مهدی غنی
از زمانی که بشر به پدیده شوم جنگ و ستیز با یکدیگر روی آورد، مسئله کسب اطلاعات از طرف مقابل و ضربه زدن از درون به او از عوامل مهم پیروزی به شمار میرفته است. همواره هر طرف تلاش میکرده در جبهه مقابل نفوذ کرده و پیشاپیش از نقشهها و امکانات و اهداف دشمن مطلع شود و آنها را بیاثر کند. امروزه این کار با تکنولوژِی مدرن بسیار تسهیل یافته و پیچیدهتر شده است، اما هنوز هم نفوذ انسانی در جبهه مقابل اهمیت درجه اول دارد. این نوشتار برخی از تجربیات تاریخی را در این زمینه بازبینی کرده است.
سازمانها و تشکلهای مارکسیستی در ایران تجارب مثبت و منفی مهمی در زمینه نفوذ تشکیلاتی دارند و تجارب مهمی به دست میدهند. نفوذ احزاب کمونیستی در نهادهای حاکمیت پهلوی و بهعکس نفوذ ارگانهای امنیتی حاکمیت در درون مخالفان سیاسیاش، ازجمله این تجارب است.
نفوذ سازمان افسری حزب توده
با ممنوعیت فعالیت کمونیستی در دوره رضاشاه، معتقدان به این مکتب مخفیکاری پیشه کردند و تلاش کردند تشکیلاتی سازمانیافتهتر برای ترویج مرام خود ایجاد کنند، بهنحویکه از حملات پلیس در امان باشند. هرچند برخی از آنان مثل اردشیر آوانسیان و رضا روستا مصون نماندند و سالیان درازی را در زندان گذراندند. ازجمله این افراد عزتالله سیامک بود که در سال ۱۳۰۵ در سیسالگی به استخدام ژاندارمری درآمد. او بعدها به درجه سرهنگی رسید. در سال ۱۳۱۶ عده زیادی از این افراد که بعد به گروه ۵۳ نفر معروف شدند به رهبری دکتر تقی ارانی بازداشت شدند، اما سرهنگ سیامک لو نرفت و در همان ارگان نظامی بهصورت نفوذی فعالیت خود را ادامه داد. بعد از شهریور ۲۰ و سقوط رضاشاه، باقیمانده گروه ۵۳ نفر که اعدام نشده بودند و اردشیر آوانسیان و رضا روستا آزاد شدند. یک ماه بیشتر از رفتن رضاشاه نگذشته بود که این افراد با همراهی همفکران، حزب توده ایران را پایهگذاری کردند. شوروی از این حزب حمایت میکرد و حزب کمونیست شوروی بهعنوان برادر بزرگتر حزب به شمار میرفت. حزب توده در این دوران جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط ارتشهای متفقین، فعالیت گستردهای را در زمینههای مختلف اجتماعی فرهنگی آغاز کرد. آنها تحت عناوین مختلف انجمنها و تشکلهایی در حوزه کارگری، زنان، دانشجویی و مطبوعات راه انداختند و افراد زیادی را جذب کردند. بسیاری از فعالیتهای حزب علنی بود، برخی از نظامیان بهویژه دانشجویان دانشکده افسری نیز تحت تأثیر تبلیغات حزب جذب آن میشدند که رهبران حزب را به این فکر انداخت در درون حزب توده، سازمانی مخفی تشکیل دهند که کادرهای نظامی نفوذی در ژاندارمری، ارتش و شهربانی را مدیریت کند. این افراد همهجا در قالب نظامیان وابسته به حاکمیت نمایان میشدند و تنها مسئولان حزبی و سازمانی آنها میدانستند که این افراد به حزب توده وابسته هستند.
نفوذ سازمان افسران حزب توده در تشکیلات حکومتی در دهه ۳۰ بسیار گسترده و سیستماتیک شد. آنها در همه بخشهای زمینی، هوایی، آموزشی، مالی، رکن ۲ و … ارتش و همچنین شهربانی و ژاندارمری نفوذی داشتند. سرهنگ سیامک در سال ۱۳۲۶ بهعنوان معاون سررشتهداری ژاندارمری برای گذراندن یک دوره آموزشی از سوی حکومت برای یک سال به امریکا اعزام شد، درحالیکه رژیم نمیدانست او عضو هیئتدبیران سازمان نظامی حزب است. عبدالصمد کامبخش هم در سال ۱۳۰۷ در مسابقات آموزش خلبانی انتخاب و به مسکو اعزام شد و پس از آن با درجه ستوان دومی در ارتش استخدام شد، اما بهزودی به اتهام جاسوسی بازداشت و از ارتش اخراج شد. او پس از آوانسیان مسئول سازمان نظامی حزب شد. در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که ترور ناموفق شاه به وقوع پیوست، رژیم حزب توده را به اتهام دست داشتن در این ترور، غیرقانونی اعلام کرد و تعدادی از رهبران شناختهشده آن را بازداشت کرد، اما باز هم از وجود سازمان نظامی و نفوذ حزب در ارگانهای نظامی و امنیتی باخبر نشد.
فرار زندانیان و سادهاندیشی اقتدارگرایان
یکی از اقدامات سازمان افسری فراری دادن زندانیان حزب بود. از بازداشتشدگان تحقیقات به عمل آمد و پرونده آنان در ۱۳۲۹ روانه دادگاه شد. زندانیان به ساختمان جدیدی در زندان قصر منتقل شدند، درحالیکه یکی از اعضای سازمان افسری، در زندان قصر افسرنگهبان بود. حزب با تکیه بر عناصر نفوذی خود طرح فرار این زندانیان را آماده کرد. در ۲۴ آذر ۱۳۲۹ عملیات فرار توسط سازمان افسری حزب اجرا شد.
نورالدین کیانوری که خود جزء فراریها بود ماجرا را چنین شرح داده است: «دوستان ما در سازمان افسری موفق شدند دو افسر شهربانی ستوان حسین قبادی و ستوان رفعت محمدزاده را بهعنوان افسران نگهبان داخلی و خارجی به زندان قصر منتقل کنند (البته یکی از آنها از قبل بود)… این دو نفر در شیفتهای مختلف بودند تا بالاخره موقعیت را بهگونهای فراهم کردند که در یک شیفت قرار بگیرند. دوستان ما در سازمان افسری بر روی کاغذ ستاد ارتش یک حکم ساختگی به امضای رزمآرا (نخستوزیر) درست کردند و با یک کامیون نظامی به زندان مراجعه کردند و درخواست تحویل ما را برای انتقال کردند. چون تحویل گرفتن ما سابقه داشت برای افسران و درجهداران مسئله غیرعادی و مشکوکی نبود. افسرنگهبان خارجی، قبادی، تلفن را برمیدارد و یک شماره جعلی میگیرد و وانمود میکند که در حال صحبت و کسب اجازه برای تحویل ماست. افرادی که برای انتقال ما آمده بودند شامل یک افسر و تعدادی سرباز میشدند. البته آنها اسلحه همراه نداشتند و تنها جلد پارابلوم و غیره داشتند که داخل آن کاغذ بود تا اگر مسئله فاش شد جنبه مسلحانه نداشته باشد. بالاخره به داخل بند خبر دادند که این افراد برای انتقال آماده شوند…
ما سوار کامیون شدیم و از زندان خارج شدیم. دو افسرنگهبان هم با ما آمدند؛ البته ستوان قبادی به علت عجلهای که داشت کلاهش را جا گذاشت. ما را به خانههای امنی که از قبل تهیه شده بود منتقل کردند. مدتی پس از خروج ما، مأموران زندان متوجه میشوند که قبادی نیست. به داخل زندان تلفن میزنند و میبینند که افسر نگهبان داخل هم نیست. به مرکز شهربانی تلفن میزنند و آنها با ستاد ارتش تماس میگیرند و متوجه فرار ما میشوند. بلافاصله گشت در شهر به راه افتاد و با طیاره جادههای اطراف جستوجو شد، ولی کار از کار گذشته بود و ما در شهر تهران مخفیشده بودیم». ۱
گسترش نفوذ و ضربهپذیری
با شروع نهضت ملی و حکومت دکتر مصدق، آزادیهای سیاسی گسترش یافت. در این فضا فعالیتهای علنی حزب توده هم به راه افتاد. از آنجا که موضع حزب علیه حکومت ملی بود، دربار و انگلیس و امریکا به خیال اینکه حکومت دکتر مصدق تضعیف میشود، چندان نگران گسترش حزب نبودند و شاید از آن خشنود هم میشدند. کادرهای حزبی با گسترش شبکه نفوذ خود، همه فعالیتهای درون ارتش و سایر ارگانهای نظامی امنیتی را تحت نظر داشتند و اخبار آن را مرتب به مرکزیت گزارش میکردند. گویا چند تن از افسران سازمان توسط کودتاچیان انتخاب میشوند و در جلسات توجیه و آمادهسازی آنها شرکت میکنند. آنها گزارش این اقدامات را به رابط حزبی خود میدهند. ۲ روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ که سرگرد نصیری از سوی کودتاچیان مأمور شد به خانه دکتر مصدق برود دو افسر برای همراهی خود انتخاب کرد که یکی از آنها (ستوان شجاعیان) عضو سازمان نظامی حزب بود. گفته شده او یا سرهنگ محمدعلی مبشری قبل از رسیدن نصیری، از تلفن عمومی به دکتر مصدق اطلاع داده که یک واحد نظامی برای دستگیری او خواهد آمد. دکتر مصدق با علم به این مسئله نصیری را همان شب بازداشت کرد و کودتای ۲۵ مرداد شکست خورد. در کودتای دوم یعنی ۲۸ مرداد نیز برخی واحدهای ارتشی و کلانتریها و فرماندهی تانکها در اختیار اعضای سازمان نظامی حزب بود. ازجمله فرماندهی چهار تانک محافظ فرستنده رادیو که زاهدی و همراهانش آن را اشغال کردند با ستوانیک قربانینژاد از افسران سازمان بود که اگر از حزب دستور داشت میتوانست رادیو را باز پس بگیرد. تراژدی اینجاست که فرمانده تانکهای مستقر در اطراف منزل دکتر مصدق با ستوان شجاعیان بود و یکی از فرماندهان تانکهای حملهکننده به خانه نخستوزیر هم ایرج ایروانی بود که هر دو عضو سازمان افسری بودند و چون از حزب دستور واحدی نداشتند در دو مأموریت نظامی علیه هم شلیک میکردند. ۳
پس از کودتا «عبدالله مهاجرانی»، افسر محافظ تیمسار زاهدی نخستوزیر، نفوذی سازمان افسران بود. ماشاءالله ورقا، رئیس دایره مراقبت اداره اطلاعات شهربانی که مسئولیت حفظ جان شاه و خانواده سلطنتی در مراسم رسمی و بازدیدها را داشت، نیز نفوذی این سازمان بود و بهراحتی امکان ترور شاه و خانوادهاش را داشت. دو افسر گارد سلطنتی نیز که چنین امکانی داشتند نفوذی بودند. عکسی که از زاهدی فردای روز کودتا در مطبوعات منتشر شد در پشت میز ریاست شهربانی است که دو طرفش سروان مدنی و سروان صادقی که هر دو رئیس کلانتری بودند ایستادهاند و این دو نیز از نفوذیهای سازمان افسران هستند. همان دوران گاهوبیگاه عدهای از جوانان هوادار حزب توده یا حتی اعضای شناختهشده آن توسط فرمانداری نظامی یا شهربانی دستگیر میشدند، درحالیکه در دستگاههای مزبور اعضای برجسته حزب به شکل نفوذی مسئولیت رسیدگی به وضعیت آنان را داشتند و افراد دستگیرشده آنها را نمیشناختند. نفوذیهای حزب اخبار مربوطه را گزارش میکردند، اما با وجود همه این امکانات و قدرت تشکیلاتی، بر اثر بیمبالاتی و سهلانگاری رهبران، سازمان لو رفته و همهچیز بر باد میرود. ۴ دستگیری اتفاقی ابوالحسن عباسی و دسترسی به اسناد و رمزهای سازمان در منزل وی لو میرود و دستگیری اعضای حزب آغاز میشود.
ضربهپذیری رژیم
پرسشی که در چنین وقایعی مطرح میشود این است که چطور صاحبان قدرت از شواهد آشکاری که نفوذ عوامل مخالف را نشان میدهد بهراحتی میگذرند، حتی پس از انجام عملیات سازمانیافته فرار زندانیان درنمییابند که این اقدام، حکایت از یک شبکه نفوذ گسترده دارد که تمامی زمینهها و لوازم کار را فراهم کرده است. اینکه چگونه بیش از ۴۸۰ تن توانسته بودند داخل سیستمهای نظامی و اطلاعاتی نفوذ کنند یا توسط اعضای نفوذی عضوگیری شوند و به حزب بپیوندند، مسئلهای درخور دقت و تأمل است. گرچه نفوذ تشکیلاتی یک اقدام امنیتی و ترفند پیچیده حرفهای است که توسط افراد باتجربه در همهجا رواج دارد، اما در گسترش و تسهیل آن عوامل اجتماعی و سیاسی هم دخالت داشته است. عواملی که با ضعفها و کاستیهای درونی دستبهدست هم داده و جریانی را نفوذپذیر و شکننده میکند:
۱- فقدان مشروعیت
پس از سقوط رضاشاه، مسئله غصب و غارت املاک مردم توسط رضاشاه برملا شد و به سطح مطبوعات کشیده شد. از سوی دیگر جنایاتی که در زندانها انجام شده بود نیز مطرح شد و مردم خواستار مجازات عوامل آن شدند. همچنین کشور توسط ارتش بیگانه اشغال شده بود و ارتش شاهنشاهی علیرغم ادعاهای گزاف یک روز هم نتوانسته بود در برابر آن دوام آورد. این مسئله موجب شکسته شدن غرور ملی و تحقیر ایرانیان و بهویژه نظامیان شده بود. مجموعه این عوامل مشروعیت دستگاه سلطنت را زیر سئوال برد و پرسشهای زیادی را برانگیخته بود؛ بنابراین افراد ناراضی از اوضاع جاری به سمت جریانهای مخالف حکومت جذب میشدند.
۲- جاذبه سوسیالیسم و کمونیسم
در شوروی انقلاب کمونیستی شده بود و در خلال جنگ جهانی دوم کشور چین نیز در حال انقلاب بود. کشورهای تحت استعمار انگلیس و سایر کشورهای اروپایی برای آزادی خود در حال مبارزه بودند و یکی از الگوهای پیشروی آنها جنبشهای چپ مارکسیستی بود که با شعارها و آرمانهایشان در نقاط مختلف در جوشش بود. در ایران هم این موج شروع شده و در برابر عملکرد نظام موجود، شعارهای عدالتخواهانه و مبارزه با فساد و تبعیض جاذبه داشت و در حال گسترش بود.
۳- فقدان رقیب
در دهه ۲۰ و ۳۰ جریان غالب روحانیون از دخالت در امور سیاسی پرهیز میکردند. ضمن اینکه با اندیشههای نو و مکاتب فکری جدید بیگانه بودند. بیشتر اجرای مناسک و آداب مذهبی مدنظر آنان بود، نه اندیشه و فکر و نیازهای اساسی جامعه، اما کمونیسم در آن زمان دارای یک جهانبینی و فلسفه و راهکار عملی برای تغییر وضعیت و چشماندازی برای آینده بود؛ لذا رقیب جدی و جایگزینی برای آن در مبارزه با استعمار و استبداد وجود نداشت. بعدها نهضت ملی تا حدی توانست این خلأ را جبران کند که آن هم محدودیتها و کاستیهایی داشت.
۴- اقتدارگرایی مانع واقعبینی
سادهاندیشی حاکمیت از اینجا نشئت میگرفت که تکیه اصلی و پایه قدرتش را بر ارگانهای نظامی امنیتی گذاشته بود و خود را قوی و شکستناپذیر نشان میداد. اذعان به شبکه نفوذ دشمن، برای اقتدارگرایان بهمنزله پذیرش ضعف و شکست قدرت نظامی خود و شکاف امنیتی در اصلیترین پایگاهش بود. لازمه چنین پذیرشی بازبینی ساختارها و کشف نقاط ضعف و تجدیدنظر در بسیاری روندهای جاری بود؛ لذا اقتدارگرایی اجازه چنان واقعبینیای را نمیداد. در چنین وضعیتی معمولاً فرافکنی میشود و ضربه به عوامل غیرساختاری و بیرونی ارجاع داده میشود.
بیشترین گمانهای که در مورد فرار زندانیان در سال ۱۳۲۹ دامن زده شد، این بود که رزمآرا در این کار دست داشته است، زیرا او میخواسته با شوروی یک معامله سیاسی انجام دهد و علیه شاه کودتا کند، لذا این امتیاز را به تودهایها داده است.
۵- آدرس غلط
نقش شبکه نفوذ فقط ضربه زدن نیست. نقش مهم آنها در ساختن ذهنیت طرف مقابل نیز تأملبرانگیز است. این شبکه که در جایگاههای مختلف نفوذ دارد با هماهنگی قادر است شایعات، فرضیات و ذهنیتهای مورد نظر خود را از درون تشکیلات القا و تثبیت کند، به سوءظنها دامن زند، دشمنان فرضی خلق کند، آدرس غلط بدهد و پس از چندی طرف مقابل که هدف نفوذ قرار گرفته، بیآنکه خود بخواهد یا بداند، چنان میاندیشد که دشمن میخواهد یا حتی چنان عمل میکند که دشمن طراحی کرده است.
اما پرسش مهمتر این بود که رهبران حزب از این شبکه نفوذ و این امکان بزرگ چه استفادهای کردند و چطور اینهمه نیرو و امکانات را بهراحتی از دست دادند؟ پرسشی که بعدها دامنگیر رهبران حزب شد و آنها را به چالش کشید. چهبسا همین اشتباهات نیز خود موجب ضربهپذیری حزب شد.
نفوذ معکوس
پس از کشف سازمان افسری حزب توده، امریکا و انگلیس که کودتای ۱۳۳۲ را برای سرنگونی دکتر مصدق راه انداخته بودند، از ابعاد این نفوذ تشکیلاتی در ارتش ایران به وحشت افتادند. دریافتند که جریان چپ، قدرت تشکیلاتی بالایی دارد و با شبکه نفوذش عملاً همه ارکان مهم نظامی امنیتی کشور را در اختیار داشته است و میتوانسته در فرصت مناسب حکومت را هم به دست گیرد؛ لذا به این نتیجه رسیدند که تشکیلات امنیتی موجود که شامل رکن ۲ ارتش و اداره اطلاعات شهربانی و فرمانداری نظامی بود، همه در معرض آلودگی امنیتی قرار گرفتهاند و از پیچیدگی لازم برخوردار نیستند. آنها بر آن شدند که برای مقابله با نیروهای مخالف، یک سازمان امنیت قوی و حرفهای تأسیس کنند که از نفوذ آنها در امان بوده و بتواند بر آنها اشراف اطلاعاتی داشته باشد. چنین بود که در سال ۱۳۳۵ تشکیلات ساواک (سازمان امنیت و اطلاعات کشور) با استفاده از تجربیات سرویسهای امنیتی امریکا، اسرائیل و انگلیس راهاندازی شد. تعدادی از کارکنان ساواک به اسرائیل و امریکا اعزام شدند تا دورههای آموزشی اطلاعاتی و بازجویی فنی را بگذرانند.
پس از سرکوب حزب توده و دستگیری و اعدام تعدادی از اعضای سازمان افسری آن، اتفاق قابلتوجهی که افتاد این بود که تعدادی از عناصر لورفته و دستگیرشده حزب به آرمانهای خود پشت پا زدند و به همکاری با ساواک تن دادند. گروهی از این افراد دست از مبارزه کشیدند و آشکارا جزو عناصر حکومت شدند، اما گروهی هم ظاهراً به مبارزه ادامه دادند، اما این بار عامل نفوذی ساواک شده بودند. این بار این ساواک بود که در جایجای حزب توده نفوذ میکرد و از آن طریق اطلاعات دستاول فعالیت مبارزان علیه حکومت را به دست میآورد و در بزنگاه آنها را دستگیر میکرد.
فرزندان یزدی
ازجمله کسانی که نقش نفوذی ساواک در حزب را بر عهده گرفتند، حسین و فریدون یزدی فرزندان، دکتر مرتضی یزدی از رهبران باسابقه حزب توده، بودند. حکایت آنان نکات تأملبرانگیزی دارد. این دو قبل از دستگیری رهبران حزب و لورفتن سازمان افسری، تحت تأثیر پدرشان در دوره دانشآموزی برای حزب فعالیت میکردند. حسین برادر بزرگتر، حتی به دلیل پخش اعلامیه دستگیر و زندانی شد و به این خاطر از مدرسه البرز اخراج شد. بعد از کودتای ۱۳۳۲ که مرتضی یزدی متواری بود، حسین با گرفتن دیپلم عازم اروپا شد. فریدون برادرش و مادرش که آلمانیالاصل بود در تهران بودند که دکتر یزدی ۲۷ اسفند ۳۳ دستگیر شد و تحت شکنجههای طاقتفرسایی قرار گرفت. مأموران به منزل آنها هجوم بردند و فریدون و مادرش را هم یک هفته بازداشت کردند. آنها سپس توانستند خودشان را به آلمان برسانند. حسین و فریدون به خاطر پدرشان مورد اعتماد رهبران حزب بودند و حسین مترجم و راننده دبیراول حزب، رضا رادمنش شد. رادمنش به خاطر ارادتی که به دکتر مرتضی یزدی داشت با برادرزاده وی ازدواج کرده بود و لذا با یزدیها خویشاوندی داشت. دکتر مرتضی یزدی قبلاً هم جزء گروه ۵۳ نفر به زندان افتاده بود. او از پیشکسوتان خوشنام و مؤسسان حزب توده بود.
حسین و فریدون در اروپا بودند که خبرهای شکنجه شدن پدرشان سخت آزردهخاطرشان کرد، اما نامه پدرشان که نورالدین کیانوری را باعث لورفتن و دستگیری خودش اعلام کرده بود بیشترین تأثیر را در تغییر موضع آنها داشت.۵
یزدی در این نامه از گروه ۵۳ نفر و ناجوانمردی عبدالصمد کامبخش در حق دکتر ارانی شرح مبسوطی داده بود و بعد هم باندبازی وی در حزب توده و شیوههای حذف کادرهای قدیمی و جایگزین کردن طرفداران خودشان در ارکان حزب را تشریح کرده بود. همچنین از دشمنیهای کیانوری و تهمتهایش که دکتر یزدی را عامل انگلیس معرفی کرده بود بهتفصیل سخن گفته بود. او در این نامه ضمن تشریح شکنجههای فراوانی که در زندان تحمل کرده بود، مدعی شده کیانوری محل تردد وی را به مأموران اطلاع داده است. با خواندن نامه دکتر یزدی میتوان دریافت که مشروعیت حزب در ذهن فرزندان دکتر یزدی کاملاً فرو ریخته بود و آنها یقین داشتند که رهبران حزب جز فرصتطلبانی جاهطلب نیستند و شعارها و آرمانهای مطرحشده در رفتار و کنش رهبران تشکیلاتی حزب جایگاهی ندارد.
این دو برادر که تا این زمان در برلین شرقی زندگی میکردند چنان کینهای نسبت به حزب توده و جامعه بسته آلمان شرقی پیدا کردند که به فکر مهاجرت از آنجا افتادند. در این روند سر و کار حسین به سفارت ایران در آلمان غربی میافتد و شخصی به نام صالحی به او پیشنهاد میکند با این وضعیت امکان برگشت به ایران را نداری، حالا که از حزب توده تنفر پیداکردهای بیا برای کشورت با ساواک همکاری و علیه آنها مبارزه کن. او میگوید گویی منتظر این پیشنهاد بودم، بیدرنگ پذیرفتم.۶
از این زمان حسین بزرگترین کمک را به ساواک برای مبارزه با حزب توده انجام داد. با توجه به اعتمادی که رادمنش به حسین داشت، تمامی مکاتبات و مراودات او زیر نظر حسین انجام میشد. کار او این بود که مرتب از گزارشهای رسیده به دبیراول عکس میگرفت و آن را به سرهنگ آیرملو، مسئول ساواک در اروپا، میرساند. با گزارشهای او تعداد زیادی از اعضای حزب در داخل ایران به تور ساواک و زندان افتادند.
نکته مهم این است که پیش از این ماجرا، ساواک اطلاع چندانی از فعالیتهای حزب نداشت و دنبال کسی میگشت که بتواند از درون حزب اطلاع مختصری به دست آورد، اما ظاهراً کسی را نمییافت، هرچند با وجود حسین یزدی در بالاترین سطح حزب نفوذ پیدا کرده بود. بیجهت نبود که علویکیا، معاون تیمسار پاکروان رئیس ساواک، خواهان دیدار با وی در دفتر آیرملو در کلن میشود.
حسین خود این وضعیت را چنین تشریح کرده است:
«در گزارش ساواک به تاریخ ۱۲ مرداد ۱۳۳۹، یعنی زمانی که روستا هنوز در شوروی به سر میبرد میخوانیم که: (به قرار اطلاع رضا روستا عضو هیئت اجرائیه حزب منحله توده در شوروی فوت کرده یا کشته شده است)، پس از گذشت تنها دو ماه از تاریخ این گزارش و اقامت دائمی روستا در برلین شرقی، منبع ساواک در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۳۹ گزارش میدهد (با روستا بیاندازه صمیمی شدم و صبح تا غروب با او هستم. در تمام کارها من شریک کارش هستم. خلاصه من نزدیکترین همکار روستا شدهام… قصد دارد از برلین شورای متحده کارگران ایران را اداره کند. اوایل هفته آینده مرا به ژنو خواهد فرستاد. در آنجا با من کار حزبی دارد و با دکتر کشاورز هم ملاقات خواهم کرد). گزارش اول را کسی نوشته است که هیچچیز از روستا نمیدانست و گزارش دوم را من از برلین شرقی برای ساواک فرستاده بودم».۷
یعنی ساواکی که از زنده یا مرده بودن رضا روستا خبر نداشت، با وجود حسین بر تمامی فعالیتهای درون حزب خارج و داخل کشور اشراف اطلاعاتی پیدا میکند. اسامی تمامی اعضای حزب را کشف میکند. آدرس تمامی اعضای خارج کشور را دارد و برایشان نشریه ساواک به نام «اخبار ایران» را ارسال میکند.
حزب توده در مهرماه ۱۳۳۸ رادیوپیک ایران را راهاندازی میکند، درحالیکه حسین یزدی نیز یکی از شش نفر کارکنان آن است و ساواک را در جریان کامل امور آن قرار میدهد.
حسین و برادرش به گاوصندوق رادمنش دستبرد میزنند و اسناد محرمانهای را که حاوی اطلاعات مهمی درباره افراد و فعالیتهای حزب داخل کشور بود سرقت میکنند و در اختیار ساواک قرار میدهند. حسین و فریدون پس از این سرقت، مورد سوءظن پلیس امنیتی برلین شرقی قرار میگیرند و در مهر ۱۳۴۰ دستگیر میشوند. ارتباطات این دو برادر با ساواک برملا میشود و در دادگاه محاکمه و محکوم به زندان میشوند. با فشارهای دولت ایران، فریدون پس از هشت سال و حسین پس از پانزده سال از زندان آلمان شرقی آزاد میشوند و به ایران بازمیگردند.
با آشکار شدن فعالیتهای این دو برادر، سازمان امنیت آلمان شرقی از حزب توده سلب اعتماد کرده و آن را بهعنوان یک مشکل امنیتی قلمداد میکند و اقدامات امنیتی فزایندهای برای کنترل این حزب به عمل میآورد. ۸
ماجرای برادران یزدی برای فعالان و سازمانهای سیاسی و امنیتی تجارب و درسهای بزرگی دارد. هرچند جامعه ما عادت به عبرتآموزی از گذشته و بهرهگیری از تجارب دیگران ندارد.
حسین یزدی گفته است یک کارمند ساواک در سفارت ایران در هامبورگ به حسین خیرخواه، از مؤسسان حزب توده، ضمن افشای اطلاعات زیادی از فعالیتهای حزب توده میگوید ساواک سه مأمور در آلمان شرقی دارد: دو تن در لایپزیک و یکی در برلین شرقی. خیرخواه این خبر را به عبدالصمد کامبخش از رهبران حزب اطلاع میدهد، اما آنها هیچ واکنشی نشان نمیدهند. ۹
ساواک نشریهای با عنوان اخبار ایران در اروپا منتشر کرد که حسین یزدی چند مقاله با نام مستعار در آن داشت. یکی درباره رادمنش بود که اطلاعات ریز خصوصی او را نگاشته بود. یک گزارش هم درباره رادیوپیک ایران که اطلاعات کاملی از ساختار و عملکرد آن ارائه داده بود.
نشریه اخبار ایران را به آدرس اعضای حزب در آلمان شرقی ارسال میکردند. این مسئله در درون حزب به معضلی تبدیل میشود که ساواک آدرس آنها را چگونه به دست آورده است. ضمن اینکه مطالب مندرج در آن نشان از این داشت که ساواک از اسرار درون حزب کاملاً باخبراست. در پی بالا گرفتن این تنش، رادمنش حسین یزدی (نویسنده مقالات) را مسئول کرد که درباره نویسندگان این مقالات تحقیق کند. این مسائل و موارد مشابه دیگر، همه حاکی از این بود که ساواک داخل حزب و در ردههای بالا نفوذ دارد و اشراف اطلاعاتی پیدا کرده است، اما ۱.چرا رهبران حزب این مسئله را جدی نمیگرفتند و در پی ریشهیابی و پیدا کردن سرنخ آن برنمیآمدند؟
- چرا ساواک این نفوذ را پنهان نمیکرد؟ بلکه از راههایی نشان میداد از درون حزب خبر دارد یا مستقیماً به اعضای حزب اعلام میکرد ما نفوذی داریم؟
- ضربات پیدرپی و دستگیریهای گسترده اعضای حزب در داخل ایران چطور جمعبندی نمیشد و علت و مکانیسم آن را جویا نمیشدند؟ گویی جان اعضای حزب برای رهبران ارزش چندانی نداشت.
بیتوجهی به این پرسشها و مشابه آن نشان میدهد چنین سازمانی تنها به ضعف تشکیلاتی و آلودگی امنیتی در برابر دشمن مبتلا نیست، بلکه به ضعفهای بنیادیتری دچار شده که باید به درمان آنها پرداخت. اگر فرصتی باشد، در آینده تجارب دیگری را بازخوانی میکنیم.■
پینوشت:
- خاطرات نورالدین کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۱، صص ۱۹۳ تا ۱۹۵.
۲.محمدحسین خسروپناه، سازمان افسران حزب توده، نشر شیرازه، ۱۳۷۷، صص ۱۶۹-۱۶۵.
- عبدالله برهان، کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق، نشر علم، ۱۳۷۸، جلد دوم، ص ۲۲۴.
۴.ماشاءالله ورقا، ناگفتههایی پیرامون فروریزی حکومت مصدق و نقش حزب توده ایران، انتشارات بازتاب نگار، ۱۳۸۴، صص ۲۵۰- ۲۴۷.
- قاسم نورمحمدی، جاسوسی در حزب توده، نشر جهان کتاب، ۱۳۹۰، ص ۵۲ و ص ۲۵۱.
- همان، ص ۵۹.
- همان، ص.۶۶
- قاسم نورمحمدی، حزب توده ایران در مهاجرت، نشر اختران، ۱۳۸۵، ص ۴۲ و ۴۳.
- همان، جاسوسی در حزب توده، ص ۷۳.