احمد تابنده
دهکده جهانی اصطلاحی است که مارشال مک لوهان آن را وضع کرد. او معتقد بود جهان با رسانههای جدید دگرگون میشود و ظهور فناوریهای دیجیتال طلیعه وقوع چنین جهانی است. برای مک لوهان دهکده جهانی در راستای جهانی شدن بود ولی آنچه درنهایت رخ داد، فرآیند جهانیسازی بود و دهکده جهانی نیز در این نوشتار این گونه تعریف شده است.
بشر امروز بهمحض ولادت بدون هیچگونه آموزش و آمادگی قبلی به جهانی بسیار پیچیده وارد میشود یا شاید بهتر است گفت پرتاب میشود و بهمحض ورود با پدیدههایی از قبیل تلویزیون، بازیهای پیچیده، روابط گوناگون و چندلایه، مهمانیها، کنسرتها و جنگهایی روبهرو میشود که بهصورت صوتی و تصویری و هیجانی به او هجوم میآورند. گاه در بحبوحه جنگوگریزها، اسارتها، پیوند و گسستها زاییده میشود و در چنین فضایی زندگی خود را ادامه میدهد و این وضعیتها فضای معمول او میشود، بهگونهای که امور و موقعیتهایی غیر از آن، نظیر قرار گرفتن در محیطهای غیرشهری آرام و کوهستانی و به دور از هیاهو و هجوم آن همه اطلاعات و تعاملات و تحولات وضعیت نابهنجار تلقی شده انسان در چنین فضایی احساس دلتنگی میکند، بهطوریکه برای پیچیدگیهای قبلی بیقرار میشود. امروزه با ترکیب دو واژه ناسازگار «دهکده جهانی»، انسان در موقعیتی غریب قرار گرفته است. واژه دهکده، نشانگر مفهومی از جامعه در بسیطترین حالت خود است که حاصل مجموعهای انسانی با روابط محدود و بهسادگی قابلفهم است که انسان بهراحتی و طی مدتی از تولد تا بلوغ در آن رشد میکند و در آن ادغام و حتی بازیگر و فعال میشود. در گذشته هضم چنین زندگی و تعامل با آن باعث ایجاد هیچگونه هیجان و خلجان روانی و ذهنی برای انسان نمیشد. تحولات آن بسیار آرام و سازگاری با آن امری بدون دغدغه بود و لذا در چنین جامعهای، انسان متعارض با خویشتن شکل نمیگرفت و انسان با روانی آرام و سازگار به زیست خود ادامه میداد. از سوی دیگر واژه جهان به مفهوم کنونیاش، دربرگیرنده فضاهایی است با تعاملات وسیع و بسیار متحول، ناآرام، نامطمئن، ناامن و پیشبینیناپذیر، بسان دریایی که هر لحظه در معرض باد و باران و صاعقه و امواج سهمگین قرار دارد.
اکنون این دو واژه «دهکده» و «جهان» بهگونهای با یکدیگر تلفیق شدهاند و ترکیب ناسازگار و ناموجه «دهکده جهانی» ساخته شده که انسان از همان ابتدای تولد در ورطه ناسازگاری پرتاب شده است. کودک بهمحض ورود به دنیای جدید با پیچیدهترین اصوات موسیقی، هواپیما، موشک، بمب، خمپاره و شکلها و جلوههای هر لحظه در حال تغییر روبهرو میشود، رویکردهای مختلف با سناریوهای گوناگونی که درک، هضم، فهم و تعیین چگونگی برخورد و تعامل عقلایی با آنها عقول دانشمندان را نیز گیج میکند. بدیهی است که تصور کند این وضعیت ناموزون امری است معمول و آن را بهنجار تلقی کند. کودک دیگر امکانی برای هماهنگ کردن خود با این فضا ندارد.
او اکنون در این فضا زیست میکند، رشد مییابد و در آن غوطهور میشود. هجوم این فضای بسیار متحول، چنان قوی و فراگیر است که جایی برای غیریت و دیگرباشی برای او باقی نمیگذارد و او را با امواج سهمگین خود به همراه میبرد. در این جهان، دلخوشیهای کودک بهراحتی تعریف میشود و با گذر امواج، او هم منتظر و همراه با تحولات، تعاریف و مطلوبیتهایش تغییر میکند و این فرآیند تا آنجا در روح و روان او جایگیر میشود که اگر اندکی از حرکت بایستد یا کند شود، دلتنگ شده و بیصبرانه خواستار بازگشت به فضای متلاطم گذشته میشود. محتوا و شکل تحولات و پیشرفتهای فکری او را نیز این فضای فراگیر و محیط تعیین میکند. آنکسی که در این فضا سازگارتر عمل میکند، انسان بهتر و موفقتری جلوه میکند، یک دکتر موفقتر، یک مهندس کارآمدتر، یک قاضی بسازتر، یک سازنده سرزندهتر و عرضهکننده تولیدات متنوعتر. مفید بودن در این جهان، هماهنگتر عمل کردن و سریعتربودن و کمک کردن به روندهای جاری تعریف میشود. آنکسی که پویاتر در این مسیر عمل میکند خلاقتر و مفیدتر و توسعهیافتهتر دیده میشود.
کودک در دهکده جهانی امروز از همان ابتدا یک شهروند است. پیش از یکسالگی به مهدکودک سپرده میشود. با جیغوداد بچهها بیدار میشود و میخوابد. آغوش، معنایی دیگر دارد و مادر یک موجود مشترک میان کودکان است که جایی به نام آغوش ندارد. او مربی مهدکودک است که برای تر و خشک کردن و مراقبت، حقوق دریافت میکند و اگر حقوقش دیر شود، اعتراض میکند و کودک و مهدکودک را ترک میکند. البته حق با اوست. آغوش و محبت، جای خود را به تعاریف و رفتارهای دیگری دادهاند که باید بهسرعت آموخته شوند و خوی متناسب با آن در مغز و روان کودک ترسیم شده و جای گیرد.
در دهکده جهانی امروز جایی برای توقف وجود ندارد. جایی برای جدا شدن و اندیشیدن متفاوت وجود ندارد. جدا شدن از آن بسیار پرهزینه و با پیامدهای بسیار غریب و سنگین و همراه با تهمتها، سرزنشها و محرومیتهاست. بهعبارت دیگر، دستیابی به آگاهی حقیقی، مشکل، پرهزینه و پرمخاطره است.
اگر درصدی از کودکان در گذشته در هنگام تولد تلف میشدند، امروزه یا پیش از تولد فروخته میشوند یا با بیماریهای حاصل از عملکرد فاسد جهان از قبیل ایدز و سرطان به دنیا میآیند. آنان که جان سالم به در میبرند، مشخص نیست روان سالمی داشته یا ظرف چه مدتی به انواع آلودگیها مبتلا شوند. قدر مسلم، دیگرانی نیز در نظامهای تعلیم و تربیت مخرب، از روح خودباوری و خلاقیت حقیقی تخلیه شده و برای بهرهگیری هدفمند، به خدمت درمیآیند. خدمات آنها بهگونهای جهتگیری میشود تا از دگراندیشی رویگردان شده و دستاوردهای آنان در جهت بازتولید و توسعه مضاعف نظامهای مسلط قرار گیرد. آنان برای تخلیه بار مسئولیتهای کاری و تمدید قوای از دست رفته روزانه به سبکهای تعریفشدهای هدایت میشوند که آنان را از ذهن و جیب تخلیه میکند. ابزارهای لازم برای باورهای توهمآمیز آسایش و تفریح، بهصورت سازمانیافته در باشگاهها، رستورانها، مجالس بازی و سرگرمی، سینماها و… آماده رهاسازی آنان از تفکر جوهری و آگاهانه است. این جریان چنان قوی و غفلتآور است که گاه سالهای متمادی به طول میانجامد و فرد را تا ابتدای دورههای بازنشستگی به دنبال خویش میکشد. سپس درحالیکه تمام نیروی جوانی و خلاقه او را سلب کرده با دنیایی از اسباببازیهای از دور خارج شده و خیالات معطوف به حفظ آن بازیها یا موفقیت در نگهداری آنها رها میسازد. در این دوران که فرد همه نیروی خود را صرف کرده، گاه فکر زمان از دست رفته میافتد، اما دیگر انگیزه و توانی برای بازگشت به خویشتن برای او باقی نمانده است.
چرا در دنیای گذشته مردمانی پیدا شدند که امروزه همچنان غصه داشتن و دیدن و مجالست و مؤانست با آنها را در ذهن و روح خود آرزو میکنیم؟ چرا چنین مردمانی امروزه با وجود همه امکانات پیدا نمیشوند تا بتوانند نور امید حقیقی در دل ما زنده کنند، معضلات ما را با بینش عمیق دریابند و با پندار، گفتار و کردار صادقانه، عاشقانه و خاکی خویش راهبر و راهنمای مردم باشند؟ پیامبران چرا کم شدند؟ آیا نیاز به آنان از بین رفت یا سنت و شیوه پیامبری در میان ما رنگ باخته است؟ نیاز ما همچنانی باقی است، آیا خداوند از ما روی گردانده یا ما از او رویگردان شدهایم؟ نکند، آن نکته که شیطان را از عرش به ذلت کشید و در ما بروز یافته و با او همصدا و همگام یا دنبالهرو شدهایم؟ آیا دچار غرور و سرمستی توسعهیافتگی و همهدانی و همهفهمی و بینیازی شدهایم؟
گاه، واقعیتهایی ما را به نیاز درونیمان آگاه میکند، اما گویی اینها همه جرقههایی است که در تاریکیها میزند، قدمهایی برمیداریم، ولی همچنان در ظلمات گرفتار میشویم. امواج فتنههای موجود در جهان پرکین و فساد، با قوت تمام و با استفاده از تمام وسایل و امکانات و ابزارهای پیچیده و مدرن خود، پارههای شب تار را بهسرعت میگستراند و ما را در اقیانوس ناآگاهی فرومیبرد.
از دیگر سو و در عین شگفتی، در امریکای پیشرفته بهیکباره مثنوی مولانا پرفروشترین کتاب سال ۲۰۱۵ میشود. لزوم استفاده از مراقبه، توجه به آموزشهای بودا، گرایش به اسلام برای کسب هویت انسانی مطرح میشود، اما در عین حال جهان غرق است در بیخبریهای نوین و ذوب شدن در مظاهر معیوب تمدن تولید و کار مولدمحور و محوریت کسب و کار و تعیینکنندگی آن در سرنوشت بشر.
در گذشته، ابزارها و امکانات غفلتآفرین بهصورت سازمانیافته و جهتدار آماده شکار انسان نبود؛ لذا بودا میتوانست از دروازه ملموس محدودیتها خارج شود، تصمیم بگیرد به جنگل برود، عزم خود را جزم کند تا هویت خویش را بازشناسد، زنجیرهای اسارت را بگسلد و خود را آزاد کند، مهار خویشتن را در دست گیرد، روح و روان خویشتن را بازسازی کند و توسعه دهد. آنگاه به میان مردمان خود بازمیگشت و آزادانه به هر جا پا میگذاشت و نور دریافتی خویش را برای مردمان برپا میکرد و با سخن و عمل خویش الگویی باشکوه فرا راه آنان قرار میداد. سنتی بر پا میکرد که با روح انسان هماهنگ و سازگار بود. این امر قیامتی برپا میکرد. مردم بهپا میخاستند و ملتی و ملتهایی در جریان آن رشد مییافتند و سرنوشتی جدید و نو برای خویشتن رقم میزدند. اخلاقیات آنان در کوره تمرینات و مجاهدتها، آبدیده و ساخته و صیقلی میشد. در این جریان آموزشگیرندگان به آموزشدهندگان رشد مییافتند و اساتید پدیدار میشدند و سنتهای نیکو در تاریخ پدیدار میشده و ادیان به تبلور میرسیدند و صومعهها و مساجد برای عبادت خالصانه برپا میشدند. بحثها و فحصها شروع شده و تداوم مییافتند. اپانیشادها، نهجالبلاغهها، مثنویها، حافظنامهها، گلستانها و بوستانها سر برمیآوردند و فرهنگها ساخته میشد.
در گذشته، اگر موسایی از فضای فرعونی مصر گریزان میشد، وادی و شعیبی هم بود که او را به گرمی بپذیرد و ده سال عرفان و ایمان به او بیاموزد و او را آبدیده و آماده و مجهز به علم و عمل برای رهایی مردم، دوباره به مصر گسیل دارد. امروز از هر دانشگاهی بگریزی، دانشگاه دیگری با همان روند و فرآیند و آموزشهای طبقهبندی و استانداردشده منتظر توست. آن آیتی که چشم تو را به جمال حق و راستی و روزنه امید و نور بگشاید را چه کسی تفسیر میکند تا راه تو را روشن یا تو را مجهز به توان رهروی کند؟ همهجا پر است از تفسیرهای آلوده و دعوتکننده به فرهنگ سلطه و جداسازنده از روح الهی که خداوند در نهاد ما به ودیعت نهاده است. تارهای فرهنگ مسلط چنان در اطراف ما تنیده و بر جسم و جان و امکانات ما پیچیده که گریز از آن، تنها با تسلطی بر ابعاد، گستردگی، محتوا و ابزارهای آن امکانپذیر است؛ اما اولین قدم و حیاتیترین آنها چیزی نیست جز مطالعه و رهروی در سنت گذشتگان سنتآفرین با انبیای الهی و بنیانگذاران ادیانی که قابلیت انسانسازی و رهایی انسان در آنها به گواه تاریخ به اثبات رسیده است.
آن بزرگواران عمدتاً در رجوع به وجدان الهی خویش و سیر در احوال زمانه، رسوم و عادات و مردم دوران خود به انحرافات عمده انسانی، اخلاقی، اجتماعی موجود پی میبردند. مثال بارز آن حکایت ابراهیم است که بر دو جنبه مهم زیست زمانه خود تمرکز کرد و تشخیص دقیق و درستی داد. از یکسو بر الههها و نمادهای هدایت مردم روزگار خویش نگاه دقیقی داشت و متوجه شد که بنیان حیات انسان و جهان و قوانین آن نمیتواند در زمین ریشه داشته و به آن محدود شود. این امر را از نگاه به جهان و نظاره تحولات خورشید و ماه و ستارگان آسمان دریافت. سپس از تحولات آنان به لزوم ثبات مبدع در حفظ و تداوم تحولات جهان و قانونمندیهای آن و وحدت خالق جهان رسید.[۱]
وجه دوم شناخت و آگاهی ابراهیم، کاربردی ساختن و تلاش و مبارزه برای رهایی خود و دیگران از حافظین تفکر تخدیری و حفظکنندگان نظام سلطه بود؛ لذا با گفتوگو با نزدیکترین افراد به خود شروع کرد. این حرکت را با جدایی از جامعه برای تفکر و یافتن راه رهایی و خروج از بنبستها آغاز کرد. آنگاه به ابعاد نظام فرهنگی پرداخت و با زیر سؤال بردن قابلیتها و شیوههای انحرافی و فسادآور و سیاستهای مخرب آن در جلوگیری از رشد مردمان به مرکز نمادین قدرت (بتخانه) متوجه و بیمحتوایی و پوشالی بودن بارزترین نماد آن را آشکار کرد. او هزینههای این امر را پذیرفت و تا سرحد مرگ بر آگاهی خویش ایستادگی کرد، بدون آنکه هرگز از بحث و گفتمان سلیم جدا شود.[۲]
اهمیت فاصلهگرفتن از جریانهای اصلی تعیینکننده هنجارهای جاافتاده و پذیرفتهشده نرمها و فرهنگسازان، برای تشخیص دوری یا نزدیکی آنها از فطرت سلیم و شناخت میزان سلامت جریانهای فرهنگی ـ سیاسی ـ اجتماعی جهانی در حال حاضر از امهات فرآیند خروج از فرآیند بیگانهسازی انسان است که در طول تاریخ در دستور کار پیامبران و صالحان بوده است؛ اما این امر هر چه میگذرد مشکلتر میشود، چراکه نظامهای سلطه در سطح جهان روزبهروز پیچیدهتر و قدرتمندتر در تمامی ارکان زندگی مادی و معنوی انسان نفوذ میکنند و «دهکده جهانی» را با فرمولها و دستورالعملهای پیچیدهتری تحکیم بخشیده و گسترش میدهند.
اکنون لازم است هر فرد و هر جامعه آگاه در تمامی سطوح، امکانات به خود آمدن خویش و دیگران را با الگو قرار دادن پیشگامان تاریخی از طریق بیداری و بازاندیشی نگرشها، شیوهها، سنتها و حتی تمرینات و عملکردهای آنان انجام دهد که طبق مقتضیات زمان با خویشتنشناسی، معرفت انسانی و خویشتنداری، چارهای برای پیشگیری از ادغام خود به خود در سلطه اندیشه از خودبیگانهکننده انحصارطلب و فراگیر جهانی بیندیشد و ترسیم و تدوین کند. این حرکت باید با همت همه اهل اندیشه و آنان که انسان و انسانیت بزرگترین وجهه همت آنان است مورد حمایت قرار گیرد. نهضت تفکر، نهضت خودشناسی و خودسازی میتواند عناصر مهم تمدنی ما را از سیل بنیانکن فرهنگزدایی پویا و توسعهبخش نجات بخشد. در این راه هر چه تعامل بیشتری با آگاهان و دردمندان در سطح جهان صورت گیرد و از شیوهها و ابزارهای مناسبتر و قدرتمندتری بهرهگیری شود، بهتر و کارآمدتر خواهیم بود. آنگاه میتوانیم امید داشته باشیم که فرزندان و آیندگان مردم در این سرزمین و جهان توسط نظام نامرئی، پیش از تولد و در جریان زندگی به بردگی نوین کشیده نخواهند شد.
[۱] ـ انعام: ۷۹ ـ ۷۴
[۲] ـ انبیا: ۷۱ ـ ۵۱