بدون دیدگاه

با ابوالحسن بنی‌صدر

لطف الله میثمی

من در سال ۱۳۳۸ به دانشکده فنی دانشگاه تهران رشته معدن و بعد مهندسی نفت راه یافتم. در سال ۱۳۳۹ به کتابخانه بونصر شیبانی واقع در خیابان امیریه که محل برگزاری جلسات انجمن اسلامی دانشجویان بود سر می‌زدم. در آنجا عباس شیبانی، بنی‌صدر، کاظم سامی و دکتر اقتصاد حضور داشتند. دکتر اقتصاد به‌تازگی از سفر انگلستان به ایران برگشته بود و تجربیات خود را به‌صورت سخنرانی ارائه ‌کرد و دکتر کاظم سامی هم سخنرانی کرد. به یاد می‌آورم که از عبدالناصر و حرکت او در مصر دفاع کرد. در سال ۱۳۳۹ هر دانشکده‌ای انجمن اسلامی دانشجویان داشت و در زمستان همان سال در منزل هاشم صباغیان، واقع در چهارراه سرچشمه تهران جلسه‌ای ترتیب داده شد که اعضای انجمن‌های اسلامی از دانشکده‌های تهران، تبریز، مشهد و اصفهان به تهران بیایند تا انتخاباتی برگزار شود که محمد حنیف‌نژاد، دانشجوی دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران، بیشترین رأی را آورد و مسئول سراسری انجمن‌های اسلامی شد. علاوه بر جلسه‌هایی که در کتابخانه بونصر شیبانی برگزار می‌شد، بنا به ضرورت در خانه اعضا هم جلسه‌هایی برگزار می‌شد که یکی از این جلسات در منزل محمد توسلی واقع در خیابان مولوی برگزار شد. قرار بود ابوالحسن بنی‌صدر با عنوانی مانند «اسلام، مکتبی انقلابی یا مکتبی مبارز» سخنرانی کند که ساواک جلو برگزاری آن جلسه را گرفت. به یاد دارم بچه‌های انجمن اسلامی در پیاده‌روهای خیابان مولوی با نگرانی رفت‌وآمد می‌کردند که مبادا ساواک آن‌ها را دستگیر کند. ابوالحسن بنی‌صدر هم در دانشکده اقتصاد، حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران تحصیل می‌کرد. چهره جذابی داشت و سخنوری ماهر بود. من خوشحال‌ بودم در بین دانشجویان مسلمان افرادی مانند بنی‌صدر هستند که هم مسلمان‌اند و هم کار سیاسی می‌کنند و هم مبارزند و هم از معارف اسلامی برخوردارند.

به یاد دارم در دوره نخست‌وزیری دکتر امینی، جبهه ملی دوم تقریباً رهبری تمام دانشگاه و نسل جوان را به عهده داشت و دانشجویان نیز یکپارچه به رهبران جبهه اعتماد داشتند. در آن سال لبه تیز مبارزات جبهه ملی متوجه علی امینی بود که چرا انتخابات را برگزار نمی‌کند و مجلس را همچنان بسته نگه داشته است. یک روز که امینی به دانشگاه آمده بود و با نمایندگان دانشجویان صحبت می‌کرد، بنی‌صدر در برابر او از دکتر مصدق دفاع کرد و گفت در آن زمان اقتصاد ما با وجود تحریم‌های نفتی خودکفا بود و حتی در سال ۱۳۳۱ صادرات بر واردات فزونی گرفت. دکتر امینی با حاضرجوابی گفته بود از اتفاق من وزیر اقتصاد مصدق بودم. امینی، بنی‌صدر و پدرش را که جزء روحانیون همدان بود می‌شناخت و در آن گفت‌وگو از پدرش هم یاد کرد. من او را مدافع خوبی برای دانشجویان و انجمن اسلامی می‌دانستم. در آن زمان حنیف‌نژاد هویت انجمن‌های اسلامی را این‌گونه تعریف می‌کرد و می‌گفت حوزه‌های علمیه با اینکه تشکیلات سرتاسری هستند و امکانات بسیاری دارند، اما دو نقیصه دارند: یکی اینکه قرآن آموزش رسمی حوزه‌های علمیه نیست، دیگر اینکه رساله‌های عملیه مراجع تقلید به احکام اجتماعی قرآن توجه ندارند. حنیف‌نژاد می‌گفت هویت ما را دو مؤلفه تشکیل می‌دهد: یکی قرآن‌مداری و دیگری احکام اجتماعی قرآن. در ادامه مبارزات دانشجویی به رهبری جبهه ملی، دانشجویان تصمیم گرفتند در دانشگاه تحصن کنند و بدین منظور دانشکده ادبیات را انتخاب کردند. به یاد دارم همراه با برادرم شبی را تا صبح در دانشکده ادبیات به سر بردیم. شوفاژها را قطع کرده بودند و دانشگاه هم در محاصره بود که غذا به متحصنین نرسد. نیمه‌شب شاپور بختیار به دانشکده ادبیات آمد و از دانشجویان خواست به تحصن پایان دهند و به مراسم جبهه ملی در مسجد ارگ تهران بیایند. بنی‌صدر از مخالفان شکستن تحصن بود. فردای آن روز به صف شدیم و از دانشگاه به سمت خیابان شاه‌رضا (انقلاب فعلی) رفتیم و در پیاده‌روی شمالی خیابان حرکت می‌کردیم. ابتدای صف نزدیک سینما دیانا (سپیده فعلی) و انتهای آن مقابل دانشگاه بود. مأموارن پلیس که دانشگاه را محاصره کرده بودند جلو حرکت را گرفتند و دانشجویان مجبور شدند در پیاده‌رو بنشینند. ناگهان ماشین‌های آب‌پاش با فشار زیاد همه را متفرق و عده‌ای را هم دستگیر کردند. این حادثه موجب ترک خوردن اعتماد دانشجویان نسبت به رهبری جبهه ملی شد.

حادثه دیگری که بنی‌صدر نقش زیادی در آن داشت حادثه اول بهمن ۱۳۴۰ بود. اعضای جبهه ملی دانشکده‌های مختلف نسبت به این حرکت توجیه نشده بودند، ولی با فراخوان کمیته جبهه ملی، دانشجویان به سمت سردر دانشگاه حرکت کردند و کلاس‌ها تعطیل شد. شعار دادن‌ها و سنگ‌پرانی‌ها ادامه داشت که نزدیک ظهر چتربازان ارتش به دانشگاه حمله کردند و از هیچ خشونتی مضایقه نکردند که داستان کامل آن در جلد اول خاطرات من با عنوان از نهضت آزادی تا مجاهدین آمده است. در این روز چتربازان با گاز اشک‌آور حمله‌ور شدند و بنی‌صدر که رهبری این تظاهرات را بر عهده داشت به‌شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت. زمانی که دکتر فرهاد، رئیس دانشگاه، چهره او را دیده بود به‌شدت نگران شده بود و بیانیه‌ای مخالف‌آمیز نسبت به اشغال و شکستن حریم استقلال دانشگاه صادر کرد که این بیانیه تاریخی شد. شرح این ماجرا در خاطرات شفاهی بنی‌صدر با دانشگاه هاروارد آمده است که جرئت و صداقت بنی‌صدر را در بیان خاطرات نشان می‌دهد. وی می‌گوید شب قبل از اول بهمن عباس شیبانی به منزل او تلفن زده و می‌گوید صلاح نیست فردا تظاهرات برگزار شود. ساواک که شنود می‌کرده تلفن منزل او را قطع می‌کند، ولی بنی‌صدر مصمم بوده که تصمیم جبهه ملی و کمیته دانشگاه عملی شود. وی اضافه می‌کند علت تلفن عباس شیبانی و منع او این بوده که سید جعفر بهبهانی، پسر آیت‌الله سید محمد بهبهانی با دکتر یدالله سحابی تماس برقرار کرده و از او خواهش می‌کند که رهبران نهضت آزادی به حرکت اول بهمن بپیوندند و شاه به ما قول داده اگر امینی ساقط شود به اپوزیسیون آزادی‌های بیشتری خواهم داد. بنی‌صدر آشکارا در بیان خاطراتش اعلام می‌کند ما به دام یک توطئه افتاده بودیم. حادثه اول بهمن ۱۳۴۰ منشأ اختلافات شدیدی بین قاطبه دانشجویان با رهبری جبهه ملی و همچنین بین خود دانشجویان شد. روند مبارزات ملی و بعدها مذهبی به قیام ملی ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ انجامید که با سرکوب شدید و کشتار توسط ارتش روبه‌رو شد. بعد از ۱۵ خرداد بنی‌صدر برای ادامه تحصیلات و اخذ مدرک دکترا به پاریس رفت و پانزده سال در پاریس ماند و طی پانزده سالی که در پاریس بود تشکیلات جبهه ملی سوم و خبرنامه‌ای به همین نام را در خارج از کشور را اداره می‌کرد.

من در سال ۱۳۴۷ از طرف شرکت نفت لاوان برای مأموریت به امریکا رفتم و زمان برگشت دو هفته به‌عنوان مرخصی در پاریس اقامت داشتم و آنجا با افرادی همچون احمد سلامتیان، بنی‌صدر، حسن حبیبی، عبدالباقی آیت‌اللهی، مهدی مظفری، حجت‌الاسلام گلزاده غفوری و شمس‌الدین مجابی و دکتر سیاگراز برلیان ملاقات داشتم و از هرکدام تجربه و درسی می‌آموختم.

در سال‌های ۱۳۴۸ و ۱۳۴۹ نیز مدتی در پاریس بودم و با هم‌دوره‌های سابقم در دانشگاه ملاقات ‌کردم. یکی دو بار که به خارج رفتم آقای احمد صدر حاج سید جوادی، مقداری وجوهات به من می‌داد که برای مبارزان به خارج ببرم. ایشان بین بنی‌صدر، قطب‌زاده و حبیبی، بیشتر به حبیبی اعتماد داشت. درمجموع سه سفر مأموریتی و یک سفر خانوادگی داشتم که وسیله ارتباط خارج شده بودم. زمانی که وارد پاریس می‌شدم گروه‌های مختلف برای اطلاع مسائل ایران دور من حلقه می‌‌زدند تا خبر دست‌اول بگیرند و منتشر کنند. یک ‌بار با دکتر بنی‌صدر مدتی طولانی در خیابان قدم می‌زدیم. او روی اقتصاد نفت کار کرده بود و من هم روی مهندسی نفت کار کرده بودم و در این زمینه تبادل اطلاعات می‌کردیم. از تز استقلال مصدق دفاع می‌کرد و حتی می‌گفت مائو تسه‎‌تونگ، رهبر چین، هم تز مصدق را دنبال می‌کرد. عرق ملی- مصدقی او خیلی زیاد بود. بچه‌های پاریس می‌گفتند بنی‌صدر در همه گروه‌هایی که در پاریس بودند وارد می‌شود، اما هیچ مسئولیتی را قبول نمی‌کند. در یکی از سفرهایم از دکتر بنی‌صدر خواهش کردم به ایران بیاید. گفت به‌محض ورود ساواک مرا دستگیر می‌کند. گفتم شما سنگر بچه‌های مذهبی هستید. اگر شما را دستگیر کنند و به زندان ببرند، در زندان نیز سنگر و پناهگاه افراد مذهبی خواهید شد، کما اینکه بیژن جزنی سنگری برای مبارزان مارکسیستی شده و آن‌ها را کادرسازی می‌کند. در زمان این پیشنهاد با جمع حنیف‌نژاد (و بعدها مجاهدین) همکاری تشکیلاتی داشتم و به او گفتم می‌توانیم برایتان پاسپورت هم تهیه کنیم. آخرین ملاقاتی که در پاریس با او داشتم مصادف با اعدام فداییان خلق شاخه جنگل در اسفند سال ۱۳۴۹ بود. او می‌گفت چرا دست به چنین عملیاتی زدند که اعدام شوند، جوانان ما باید به‌گونه‌ای مبارزه کنند که این‌گونه تلفات ندهند.

به یاد دارم دکتر حبیبی به من می‌گفت وقتی بنی‌صدر فارغ‌التحصیل شد در پی سرکوب قیام مردم در ۱۵ خرداد معتقد بود دره عمیقی بین سلطنت و مردم به وجود آمده که پرشدنی نیست و کاری که می‌توانیم انجام بدهیم این است که به خارج از کشور برویم و خود را برای پیروزی انقلاب آماده کنیم.

در شهریور ۱۳۵۰ برای بار دوم و در مردادماه سال ۱۳۵۳ برای بار سوم به زندان افتادم. در سال ۱۳۵۷ که مبارزاتی به رهبری آیت‌الله خمینی شروع شد خوشحال بودم اطراف امام اشخاصی چون بنی‌صدر، حبیبی و قطب‌زاده هستند و البته همین طیف بودند که واژه پیشوا و امام را برای آیت‌الله خمینی انتخاب کردند که در نزدیکی‌های پیروزی انقلاب عمومیت پیدا کرد. روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ من هم در فرودگاه تهران همراه با آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان برای استقبال از امام آمده بودیم و دکتر بنی‌صدر، دکتر حبیبی، دکتر یزدی و صادق قطب‌زاده که مرا در سالن فرودگاه مهرآباد دیدند، هم خوشحال بودند و ضمن روبوسی گریه می‌کردند که چهره‎ام تغییر کرده و نابینا شده‌ام. با قطب‌زاده درون اتوبوس نشستیم و به سمت بهشت‌زهرا می‌رفتیم که در اثر جمعیت زیاد و ترافیک هر دو پیاده و از هم جدا شدیم. منزل مادری دکتر حبیبی واقع در خیابان ادیب و نزدیک منزل ما در محله آبمنگل بود که پاتوق بنی‌صدر و قطب‌زاده بود. بنی‌صدر می‌گفت امام همیشه بعد از اینکه یک حرکتی شروع می‌شد و به جایی می‌رسید وارد آن حرکت می‌شد و آن را جلو می‌برد. در سال ۱۳۴۱ حرکت از دیگر مراجع شروع شد و امام بعدها به آن پیوست و آن را تعالی بخشید. در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ نیز حرکت از آیت‌الله شریعتمداری، جبهه ملی، نهضت آزادی و حقوق بشری‌ها شروع شد و امام بعدها به آن‌ها پیوست و آن را به‌سوی سرنگونی شاه منتهی کرد. آن روزها من به خانه امام هم می‌رفتم که مردم برای ملاقات ایشان می‌آمدند. من موفق شدم از طریق دکتر یزدی در روز ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ با امام به مدت یک ساعت ملاقات داشته باشم که طی آن ملاقات روی چهار موضوع صحبت شد و ایشان برای من دعا کردند. چند روز بعد بنی‌صدر را به خانه خودمان به ناهار دعوت کردیم. بچه‌های جمعی موسوم به نهضت مجاهدین اکثراً حضور داشتند و ما نماز را به بنی‌صدر اقتدا کردیم؛ البته او قصد اقامت در ایران نکرده بود که نمازش را تمام بخواند و می‌گفت معلوم نیست چه شود و ممکن است به پاریس برگردم. هم‌زمان مقایسه می‌کردیم که امام قصد اقامت کرده و نمازش را تمام می‌خواند. من پیشنهاد نفت در برابر طلا و کارخانه را مطرح کردم که بنی‌صدر با آن موافق بود. آن روزها بنی‌صدر در جنوب شهر سخنرانی‌هایی ترتیب می‌داد که جاذبه داشت و تلویزیون نیز آن را پخش می‌کرد. چند روز پس از این ملاقات تلفنی با من تماس گرفت و گفت ممکن است که از جمع مجاهدین به رهبری آقای رجوی شماره تلفنی داشته باشم. من تلفن پرویز یعقوبی را به او دادم که تماس خود را با مجاهدین برقرار کرد. از آن به بعد مرا فراموش کرد و حتی پس از آن همه آشنایی‌های ممتد یک بار هم نپرسید اختلاف شما با رجوی چیست. شاید اگر این سؤال را مطرح می‌کرد و عملکرد او را توضیح می‌دادیم، مسائل بعدی که به خرداد ۱۳۶۰ و ۷ تیر و خروج وی از ایران منجر شد روی نمی‌داد. یک بار هم در کنگره نهضت‌های آزادیبخش که در هتلی در خیابان طالقانی تشکیل شده بود ایشان را در آسانسور دیدم که به من توجهی نکرد. او از زمانی که با رأی بالا رئیس‌جمهور شد دیگر در ملاقات‌هایش پیش پای کسی از صندلی خود بلند نمی‌شد. یک بار بعد از تلاش زیاد با آیت‌الله اردبیلی ملاقات داشتیم. به ایشان گله می‌کردم که چرا برای فعالیت ما موانع زیادی ایجاد کرده‌اند. در پایان گفت‎وگو ایشان ضمن تأیید به من گفت یک ‌بار از بنی‌صدر پرسیدم چرا با مهندس غرضی مخالفت می‌کنید. او در پاسخ به من گفت او با میثمی همکاری می‌کند، در حالی که چنین نبود. یک ‌بار هم از یکی از مقامات بالای حزب جمهوری اسلامی پرسیدم تحلیل شما در انتخاب نامزدهای خبرگان قانون اساسی چه بود که بنی‌صدر را جزء فهرست خود قرار داده بودید، ایشان گفت چون چهارصد درصد علیه نهضت آزادی بود. آن زمان متوجه شدم برای سران حزب جمهوری اسلامی و بنی‌صدر، رقیب سالم از دشمن خطرناک‌تر است. زنده‌یادان بنیان‌گذاران مجاهدین پیش‌بینی کرده بودند که غرور رجوی بالاخره ضربه خود را خواهد زد که یک بار در لبنان این اتفاق افتاد و بار دیگر در جریانات زندان. بر این اساس پیش‌بینی می‌کردم اتحاد بنی‌صدر و رجوی پایدار نخواهد بود، چون دو آدمی که مغرورند، آبشان در یک جوی نخواهد رفت و همین‌طور هم شد و متأسفانه ضربات بسیاری را تحمل کردیم.

تحلیل این مقطع از پیروزی انقلاب تا خروج بنی‌صدر از ایران در روزنامه‌ها آمده است و مطلب مستقلی را می‌طلبد. بالغ بر هشتاد مصاحبه با افراد دست‌اندرکار درباره ریشه‌یابی ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در مجله چشم‌انداز ایران انجام شده که می‌تواند مجموعه خوبی برای دستیابی به ریشه‌یابی این مقطع باشد.

از اینکه نخستین رئیس‌جمهور پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران با چنین سرنوشتی مواجه شد و اندیشمندی که از استعدادهای فراوانی برخوردار بود را از دست داده‌ایم متأسف شدم. درگذشت او را به همسر و فرزندانش تسلیت می‌گویم.■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط