بدون دیدگاه

بازخوانی مفهوم رهبری و انطباق آن با هدایت سالم سازمان

 

در شماره قبل مجله چشم‌انداز ایران،‌ مهندس میثمی دو رهبر سازمانی مجاهدین خلق ایران در دهه ۵۰ را که با غرور خود به این سازمان ضربه‌های مهمی وارد کردند با خاطرات خود مرور کرده بود. در این مقاله با توجه به پژوهش‌های فرانتس دووال در روان‌شناسی اجتماعی و داچر کلتنر سه ویژگی مهم رهبران اثربخش را تواضع، خجالت (حیا) و هیبت نامیده است. این ویژگی‌های پایه‌ای رهبران هستند. پیش از آن تلاش شده بود که ویژگی‌های رهبران از مقیاس‌های عادی شخصیت مثل پنج عامل بزرگ شخصیت به دست آیند. این عوامل بیش از حد ساده هستند تا بتوانند ویژگی‌های پیچیده رهبران را بازنمایی کنند.

 

حمیدرضا عریضی

مقدمه

در مقاله «افول دو مبارز» لطف‌الله میثمی به رجوی و شهرام پرداخته است. هر دوی آن‌ها داعیه رهبری داشتند و در مرحله‌ای هم به رهبری سازمان مجاهدین خلق رسیدند. نکته مهم در هر دوی آن‌ها غروری است که به سازمان ضربه می‌زند و این غرور مورد توجه رهبرانی است که در مورد آسیبی که این غرور به سازمان می‌زند هشدار می‌دهند. نظر حنیف‌نژاد در مورد رجوی این است «نگرانم غرورش به سازمان ضربه بزند»… میثمی برخورد رجوی با علی‌اصغر بدیع‌زادگان که مورد انتقاد حنیف‌نژاد است را در لبنان به‌عنوان مثال ذکر می‌کند که حنیف‌نژاد صریحاً به آن اشاره کرده و می‌گوید غرور مسعود در لبنان ضربه خود را زد. این غرور در سال ۱۳۵۲ بعد از یک بحث چهارساعته بین رجوی و رهبر فداییان در زندان بیژن جزنی که در آن رجوی تفوق پیدا می‌کند بیشتر هم می‌شود. میثمی که خاطره خود از آن را به‌طور غیرمستقیم از رضا باکری بعد از بازگشت او از زندان قصر به عادل‌آباد شیراز می‌شنود در عین حال نگرانی بیژن جزنی را هم نقل می‌کند که به مسعود رجوی می‌گوید آیا این بحث به جمع زندان هم منتقل می‌شود که مسعود رجوی می‌گوید تنها به یک جمع محدود منتقل خواهد شد و جزنی می‎گوید یک جمع هفتاد نفره (منظور زندانیان سازمان مجاهدین). به نظر می‌رسد که این بحث‌ها نه برای رسیدن به حقیقت که برای ارضاء غرور و برتری‌جویی بوده است (چشم‌انداز ۱۳۳، ص ۳). میثمی از قول ناصر جوهری می‌آورد که هدف شهرام صرفاً مصادره سازمان و نه انگیزه مارکسیستی بود. درواقع در آن زمان مارکسیسم برای شهرام نردبان قدرت بود. نقل‌قول از جوهری که در خانه تیمی مشترک با میثمی است نه به‌صورت مستقیم بلکه از مجله آرش می‌آورد، بدون تردید میثمی جزئیات بیشتری را از ناصر جوهری شنیده است، اما در روایت سعی می‌کند مطالبی را مطرح کند که جوهری به‌عنوان دوست و هم‌مدرسه‌ای شهرام با دیگران هم مطرح می‌کند. میثمی این حد از رواداری را نه‌فقط در مورد شهرام که در مورد مسعود رجوی نیز داراست. خود او می‌گوید: «من توانایی مسعود را قبول داشتم و نمی‌خواستم تضعیف شود و حتی دوستان زندان قصر به من انتقاد داشتند که چرا برخی از مواضع مسعود را به آن‌ها نگفته بودم…». این نبرد قدرت را مسعود رجوی از طریق نماینده‌اش در زندان قصر، محمدرضا سعادتی، دنبال می‌کند و بعد از آنکه سعادتی از زندان اوین به زندان قصر منتقل می‌شود، روش‌های اعمال قدرت در بین رجوی و شهرام نشان می‌دهد که گرایش به قدرت مستقل از ایدئولوژی است و رجوی مسلمان و شهرام مارکسیست مانند هم عمل می‌کنند. این دوره از تاریخ ایران بدون تردید مثال‌های ارزشمندی از جنبه منفی غرور دارد تا جایی که به‌اصطلاح میثمی به برده‌داری تشکیلاتی می‌رسد (چشم‌انداز ۱۳۳، ص ۳). واژه برده‌بردار تشکیلاتی در متون روان‌شناسی معادل تفکر گروهی۱ است. با توجه به نقد ویژگی غرور در رهبری، سؤالی که پیش می‌آید این است که ویژگی‌های رهبری چیست؟ در این مقاله سعی شده که مهم‌ترین ویژگی‌های رهبر با توجه به پژوهش‌ها بررسی شود. در بخش نخست مقاله نشان داده خواهد شد که روش‌های میدانی (تکیه بر آمار) برای یافتن ویژگی‌های رهبری ناموفق بوده است. روش‌های مؤثرتر، اما از مشاهدات حیوانی در میان نخستی‌ها (شامپانزده و اورانگوتان) حاصل آمد. قبلاً نیچه سعی کرده بود در چنین گفت زرتشت با مثال شیر و شتر و کودک یک رهبری مؤثر را تعریف کند. در این مقاله نشان داده خواهد شد این مطالعات بر یک جنبه از رفتار رهبری یعنی تواضع تأکید داشتند که نقطه مقابل غرور است. معلوم می‌شود نگرانی پیش از موعد حنیف‌نژاد (در مورد رهبری مسعود رجوی) و رضا رضایی (در مورد رهبری تقی شهرام) درست و بهنگام بوده است.

رهبری؛ چشم‌اندازهای نو

جان کاتر،۲ رهبری را با قدرت تغییر تعریف می‌کند. آن‌ها چشم‌اندازی از آینده برای سازمان ترسیم می‌کنند و بنابراین به آن جهت می‌دهند. کار اصلی رهبری، انتقال دادن این چشم‌انداز به افراد است و آن هم‌جهت کردن با چشم‌انداز توانایی رهبری است، به‌خصوص در رسیدن به آن چشم‌انداز موانعی وجود دارد که رهبر نقش الهام‌دهنده به پیروان خود را دارد تا آن‌ها را از این موانع عبور دهد (جان کاتر، ۱۹۹۰)، اما سؤال مهم آن است که رهبری چه ویژگی‌های باید داشته باشد؟ این سؤالی است که پاسخ دادن به آن سخت بوده است. شاید دلیل آن این بود که سعی می‌شده است که ویژگی‌های شخصی افرادی که نقش رهبری آن‌ها تردیدناپذیر بوده است بررسی شود و این ویژگی‌ها آن‌قدر متعارض بوده که امکان به‌دست آوردن ویژگی مشترک را تقریباً غیرممکن می‌ساخته است. رابینز وجاج (۲۰۰۸) برخی از افرادی را که ویژگی رهبری آن‌ها بلامنازع بوده است مارگارت تاچر، نلسون ماندلا، ریچارد برانسون، استیو جابز و حتی رودولف جولیانی نامیده‌اند. در این مقاله نشان داده خواهد شد شاید بهتر باشد به دنیای نخستی‌ها برویم و در میان آن‌ها (شامپانزه‌ها و گوریل‌ها) ویژگی‌های رهبری را به دست آوریم. مهم‌ترین ویژگی این محیط‌های حیوانی، دور بودن از متغیرهای مداخله‌گر، مخدوش‌کننده و همراه هستند که مطالعه رهبری را دشوار می‌کنند. به همین دلیل بود که در ابتدای قرن بیستم برای مطالعه یادگیری، پژوهشگران به میان حیواناتی از قبیل سگ (پاولف)، گربه (تورندایک)، کبوتر (اسکینر) و موش (تولمن) رفتند. دلیل آن دشواری یافتن ویژگی‌های مشترک بین رهبران در جامعه انسانی بوده است (گه‌یر،۳ ۱۹۶۷ و کرک پاتریک و لاک،۴ ۱۹۹۱) تنها دو نمونه از این پژوهش‌هاست. در میان توده مردم هنگامی‌که مقایسه بین دو رهبر سیاسی مطرح می‌شود، معمولاً ابتدا یک ویژگی رهبر الف ارائه می‌شود که با آن موافق‌اند و رهبر ب دارای آن ویژگی نیست، اما بلافاصله رهبر ب هم دارای ویژگی است که ممکن است از همان زاویه‌ای که قبلاً رهبر الف ستایش می‌شد (مثلاً توجه به دیدگاه‌های گروه مخالف) ممتازتر از رهبر الف باشد (مثلاً در مورد گروه مخالف دیگری که رهبر الف تحمل و رواداری کمتری داشت، قدرت تحمل بالاتری داشته باشد). درواقع جهان انسانی آمیزه‌ای از ده‌ها متغیر تأثیرگذاری است که امکان مقایسه ویژگی‌های رهبران را برای به‌دست آوردن یک مخرج مشترک از میان می‌برد. هنگامی‌که ویژگی‌های شخصیتی را در قالب مهم‌ترین نظریه شخصیتی در روان‌شناسی بررسی می‌کنیم که پنج عامل بزرگ شخصیت شهرت یافته است. برون‌گرایی نقش مهمی در ظهور رهبری دارد (جاج، بونو، ایلیز و گرهارت،۵ ۲۰۰۸). آن‌طور که اریک بارکر نوشته است پژوهش‌ها نشان داده‌اند افراد با پیش‌قدم شدن در حرف زدن و بیشتر حرف زدن خود را در جایگاه رهبری قرار می‌دهند معمولاً کسی که خجالتی باشد از نظر افراد دارای هوش کمتری در نظر گرفته می‌شود و برای موفقیت فرد باید خود را به دیگران نشان دهد و این ویژگی است که برون‎گراها به طور طبیعی دارند ویژگی‌های مهم دیگر اعتماد به ‌نفس و کمک کردن به دیگران است، اما اگر فرد به خود ایمان نداشته باشد ممکن است حتی در مبارزه‌های زندگی شکست بخورد. یک مثال مهم نبرد کاسپارف قهرمان شطرنج دنیا با دیپ ‌بلو کامپیوتر شطرنج‌باز در سال ۱۹۹۷ بود کاسپارف سال قبل از آن در شش مبارزه پیاپی برنده شده بود، اما این بازی فرق می‌کرد. کامپیوتر در حرکت ۴۴ بازی خود مهره رخ خود را از حرکت D5 به D1 برد. کاسپارف نمی‌فهمید چرا کامپیوتر این حرکت را انجام داده است. دیپ ‌بلو همه بازی قبلی کاسپاروف با خودش را تحلیل کرده بود و بدون تردید کاسپاروف نمی‌توانست دریابد که چرا کامپیوتر آن بازی را انجام داده است. کاسپاروف معمولاً ۵ تا ۱۰ حرکت بعدی را پیش‌بینی می‌کرد، این برخلاف دیدگاه عموم است که فکر می‌کنند شطرنج‌بازان می‌توانند همه مسیرهای آتی را پیش‌بینی کنند، درصورتی‌که چنین نیست و آن‌ها معمولاً انواع ترکیب‌های ۵ تا ۱۰ حرکتی بعدی را پیش‌بینی می‌کنند. معلوم شد کامپیوتر یک بازی غیرقابل‌پیش‌بینی انجام داده که به برد انجام نمی‌شود و کاسپاروف آن بازی را برد، اما این پایان کار او بود. در بازی دوم مجدداً دیپ‌ بلو یک حرکت عجیب کرد. به جای بازی با وزیر با پیاده حرکت کرد. حرکتی که به‌ وضوح به نفع کاسپاروف بود، اما کاسپاروف اعتماد به ‌نفس خود را از دست داد و بازی را واگذار کرد. این پایان کار کاسپاروف بود و در همه بازی‌های بعد به دیپ ‌بلو بازی را واگذار کرد، زیرا اعتماد به ‌نفس خود را از دست داده بود، اما مسئله مهم رهبری اثربخش است؛ یعنی رهبری که می‌تواند گروه خود را در دست‌یابی به اهدافی که تعیین کرده است موفق کند و این متفاوت از آن است که افراد گروه او را رهبر به حساب آورند. درواقع مردم در بیشتر مواقع در مورد رهبران خود دچار خطا می‌شوند.

در آخر قرن بیستم روان‌شناسان اجتماعی تصمیم گرفتند برای یافتن ویژگی‌های رهبری به همان محیطی بروند که در ابتدای قرن بیستم همکاران روان‌شناسی یادگیری به آنجا رفته بودند و آن دنیای حیوانات بود. نتایج فوق‌العاده شگفت‌انگیز بود و پاسخ به سؤالات مهمی که حل‌ناشده باقی مانده بودند یا پاسخ درستی نداشتند، فراهم شد. ازجمله این پاسخ‌های نادرست، پاسخ ماکیاولی در کتاب شاهزاده۶ برای معرفی یک رهبر موفق بود. ماکیاولی برای به‌دست آوردن شغلی در دربار حاکم برجسته فلورانس لورنزوی باشکوه۷ این کتاب را نوشت و در آن تصریح کرد که موفقیت رهبر اثربخش، ایجاد حس ترس در دل مردم و پیروان خودش است تا از او تبعیت کنند. این دیدگاه ماکیاولی در پنج قرن گذشته همواره پذیرفته شده است. پژوهش‌های دووال وکلتنر نشان داد که ماکیاولی بر خطا بوده است.

پژوهش‌های جدید در مورد یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های رهبری از تحقیقات بر روی نوعی از میمون‌ها یعنی شامپانزه‌ها آغاز شد. فرانتس دووال۸ یک نخستی‌شناس۹ بود که در گروه روان‌شناسی دانشگاه اموری۱۰ کار می‌کرد. کار او در مرکز پژوهش‌های نخستی ملی۱۱ که هدف بهبود سلامت انسان و حیوان بود منجر به مشاهده طولانی رفتار این نخستی‌ها و به‌خصوص شامپانزه شد که در کتابی که او در ۲۰۰۷ به نام سیاست شامپانزه‌ها نوشت منعکس است. او نشان داد برعکس تصور که رفتار خشونت‌آمیز را به حیوانات نسبت می‌دهیم و در مفاهیمی مثل قلمرو حیوانات این دیدگاه خشونت‌آمیز بیشتر ارائه می‌شود. نخستی‌ها می‌توانند معلمان خوبی برای آن وجه آرمانی باشند که ما آن را به انسان نسبت دهیم و شوربختانه انسان کمتر این رفتار را نشان می‌دهد. نووال حراری در کتاب مشهور خود انسان خردمند به‌خوبی نشان داده است که این آخرین انسان از همه نمونه‌های قبلی و ازجمله نئاندرتال خشونت بیشتری دارد. فرانتس دووال در سیاست شامپانزه در مشاهده خود بر روی میمون‌های بسیار عظیم‌الجثه به این نتیجه شگفت‌انگیز رسید که آن‌ها از این برتری خود در ابعاد بدنی برای تسلط حیوانات کوچک‌تر استفاده نمی‌کنند، بلکه برای پایان دادن به خشونت به آن رو می‌آورند. هرگاه بین افرادی که برتری آن‌ها را پذیرفته‌اند درگیری رخ دهد این شامپانزه عظیم‌الجثه است که نه با نمایش خشونت بلکه با دلجویی و رعایت انصاف بین طرفین جنگ و دیگری را خاتمه می‌دهد. مشاهده او چندین ماه طول کشید و با استفاده از بسامد رفتارهای جزئی شامپانزه‌ها فرضیه‌های خود را به سبک بسامدگرایی فیشر (دو سبک دیگر فرضیه آزمایی روش نیمن پیرسون۱۲ و بیزی۱۳ است) تأیید کرد. این مداخله میمون عظیم‌الجثه با پرهیز از عدم انصاف۱۴ مبنای پذیرش زیردستان بود. شامپانزده عظیم‌الجثه مانند دون کورلئونه در «پدرخوانده» توانسته است نظامی به وجود آورد که وجه بارز آن انصاف در حل مشکلات و مسائلی است که در درون گروه رخ می‌دهد. فرانتس دووال فقط به مطالعه پرهیز از عدم انصاف در بین جامعه میمون‌ها پرداخت که رفتارهای حل تعارض و همکاری را نیز در آن‌ها مورد مطالعه قرار داد. او نشان داد در این جامعه سرمایه‌گذاری اجتماعی۱۵ منجر به افزایش سرمایه اجتماعی یا اعتماد در جامعه میمون‌ها می‌شود، چون او در یک گروه روان‌شناسی کار می‌کرد، کارهای او موردتوجه روان‎شناسان و به‌خصوص روان‌شناسان اجتماعی تکاملی قرار گرفت. یک روان‌شناس اجتماعی که در دانشگاه برکلی کار می‎کرد و داچر کلتنر نام داشت پیش از بقیه اهمیت کارهای او را دریافت. او در مجموعه مقاله‌ها و کتاب‌هایی که در دهه آخر قرن بیستم آغاز و در سه دهه تا امروز منتشر شده‌اند (کلتنر و گرونفلد، ۲۰۰۳، ۲۰۶؛ کلتنر مارش و اسمیت، ۲۰۱۰) نشان داد که ارزش کارهای دووال نه‌فقط مربوط به دنیای نخستی‌ها که رازگشایی از پدیده پیچیده رهبری را می‌پوید یا مسیر آن دچار تغییر از نقطه عطفی به بعد می‌شود (لرر، ۲۰۱۰). کارهای دانشمندان نوروسایکولوژیست به‌خصوص رابرتسون (۲۰۱۲) نشان داد پس از رسیدن به رهبری، جمع چاپلوسان که هدف آنان نزدیک ماندن به رهبری است پاشنه آشیل و نقطه‌ضعف رهبر است. توجه به آنان وی را از تواضع قبلی که رشد او را سبب شده است، دور می‌کند و او را به سقوط نزدیک می‌کند. شاید اسطوره یونانی ایکاروس با توجه به این موضوع بیشتر قابل‌درک باشد. نزدیکی به خورشید، بال‌های مومی او را آب کرده و سبب سقوط او خواهد شد. رابرتسون (۲۰۱۲) از تغییر در ساختار مغز پس از رسیدن به قدرت سخن می‌گوید و اوسیم۱۶ (۲۰۱۷) مثالی از تغییر اوباما می‌آورد از کاربرد پهپادها علیه مواضعی که به نظر می‌رسد تروریست‌ها در آن مکان‌ها حضور دارند. در اولین خطا که گروهی کودک کشته می‌شوند اوباما که دستور حمله را داده شدیداً ناراحت و افسرده می‌شود، اما در مواقع بعدی حتی از آن در شوخی‌های خود استفاده می‌کند که نشان می‌دهد مسئله برای او عادی شده است. این مباحث در کتاب درسی روان‌شناسی اجتماعی (گلوویچ، کلتنر و نیسبت (۲۰۰۶) بازتاب یافته است.۱۷ کلتنر دریافت نه‌تنها حیوانات در رفتار از انسان برتری دارند که بر مبنای کتاب دیگر فرانتس دووال این سؤال مطرح است که آیا ما به‌اندازه کافی شبیه حیوانات باهوش هستیم تا بتوانیم سیمای انسانی (بر مبنای تمثیل آرمانی از یک انسان خوب) یا از این میمون‌ها بیاموزیم. کلتنر منظور کتابی که با عنوان به دنیا آمدن برای خوب بودن۱۸ نوشت همین است. شبیه شدن به نخستی‌ها غریزه اصلی آن‌ها، نه غرور که تواضع و نه خشونت که شفقت (کلتنر، مارش و اسمیت، ۲۰۱۷) است. او توانست پرده از معمای قدرت رهبری بردارد و به سؤالاتی که از زمان رنسانس بدون پاسخ مانده بود جواب دهد. قبل از آنکه انتقال دانش فرانتس دووال به حیطه روان‌شناسی اجتماعی را بررسی کنیم لازم است به این سؤال پاسخ دهیم که چرا این انتقال دانش رخ می‌دهد. یک دلیل آن چند رشته‌ای بودن روان‌شناسی در دانشگاه‌های امریکاست. بدون تردید اگر درس رفتار هیجانات در دانشگاه‌های ایران تدریس می‌شد یک روان‌شناس آن را تدریس می‌کرد و از یک نخستی‌شناس در گروه روان‌شناسی استفاده نمی‌کردند. حضور فرانتس دووال در گروه روان‌شناسی، کار او را در معرض توجه روان‌شناسان قرار داد و آثار او را به‌ دقت مطالعه کردند درس او در گروه روان‌شناسی، «روان‌شناسی مقایسه‌ای رفتار انسان‌ها و حیوان‌ها» نام داشت که به رشته تکاملی زودتر انسان‌ها در حیواناتی که در نظریه داروین به او از حیوانات دیگر نزدیک‌تر بودند می‌پرداخت.

موضوعاتی که بسیار موردعلاقه داچر کلتنر بوده تواضع، خجالت و هیبت بودند؛ که فرانتس دووال در آثار خود به آن‌ها پرداخته بود. این سه رفتار از نظر کلتنر ویژگی‌های محبوب یک مدیر هم بودند. به این ترتیب کلتنر به سؤالی که در دوره رنسانس ماکیاولی به‌گونه‌ای دیگر پاسخ داده بود پاسخی انسانی‌تر و دقیق‌تر داد. یک مدیر خوب مدیری است که البته باید هبیت داشته باشد، اما نباید به خشونت متوسل شود. فرنج روان۱۹ با تأثیرپذیری از ماکیاول قدرت قلمروی را در صدر فهرست خود از انواع قدرت قرار داده بودند. وفولت۲۰(۱۹۷۳) با تمایز بین دو مفهوم «قدرت با» و «قدرت بر»۲۱ سعی کرده بود این مسئله را روشن کند که رهبر می‌تواند از ایده «قدرت با» دیگران را در تصمیم‌گیری مشارکت دهد. با این حال تا کتاب مشهور پارادوکس قدرت۲۲ کلتنر انتشارات پنگوئن آن را چاپ کرد. مبانی نظری «قدرت با» شناخته‌‎شده نبود. درواقع ایده‌های روان‌شناسی تکاملی به کار آمدند تا مبانی نظری را در روان‌شناسی اجتماعی یادآور شوند. سطحی خواندن آثار داروین منجر به این برداشت نادرست از نظربه او شده است که انسان باید قوی شود تا بتواند قدرت را اعمال کند. این حتی در کتاب سیمای سازمان۲۳ مورگان۲۴ (۱۹۹۷) مشخص است. او در آنجا نوشته بود همه نظریه‌پردازان سازمانی، تفکر خود در مورد قدرت را از تحریف رابرت دال گرفته‌اند که قدرت؛ یعنی توانایی مجبور ساختن دیگران به انجام کاری که فقط تحت آن اجبار آن کار را انجام می‌دهند. هیبت برای پیدا کردن قدرت اساسی است و دووال آن را در رفتاری دید که میمون‌ها در یافتن شپش در بدن یکدیگر یا تماس بدنی محبت‌آمیز با یکدیگر انجام می‌دهند که قدرت بین گروهی را شکل می‌دهد و نشان از دغدغه آن‌ها برای یکدیگر است این مشابه ملاحظه دیگران۲۵ در مقیاس استاگدیل۲۶ است. کلتز اشاره می‌کند که تواضع که حیوانات در سطوح نزدیک به انسان ابراز می‌کنند مورد توجه داروین بوده است، آنجا که از نگاه خیره پرهیز می‌کنند که به معنای مبارزه‌جویی است. نکته دیگر در رابطه راهبران با پیروان آن‌ها خجالت است. در مقاله‌ای که کلتنر برای مخاطب عام نوشت با عنوان به دنیا آمدن برای خجالت کشیدن۲۷ چاپ شد، او مجدداً به پژوهش‌های دووال بازگشت که در آن رهبران با پرهیز از نگاه خیره نوعی شرمندگی را به نمایش می‌گذاشتند و تظاهرات چهره آنان با نمایش خجالت به ظهور درمی‌آید. این سیمایی بود که گاندی به نمایش می‌گذاشت و کلتنر با تحلیل دقیق آن تظاهرات چهره‌ای خجالت او را دلیلی بر تأثیر و نفوذ زیاد گاندی بر مردم می‌دانست. به نظر می‌رسد واژه فره۲۸ در ادبیات شاهنامه به این ویژگی روان‌شناسی تکاملی مربوط باشد که ازنظر کلتز در طول ۱۲۰ میلیون سال در بشرند، فرآیندی طولانی تکامل‌یافته و عنصر اصلی در جذابیت رهبری باشد. متأسفانه از آنجا که واژه خجالت در بسیاری از موارد رفتاری است که پس از خطا پدیدار می‌شود دشوار است که ناگهان با آن به شکل مثبتی برخورد شود. کلتنر قدرت تحقیقی را درباره این احساس پایه می‌داند. مهم‌ترین عنصر خجالت فروتنی است که کلتنر آن را هوشمندی خاکسارانه۲۹ نامیده است. سوزان فیسک۳۰ نویسنده کتاب مهم شناخت اجتماعی بلافاصله ارزش کار کلتنر را درک کرد و نوشت کلتنر با مفهوم‌سازی خود از قدرت نوری بر بخش تاریک قدرت انسان افکند، در فلسفه نیچه در آثار خود قدرت را با نگاهی مثبت معرفی کرده بود و آن را سازنده علم دانسته بود. از نظر نیچه قدرت پدیدآورنده علم بود و فوکو این ایده را در آثار خود بسیار گسترش داده بود. کلتنر این نگاه مثبت به قدرت را در روان‌شناسی ادامه داد. از نظر او کسانی که در محیط‌های کاری مدیران موفقی خواهند شد را می‌توان از طریق شناسایی خجالت در آن‌ها دنبال کرد. او از کودکان ده‎ساله پرسید بارومتر چیست؟ چارلز داروین کیست؟ معلوم بود که آن کودکان در مقابل این سؤالات دشوار پاسخی نداشتند. تغییر وابسته‌ای که کلتنر به دنبال برتری آن بود نوع خجالتی بود که در لبخندی که فقط دو ثانیه به طول می‌انجامید دیده می‌شود. سنجش خطوط چهره در این لبخند دوثانیه‌ای خجالت را نشان می‌داد.

رویکرد کلتنر تحولی عظیم در روان‌شناسی اجتماعی سازمانی پدید آورد و نشان داد که ماهیت نفوذ اجتماعی چیست؟ قدرت چگونه عمل می‌کند؟ و چگونه می‌توان از این مفهوم‌سازی برای بهبود مدیریت در سازمان استفاده کرد. فرنچ وریون (۱۹۵۹) نخستین گام را برداشته بودند و قدرت را به صورتی مثبت نوعی ظرفیت بالقوه برای نفوذ بر دیگران تعریف کرده بودند. دریک سال قبل از آن کلمن۳۱ (۱۹۵۸) سه قالب یا علت صوری برای آن تعریف کرده بود که شکل‌های متابعت۳۲، همانندسازی۳۳ و مقبولیت درونی۳۴ را داشت، اما تا قبل از کلتنر در طول هفتاد سال این دیدگاه ثابت مانده بود. همانندسازی بر پایه ادبیات روانکاوی بیشتر همانندسازی با پرخاشگر است که فروید در عقده ادیب آن را کشف کرد. بر پایه ادبیات کلتنر حال می‌توان گفت که رهبری فقط شکل مقبولیت درونی را دارد که تواضع، خجالت و هیبت آن را شکل می‌دهد، دو مؤلفه اول هیجانی هستند آن هم نه به شکل هیجان‌های ساده که از زمان فروید افسردگی و خشم بوده است یا افسردگی و غم در شکل اخیر آثار اساتید کمبریج به‌خصوص متیوز. در روان‌شناسی بالینی هیجان‌های ساده از قبیل اضطراب و افسردگی مبنا بوده است درحالی‌که در روان‌شناسی اجتماعی سازمانی شکل‌های پیچیده هیجان از قبیل تواضع، خجالت، حسادت، هیبت امروزه بیشتر مطرح‌اند. هیبت به‌خصوص به جنبه‌های محیطی ارتباط دارد. مثلاً هیبت با وسعت اتاق رهبر افزایش می‌یابد. هیبت هم چنین با زیبایی و ویژگی‌های جسمی مثل قد رهبر هم ارتباط دارد. کلتنر پیشینه را نه در سنجش‌های مقطعی تجربی که در ۱۲۰ میلیون سال روان‌شناسی تکاملی می‌یابد. از طرف دیگر مطالعه او نه مشاهده و مصاحبه و پرسشنامه بر روی رهبران که معمولاً عکس و فیلم از واکنش‌های بدنی افراد است حتی موقعی که از رویکرد القای قدرت۳۵ در پژوهش آزمایشی استفاده می‌کند متغیرهایی را که می‌سنجد معمولاً عکس یا فیلمی است که بر پایه پژوهش‌های دووال با آن هیجان‌های پیچیده در واکنش‌های بدنی نمودار می‌شود. این مشابه برخی مطالعات رشدی در نوزادان است که واکنش از طریق نگاه خیره (نگاه مداوم) به پستانکی دارند که مثلاً بر روی بدنه آن خار وجود دارد و بنابراین با پستانک بدون شیار و صاف آن‌ها متفاوت است که حاکی از تلاش برای ساخت طرح‌واره‎ای برای آن است. در برخی پژوهش‌های کلتنر یا پژوهش‌هایی که در پارادایم او انجام می‌شود از عکس یا فیلم استفاده می‌شود تا مثلاً هیبت رهبر در دو تصویری که در یکی در اتاقی بسیار وسیع و در دیگری در اتاقی کوچک نشسته است مقایسه شود. با این حال باید توجه داشت که هیبت بیش از همه در قالب رفتارهای اخلاقی رهبر به وجود می‌آید و بنابراین رهبری که کلتنر معرفی می‌کند با ویژگی‌های رهبر آرمانی در متون مذهبی ما نزدیک است.

کلتنر درواقع تلاش دارد حیثیت از دست رفته رهبر که با شریعت غیراخلاقی ترسیم می‌شود را بازسازی کند که بر مبنای تصویر غلطی از شهزاده ماکیاول ساخته شده است. در کتاب سیاست میناگ (ترجمه بهمن دارالشفایی) با اشاره به آرتور کوستلر از زنانی که می‌خواهند با تاریخ همخوابه شوند صحبت شده است و نمونه آن ارتباط غیراخلاقی مرلین مونرو با جان اف کندی است. در اینجا کندی برخی از ویژگی‌های هیبیت (زیبایی و جوانی) را دارد، اما از عنصر اصلی اخلاقی بی‌بهره است. در متون قبلی به این ویژگی‌های مهم اخلاقی رهبر در روان‌شناسی اجتماعی توجهی نمی‌شد مثلاً ارونسون (ص ۳۹۱ ترجمه فارسی شکرکن) به ستایش همین جان ‌اف‌کندی با ویژگی‌های چون جوان، خوش‌قیافه، هوشمند، زیرک، جذاب و ورزشکاری می‌پردازد و آزمایش مشهور ارونسون، ویلرمن و فلوید۳۶ (۱۹۶۶) را طراحی می‌کند تا نشان دهد چرا بعد از قضیه خلیج خوک‌ها محبوبیت او بیشتر هم شد.

آیا دلیل آن این نبود که مردم امریکا جنگ نمی‌خواستند و شکست امریکا در خلیج خوک‌ها را از امریکا دور کرد؟ این پیشفرضی است که ارونسون در روایت خود به آن اشاره نمی‌کند.■

 

پی‌نوشت:

۱.Group Thinking

۲.J.P.Kotter

۳.Geire

۴.Kirkpatrick & Lock

۵.Judge, Bono, Ilies, Gerhardt

۶.The prince

۷.Lorenzo, the magnificent

۸.Frans Dewall

۹.primatologist

۱۰.Emory

۱۱.Yerkes National

۱۲.chimpanzee politics, power and sex among apes

۱۳.Frequentist approach

۱۴.Nyman Pearson

۱۵.Bayes

۱۶.Useem

  1. اینکتابتوسطنگارندهاینسطوردرحالترجمهاست.

۱۸.Born to be good

۱۹.French and Raven

۲۰.Folette

۲۱.Power over

۲۲.power paradoc

۲۳.Images of organization

۲۴.Morgan

۲۵.consideration

۲۶.Stogdill

۲۷.Born to Blush

۲۸.Charisma

۲۹.intellectual weakness

۳۰.Suzan Fisk

۳۱.Kelman

۳۲.compliance

۳۳.identification

۳۴.private acceptance

۳۵.power priming

۳۶.Aronson,willerman & Floyd

 

منابع:

Keltner, D., Gruenfeld, D. H., & Anderson, C. (2003). Power, approach, and inhibition. Psychological review, ۱۱۰(۲), ۲۶۵.

Keltner, D. (2017). The power paradox: How we gain and lose influence. Penguin.

Keltner, D. (2009). Born to be good: The science of a meaningful life. WW Norton & Company.

Gilovich, T., Keltner, D., & Nisbett, R. E. (2006). Being a member of a stigmatized group: stereotype threat. Gilovich, Thomas; Keltner, Dacher; Nisbett, Richard E., Social psychology, New York: WW Norton, 467-468.

Robertson, I. H. (2013). How power affects the brain.Psychologist, ۲۶(۳), ۱۸۶-۱۸۹.

Keltner, D., Marsh, J., & Smith, J. A. (Eds). (2010). The compassionate instinct: The science of human goodness. WW Norton & Company.

Lehrer, J. (2010). The Power Trip: Contrary tothe Machiavellian cliché, nice people are more likely torise to power. Then something strange happens: Authority atrophies the very talents that got them there.

Robertson, I. (2012). Power: the ultimate high. New Scientist, 215 (2872), 28-29.

Useem, J. (2017). Power causes brain damage. The Atlantic,7, 2017.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط