خدا در برابر قانون و مردم
#بخش_ششم
مهدی غنی
برخی چنین تصور میکنند قانون اساسی مشروطه الگوی حکومتی غیرمذهبی بود. همچنین کم نیستند کسانی که گمان میکنند رژیم پهلوی ضد خدا و مخالف مناسک و مراسم مذهبی بوده و از همین رو در سال ۱۳۵۷ مردم حکومتی مذهبی را بر سر کار آوردند. نوشته پیشرو این باور را به چالش کشیده و بر این مدعاست که مشکل رژیم شاه یک چیز بیشتر نبود: فقدان پارلمانی که منتخب واقعی مردم باشد و عدم رعایت قوانینی که خود وضع کرده بودند، هرچند تظاهر به دینداری هم میکردند. نتیجه طبیعی این سیستم فساد گستردهای شد که به سقوطش انجامید.
الف- ساختار قانون اساسی
درست است که در پی انقلاب مشروطیت، قرار شد پارلمان منتخب مردم قوانین لازم برای اداره کشور را تصویب کند، اما طبق اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه، هیچ قانونی خلاف موازین اسلامی نباید تصویب میشد. تشخیص اسلامی بودن یا نبودن این قوانین هم بر عهده روحانیت گذاشته شده بود که پنج تن از نمایندگانش میبایست بر مصوبات مجلس نظارت میکردند. اصل ۳۵ قانون اساسی سلطنت را ودیعهای میدانست که به موهبت الهی از طرف ملت به شاه تفویض شده است. گرچه ملت را منشأ قدرت و سلطه دانسته که آن را به پادشاه تفویض کرده است، اما به نحوی مقام سلطنت را به موهبت الهی منتسب میکرد.
وظایف تعیینشده برای شاه هم کاملاً جنبه مذهبی داشت. طبق اصل ۳۹ قانون اساسی، پادشاه در آغاز کار در مجلسی مرکب از نمایندگان مجلس شورا و سنا و وزرا باید قسم یاد میکرد که به وظایفش عمل کند، بخشی از این قسمنامه چنین بود: «در ترویج مذهب جعفری اثنیعشری سعی و کوشش نمایم و در تمام اعمال و افعال، خداوند عزّ شأنه را حاضر و ناظر دانسته منظوری جز سعادت و عظمت دولت و ملت ایران نداشته باشم و از خداوند مستعان در خدمت به ترقی ایران توفیق میطلبم و از ارواح طیبه اولیای اسلام استمداد میکنم».
هرکس متن فوق را بدون پیشداوری بخواند، از ادبیات غلیظ مذهبی آن چه استنباطی خواهد کرد؟ جز اینکه شاه با اتکا به خداوند و با توسل به ارواح ائمه طاهرین، مروج مذهب شیعه دوازدهامامی است؟ آیا از این فرازها، جز نوعی حکومت دینی و تئوکراتیک تعبیر دیگری میتوان کرد؟
ب- رفتار پادشاه
قانون اساسی مشروطه گرچه به سلطنت رنگی دینی زده بود، اما چارچوب و ضوابطی هم تعیین کرده بود تا قدرت او را محدود و مشروط کند. اساس انقلاب مشروطیت همین بود که قدرت مطلقه شاه را با قانون محدود و مقید کند؛ اما رضاشاه و پسرش هردو خود را بالاتر از آن میدانستند که در قالب قانون بگنجند. رضاشاه رسماً معتقد بود قانون باید خودش را با اراده و میل او تطبیق دهد و مردم قدرت تشخیص ندارند، لذا در دوره او، نمایندگان مجلس را دربار تعیین میکرد نه مردم. بیاعتنایی او به قانون چنان آشکار بود که محمدرضاشاه هم به آن اذعان داشت. او فقدان انتخاب آزاد و مجلس مستقل در حکومت پدرش را چنین توجیه کرده است: «اگر پدرم از روش دموکراسی و پارلمانی استفاده نمیکرد به خاطر آن بود که عده رأیدهندگان باسواد که برای دموکراسی حقیقی لازم است تا دستگاه تقنینیه مؤثر و مفیدی را به وجود آورند بسیار معدود بود» (پهلوی،۱۳۳۹، صفحه ۶۶).
مجلس مطیع فرامین شاه بود. مثال آشکارش سال ۱۳۱۷ است که رضاشاه تصمیم گرفت شاهزاده فوزیه را به عقد پسرش محمدرضا درآورد، درحالیکه طبق اصل ۳۷ قانون اساسی مادر ولیعهد باید ایرانیالاصل باشد و فوزیه خانم مصریالاصل بود. برای حل مشکل به فرمان رضاشاه مجلس شورای ملی طبق مادهواحده مصوب ۱۴ آبان ۱۳۱۷ تأیید کرد که شاهزاده خانم مصری، ایرانیالاصل به حساب میآید!
خدا، شاه، میهن
آنها که پیش از انقلاب را به یاد دارند، با این عبارت «خدا-شاه-میهن» بهخوبی آشنایند. بر دیوارهای شهر، بر تارک ادارات و سازمانها، پوسترها و کتابها این عبارت نمایان بود. این فراز که نماد نظام شاهنشاهی ایران بود ساختار سیاسی حقوقی آن را بهخوبی نمایش میداد. شاه مشروعیت یا بنیاد خود را به خدا منتسب میکرد. گویا خداوند این شخص را برگزیده و او را مأمور نجات میهن کرده بود. در این سیستم شاه نظرکرده و مورد توجه و لطف خداوند و تحت حمایت و حفاظت او بهعنوان ناجی ملت بود.
در چنین سیستمی، قانون و قانونمداری جایگاهی ندارد. حتی قانون اساسی هم در برابر اراده شاه که در راستای اراده خداوند قلمداد میشد، اعتبار و ارزشی ندارد. تنها کاربرد قانون در این سیستم اعمال حاکمیت بر رعیت است. هر جا نیاز به تنبیه و مجازات رعیت باشد به قانون استناد میشود. ضمن اینکه در آنجا هم باز خواست و میل شاهنشاه فوق قانون است و میتواند از مجازات کسی یا کسانی جلوگیری کند یا مجازاتی فوق قانون برای دیگری وضع کند. محمدرضاشاه در سال ۱۳۳۹ کتابی منتشر کرد به نام مأموریت برای وطنم. او در آنجا برای خود رسالت و مأموریتی قائل است که خداوند بر دوش او گذاشته است. وی مدعی است که خداوند از کودکی او را برای این مأموریت برگزیده و مراقبت و هدایت کرده است.
در این کتاب سه واقعه را تشریح میکند که خداوند یا ائمه او را از خطر مرگ نجات داده بودند. یکی اینکه در سنین کودکی به بیماری حصبه دچار شده و پس از چند هفته بیماری، یک شب حضرت علی(ع) با شمشیر ذوالفقارش به خواب او آمده و از جامی که در دست داشته مایعی به او نوشانده و فردای آن شب او ناگهان بهبود یافته است.
واقعه دوم که توضیح داده باز مربوط به همان دوران کودکی است که در ارتفاعات امامزاده داوود سوار بر اسب بوده که ناگهان روی سنگی سقوط میکند، ولی به طرز عجیبی آسیب نمیبیند و بعد اعلام میکند در حال سقوط از اسب حضرت ابوالفضل او را در هوا گرفته و آرام بر زمین گذاشته است.
سومین حادثه یا به باور او معجزه! موقع راه رفتن او همراه مربیاش در کوچههای کاخ سعدآباد بوده که ناگهان مردی با چهره ملکوتی و هاله نور را در مقابل خود میبیند که به گفته خودش امام دوازدهم، امام قائم، بوده است. پس از شرح این وقایع چنین نتیجه میگیرد: «اعتقاد و ایمان مداوم پیدا کردم که خدای بزرگ مرا پیوسته در کنف حمایت خود قرار داده و خواهد داد».
در ادامه از چهار واقعه دیگر یاد میکند که دست غیبی خداوند در آنها کارگر افتاده است. یکی سقوط هواپیمای شخصی وی در ارتفاعات سد کوهرنگ است که آسیبی به او نرسید. دوم نجات آذربایجان از اشغال شوروی و سوم حادثه تیراندازی به او در ۱۳۲۷ در دانشگاه تهران که جراحت برداشت، ولی کشته نشد؛ اما واقعه چهارم از همه جالبتر است: «قضیه چهارم که شرح آن در این کتاب مندرج است معجزه ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بود که ایران را از چنگال مصدق رهایی داد». بعد از این توضیحات باز نتیجه میگیرد: «بر من مسلم است که کارهایی که در دوران سلطنتم کردهام به یاری و اعانت یک نیروی نامرئی انجام گرفته است»(پهلوی، ۱۳۹۹: ۸۷ تا ۹۵).
البته شاه در ادامه این نوشته که اولین کتابش است میگوید مدعی نیستم که من فرستاده یا وسیله اجرای اوامر خداوندم، درحالیکه بعدها که گویی اعتماد به نفس پیدا کرده در ۲۲ فروردین ۱۳۵۳ در مصاحبه با روزنامه نیویورکتایمز آشکارا چنین ادعایی را بیان میکند: «من عمیقاً به خداوند و مذهب اعتقاد دارم. من بهوسیله همان مشیتی راهنمایی میشوم که مرا هدایت کرد و از چند سوءقصد که علیه جانم صورت گرفت نجات بخشید. سرنوشت من نمیتواند از سرنوشت مملکتم جدا باشد»(اینترنت، منبع شماره ۸).
این ادعاها در فصل چهارم کتاب پاسخ به تاریخ (پهلوی، ۱۳۷۰: ص ۸۲ تا ۸۸) که پس از سرنگونیاش منتشر شد، تکرار شده است.
درباره کودتای ۱۳۳۲ پس از پیروزی انقلاب اسناد و مدارک زیادی منتشر شد و نقش دولت انگلیس و امریکا در این کودتا آشکار شده است، اما شاه در آن سالها این کودتا را از الطاف الهی و نتیجه توسل او به ائمه اطهار دانسته بود. او در مراسم سلام عید غدیر ۲۲ تیر ۱۳۴۲ از روز فرار خود در آن ایام چنین یاد میکند: «در روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۳۲ یعنی در روزی که کشور ما با خطر سقوط و اضمحلال قطعی مواجه بود، خودم در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین دست توسل و التماس برای نجات میهن به سمت آن بزرگوار دراز کردم و شک ندارم توسط لطف آن حضرت بود که در فاصله بسیار کوتاهی ایران را از خطر فنا نجات داد»(اینترنت، منبع شماره ۸).
مأموریت الهی فراتر از قانون
شاه در سال ۱۳۴۱ درحالیکه مجلس شورای ملی که تنها مرجع قانونگذاری بود وجود نداشت و شاه هم حق قانونگذاری و دخالت در امور اجرایی را نداشت، شش اصل را تحت عنوان انقلاب سفید به رفراندوم گذاشت که مسیر کلی کشور را تحتالشعاع خود قرار داد. او آشکارا قانون اساسی را نقض کرده بود. در سال ۱۳۴۰ که مجلس بیستم را منحل اعلام کرد مطابق اصل ۴۸ تجدیدنظرشده قانون اساسی میبایست بلافاصله فرمان انتخابات مجدد را صادر میکرد تا حداکثر ظرف سه ماه مجلس جدید تشکیل میشد، درحالیکه بهمن ۴۱ حدود ۲۱ ماه بود که کشور بدون پارلمان مانند قبل از مشروطیت اداره میشد. اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی که خواهان برگزاری انتخابات آزاد و اجرای قانون اساسی و مخالفت با استبداد بودند به دستور شاه در ۴ بهمن ۴۱ بازداشت و زندانی شدند. اعتراض روحانیون به مفاد انقلاب سفید سرکوب شد. پاسخ این بیقانونیها و استبداد رأی چه بود: شاه مدعی بود از جانب خداوند برای انجام این کار مأمور و مسئول است. او برای توجیه و توضیح انقلاب خود، کتابی به نام انقلاب سفید در سال ۱۳۴۵ منتشر کرد که جزو دروس اجباری دبیرستان قرار گرفت. در این کتاب بهروشنی انقلاب سفید خود را به خداوند منتسب کرد: «شاید هیچکس غیر از من و خدای من نداند که چه شبها را تا صبح به تأمل و تفکر گذرانیدم و با خضوع و خشوع تمام برای یافتن چاره از خدای خویش استعانت طلبیدم»(پهلوی، ۱۳۴۵: ص ۱۱).
«خداوند را سپاسگزارم که درست در موقعی که شرایط تاریخی و وضع بینالمللی امکان طرح و اجرای چنین برنامهای را به کشور من داده، زمام امور این مملکت و ملتی را که از صمیم قلب بدان عشق میورزم و احترام میگذارم به دست من سپرده است… بدیهی است آنچه در این راه بزرگترین پشتیبان من بود عنایت و تفضل الهی بود؛ زیرا این انقلابی بود که بر اساس عالیترین موازین عدالت و نوعپروری و طبق تعالیم عالیه اسلامی صورت میگرفت و طبعاً در این راه از تأیید الهی برخوردار بود»(پهلوی، ۱۳۴۵: ص ۲).
در ادامه او دور زدن قوانین و کنار زدن سیستم قانونگذاری کشور را آشکارا با همین عنوان مصلحت الهی موجه جلوه میدهد: «بهطور وضوح احساس کردم که دادن سرمشق شخصی، یا نصیحت و ارشاد و موعظه، یا توسل به طرق عادی پارلمانی هیچکدام نتیجه مطلوب را نمیبخشد»(همان: ۱۷). ادامه سخنان محمدرضاشاه سیستم و شیوه حکمرانی او را شفافتر میکند: «شاید رازی را فاش نکرده باشم اگر بگویم برای خودم مسلم بود خداوند مایل بود کارهایی به دست من و برای خدمت به ملت ایران انجام بگیرد که شاید از دست دیگری ساخته نبود. من در تمام آنچه کردهام و آنچه خواهم کرد، خود را عاملی برای اجرای مشیات الهی بیش نمیبینم و فقط از درگاه احدیتش مسئلت دارم که همواره مرا در انجام مشیات کامله خویش به راه راست هدایت فرماید و از اشتباه دور بدارد»(همان: ۲۱).
محمدرضا شاه مقام خود را نه در چارچوب قانون اساسی، بلکه ناشی از خواست و مشیت خداوند دانسته و به جای اینکه از سازوکارهای قانونی نظارت بر قدرت تبعیت کند و انتقادات دیگران را بشنود، شأن خود را بالاتر از همه دانسته و تنها خداوند را مراقب خود میشمرد. در این شیوه حکمرانی، حاکم به هیچکس جز خدا پاسخگو نیست.
اسلام ناب
او مدعی بود آنچه انجام میدهد بر اساس تعالیم پیامبر در صدر اسلام است. در مراسم سلام عید مبعث به تاریخ یازده آذر ۱۳۴۳ اظهار داشت: «ما همیشه خواهیم کوشید که در همه کارها از تعالیم عالیه مقدس خود الهام بگیریم و آنها را مبنای کار خویش قرار دهیم و انشاءالله در این راه موفق خواهیم شد. اگر درست مطالعه کنیم، انقلاب ششم بهمن ما درست بر اساس همان اصول و موازینی صورت گرفت که ۱۴ قرن پیش از این توسط پیغمبر اکرم وضع گردید».
شاه علاوه بر اینکه مدعی بود خداوند او را مأمور نجات ملت کرده و او مطابق اسلام محمدی عمل میکند، خود را از همه افراد به خداوند و ائمه نزدیکتر میدانست. ازجمله در ۴ بهمن ۱۳۴۱ در قم هنگام اعطای اسناد مالکیت به کشاورزان چنین گفت: «هیچکس نه به تجربه و نه در عمل نمیتواند ادعا داشته باشد که بیش از من به خداوند یا ائمه اطهار نزدیک است. پس در عمل نیز هرچه ممکن بود در راه خدا انجام بدهم دادهام. هر شب قبل از رفتن به خواب با خدای خودم راز و نیاز کردهام و دعای خود را خواندهام».
وقتی فردی چنین مقام قدسی داشته باشد، طبیعی است هرکس سخنی مغایر یا متفاوت با او بگوید از حقیقت دور بوده و مخالف خدا و اسلام شمرده میشود. او در ۱۸ خرداد ۱۳۴۲ هنگامیکه اسناد مالکیت کشاورزان همدان را به آنها میداد، خود را رهرو اسلام پیامبر و مخالفان را یا بیخبر از دین یا مغرض نامید:
«دین ما موقعی پیدا شد و پیغمبر ما حضرت رسول اکرم (ص) موقعی احکام خود را بر ما ابلاغ فرمود که قسمت اعظم جهان در حال بربریت و وحشت زندگی میکردند. او جامعه را با نور الهی خود روشن کرد. این عدالتی که ما میگوییم عدالت اوست. این راهی که ما میرویم راه اوست و هرکس غیراز این بگوید یا از دین خبر ندارد، یا متأسفانه غرضی دارد که بهتر است ما نسبت به آن غرض صحبتی نکنیم»(نجفی، ۱۳۵۵: ص ۴۶).
او حتی به روحانیون سفارش میکند که اسلام را درست از سرچشمه بگیرند. در بازدید از مسجد سپهسالار در ۱۷ بهمن ۱۳۴۱ در مقابل فضلا و علمای حاضر میگوید: «شما آقایان اساتید، دانشمند و فاضل بیغرض و مسلماً مؤمن، طلاب علوم دینی را طوری باید تربیت کنید که حقیقت اسلام را بفهمند و تبلیغ کنند. اسلام را از نقطهنظر خودش باید تبلیغ کرد نه از نقطهنظر و زاویه تشخیص شخصی که خداینخواسته روی منفعت شخصی باشد»(همان: ۴۵).
شاه در کنگره بزرگداشت نخستین دهه انقلاب، سوم بهمن ۱۳۵۱ خود را حامل اسلام ناب دانست و دیگران را به انحراف و دست بردن در اسلام متهم کرد: «تمام این ترقیات مادی که ما را به این مرز تمدن بزرگ میرساند و خواهد رسانید، بدون یک زندگی روحانی و روحی فایدهای ندارد و آن را ما آسان و بدون دردسر و بدون سرگشتگی و بدون اتلاف وقت داریم؛ و آن چیست؟ آن اسلام است. اسلامی که پیغمبر ما آورد نه آن چیزی که به آن اضافه کردند و از آن برای خود و استفاده خودشان چیز خاصی ساختند»(همان: ۴۷).
«افراد قشری، کوتاهنظر فلسفههای اسلام را از دیدگاه محدود خود تعبیر و تفسیر میکنند. حالآنکه در قرآن کریم از آنگونه محدودیتها اثری نیست». در مصاحبه با سردبیر روزنامه بلیتز هندوستان در پنجم تیرماه ۱۳۵۰(همان).
انجام مراسم و ظواهر دین
شاه از سال ۱۳۲۵ تا پایان سلطنت خود همهساله در آغاز سال نو به مشهد و زیارت امام رضا میرفت. او اغلب صبح با هواپیما به مشهد میرفت و پس از زیارت و احتمالاً بازدید از چند طرح عمرانی عصر همان روز بازمیگشت. از سال ۱۳۴۸ زیارت حرم شاهچراغ در شیراز بر این برنامه اضافه شد (الموتی، ۱۳۷۰: ۴۹۵).
تمامی اعیاد مذهبی مانند بعثت، غدیر، قربان مراسم سلام در دربار برقرار بود و تعدادی از روحانیون هم در این مراسم حضور مییافتند و شاه نطقی ایراد میکرد و گاه هدایایی نیز به حضار میداد.
رسانه ملی و سراسری که ابتدا رادیو بود و بعد تلویزیون اضافه شد، در ایام سوگواری و همچنین ماه رمضان برنامه عادی خود را قطع کرده و برنامه خاص مذهبی داشت و از پخش موسیقی خودداری میکرد. گاهی که این رویه کمرنگ میشد با اعتراض مراجع و روحانیون اصلاح میشد. در روزهای عادی نیز سخنرانی مذهبی برخی روحانیون از رادیو پخش میشد. مرمت و بازسازی اماکن متبرکه چه در عراق و چه ایران هم ازجمله اقداماتی بود که با تبلیغات و سر و صدا انجام میگرفت. مثلاً در سال ۱۳۴۵ شاه دستور داد ۱۴ ستون مرمر در ایران ساخته شود و به کربلا منتقل شود و به جای ستونهای چوبی حرم امام حسین که در حال پوسیدگی بودند نصب کردند. نصب ضریح طلا برای امام رضا و ضریح نقره برای حضرت معصومه و بازسازی قسمتهای مختلف این اماکن نیز ازجمله کارهای مستمری بود که انجام میگرفت. همچنین از محل درآمد اوقاف به تزیین و ساخت بعضی امامزادهها و مساجد میپرداختند که نشان دهند به مناسک دینی احترام میگذارند. کار به جایی رسیده بود که شاه در مصاحبه با مدیر مجله حوادث لبنان سوم آذر ۱۳۵۲ خود را مسئول شیعیان جهان معرفی میکرد: «من تنها مسئول شیعیان ایران هستم. ولی چون ایران تنها دولت شیعه جهان است، شیعیان جهان ایران را سخنگوی خود میدانند»(همان: ۲۹).
مجلس شورای شاهنشاهی
وقتی شاه خود را نه منتخب مردم، بلکه برگزیده، نورچشمی و نظرکرده خداوند میشمرد، طبیعی است که به خود حق بدهد به جای مردم تصمیم بگیرد و سرنوشت آنها را خود تعیین کند و اعضای پارلمان را مطابق میل خود انتخاب کند. برای مردم حق تشخیص قائل نباشد و نظر خود را تأییدشده از جانب خداوند و برتر از هر نظر کارشناسی و تخصصی بداند.
وضعیت انتخابات در آن دوره را ترجیح میدهم از زبان پرویز ثابتی مقام امنیتی و معاون ساواک بشنویم که بر همه مسائل سیاسی آن زمان اشراف داشته است:
«تا موقعی که احزاب ملیون و مردم و یا ایران نوین و مردم (احزاب کاملاً دولتی) درصحنه بودند، قبل از انتخابات بین مسئولان و احزاب بحث و گفتوگو و گاه جدل صورت میگرفت ولی نهایتاً توافق میشد چه حوزههایی کاندیدای کدام حزب انتخاب شود و استانداران و بخشدارها نیز طبق آن عمل میکردند. در دورههایی که هویدا انتخابات را انجام میداد همیشه بحثم با هویدا این بود که: شما نگویید چه کسی انتخاب بشود! فقط بگویید چه کسی نشود! و بقیه را آزاد کنید؛ یعنی اینکه بگوییم کسانی که سابقه جزایی ندارند و مخالف رژیم نیستند آزاد هستند و هرکسی از صندوق بیرون آمد یعنی برنده شده. ولی او دلش نمیخواست به این منوال باشد و شاه هم دلش نمیخواست که مبادا در آینده دردسری داشته باشند»(قانعیفرد، ۱۳۹۰: ۳۷۶ و ۳۷۷).
در حقیقت شاه و دربار تعیین میکردند چه کسانی وارد مجلس شوند. آنهایی که صد درصد تابع قدرت باشند نه خواست مردم. از نظر شاه کسی شایسته حضور در مجلس است که او صلاحیتش را تشخیص دهد و مردم فقط به او رأی بدهند.
تبعیت محض
اما وقتی کسی برای خود چنین صلاحیتی قائل باشد و خود را برتر از دیگران بداند، این تنگنظری و خودمحوری ثابت نمیماند، دایره آن هر روز وسعت میگیرد و دیگر تحمل هیچ ندای متفاوتی را هم نخواهد داشت. ثابتی میگوید یک وکیل مجلس از وزیر کشاورزی سؤال کرده بود اسامی کسانی را که از بانک توسعه کشاورزی وام گرفتهاند به مجلس ارائه کند. شاه که از این مسئله باخبر شد و به هویدا فرمان داد که از این نماینده مجلس سلب مصونیت شود. ثابتی میگوید به هویدا گفتم او صورتحساب دربار و ساواک و ارتش را که نخواسته، چطور یک نماینده حتی اینقدر حق سؤال نداشته باشد. هویدا گفت از من سؤال نکن، جواب ارباب را بده (همان: ص ۳۴۹).
کار به جایی میرسد که شاه حتی به گزارشهای ساواک هم اگر موافق طبعش نبود گوش نمیداد. محمدرضا با سرکوب مخالفان و منتقدان در دهه ۵۰ دچار این توهم شده بود که از نظر نظامی قدرت فوقالعادهای دارد و میتواند در خارج از ایران هم نقش ژاندارمی ایفا کند. در این مورد نقد هیچ صاحبنظری حتی گزارش مأمور امنیتی خود را هم نمیپذیرفت. ثابتی نقل میکند: «شاه مصاحبهای کرده بود و گفته بود اگر در شاخ آفریقا بین سومالی و سودان جنگی دربگیرد، ما بیطرف نمیمانیم! ما هم گزارشی درست کردیم که در محافل سیاسی تهران، فرمایش اعلیحضرت را نقد میکنند که: «ما در شاخ افریقا چه منافعی داریم که اگر جنگی بشود، ایران دخالت میکند». نصیری آمد و گفت: اعلیحضرت خیلی عصبانی شده و گفته است: بگویید این آدمها چه غلطهایی میکنند و این غلطها به آنها نیامده… به ثابتی چه مربوط است؟ این حرفها چیست مینویسد؟ نصیری هم در پاسخ شاه گفته بود که قربان، این گزارش برگرفته از سخنان محافل سیاسی تهران است و شاه هم پاسخ داده بود: محافل سیاسی تهران چه گهی هستند؟»(همان: ص ۳۷۲ و ۳۷۳).
در چنین سیستمی هیچکس مسئولیت کاری که بر عهدهاش بود نمیپذیرفت و سعی میکرد برای هر کاری مجوز از بالا بخواهد. فریدون هویدا، برادر عباس هویدا نخستوزیر که خود نیز مقاماتی داشت، نقل میکند وزیر بهداری سال ۱۳۵۶ برای جمعآوری سگهای ولگرد به شاه نامه نوشته و از او اجازه خواسته بود (هویدا، ۱۳۷۰: ص ۸۶).
«روش زمامداری شاه بهگونهای بود که اکثر تصمیمها را شخصاً میگرفت و به همین خاطر چنان جوی به وجود آورده بود که هیچکس- حتی نزدیکترین مشاورانش- هم جرئت انتقاد از او را به خود نمیدادند»(همان: ص ۸۵).
چاپلوسان و دلسوزان
خودرأیی، خودستایی و انتقادناپذیری نظام شاهنشاهی بهترین بستر برای رشد و تقویت کسانی بود که با چاپلوسی و خودشیرینی خود را به هسته قدرت نزدیک کرده و از این میان به چپاول ثروت و سوءاستفاده از قدرت مشغول میشدند. هرکس با شدت بیشتر با منتقدان روبهرو میشد و قدرت مجیزگویی بیشتری داشت، بیشتر مورد توجه و محبوبیت حاکمیت قرار میگرفت؛ اما آنکه نمیخواست شرف و انسانیت خود را پایمال کرده و چشم بر واقعیت ببندد و زبان به انتقاد میگشود بهسرعت طرد و منزوی میشد. به این ترتیب دلسوزان و کارشناسان یا سکوت اختیار میکردند، یا سر و کارشان با مأموران امنیتی میافتاد؛ اما مگسان دور شیرینی جولان میدادند. اینچنین بود که فساد گسترده شد. هرکس دستش میرسید کیسهای میدوخت و با شعار شاهدوستی بهقدر امکان چپاول میکرد.
فریدون هویدا که ناظر بر این اوضاع بوده است میگوید: «برادران و خواهران شاه به خاطر واسطگی برای عقد قرارداد بین دولت ایران و شرکتهایی که گاه خودشان نیز جزو سهامداران عمده آنها بودند، حقالعملهای کلانی به چنگ میآوردند… طبیب خصوصی شاه سپهبد ایادی بهصورتی محرمانه از وی (معاون وزیر بهداری) خواسته است تا تمام امور مربوط به واردات و توزیع دارو در کشور را به عهدهاش محول کنیم…»(همان: ص ۹۰).
فریدون هویدا از اینکه اطرافیان شاه اغلب مقاطعهکاریها و قراردادهای نانوآبدار را خودشان میگرفتند و رشوههایی که در معاملات تسلیحاتی میگرفتند و حتی از دزدیهای تغذیه رایگان دانشآموزان سخن میگوید و همچنین فاش میکند به عباس هویدا برادرش که از این گسترش فساد بین تجار و صاحبان صنایع نالان بوده گفته است چرا اینها را محاکمه نمیکنید؟ او پاسخ میدهد: «چه فایده! چون آب از سرچشمه گلآلود است و اگر قصد مبارزه با این مفسدین باشد باید از بالا شروع کرد و اول از همه شاه و خانوادهاش و اطرافیانش را به محاکمه کشید. هر کار دیگری هم غیر از این اگر انجام شود بینتیجه است…»(همان).
این فساد گسترده که بهتدریج از پرده برون افتاد و در کوچه و بازار زبانزد شد، دیگر مشروعیت و مقبولیتی برای رژیم باقی نگذاشت. آن ادعاهای نظرکردگی، قرابت با خدا و ائمه اطهار و اسلامپناهی دیگر نهتنها باورکردنی نبود، بلکه مردم آنها را بهعنوان فریبکاری و توجیهی برای دزدی و غارت قلمداد کردند. چنین شد که وقتی شاه در سال ۵۷ عدهای از مقامات لشکری و کشوری را به جرم فساد به زندان انداخت و در آن سخنرانی مشهور گفت صدای انقلاب شما را شنیدم و پذیرفت که اشتباهاتی صورت گرفته و قول داد که از این پس به قانون اساسی وفادار خواهد بود، کسی این توبه را از او نپذیرفت و بر شدت اعتراضات افزوده شد.
حق خداداد
میتوان گفت حکومتی که به نام خدا مردم را کنار زده بود، سرانجام توسط همان مردم سرنگون شد؛ اما جالب اینجا بود که این مردم باز هم از خدا سخن میگفتند؛ اما خدایی که با خودرأیی و خودستایی میانهای نداشت و برای همه انسانها کرامت قائل بود. نخبگان این ملت هم که در سال ۵۸ دور هم نشستند تا قانونی جدید بنویسند با آسیبی که از خدای شاهنشاهی دیده بودند کوشیدند کاری کنند که دیگر کسی نتواند مانع مشارکت و انتخاب آزاد مردم شود. در اصل ۵۶ قانون اساسی رابطه این خدا و مردم را چنین بیان کردند: «اصل پنجاه و ششم: حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچکس نمیتواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقی که در اصول بعد میآید اعمال میکند».
خدای شاه فرد یا گروهی خاص را بر مردم حاکم میکرد که به جای آنان تصمیم میگرفت و برایشان نماینده انتصاب میکرد، اما این بار سخن از خدایی آمده بود که برای هر فرد حق تشخیص و حق انتخاب قائل بود. بنا به این اصل قانون اساسی این حق را خداداده است و کسی حق ندارد آن را بستاند. مگر به خدایی دیگر باور داشته باشد، خدایی که در مقابل قانون و مردم میایستد.■
منابع:
۱- الموتی مصطفی، ایران در عصر پهلوی، جلد دهم- آریامهر در اوج اقتدار، چاپ پکا لندن، ۱۳۷۰.
۲- پهلوی محمدرضا، مأموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۳۹.
۳- پهلوی محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، ۱۳۷۱.
۴- پهلوی محمدرضا، انقلاب سفید، کتابخانه سلطنتی، ۱۳۴۵.
۵- قانعیفرد عرفان، گفتوگو با پرویز ثابتی، شرکت کتاب لسآنجلس، ۱۳۹۰.
۶- نجفی سید محمدباقر، شاهنشاهی و دینداری، مرکز ارتباطجمعی، ۱۳۵۵.
۷-هویدا فریدون، سقوط شاه، ترجمه ح.ا. مهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۰.
۸-https://mashruteh.org/wiki/index.php?title
درگاه: محمدرضا شاه پهلوی آریامهر (مجموعه سخنرانیها و مصاحبههای شاه)