بدون دیدگاه

بت شکن خرسند

دکتر محمد علی دادخواه

چواز آشتی شادی آید به چنگ

خردمند هرگز نکوشد به جنگ

 

آنچه می‌نویسم یادمان اندکی از آمدوشدم با دکتر ابراهیم یزدی است؛ دلیرمردی که از میان ما رخت بربسته و روحش در کنار معبودش مأوا گزیده و جسمش در شب عید قربان (جشن ابراهیم) در آرامستان همیشگی‌اش آرام گرفت. در این نگرش و سنجش بر آن سرم از هرگونه گزاف‌پردازی تن زنم. بی‌گمان برای کسی که در سال‌های سختی هم‌نشین، همگام و همپای وی بوده است سخن گفتن از یاری همدل و همسو چندان آسان نیست؛ به‌ویژه آنکه این همگامی در بستر تهدید و تکفیر و زندان و بازداشت رخ داده است.

شاید کمتر حقوقبانی در این دایره قرار گیرد که پس از پذیرش و پاسداری از حقوق موکل و پشتیبانی و دفاع از وی، درست در همان بازداشتگاهی جای گزیند که پیش از آن موکلش در آنجا شب‌ها را به روز می‌رسانده است. این تعقیب و گریز مشترک همسویی فراوانی را بارور ساخت.

 

به یاد دارم روزی به همراه روان‌شاد دکتر احمد صدر و سیدجوادی، وزیر دادگستری دولت موقت، به همراه جناب یزدی به دادگاه انقلاب رفتیم که سمت هر دو وکالت ایشان بود که طی وکالتنامه‌ای مشترک آن را به دادگاه ارائه دادیم.

رئیس دادگاه نخست به دکتر صدر گفت شما متهم همین دادگاه هستید و نمی‌توانید وکالت کنید و یادآور شد وکیل شما هم ایشان است و مرا نشان داد. موضوع اتهام جناب صدر به پیگرد اعضای نهضت آزادی ارتباط داشت که دفاع از آن رادمرد را من به عهده داشتم. ایشان دادگاه را ترک کردند؛ سپس روی به من کرد و گفت اما شما هم نمی‌توانید در این دادگاه موکل بپذیرید؛ پرسیدم چرا؟ پاسخ گفت من شاکی شما هستم و پرونده شما در دادسرا در حال پیگیری است. تذکر دادم که در چنین صورتی قاضی باید تغییر کند نه وکیل و صراحت قانون آیین دادرسی کیفری را در رد دادرس مستند قرار دادم که البته مورد پذیرش واقع نشد و دادگاه را ترک کردم. فرجام این بگومگو بدان جا رسید که شعبه دادگاه تغییر کرد و پرونده از شعبه ۶ به شعبه ۱۵ منتقل شد.

بنا به درخواست آن یار سفرکرده، شامگاه آن روز به خانه وی رفتم. تا پاسی از نیمه‌شب گفت‌وگوی گیرا و شوق‌انگیزی داشتیم. در خاطرات غبارگرفته‌ام رنگین‌کمان لبخند او که حتی در تلخی‌ها و تندی‌ها و در میان دادگاه‌ها از چهره‌اش رنگ نمی‌باخت و پیوسته بر لبانش پدیدار بود در ذهنم جان می‌گیرد.

از آن شب به یاد می‌آورم که در میان گفت‌وگو برخاست و دمنوشی درمانگر فراهم ساخت که فزون بر گفتار گرمش دهانم نیز گرم شد. دوباره به سخن پرداخت و از هر دری سخن گفتیم؛ از سیاست، حقوق، ادبیات، از یاران مشترک، از زمین، آسمان از باد و مه و از باران و گذرگاه پرطوفان و بلاخیز…

در آن شب به یاد ماندنی یک پیمان نانوشته میان ما برپاشد که هیچ یک در آزادی و بند از کار و بار یکدیگر غافل نمانیم.

در آن گپ و گفت علاقه و اطلاع وی از شاهنامه مرا متعجب کرد. به ویژه نگرش او به اسفندیار و آشیل و زیکفرید و این که با چه دقتی چشم اسفندیار را برتر از پاشنه پای آشیل و پهلوی زیکفرید می‌دانست. آن هنگام احساس کردم چشم‌انداز یکسانی در برابر دیدگان ماست؛ اما آنچه مرا بیشتر به وی نزدیک کرده بود خاطره‌ای است که هنوز هم پس از سالیان پرشماری که از آن گذشته است به اندیشه و احساس، مرا با وی همرنگ می‌سازد: رخدادی دلپذیر که برای جوانان امروز پندآموز و روشنگر است.

وی یادآور شد در دهه ۱۳۴۰ جهان دگرگونی‌های غیرمنتظره‌ای به خود دید. فیدل کاسترو که دکتر یزدی با وی آشنا بوده و گفت‌وگو هم داشته در ۱۹۵۹ پیروز می‌شود و حکومت کوبا را در دست می‌گیرد. دیری نمی‌گذرد که جنبش آزادیبخش مردم الجزایر در برابر استعمار فرانسویان در ۱۹۶۲ برنده میدان می‌شود و این حوادث بارقه امید و شور انقلابی‌ای را در میان جوانان آرمان‌گرا، به ویژه جهان‌سومی‌ها، برمی‌انگیزد. در کنار این رخدادهای جهانی سران نهضت آزادی ایران در بیدادگاه نظامی شاه محاکمه می‌شوند و دادگاه بی‌قانون، بی‌منطق عامل یک انگیزه شورش و عصیان در میان بسیاری از جوانان می‌شود که تنها راه مبارزه را مبارزه مسلحانه می‌بینند. به این ترتیب سازمان «سماع» شکل می‌گیرد: «سازمان مخصوص اتحاد و عمل».

در این هنگام دکتر با داشتن همسر و چهار فرزند بر آن می‌شود تا عملیات چریکی یاد بگیرد. آموزش‌های رزمی و پارتیزانی، جنگ تن به تن و تیراندازی، ساخت سلاح دستی، کار با مواد منفجره و دفاع شخصی، پیمایش مسیر در شب و گذر از رودخانه را می‌آموزد و تمریناتی را که برای یک چریک مقدمه کار است فرامی‌گیرد (از رفتن به ارتفاعات تا گذشتن از سیم خاردار و…) تا به دیگران بیاموزد.

در کندوکاوی که انجام می‌دهد پیوندی با دولت مصر می‌یابد و جمال عبدالناصر قول همه‌گونه همکاری می‌دهد و قرار می‌گذارد که یک ایستگاه رادیویی نیز در اختیار آن‌ها قرار می‌دهد. در آن دوران بیم و امید مصطفی چمران، مهندس محمد توسلی، رضا طوسی و مهندس ابوالفضل بازرگان، هم‌پیمانانی هستند که به مصر می‌روند و در پادگانی به نام «الخاص» در ۹ کیلومتری قاهره چتر می‌گسترند. پس از آغاز کار دکتر یزدی درمی‌یابد جمال عبدالناصر هوایی دیگر در سر دارد و برخلاف تاریخ و اصول و تمامیت ارضی ایران سخنان بی‌پایه و نظرات بی‌مایه‌ای دارد تا آنجا که خلیج فارس را به نام جعلی که هرگز در تاریخ آموزش دبستان و دبیرستانش نیامده است می‌خواند و خوزستان را عربستان نام می‌نهد. در یک نشست انقلابی دکتر یزدی پیشنهاد می‌کند مصر را ترک کنیم و بازگو می‌کند همسویی با ناصر با اهداف، آرمان و ایده ما که سربلندی و آزادی و استقلال ایران است مغایرت دارد. روزی چند بعد از آن به لبنان باز می‌گردند. این نگرش و چرخش درست از یک انقلابی نشان می‌دهد به راستی وی یک مصدقی واقعی است و باورمندی که در ساز و کارش هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند. این خرد و اندیشه که از جوانی انقلابی در پیش از انقلاب برخاسته تحسین همه وجود مرا برانگیخت. اکنون رخدادی در پس از انقلاب از وی باز گویم:

در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ سفارت آمریکا را اشغال کردند. در این زمان دکتر یزدی وزیر امور خارجه بود. او در این مقام یادآور شد «اشغال سفارت آمریکا زیر پا گذاشتن ساده‌ترین روابط دیپلماسی و تعهدات بین‌المللی است و نمایش ناهنجاری از انقلاب در صحنه بین‌المللی.» در آن زمان به سفیر سوئیس که پیگیر رخدادها از سوی آمریکا بود یادآور شد تمام تلاش خود را به کار خواهد بست تا گروگان‌ها را آزاد کند و سفارت را تحویل دهد. سفیر می‌پرسد تا کی چنین خواهد شد؟ و دکتر یزدی می‌گوید: اگر سخن وی را نپذیرند استعفا خواهد داد.

او با کنش و واکنش خود یک انسان هدفمند را در برابر دیدگان ما به نمایش می‌گذارد. تلاشگری که رنج راه برده، به مقصد رسیده، با مقصود فاصله‌ای نمانده اما نگرش خردورز او آموختن در زیر چتر کسی که به مرزهای شناخته شده سرزمینش چشم دوخته را بر نمی‌تابد. او به راه و چاه آشناست، بایدها و نبایدها را سبک و سنگین می‌کند و عزم و اراده خود را بر آن استوار می‌سازد که در این پایگاه ننگین نباید ایستاد. سختی را برمی‌گزیند و راه را دوباره می‌پیماید و در برابر چشم ناپاک به سرزمین می‌ایستد.

حالا دل خود را ترازو کنید. به رئیس‌جمهوری که در زیر عکس نقشه‌ای که نام جعلی خلیج فارس بر آن است با حاکمی که قلمرو سرزمینش به اندازه یک ده از کشور کوچک ماست بی‌هیچ شرم و آزرمی عکس می‌گیرد یا مدعیان بی‌خردی که هنگام بمباران این سرزمین با صدام پالوده می‌خوردند، تاریخ داوری خواهد کرد در همین بزنگاه‌هاست که ارزیابی درست ارزش‌ها آشکار می‌شود. این پیشینه گرانسنگی است برای کسی که بیست سال پس از آن سکان وزارت امور خارجه کشور را در دست می‌گیرد تا در تلاطم موج‌هایی بنیان‌کن نگرشی درست در خیزاب ویرانگر طوفان آن هنگام داشته باشد و راه درست بگوید و اگر او را بر نتافتند عطای چنان وزارتی را به لقایش ببخشند.

البته این نگرش اندکی است بر استعداد ارزشمند مردی که اکنون از دست ما رفته، دریادل ناخدایی که ایمان به کار، عشق به میهن و همسویی با مردم همواره در همه کار و بارش به چشم می‌خورد، مبارز آشتی‌جوی و مردم‌گرایی که آمیخته‌ای از مهر و منطق، خرد و اخلاق است، آمیزه‌های گوناگونی که کمتر در یک انسان گرد می‌آید.

شوربختانه یادآور شوم بالغ بر ۲۰۰ میلیارد دلار خسارت آن اشغال بود که سخن فرزانه وزیر امور خارجه نپذیرفتند و سپس خاطرات و خطرات تلخ جاری شد. هرگاه به یاد این رخدادها می‌افتم غمی جانکاه وجودم را فرا می‌گیرد. با توجه به پرونده‌های پرشماری که از نزدیک گواه پرداخت خسارت‌های هنگفت از کیسه مردم این آب و خاک بودم و به یاد حکیم طوس می‌افتم که آرمانش صلح است و سیمای آشتی در سخن رستم زنده می‌شود و همیشه بازگو می‌کند که اختلاف را نه از راه جنگ، با گفت‌وگو و آشتی از میان بردارید. سخن نوذر سردار ایرانی را بشنوید:

اگر ما نشوریم بهتر بود

کزین شورش آشوب کشور بود

در پی آن نیستم که به کند و کاو چونی و چرایی آن همه ویرانی و خونریزی و آشوب و بی‌سامانی برگردم.

باز هم به قول حکیم طوس:

یکی پر ز آتش یکی پر خرد

خرد با سر دیو کی در خورد

یزدی تلاشگر وطن بود و باورمند این که هیچ ارزشی ارزشمندتر از دادگری نیست. او سرمایه خود را در سحر دگرگونی نظام در طبق اخلاص نهاد و تا واپسین دم زندگی از گفتن خیر، نیکی و درستی برای سربلندی ایران عزیز پا پس ننهاد.

مبارزمردی که در سراسر زندگی پر فراز و نشیبش نشان داد به مقتدایش مهندس بازرگان وفادار و صادق است و اندیشه و آرمان او را ارجمند و کارا می‌داند.

بازتاب اندیشه ژرف و پایان کار بازرگان در کارنامه یزدی به روشنی به چشم می‌خورد. کناره‌گیری از وزارت خارجه کشمش‌های میان آنچه بود و آنچه باید باشد را نشان می‌دهد و گزینش درست دکتر یزدی حکایت انجام وظیفه و فداشدن وی را در راه حق مردم بازگو می‌کند که باز هم همان روح جسور و عاشق میهن، شنا در جهت خلاف مسیر رودخانه را برای پایبندی به اصول و پاسداری حقیقت برمی‌گزیند. وی همیشه با شوخ‌طبعی ویژه خودش می‌گفت: «پیش‌بین نیستم اما آینده‌نگری‌ام درست بود.» یکی از ویژگی‌های روشن و برجسته او به نرمی اما بی‌پروا سخن گفتن بود. این بهنگام گفتن و واقع بینانه دیدن و درست جستن از او مردی زیرک و میهن‌دوست و هوشمند برپا می‌ساخت. ره‌یافت‌های او هنگام بررسی رخدادها و گریز از کاربست‌های ابزارهای خشونت‌آمیز در بیان اعتراضات و بیان مطالبات یک برجستگی ویژه به او بخشیده بود که به گونه‌ای منطقی برخورد می‌نمود، این رفتار او چنان شگفت‌انگیز می‌نمود که هر کس در پی نشستی به این برداشت دست می‌یافت که به گنجینه‌ای از تاریخ و تجربه در اندیشه و پختگی در گشایش کارها که در وجود او نهفته است نزدیک شده. یکی از هنرهای او بومی ساختن و به کار بردن به کار بردن نظریه‌های جهانی برای ساده کردن دشواری‌های ملی بود.

اکنون که سخن بدین جا رسید به یاد سخن جان بیفن افتادم که یک بررسی شسته و رفته‌ای از سیاست دارد: «در سیاست همچنان که در حوزه طبیعت، جانوران، گوشتخواران و گیاهخواران هر دو هستند، این تنها گوشتخواران (درندگان) اند که زنده می‌مانند و به اوج می‌رسند و در صدر می‌نشینند.»

هر کجا جاه در آن جاه چه است

هر کجا سین در آن سیم سم است

راز پنهانی این سخن می‌تواند برداشت درستی باشد که در زد و خوردهای سیاسی بازندگان ظاهری، برندگان واقعی هستند. در سرزمین ما امیرکبیر، قائم‌مقام، مصدق و میرزا کوچک‌خان نمودهایی از این واقعیت تلخ هستند. در دیگر کشورهای جهان گاندی در هند، آلنده در شیلی، لومومبا در کنگو و ژنرال دوستم در افغانستان نیز همین باور را برومند می‌سازند.

مردانی از این دست که با پاکی و بی باکی بر سر سخن درست خویش می‌ایستند به شماره اندکند، اما در پرتو نور وجودشان بر سرزمین، دیگران از آنان می‌آموزند، این افراد چون کوهی استوارند که راهشان رفتنی، نامشان ماندنی و سرگذشتشان خواندنی است

رفت و تنها رفت و چون یک کوه رفت

رفت و یک تن رفت و یک انبوه رفت

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط