سخنرانی علی رضاقلی (والا) در مراسم بزرگداشت مرحوم عالینسب تیرماه ۹۸
گاهی طرح برخی موضوعها دشوار است؛ موضوعی که امروز میخواهم دربارهاش صحبت کنم هم جز همین موضوعهای دشوار است. برای طرح این موضوع و پیش از ورود به بحث زمینهچینیهایی نیاز است تا بتوانم گفتهام را در ساختاری که لازم است بنشانم. پیش از هر چیزی باید اعتراف کرد که من هم مرحوم عالینسب را دوست دارم، درباره ایشان مقاله نوشتهام و بهاندازه کافی درباره او سخنرانی کردهام، اما این بار میخواهم از یک گوشه دیگر زندگی او به فضای فکری دیگری بروم؛ ویژگیای که کمتر درباره آن گفتهاند آن صفت «وطندوستی» مرحوم عالینسب است. عنوانی که برای این بحث بلند انتخاب کردهام برگرفته از شعر بلند مرحوم اخوان ثالث است:
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم / تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را ای کهن پیر جاوید برنا / تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران / تو را ای گرامیگهر دوست دارم
تو را ای کهنزاد بوم بزرگان / بزرگ آفرین نامور دوست دارم
این شعر به یک وصف، آواز بلند «وطندوستی» است که بیشتر واژه «وطنپرستی» را بهجای آن میگذاریم و من از عمق دل نوای درونی و عمیق آن را دوست دارم؛ البته بحث من اینجا نظری و تاریخی است. بدین مناسبت اینجا طرح میکنم که به نظر من آقای عالینسب خیلی وطنش را دوست داشت؛ او ایران را در رفتار وگفتار و پندار دوست داشت. وصف دوست داشتن کشور امر بسیار مهمی است که همه کشورها برای آن سرمایهگذاری میکنند تا با هزینه کم شهروندانی وطندوست تابع قانون تربیت کنند و هزینه مشروعیت را کم کنند و از طرف دیگر بهرهوری را افزایش دهند. اگر به کشورها و تبلیغاتشان و تاریخچهشان نگاه کنید، متوجه میشوید که یکی از سرمایهگذاریهای مهم تمام کشورها که در بودجهشان درج شده است همین هزینههایی است که صرف آموزش وطندوستی و دوست داشتن کشور میشود؛ وطندوستی گاهی بهصورت مستقیم و گاهی بهصورت غیرمستقیم در کتابهای درسی آنها اشاعه پیدا میکند. احترام به پرچم و سرود ملی، احترام به شخصیتهای ملی و وطنپرست و از این دست بسیار زیاد است. چهره اصلی تمدن ایرانیان بعد از اسلام و بهویژه بعد از ورود غزنویان وسلجوقیان ایلیاتی است، اما با این وجود لایه ایراندوستی در بخشی از آنها زنده مانده، ولی اینقدر نماند که بتواند بر آن روح ایلی غلبه کند. با این وجود تقریباً برای همه شخصیتهای ملی و آثار ملی که میراث ملی است احترام فوقالعاده قائلاند. نگاه کنید به احترامی که به پرچم ایران یا نام ایران یا شاهنامه فردوسی یا به میرزاتقی خان و مصدق و دیگران میگذاریم و این علیرغم تمام ناملایمات است. در قبل از اسلام آموزش وطندوستی و وظایف مترتب بر آن جزء جداییناپذیر آموزشهای ایرانیان بود. کافی است نگاه کنید به آموزشهای بخش اسطورهای شاهنامه که از ابتدای آن شروع میشود و حتی رسالت الهی هم برای تمدنسازی از طرف خداوند به ایرانیان واگذار میشود که یزدان پاک از میان گروه / برانگیخت ما را زالبرز کوه. واقع این است که بدون وطندوستی و وجود اصول اخلاقی قوی معنوی، امکان سامان دادن به نظم اقتصادی وجود ندارد. صرفاً نظارت بیرونی وکیفرهای شدید برای کنترل فساد و وطنفروشی کفایت نمیکند. این دو برای حفاظت از منافع ملی لازم است، ولی کیفر در برابر فساد نمیتواند جایگزین اصول اخلاقی آموزشی را بگیرد. غیر از کیفرهای شدید حقوقی ضد تمام کسانی که پشت به منافع ملی میکردند تشویقهای زیادی هم برای خدمتگزاران ملی وجود داشت.
واقع این است که همه کشورها و همه دولتها در همه تاریخ، دشمن و رقیب بیرونی و رقیب داخلی دارند. اگر نتوانند از مرزها دفاع کنند و اگر نتوانند در داخل، شرایط لازم را برای شکوفایی اقتصادی و امنیت اقتصادی فراهم کنند، بازی را در عرصه بینالملل میبازند.
در ایران مطالعه ساسانیان نمونه خوبی است؛ از یک طرف انواع کیفرهای شدید برای کسانی که نظم و امنیت اجتماعی اقتصادی را به هم میریختند وجود دارد[۱] و از طرف دیگر آموزش در تمام زمینهها برای وطندوستی و علاقه نسبت به تمام سمبلهای ملی.
امروز به هر کشوری بروید احترام به سمبلهای ملی را میبینید. وطندوستی؛ یعنی هر جا منافع ملی با منافع شخصی در تعارض قرار گرفت اولویت با منافع ملی باشد.
ریچارد فرای، در مورد هخامنشیان معتقد است، همه عظمت آنها مرهون قدرت نظامی نبود، بلکه «در همبستگی ساکنان امپراتوری همانا سازمان حقوقی نقش داشته است؛[۲] یعنی یک ملاطی غیر از زور مردم امپراتوری را به هم وصل میکرده است؛ هرچند درخطه پارس عرق قومی ملاط اتصال مناسبی بود. بنا بهگفته کریستن سن سربازان سکایی؛ یعنی همان زاد و رودهای رستم بهترین جنگاوران هخامنشیان بودند، اما این همه داستان نیست آموزشهای ملی برای تقویت دفاع از ایران و حفظ آنها و نگهداری منافع ملی از اهم مسائل بود و این امپراتوریها زمانی فرو ریختند که هم زمان این دو فرو ریخت و خلاف آن رفتار شد. هرچند این تنها عامل نبود، عوامل دیگری هم در کار بود که از موضوع این بحث خارج است. در هر صورت بهترین سند در دسترس برای آموزش تمامی نکاتی که برای عظمت و برپایی یک تمدن لازم است در بخش اسطورهای شاهنامه آمده است؛ البته بخش تاریخی آن هم کم نیست و جالب آنکه هنوز نکتهها برای گفتن دارد. قسمت اعظم شاهنامه طوری طراحی شده که تا به امروز ارزش خود را حفظ کرده و هم آموزش دادنی و هم خواندنی است.
آموزش وطندوستی اگر در شرایطی که دولت و حاکمیت رفتار مغایر آن نکند؛ یعنی دست به غارت مردم نزند، حقوق مالکیت را به نفع مردم رعیت تعریف کند، از غارت و چپاول مردم دست بردارد و تا عمق در فساد فرو نرود یکی از منابع ثروت ملی محسوب میشود، زیرا در عمل و بهصورت جدی هزینه مبادله و اجرا را در تمام زمینهها پایین میآورد.
هزینه اجرا یا هزینه کشورداری یکی از هزینههایی است که اگر مورد توجه قرار نگیرد و پایین نگه داشته نشود، به هزینههای کمرشکنی تبدیل میشود که در نهایت به فروپاشی منجر میشود و هیچ کشوری از عهده سنگین کشورداری بر نمیآید و درنهایت فرومیپاشد. از طرف دیگر، سرچشمه بیشتر فورانهای علمی، تکنولوژیک و اقتصادی و کاستن انواع بزهکاری و هزینههای دیگر، دوست داشتن مردم وکشور و تعریف حقوق مالکیت به نفع رعیت است.
مشروعیت اجرایی دولت و دستگاه اجرا؛ یعنی قابل قبول بودن آن از طرف مردم؛ بهعبارت دیگر دستگاه حقوقی و اجرایی و قوه مقننه بهگونهای کارکند که آسایش و رضایت مردم را تأمین کند. در این صورت است که هزینه اجرا کاهش مییابد و ثروت ملی تلف نمیشود و فساد بسط پیدا نمیکند وکشور به سمت آبادانی میرود. مشروعیت با هزینه اجرایی دستگاه حاکمه رابطه عکس دارد. هرچه دولت مشروعتر باشد، دستگاه دولتی کمهزینهتر و قدرت واقعی ملی بیشتر میشود. برعکس هرچه فساد بیشتر و تعرض به حقوق مردم بیشتر، سراشیب سقوط نزدیکتر. در ایران این مسئله یکی ازعوامل سقوط دولتها بوده است.
موجودی منابع و قیدهای زیستشناسانه در مناسبات و خلقیات و درمجموع فرهنگ مردمان که بر روی محیطی خاص زندگی و فعالیت اقتصادی میکنند، تأثیر ادامهدار میگذارد. کمبود منابع برای زیست، تنشها را افزایش میدهد و این تنشها بهنوبه خود تبدیل عادت و رویه میشود و مردمان بنا به قول غازان خان به آن خوگر و به قول نهادگراها وابسته میشوند. همین وابستگی به مسیر طی شده است که نه بهراحتی دیده میشود ونه بهراحتی ترک میشود. مثلاً خوی غارتی به ارث برده از گذشته که در رفتار دیوانسالاران دیده میشود بهگونهای است که انقلاب هم نمیتواند در آن جدایی ایجاد کند و ریشهکن کردن آن کاری دشوار میشود. خواجه رشیدالدین فضلالله به نقل از غازان خان میگوید: «الانفطار عن المالوف لشدید». به زبان امروزی؛ یعنی بریدن از وابستگی به گذشته دشوار است. این همان است که نهادگرایان میگویند انتخابهای گذشته از طریق نهادها در انتخابهای امروز تأثیر میگذارد و ماتریس نهادی ناکارآمد نیز در هر صورت فزاینده است؛ یعنی قرنها حاکمیت ایلی تأثیر خود را بر انتخابهای امروز میگذارد. غازان خان در تاریخ مبارک غازانی، راهحلهای نهادی و اجرای سخت و کیفر شدید را برای خو باز کردن پیش کشید و موفق هم شد. ایران یک زنجیره بسته فشار بر منابع، تشدید ستیز، کمیابی، تشدید غارت و تخریب را سپری کرده است و فعلاً آن خلقیات و نهادها را با خود به دوش میکشد. من فردوسی را از آن جهت بسیار میستایم که این نقاط تنشآفرین را نیکو میشناخت و دائم در نوشتههای حکیمانه خود که مأخوذ از اسناد کهن بود آنها را گوشزد میکرد و به آنها پاتک میزد. از همه قسم آموزش در حوزه اقتصاد، سیاست و اجتماع در شاهنامه وجود دارد که حاصل همه اتفاقات زندگی در بستر تمدنی قبل از اسلام است؛ مهمتر از همه در بستر منابع و موجودیهای ثروت طبیعی. در آن بستر بهاجبار، زندگی کوچرو و ایلی نقش بسیار مهمی در شکل دادن بهنوعی زندگی بود که تنها زندگی صنعتی جدید نفتی البته تا حدودی ظاهر آن را از هم پاشید. یکی از پاشنهآشیلهای تمدن ایران فروریختن عرق وطندوستی به علل و دلایل مختلف است و این اتفاقی است که در ایران رخ داد.
در ایران آموزشهای وطندوستی بعد از اسلام و بهویژه بعد از غزنویان با منافع ایلی ترکان شمال شرقی که به ایران آمده بودند در تعارض افتاد و آرامآرام کمرنگ شد. یک دوره زمان پهلویها و از آغاز مشروطه آرامآرام اوج گرفت و سپس بعد از انقلاب دوباره به سراشیب افتاد.
با نگاهی به شاهنامه، گوشهای از آموزشهای قبل از اسلام را میبینیم و من اشارهای مختصر به آن میکنم:
نخوانند بر بر ما کسی آفرین
چو ویران بود روی ایرانزمین (ص ۱۷۹۸ شاهنامه ژول مل)
به آزادگان گفت ننگ است از این
که ویران بود روی ایرانزمین
نباید که باشیم همداستان
که دشمن زند زین نشان داستان (ص ۱۷۹۹)
که ایران چو باغی است خرم بهار
شکفته همیشه گل کامکار
اگر بفکنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفکنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشه بد منه در میان
همه سر به سر دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود (ص ۲۲۴۷)
همین رنج بر خویشتن بر نهید
از آن به که گیتی به دشمن دهید (ص ۱۰۶۷)
بماناد زما نام تا رستخیز
به پیروزی و دشمن اندر گریز
البته طبیعی بود از این آموزشها پس از اسلام استقبال نشود و یکی از دیوارهای مهم دفاعی ایران فروبریزد و بعد هم اسیر ایلات شمال شرقی شدیم.
اما در مورد آقای عالینسب
آنچه در مورد شخصیت آقای عالینسب وجود دارد و به بحث من ربط پیدا میکند این است که درباره او خواندهام یا معاشرانش برایم گفتهاند که او شخص بسیار وطندوستی بوده است و زندگی اجتماعی او هم حکایت از همین وطندوستی و مسئولیتپذیری ایشان میکند. آنچه در مورد آقای عالینسب نوشتهام این است که وقتی کارخانه کبریت توکلی را در تبریز درست کرده بودند مادر آقای عالینسب روی یک کاغذ یا مقوایی نوشته بودند: «حب الوطن من الایمان». او هفت یا هشت بسته از این کبریتها را دست آقای عالینسب و برادرش که بچههای مدرسهای بودند داده بود و مسیرشان را هم تعیین کرده بود تا از یک جای شلوغ بروند و بیایند. آنها در مسیر رفتوبرگشت به مدرسه کبریتها و تابلو را دستشان میگرفتند و نشان میدادند که وطندوستی جایگاه بلندی دارد. من با آقای عالینسب حشر و نشر نداشتم تا از او بپرسم شما این وطندوستی را از کجا گرفتهاید؟ آیا این وطندوستی به خاطر علایق عمیق نسبت به جامعه مسلمانهاست یا ایران بهعنوان ایران تاریخی هم در آن نقشی دارد؟ آیا این آموزشها در اصل از مادر و خانواده نشأت گرفته؟ در هر صورت وطندوستی و علاقه به ایران در ایشان مشهود بوده و برای این کار سرمایهگذاری کردهاند. نمونهاش مؤسسه دین و اقتصاد و کارخانه سماورسازی است. ایرانیها میخواستند سماورسازی را از زمان میرزاتقیخان شروع کنند، اما تا زمان دکتر مصدق متوقف بود تا اینکه آقای عالینسب آن را به سامان رساند.
من به سابقه سماورسازی در زمان میرزاتقیخان کاری ندارم که یک واقعه مهم و حکایتی جانسوز از بیتوفیقی ایران در راه صنعتی شدن را نشان میدهد، اما در این بین یک وقفه بلند بهعلت ناامنی که در اقتصاد ایران بهوجود آمده بود، اتفاق افتاد. بهطور مادرزادی اقتصاد ایران این ناامنی را دارد. من مکرر جاهای دیگر نوشتهام و گفتهام که در ایران اقتصاد غارتی است؛ رقابتی نیست. وصف رقابتی در قانونمندی شکل میگیرد که رانت مولد توزیع شود و بر اثر رقابت اگر قانونمندی به هم بخورد و حقوق مالکیت کارآمد نباشد، مسئله توزیع رانتهای غیر با زبان خوش و ناخوش پیش میآید. در این حال، هر کس با ابزارهای خودش دست به کار توزیع منابعی میشود که در اصل اموال ملی است. درواقع اموال ملی را میان خودشان توزیع میکنند. در هر صورت عالینسب با ساخت چراغهای خوراکپزی و سماور به این عرصه ورود پیدا کرد. من آن زمان نبودم که ببینم، اما نقل میکنند که دکتر مصدق به او گفته بود که دستگاههای نفتسوزی درست کند تا در داخل کشور مورد استفاده قرار گیرد و مردم دست از سر منابع طبیعی، جنگلها و چوبها برای سوزاندن بردارند و درنهایت نفت را بفروشیم. دولت هم وضع مالی روبهراهی پیدا کند.
عالینسب هر جای دیگر میتوانست سرمایهگذاری کند. تجربهاش را داشت، ذوقش را هم امتحان کرده بود و دیده بود که آدم موفقی است و در تجارت میتواند موفق شود، حتی میتوانست زمین بخرد و بفروشد، اما او آن راهها را انتخاب نکرد. به توصیه دوستانش و آقای طالقانی یک کارخانه کارتنسازی درست کرد، چون فقط یک کارخانه کارتنسازی در ایران وجود داشت و آنهم در انحصار یک یهودی بود. آنها هم ننگشان میآمد که یک نفر فقط کارخانه داشته باشد و آن هم در انحصار فرد خاصی باشد. ایشان کارخانه را ساخت و یک بار هم کارخانه آتش گرفت، ولی دوباره آن را ساماندهی کرد و بسط داد.
در تمام این مسیرها نکته اصلی این است: عالینسب بسیار انسان وطندوستِ وطنپرستی بود. وطنپرستیاش از شئون دیگرش مانند دینداری کمتر نبود، اما چون ما به این مسئله وطندوستی کم توجه میکنیم دقت نمیکنیم که آیا میشود بدون وطندوستی هزینه اطاعت را پایین آورد و مشروعیت را افزایش داد. درواقع به پرچم وطندوستی در کل بادی نمیوزد، و امروز ملیها و ملی-مذهبیها جایگاهی ندارند و در جمهوری، وطندوستی مورد حمایت قرار نگرفت. سیاست بیشتر بر این بود که بهجای وطندوستی از نیروی ایمان مذهبی بهرهگیری کنند، اما برای مشروعیت بخشی به اجرا و کم کردن هزینه اطاعت و ایجاد روحیه اخلاقی، معنوی قوی برای جلوگیری از فرصتطلبیهای خانمانبرانداز و ارج نهادن به منافع ملی چندان سودی از آن حاصل نشد.
دلایل تاریخی مغفول ماندن وطنپرستی
نظم داخلی ساسانیان از زمانی به هم ریخت و همراه آن نظم تئوریک وطندوستی آنها هم باید به هم ریخته باشد که از بحث ما بیرون است و کمی به اتفاقات بعد از اسلام میپردازیم. بعد از اسلام، امت اسلامی به جای وطن نشست و منافع خلافت بغداد به تعارض با منافع ملی افتاد و روحانیون که درواقع همسو با خلافت حرکت میکردند اندیشههای ایرانی را برنمیتابیدند و درمجموع مجالی برای بسط وطندوستی ایرانی در برابر خلافت بغداد نبود. قرص و محکم میگفتند پیامبر شما را منع کرده که به سنت عجم بروید. پس از ضعیف شدن قدرت خلافت، آرامآرام ایلات شمال شرقی از مرزها عبور کردند و وارد ایران شدند. زندگی ایلی محصور در طبیعت خاصی است و پیامدهای خاصی را هم به دنبال دارد. هم نهادهای خاصی را شکل میدهد هم سازمانهای خاصی را ابداع میکند. ایلیات بهعلت محدودیت منابع در مواقع افزایش جمعیت و کمبود منابع بهصورت طبیعی دچار تشدید تنش میشوند و شروع به تهاجم به همسایگان میکنند. در فضای ناامنی و کمبود منابع و عدم تنوع منافع، رأس هرم قدرتشان نیز همیشه متزلزل است. این رأس هرم با قدرت شکننده و بیثبات نظم اقتصادی را هم به بیثباتی میکشد. به تاریخ مبارک غازانی در مورد مغولان نگاه کنید. در ادبیات پیش از اسلام و ادبیات مذهبی قبل از اسلام نگاه مثبتی به زندگی کوچرو ندارند زیرا عامل تشدید تنش بوده است. در زندگی ایلی وطن معمولاً در ایل خلاصه میشده و همبستگیهای بیرون ایل ضعیف بوده است. شکنندگی کیفیت ائتلاف رأس هرم باعث زد و خورد دائمی و ناامنی و تخریب اقتصاد میشده. برای نمونه میتوان به تاریخ کمبریج، جلد پنج مراجعه و مسائل ایلی سلجوقیان را بررسی کنید. ناراحتی آنها از این بود که مبادا بدمذهبان عراقی در دیوان به کار گرفته شوند که منظورشان مردم ری و اصفهان و قم و این مناطق بود که دل خوشی با بیگانگان نداشتند. ایلات آدمهای ایلی تربیت میکنند. مملکتی که ایلی اداره میشود و رأس قدرت بیثبات است، اقتصاد را هم بیثبات میکند و مملکت را هم تیول خود و خانوادهاش و چاکران و نوکران خودش میداند. نوشتهاند ۹۷ تن از فرزندان و بستگان فتحعلی شاه در رأس اداره کشور بودند. در این صورت چگونه میتوان حقوق مالکیت کارا و اجرای کمهزینه و مشروعیت اجرایی ایجاد کرد و آموزش حفظ و نگهداری رعیت و مشروعیت داد؟ شما وقتی میخواهید سرمایهگذاری برای مشروعیت کنید نمیتوانید مشروعیت را به هر تربیتی به دست بیاورید. مردم باید حکومت را مشروع بدانند تا برای آن هزینه کنند؛ در این صورت است که هزینه اجرایی دولت پایین میآید و بهرهوری در کل افزایش مییابد. مشروعیت دولت با هزینه اجرا رابطه عکس دارد. اگر مردم دولتی را مشروع ندانند و نشناسند، دولت نمیتواند خود را اداره کند. فروریختن پهلوی همراه بود با فروریختن مشروعیت آن؛ همچنین فروریختن قاجاریه بیربط به فروریختن مشروعیت آن نبود. از زمان مشروطه آرامآرام در روح ملی بودن و وطنپرست بودن دمیده شد و خیلی سعی کردند ایراندوستی ایرانیان تقویت شود. در زمان پهلویها خیلی به این توجه میشد، ولی در زمان جمهوری اسلامی جایگاه وطن و وطنپرستی تضعیف میشود. گویا ملیگرایی وصله ننگی بر دامن جمهوری است. (البته من بهخوبی تعارض منافع را میفهمم) اما شما وقتی به تاریخ قبل از اسلام برمیگردید و بهویژه زمان اسطورهها، آنجا میبینید آموزشهایی که به افراد داده میشود و سمبلهایی که ساختهاند بخش و جایگاهی مهم برای ایراندوستی را به خود اختصاص داده است.
جایگاه وطندوستی در نظام معنایی قبل از اسلام:
حکیم ابوالقاسم فردوسی چنین درباره ایران سروده است:
ندانی که ایران نشست من است / جهان سر به سر زیر دست ِ منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس / ندارند شـیر ژیان را به کس
همه یکدلانند یـزدان شناس / بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود / کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد / در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر به جـنگ آوریــم / جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سر به سر تن به کشتن دهیم / بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مردن بنام / بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار / چــه نیکوتر از مـرگ در کـــار زار
از این موارد در تاریخ قبل از اسلام فراوان میبینید؛ مخصوصاً در بخش اسطورهها. اسطورهها، هم آموزش را به عهده داشتند و هم مفاهیمی را ساخته و پرداخته میکردند تا به عمل تبدیل شود و امنیت را بسط بدهند و از مرزها دفاع کنند؛ هم هزینه تعاون اجتماعی را کم کنند و عدم اطمینانها را کاهش بدهند و بهنظر میرسد که تا اندازه قابل قبولی در این کار موفق بودند.
خرافات ممکن است شکلهای مختلف و منفی داشته باشد و معمولاً اهداف و عوامل ایجاد آن با اسطوره فرق میکند، ولی اسطورههای ایران پیش از اسلام اسطورههای عقلانی و خردمندانه است که جنبه آموزشی بسیار مهمی به آنها واگذار شده است. فرد با خواندن اینها آموزش میبیند. افراد یک جامعه هر روزه مجبورند انتخاب کنند. برای انتخاب کردن رویدادهای بیرونی را باید معنی کنند. برای معنا کردن رویدادهای بیرونی باید باورهایی در ذهن افراد باشد، باورهایی که رویدادها را تفسیر میکند، آنها را معنی میکند و انتخاب کرده و در راستای آنها حرکت میکند؛ یعنی فرآیند مستمر معناسازی و تشکیل یک نظام معنایی است که به بیرون الصاق میشود و در خلال زندگی و تلاش فرد جاری است. آن نظام معنایی به فرد میگوید چهکارهایی را انتخاب بکند یا نکند. درواقع چه ویژگیهایی را چگونه تفسیر کند؛ افراد چگونه ملتی باشند چگونه از خود انتقاد کنند؛ کجا نارسایی را بینند؛ کجا کار را درست و یا درست را نادرست بیند؛ اینها در یک مجموعهای فرآوری میشوند و بعد به فرد اجازه تصمیمگیری میدهد. تصمیمگیری افکار ذهنی فرد را اکونومیزه و انجام کار را آسان میکند.[۳]
زمانی افراد میتوانند بهراحتی تصمیم بگیرند که در ذهنشان نظام معنایی شکلگرفته باشد. نظام معنایی به شکلی جهانبینی است که کل هستی را با روابط زیرمجموعه خود تعریف میکند و فرد جایگاه خود را در آن تنظیم و تعریف میکند و طبق آن قواعد تصمیم میگیرد. در همین نظام معنایی وقتی ما در نظام معنایی اسلامی زندگی میکنیم باید بدانیم چارچوب نظام معنایی چیست؟
در یک چارچوب معنایی خدا آن بالاست و بقیه عوامل موردنظر اسلامی ذیل آن تعریف میشود. در پیش از اسلام چارچوب معنایی به این شکل بود که اهورامزدا آن بالا بود وظیفه افراد کمک به نیکی و ستیز با اهریمن بود. در آن نظام معنایی باید ببینید چه چیزی در اولویت قرارگرفته است. اسطورههای پیش از اسلام آموزشی برای حفظ کیان کشور و نگهداری امنیت و رفاه مردم بود. شاید بتوان گفت نگهداری کشور و ایران از اوجب واجبات یا جزو نخستین واجبات بود. از آموزشهای ادبیات پیش از اسلام که از طریق شاهنامه به ما رسیده همین استنباط میشود. پس از اسلام نظام معنایی شکل متفاوتی به خود گرفت؛ اول با آمدن اعراب این نظام معنایی تغییر کرد و بعد با حمله ایلات به ایران.
وطنپرستی در چارچوب مرزی راحتتر است، ولی وقتی دینی میشود توتالیتر هم میشود. من درباره خوب و بد آن حرف نمیزنم. در اسلام هیچچیز از قاعده پنجگانه حرام، واجب، مستحب، مکروه و مباح خارج نمیشود.
روحانی با هر مشکلی در اجرا روبهرو بشود مشروعیتش خدشهدار میشود، ولی وقتی محدوده ملی است مشکلات و دامنه آن محدودتر است، آسیب رهبر یک کشور کمتر است و دچار عدم مشروعیت کامل نمیشود. اصلاً جنس ایرادها در این دو نظام تفاوت دارد.
در نظام اسطورهای پیش از اسلام بعد از تعریف خداوند، شاید مهمترین عنصر، دفاع از مرزهای کشور بوده است. زندگی رستم پهلوان با اوصافش را ببینید که تجسم تمام فضایل اکتسابی و ذاتی است. او دارای مجموعه صفاتی است که میباید در او و امثال او باشد تا امپراتوری قدرتمندی با قدرت دفاعی وجود داشته باشد و مردم هم بهطور متوسط در رفاه و امنیت باشد. لازمه داشتن کشور قوی، پهلوان زیستن است. با همراهی قطعی دادگستری دولت و تعریف حقوق مالکیت کارآمد. نگاهی کوتاه به این مفاهیم در تمدن قوی:
به گیتی ممانید جز نام نیک / هر آنکس که خواهد سرانجام نیک (ص ۳۹۳)
کسی کو جهان را به نام بلند / بگیرد به رفتن نباشد نژند
چنین گفت موبد که مردن بنام / به از زنده دشمن بدو شادکام (ص ۷۶۶)
که امروز جنگی بزرگ است پیش/ پدید آید اندازه گرگ و میش
به نام نکو گر بمیرم رواست / مرا نام باید که تن مرگ راست
مرا گر برزم اندر آید زمان / بمیرم برزم اندرون بیگمان
نه مردست هرکس که باکام خویش / بمیرد بیابد سرانجام خویش
اغراق نکردهام اگر بگویم تمام شاهنامه در سرمایهگذاری برای جانفشانی در راه ایران و کشور و امنیت و رفاه و شرافت و نام نیک و درمجموع اخلاق صحبت میکند.
بخش اسطورهای نظام معنایی آن متفاوت از نظام معنایی فعلی است و وطنپرستی در آن ذاتی است. امروزه ایرانیها یادشان رفته که بدون وطنپرستی نمیشود از وطن مراقبت کرد. امکان ندارد بدون دوستی و عشق به وطن از وطن دفاع کرد. کشور را یک نفر و یک گروه نمیتواند سرپا کند. سرپا کردن وطن را باید به مردم آموزش داد.
یکسوم شاهنامه اسطوره است که از کیومرث تا فوت رستم را شامل میشود. تمام صفات اخلاقی مثبت به اضافه وطنپرستی شدید و سربلندی ایران تکرار میشود که این نظام معنایی توانست هخامنشیان و ساسانیان را سامان دهد. یک نظام معنایی بدون وطنپرستی نمیتواند به این شدت و حدت وجود داشته باشد. آیا ممکن است این آموزشها نباشد ولی حکومت تا مصر و دریای مرمره برود ولی بعد از مدتی، قفقاز جزو ایران نیست؛ فرات و دجله نیست؛ سیحون و جیحون نیست؛ هرات و هلمند تا نزدیک سند نیست؛ آن زمانی که اینها بودند آموزشها فرق میکرد. با جسارت میگویم آن موقع آموزشها با الآن فرق میکرد. آدمهایی تربیت میکردند که مردان و زنان اهل نبرد بودند. امثال گردآفرید و سهراب و گودرز و توس الگو بودند. شاهنامه را یکبار باید با این نگاه خواند. البته من به نقش آموزش وطندوستی اشاره دارم ولی میدانم که عوامل دیگر هم دستاندرکار این فراز و فرود تمدن هم بودند.
من در شب بیژن و منیژه شرکت کردم. سخنرانان افرادی معروف بودند اما هیچکدام حتی به کنایه و ضمنی به اصل داستان و دلیل ساختاربندی آن اشاره نکردند و نگفتند این داستان اصلاً برای چه ساخته شده است و چه هدفی را دنبال میکند؛ بنابراین من فقط به یک نکته آن اشاره میکنم؛ داستان از آنجا شروع میشود که چند کشاورز از مرز به نزدیک کیخسرو میآیند و میگویند که گرازها نمیگذارند ما اینجا کارکنیم و کیخسرو، بیژن و میلاد را میفرستد برای کشتن گرازها و بعد از کشتن گرازها امنیت به کشاورزان منطقه برمیگردد. این داستان نکته مهمی در دل دارد؛ در اینجا اولین آموزش این است که امنیت اقتصاد بر عهده دولت است و اگر دولت امنیت را به اقتصاد برنگرداند توقع مالیات و رفاه و آسایش نداشته باشد.
بهصراحت معتقدم ۵۰ درصد گفتههای مبنایی اقتصاددانان نهادگرای جدید در شاهنامه وجود دارد. این مفاهیم اصلی را اگر از دل باور نهادگراها بیرون بکشید کل ساختار فکری آنها به هم میریزد. نمیشود خدا را از جایگاهش برداری و مسلمان باشی. مفاهیم اصلی در علوم اجتماعی هم دارای چنین جایگاهی هستند. حقوق مالکیت کارآمد یک اصل است که اگر نباشد اقتصاد کارآمد نمیشود. اصول اخلاقی قوی که بحث ایدئولوژی را پیش میکشد نیز یک اصل قوی اخلاقی و معنوی است که بدون آن امکان بر پا کردن اقتصاد قوی نیست. حداقل در شروع بسیار کارساز است و وطندوستی به این اصول اخلاقی مدد میرساند.
اگر خلاف این آموزهها رفتار شود نباید توقع مشروعیت دولت را داشت. بهبود و دلگرمی مردم و اصول اخلاقی قوی و حمایت از دستگاه اجرایی بیچونوچرا لازم است. چون زندگی ایلی و قبل از آن عشیرهای اعراب بخشی از آموزشهای وطنی را تخریب کرده بود و آن اصول اخلاقی معنوی هم آسیب دید.
نتیجه این است که امروزه ایراندوستی در نزد ایرانیان ضعیف شده است. باز هم تأکید میکنم قبل از اسلام وطندوستی در میان بخشی از ایرانیان پایگاه قوی داشت و سمبل آن نوع آموزشهایی است که به آنها اشاره شد؛ همراه با قدرتمندی امپراتوری ایران. امروز نظام معنایی ایران تحولات عظیمی را به خود دیده، جهانبینی ما را یکهزار سال زندگی ایلات متأثر کرده و در تضعیف جهانبینی وطنی عمل کرده است و نهادها و سازمآنهایی را شکل داده که بر الگوی عملکرد اقتصادی و سیاسی تأثیر نامطلوب میگذارد.
پس از دوره غزنویان و سلجوقیان ایرانپرستی جایگاه رفیع خود را از دست داده است. ولی کمکم از زمان مشروطه به تقویت آن پرداختهاند. در دوره پهلوی عدهای مثل من از این مسئله پشیمان شدیم و این افراد میخواستند نظام فکری دیگری ایجاد کنند. ما امیدوار بودیم این نظام فکری تغییر کند و اقتصاد مستقل شده و جایگاه ایران رفیع شود. خانم لمبتون در مقالهای در جلد پنجم تاریخ کمبریج ص ۲۰۰ توصیه میکند که اگر کسی میخواهد بداند ایرانیان در قرن نوزده و بیست چه پاسخی به مسائل اقتصادی و سیاسی خود دادهاند، حتماً باید تاریخ نظام سیاسی سلجوقیان را از ابتدا با دقت بخواند تا شکلبندی نظام سیاسی و اقتصادی و مجموعه نهادهای در حال شکلگیری آن و تداوم آن را در تاریخ نگاه کند و عملکرد امروز را ذیل تاریخ نهادی ببیند. نظام آن زمان در تصمیمگیری بعدی تأثیر زیادی گذاشته است؛ البته آموزشها فقط منحصر به آنچه گفته شد نیست. در تمام سطوح که سامانده زندگی هستند مخصوصاً عدالت و حقوق مالکیت و استبداد و اقتدار حکومت و مشروعیت و دفاع و امنیت و تمامی آنچه یک تمدن را بر پا میکند بحثهای فنی دارد.
وقتی فردوسی درگذشت (به روایتی ۴۱۱ هجری قمری) خواجه نظامالملک چهاردهساله بود. هر دو نفر هم اهل توس هستند. کتاب سیاستنامه را با شاهنامه مقایسه کنید تا فرق اندکی از آموزشهای ایلیاتی و قبل از اسلام روشن شود. خواجه وزیر سلجوقیان و اهل ثروت و مکنت است و فردوسی در باغ و ملک خود در حال مخالفت با حکومت ایلی و عشیرهای و مولود غلامان.
[۱] کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، انتشارات زرین چاپ دوم ص ۳۳۴ و ۵ و ۶.
[۲] ریچارد نلسون فرای، تاریخ باستانی ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، ناشر علمی فرهنگی، چاپ اول؛ ص ۱۹۴.
[۳] برای بحث گستردهتر به کتاب فهم فرآیند تحول اقتصادی، نوشته داگلاس نورث انتشارات نهادگرا رجوع شود.