لطفالله میثمی
یکی از موانع توسعه پایدار در ایران ـ که در مقالههای پیشین نیز بسیار روی آن تأکید شده مثلث نفت ـ اسلحه ـ جنگ و سرکوب است.
الف ـ خامفروشی نفت
ضلع اول این مثلث خامفروشی نفت است که باید به نکات زیر توجه داشت:
خامفروشی نفت ما را به دام اعتیاد به تجارت نفت میاندازد و از توسعه صنعت نفت ـ که صنعت مادر ایران است ـ بازمیدارد.
خامفروشی نفت درآمد شیرین و سرشاری را نصیب شرکتهای فراملیتی نفت و کشورهای خریدار نفت میکند، بهطوریکه نسبت درآمد ما از یک بشکه نفت نسبت به درآمد خریداران نفت ۱۶ به ۸۴ است. از قیمت یک بشکه نفت ۱۶درصد آن نصیب ما میشود و ۸۴ درصد آن نصیب شرکتهای فراملیتی و کشورهای غربی خواهد شد. البته اگر به ضریب گردش پول که معمولاً در کشورهای غربی عدد چهار است توجه شود درآمد آنها بسیار زیادتر خواهد بود.
باید توجه کنیم که مبلغ ۱۶درصد نیز درآمد نیست، بلکه در برابر آن ثروتی را بهنام منابع طبیعی در کفه دیگر ترازو گذاشتهایم که متأسفانه این ثروتی است بین نسلی که هم پایانپذیر است و هم تجدیدناپذیر، و دیگر اینکه این انتقال ثروت در هیچ محاسبهای منظور نمیشود.
برخی از متفکران اقتصاد سیاسی این نوع معادله را نفرین منابع طبیعی مینامند و یا اینکه این طلای سیاه را بلای سیاه نامیدهاند.
در مقالهای بهنام «ایران و سرابهای چهارگانه نفت» در چشمانداز ایران شماره ۱۳، نشان داده شده که قیمت خامفروشی از قیمت آب تصفیهشده در کشورهای غربی کمتر است، حال اینکه آب بهوفور در طبیعت وجود دارد و دیگر اینکه تصفیه آن ارزانتر و ازسویی تجدیدپذیر است، درحالی که منابع نفت فسیلی بسیار نادر و پایانپذیر بوده و استخراج و تصفیه آن گرانتر و مهمتر از همه اینکه تجدیدناپذیر است.
ب ـ حفاظت نفت، اسلحه و جنگ
ضلع دوم و سوم این مثلث خرید اسلحه به منظور حفاظت نفت و جنگ است. در این زمینه به نکات زیر باید توجه داشت:
با توجه به ناچیزبودن سهم ما از درآمد نفت ناشی از فروش نفت و اینکه این سهم ناچیز هم درآمد نیست، بلکه انتقال ثروت است، با این حال ما مبالغ هنگفتی را برای حفاظت از صادرات نفت هزینه میکنیم. مکانیزم آن هم به این شکل است که باید نیروهای مسلح، نیروهای امنیتی و مؤسسههای حفاظت فیزیکی نفت را دائماً تقویت کنیم تا تولید بیرویه در برابر ثمن بخس از مخالفت مردم و صاحبنظران مصون باشند. در سرمقاله «سوراخهای استخر ایران کجاست» (چشمانداز ایران شماره ۶۹) نشان داده شد که منحنی درآمد نفت طی صد سال گذشته و منحنی خرید و تولید اسلحه و منحنی تورم با هم موازی بوده و همچنین با توجه به نکات مندرج در سرمقاله نشان داده شد خامفروشی نفت جز زیان چیزی دربرندارد.
نازکی کار و کلفتی پول ناشی از درآمد بادآورده نفت و یا درآمد بدون زحمت عوارض زیادی دارد:
نخست اینکه نفسانیات بشری ایجاب میکند که یک قشر محدود این درآمد بادآورده را به انحصار خود درآورده و بخش عظیمی از مردم از آن درآمد محروم شوند.
دوم اینکه پدیده مالیاتگریزی را در همه اقشار ملت تقویت میکند و عملاً هم دیدیم که حتی پس از انقلاب نیز افراد و مؤسسههای وفادار به انقلاب هم مالیاتگریزی را پیشه خود کردند، درحالی که مدیریت اصلی جامعه باید با مالیات نسل حاضر باشد نه یک ثروت بین نسلی که نمیتوان آن را درآمد قلمداد کرد.
این درآمد ناچیز و بادآورده، اقتصاد کار را به اقتصاد سرمایه تبدیل میکند آن هم نه سرمایهای که از انباشت کار بهدست آمده باشد، بلکه سرمایهای ناشی از فروش نفتخام. طبیعی است که چنین سرمایهطلبانی نیروهای مولد و تلاشگران صنعت و کشاورزی را تحت فشار بیامان خود قرار میدهند.
از آنجا که وابستگی سالیانه ما به درآمد نفت فزاینده بوده و از آنجا که اصلیترین درآمد ما ناشی از فروش نفت و گاز است و ازسویی این صادرات از طریق خلیجفارس و دریای عمان صورت میگیرد و از آنجا که حضور ناوگانهای امریکایی، انگلیسی و حتی زیردریاییهای اسراییل در خلیجفارس و دریای عمان چشمگیر است، بنابراین برای عبوردادن کشتیهای نفتکشمان از کنار این میلیتاریسم باید هم برتری هوایی داشته باشیم و هم برتری دریایی، که البته هزینه دستیابی به این برتری تسلیحاتی و رقابت با آنها بسیار زیاد و چشمگیر است. اینجاست که هزینه صادرات یک بشکه نفت تنها به هزینه اکتشاف، استخراج، گوگردزدایی، نمکزدایی و تفکیک گاز از نفت ـ بگوییم هزینه عملیات ـ منحصر نمیشود. جدی بودن این راهبرد در این است که فرماندهان نظامی ما اعلام کردند که اگر نگذارند ما نفت را صادر کنیم ما هم اجازه نمیدهیم نفت دیگران صادر شود که معنای آن ضمن بازدارنده بودن، اگر جدی شود درگیرشدن در یک جنگ منطقهای و شاید جهانی است. توجه کنیم که در هشت سال دفاع مقدس در برابر حمله عراق به ایران با توجه به مظلومیت ما معادل هزار میلیارد دلار خسارت دیدیم که تقریباً معادل تمامی درآمد ما از ابتدای صنعت و تجارت نفت تاکنون است. افزون بر آن بیش از ۱۶۰ هزار شهید و یک میلیون مجروح هم داشتیم، بنابراین آیا درست است که شاهرگ اقتصاد خود را به چنین پروسه دردناکی مشروط کنیم؟
راه برونرفت
برای برونرفت از این مثلث اسارتبار لازم است اشارهای به سیر مبارزه ملتها داشته باشیم:
مبارزان در دهه ۱۳۴۰ شمسی خود را مواجه با یک رژیم استبدادی وابسته به امپریالیسم میدیدند. اصلیترین شعار این مبارزه دو مؤلفه داشت: نخست اینکه رابطه ما با قدرتهای سلطه و در رأس آن ابرقدرت امریکا، یا اسارت است یا نبردی بیامان، و بین این دو هم راهی نیست.
دوم اینکه اصلیترین تضادی که ما با آن روبهرو هستیم این است که از یکسو ما سادهاندیش بوده و از سوی دیگر ابرقدرت و قدرتهای دیگر بسیار پیچیده عمل میکنند.
مبارزات ملت ویتنام، ملت الجزایر، ملت فلسطین و… در این دوران زبانزد خاص و عام بود.
امریکا و انگلیس تحمل دموکراسی ملت ایران به رهبری محمدمصدق، دموکراسی ملت اندونزی به رهبری احمد سوکارنو، دموکراسی ملت شیلی به رهبری سالوادور آلنده، دموکراسی ملت گواتمالا به رهبری جاکوبو آربنز، دموکراسی ملت عراق به رهبری عبدالکریم قاسم و… را نداشتند، از اینرو این رژیمهای ملی و دموکراتیک را با کودتاهای پیدرپی سرنگون کردند. امریکا یا انگلیس در هر یک از این کودتاها گرچه به ظاهر پیروزی فیزیکی بهدست میآوردند، ولی دیر یا زود در افکارعمومی جهانیان منزوی و منفور میشدند و بسیاری از متفکران امریکا و انگلیس از این دخالتهای زشت و نکبتبار پشیمان میشدند و اعترافهای خود را در مقالهها و کتابهای متعددی منتشر کردند. برای نمونه میتوان به دو کتاب آقای استیون کینزر بهنامهای «همه مردان شاه» و «براندازی» اشاره کرد که کتاب اول درباره نهضت ملی ایران و کودتای امریکایی ـ انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است و کتاب دوم درباره ۱۴ کودتای امریکایی است که در کشورهای مختلف انجام شده است.
در پی شکلگیری این دموکراسی ملتها و کودتاها و براندازیها بود که ملتها از نظر کیفی و کمّی به آگاهیهای بالایی دست یافتند و چیزی نگذشت که در برابر ابرقدرت سلطه و قدرتهای سلطه، ابرقدرتی بهنام ابرقدرت تودهها متولد شد. برای نمونه در مخالفت با حمله امریکا و قدرتهای غربی به عراق تنها در یک روز ۱۰ میلیون نفر همزمان دست به تظاهرات زدند و در یک اقدام بینظیر دیگر در شهر لندن ۴/۲ میلیون نفر از شهروندان آن شهر با تظاهرات خود جنگ عراق را محکوم کردند. با وجود این مخالفتها و تظاهرات روزافزون به عراق حمله کردند، ولی دیدیم که از یکسو مقاومت مردم عراق در برابر اشغالگری و سلطه، و ازسوی دیگر مقاومت افکارعمومی جهان توانست امریکا و همپیمانانش را به زانو درآورد. تا آنجا که اوباما در مبارزات انتخاباتی خود در امریکا آن هم در جمع یهودیان امریکا (ایپک) رسماً اعلام کرد که جنگ عراق یک فاجعه بود و بدینسان مخالفت خود را با جنگ اعلام کرد.
یکی از دستاوردهای این دوران رشد کمّی و کیفی ابرقدرت تودهها و افول تدریجی ابرقدرت و قدرتهای سلطه بود. نمونهای از قدرت تسلیحاتی جهنمی امریکا را در جنگ عراق دیدیم. بودجه نظامی سالیانه امریکا ۷۵۰ میلیارد دلار است و بیش از ۷۰۰ پایگاه نظامی در اطراف و اکناف جهان دارد، از اینرو این نظریه در درون ملتها بهتدریج قوت گرفت که رابطه ما با ابرقدرت سلطه امریکا ـ برخلاف گذشته ـ نه اسارت است و نه نبرد، بلکه راه برونرفت ممکن دموکراسی همراه با مقاومت است و این به آن معناست که درگیری نظامی ما با امریکا یک نامعادله است که این خواست جنگطلبان و حزب جنگ امریکاست و نباید به دام چنین درگیریای افتاد.
برژینسکی و چند متفکر دیگر امریکایی پس از جنگ عراق اعتراف کردند که امریکا نزد مردم خاورمیانه منفور شده است، زیرا این جنگی بود که با مخالفت شورای امنیت سازمان ملل روبهرو شد و این درحالی است که حداقل به لحاظ نظری هم که شده سازمان ملل، حقوقبشر جهانی را نمایندگی میکند و به قول مسعود بارزانی به همین دلیل بود که مردم عراق به مقاومت خود در برابر اشغالگری مشروعیت دادند.
برژینسکی برای رهایی از منفورشدن امریکا کتابی نوشت بهنام «انتخاب، رهبری جهان یا سلطه بر جهان» و در این کتاب توضیح داد که امریکا یا ابرقدرت سلطه منفی باید به یک ابرقدرت علمی ـ تکنولوژیک و یا ابرقدرت مثبت تبدیل شود. ابرقدرت سلطه با یک پارادوکسی روبهروست و آن اینکه از یکسو شعار جهانیاش تعمیم دموکراسی است، ولی ازسوی دیگر دموکراسی ملتها ـ که مبتنی بر منافع ملی آنهاست ـ را سرنگون میکند که نتیجه و سنتز آن منزویشدن نزد افکارعمومی است.
میشل بنسایق فیلسوف فرانسوی ـ که خود روزی از چریکهای آرژانتینی بوده و مبارزه میکرده ـ یکی از کسانی است که نظریه مقاومت را در شرایط کنونی به صورتبندی فلسفی درآورده است.(۱)
افزون بر این از آنجا که شعار امریکا و قدرتهای زیرمجموعهاش دموکراسی است و از آنجا که این شعار روبنای جامعه امریکاست، بنابراین اگر ما مکتب اسلام را در سازوکارهای دموکراتیک تعریف کنیم امریکا قادر نیست تودههای امریکایی را به این سادگی علیه ملت ما و دموکراسی ما بسیج کند و اگر با فضاسازی و صنعت تبلیغات، تودهها را فریب دهد بهسرعت در افکارعمومی جهان منزوی خواهد شد.
برخی معتقدند اسلام قادر است دموکراسی را تعمیق و گسترش دهد و برخی هم معتقدند اسلام و دموکراسی با هم تضادی ندارند، برخی دموکراسی را در سه مؤلفه خلاصه میکنند که مردم حق دارند حاکمان خود را هم نصب، هم نقد و هم عزل کنند که این امر در دنیای اسلام بسیار اتفاق افتاده است. برخی دیگر برای دموکراسی دو مؤلفه قائلند: نخست اینکه دموکراسی مبتنی بر روش و ترتیبات اکثریتی است و دوم اینکه یک اقلیت بتواند به اکثریت تبدیل شود و یا اینکه اکثریت حق سرکوب اقلیت مخالف را ندارد.
برخی دموکراسی را مغایر اسلام میدانند. در پاسخ این دسته لازم است که گفته شود مگر در زمان بعثت پیامبر اکرم(ص) بردهداری، نزولخواری، شرابخواری و تجارت شراب و مردسالاری چهار مانع برای رشد و گسترش اسلام نبودند؟ اما اسلام در بدو امر نه آنها را بهطور مطلق نفی کرد و نه تأیید کرد، بلکه از آنجا که فرهنگ مسلط زمان خود بودند آنها را موقتاً پذیرفت تا در بستر زمان با آنها برخورد تعالیبخش کرده تا بهتدریج آنها را کمرنگ و بیرنگ کند. مگر اسلام در ابتدای امر طلاق از نوع ظهار را ـ که در سوره مجادله شرح آن آمده است ـ نپذیرفت؟ و مگر در نهایت آن را الغا نکرد؟
گفته میشود که هر پدیده و هر ملتی یک «سعه وجودی» دارد و یک «حد وجودی». اگر در شرایط کنونی اسلام «سعه وجودی» مردم باشد دموکراسی بهعنوان فرهنگ مسلط جهان «حد وجودی» آن خواهد بود. بنابراین اسلام در سازوکارهای دموکراتیک مزایای زیادی دارد: نخست اینکه ابرقدرت و قدرتهای سلطه قادر نیستند تودههای خود را که با فرهنگ دموکراسی سازگاری دارند علیه ملتی که سازوکارهای دموکراتیک دارد بشورانند و بنابراین بهجای راهبرد «جنگ» راهبرد «نه جنگ»، حاکم خواهد شد و در شرایط «نه جنگ» است که ما قادریم درآمد نفت و دیگر درآمدهای خود را صرف توسعه، پیشرفت، عمران و آبادی کنیم و نه صرف خرید اسلحه و حفاظت نفت و احیاناً جنگ. دوم اینکه اسلام در سازوکارهای دموکراتیک رشد بیشتری خواهد داشت، چرا که خطاب خداوند در قرآن به عموم مردم است و منطقش همهکسپسند و همهکسفهم میباشد. به علاوه اسلام مکتبی است تکاملمحور و عنصر زمان در متن دین است، بنابراین مکتبی است بسیار سیال و میتواند خود را در «بستر زمان» با مقتضیات هر عصر و زمانی سازگار کند که البته این غیر از زمانزدگی و غربزدگی است.
سوم اینکه مسلمانها از نظر کمّی هم که شده از زاد و ولد بیشتری برخوردارند، بنابراین دستیابی به چنین راهبردی اولاً ما را از افتادن به دام جنگ پرهیز میدهد و دیگر اینکه توسعهای پایدار خواهیم داشت و ازسوی دیگر مکتب اسلام و مسلمانان از نظر کیفی و کمّی رشد خواهد کرد.
برژینسکی در ابتدای قرن ۲۱ در کتاب خود مطرح کرد که مسلمانها ما غربیها را کافر میدانند و به نوبه خود غربیها مسلمانها را تروریست مینامند و این معادلهای است که نه به نفع غرب است و نه به نفع مسلمانها. برژینسکی برای برونرفت از چنین وضعیتی اسلام میانهرو را مطرح کرد و در این راستا بود که اوباما در پارلمان ترکیه و دانشگاه الازهر مصر سخنرانی کرد و به آیهای از قرآن استناد کرد و نتیجه گرفت که اسلام با تروریسم مخالف است، به نظر میرسد این نوعی عقبنشینی در برابر اسلام و به نوعی پذیرش آن است.
امروزه ابرقدرت افکارعمومی آنقدر رشد و گسترش پیدا کرده که اگر هریک از مصوبههای شورای امنیت درباره اسراییل به اجرا گذاشته شود به قول نتانیاهو، اسراییل با فروپاشی روبهرو خواهد شد و دیگر نیازی به شعار انهدام اسراییل نداریم تا منجر به مظلومیت اسراییل شود. نفی هولوکاست هم که جای خود دارد و بابت آن هزینههای ناروای زیادی را تحمل کردیم.
به نظر میرسد با مهارتهای راهبردی، بدون اینکه خدشهای به تمامیت اسلام وارد شود و با توجه به محدودیتهای عصر ما، میتوانیم اسلام را در سازوکارهای دموکراتیک تحقق بخشیم و باید و نبایدهای دینی را به صورت استدلالهای قابل قبول (Public Reason) برای افکارعمومی مطرح کنیم.
در زمان حیات مهندس بازرگان برخی او را علمگرا(Scientist) قلمداد میکردند، درحالیکه خود ایشان معتقد بود نمیخواهد از منظر علم به قرآن نگاه کند، بلکه تلاش دارد دین را با زبان علمی که مورد قبول دانشپژوهان است تبلیغ کند و این مسئله در کتاب «راهطیشده» و «ذره بیانتها» کاملاً مشهود است.
در شرایط کنونی نیز به دلیل مزایایی که گفته شد میتوان معارف عمیق دینی را به زبان روز توضیح داد. به نظر میرسد دستیابی به این هدف چندان مشکل نیست و میتوان با اجرای بدون تبعیض و بدون تنازل قانوناساسی ثمره انقلاب و جمهوری اسلامی ایران به چنین هدفی دست یافت، چرا که در قانوناساسی هم حاکمیت توحید، هم حاکمیت اسلام و هم حاکمیت آرای مردم منظور شده است.
پینوشت:
۱ـ میشل بنسایق، مبارزه، مقاومت و زندگی، ترجمه حمید نوحی، نشر گام نو.