فرید اسدی دهدزی
کودتایی که پس از ۲۵ سال کابوس شاه را پایان داد
در نهایت با مداخله نظامی امریکا و انگلیس، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سامان یافت و کابوس موقت محمدرضا پهلوی تا حدی تسکین یافت و او توانست به یاری امریکا و انگلیس، تاجوتخت خود را بازیابد. برای او کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چنان اهمیت داشت که هر ساله برای آن جشن میگرفت و آن را قیام ملّی و رستاخیز ملّی مینامید. سال آخر سلطنت وی، بهرغم اینکه بهواسطه خیزش ملّی جشنهای مختلف سلطنتی را متوقف کرده بودند؛ اما نتوانست احساس دائمی خود را در مورد این روز نادیده بگیرد. چنانکه دو روز پیش از ۲۵ سالگی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به پیشواز این روز بهیادماندنی رفت! محمدرضا پهلوی در این نشست مطبوعاتی همچنان در توهم شکست خود در کودتای نخستین خود در ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲ است.
وی در این نشست میگوید: «قبل از هر چیز از این موقعیت استفاده میکنم که راجع به بیستوهشتم مرداد صحبتهای سالیانه خودم را انجام دهم. قبل از هر چیز درود به روان شهدای بیستوهشتم امرداد که اگر این فداکاری را آن روز نمیکردند، امروز برای همه روشن است که ما چه بودیم، ولی چون اطلاعات و وقایع نزد من محفوظ است، لازم است که چند چیز را گوشزد بکنم. دولت عاجز وقت [دکتر مصدق] که عملاً با تودهایها در هر جبههای همکاری میکرد روز بیستوپنجم مرداد که برخلاف تمام اصول قانون اساسی ایران شروع به یاغیگری کرد و بهطور واضحی ائتلاف آنها با تودهایها روشن شد. اتفاقاً من تابستان آن سال در سعدآباد زندگی میکردم خبرهایی که میرسید، حکایت از نقشههایی میکرد که توسط تودهایها، کمونیستها طرح شده بود. برای حفظ این محل چهار تانک مأمور شده بود که حتماً قبل از وقایع بیستوپنجم اَمرداد تانکها برای حفظ مقر آن دولت یاغی منتقل شدند. من خودم شخصاً در کلاردشت و از دور ناظر جریانات بودم. همانطوری که در کتاب مأموریت برای وطنم نوشتهام، پس از تفکر زیاد آن موقع نقشهای کشیدیم که اگر فرمان قانونی پادشاه مشروطه ایران را دولت وقت اجرا نکند، با ترک کشور مردم ایران را مختار به اتخاذ رویه مطابق میلشان بکنیم. آن موقع شاید غیر از این چارهای نبود. یکعده میگفتند که چرا اینقدر صبر کردید، چرا قبلاً عمل نکردید ولی شاید جریانات آن زمان غیر از این اجازه نمیداد. ملّت ایران هم انتخاب خودش را کرد و با قیام مردم و پیوستن به قوای مسلح، آن بساط را بر هم زد. در بیستوپنجم امرداد ۱۳۳۲ تعداد افسرهای تودهای و کمونیست ارتش ایران به ظاهر ۱۱۰ نفر بود، بعد که حکومت قانونی دومرتبه برقرار شد و دسترسی پیدا کردیم به اسناد و مدارک تشکیلات نظامی حزب توده، این اطلاع کشف شد که تعداد آنها در آن روز به ۶۴۰ نفر میرسید. کما اینکه از همان نوشتهها اطلاع به دست آمد که نقشه آنها این بود که دو هفته بعد خود آنها آن دولت پوشالی را سرنگون میکردند و اگر مردم قیام نمیکردند، آن روز ایران، ایرانستان میشد، کما اینکه امروز هم نقشه همین است».۱
اگر جملات مربوط به ۲۵ اَمرداد را واکاوی کنیم و با آنچه روزولت بیان میکند، تضاد بارز دارد. شاه میگوید: «پس از مقدار زیادی فکر کردن نقشهای کشیدیدم که به موجب آن اگر دولت [نخستوزیر مصدق] از فرمان قانونی پادشاه مشروطه ایران [یعنی فرمان عزل مصدق توسط شاه] تبعیت نکند ما باید کشور را ترک کنیم؛ و به اینترتیب به مردم ایران فرصت بدهیم راه زندگی خود را انتخاب کنند. راه دیگری بهجز این کار وجود نداشت». در آنجا تفاوت بین گفتار محمدرضا پهلوی و روزولت نمایان است که شاه از «مدت زیاد فکر کردن» صحبت میکند درحالیکه روزولت میگوید فکر عقبنشینی بعداً مطرح شد و اندیشه پرواز به بغداد فیالبداهه بود. همه رهبران سیاسی میل دارند اَعمال خود را نتیجه تصمیمگیریهای سنجیده قلمداد کنند و شاه نیز استثنائی بر این قاعده نبود.۲ پیشتر هم از زبان هندرسون نیز گفته شد که خروج پادشاه از میهن، یعنی واژگونی نظام سلطنت.
ماروین زونیس، روانشناس گفتار به مناسبت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در شرایط انقلابی آن زمان را نوعی همانندسازی برای خود محمدرضا پهلوی قلمداد میکند و میگوید: «در اینجا بود که برای شاه مشابهتهای آشکار و دردناک میان رویدادهای سال ۱۹۵۳ [کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲] و ۱۹۷۸ [روزهای منتهی به انقلاب] آشکار شد. وی مشکل خود در زمینه فعالیت و انفعال را تا حدودی درک کرد. او در این مصاحبه، این درک خود از موضوع را آشکار ساخت، زیرا همچنان به اظهارنظرهای خود درباره مصدق ادامه داد: «هیچ راه نجات دیگری وجود نداشت مگر ترک کشور تا افکار عمومی «تبلور» پیدا کند. عدهای از مردم میگفتند «شما چرا اینقدر صبوری نشان دادید؟ چرا زودتر دست به عمل نزدید؟» اما شاید جریان رویدادها در آن روزها به من اجازه نمیداد کار دیگری بکنم. مردم ایران انتخاب خود را کردند.» بیتردید این مطلب درست است که شاه امیدوار بود که چنانچه بار دیگر کشور را ترک کند (در اَثنای انقلاب) مردم ایران بار دیگر دست به انتخابی به نفع او خواهند زد.۳
۲۶ دیماه ۱۳۵۷ آخرین صعودی که به سقوط منجر شد
هنوز ساعتی از شادمانی بیستوپنجسالگی جلوس بر سریر سلطنت نپاییده بود که آتش سینما رکس آبادان ۴۲۰ نفر از مردم را سوزاند. آتشی که از زیر خاکستر سر برآورد و ایران را یکپارچه در خیزش انقلابی قرار داد. بازماندگان روز تشییعجنازه جانباختگان ۲۸ مرداد سینما رکس، شعار مرگ بر شاه میدادند. به گزارش ویلیام سالیوان، سفیر وقت امریکا، شاه چند روز پیش با شاه پس از ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ قابلمقایسه نبود. اکنون مضطرب، مشوش و درمانده بود.۴ طولی نکشید که نماز عید فطر در روز ۱۳ شهریور ۱۳۵۷ نیز فرارسید. در این روز در چند کلانشهر ازجمله تهران، نمازی را در چهار نقطه تهران طراحی کردند که مهمترین آن تپههای قیطریه بود. پس از نماز، قرار بود مردم از هر چهار نقطه به سمت مرکز تهران تظاهرات کنند. جمعیت بیسابقهای بود که هیئتحاکمه تصور آن را نداشت. از همان روز تظاهرات تداوم داشت که روز پنجشنبه ۱۶ شهریور توسط انقلابیون، قرار یک تظاهرات فراگیر در تهران و شهرهای دیگر برای جمعه ۱۷ شهریور گذاشته شد. دربار، دولت و شورایعالی امنیت کشور، در ساعات واپسین ۱۶ شهریور به این نتیجه میرسد برای پایان دادن تظاهرات مردم، اعلام حکومتنظامی شود. گرچه دیرهنگام این خبر در رادیو اعلام شد؛ اما همان تعدادی که این خبر را شنیدند، توجهی به آن نکردند. کما اینکه تا پنج ماه بعد اعلام حکومتنظامی را جدی نگرفتند! روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ جمعیت بیشماری در میعادگاه خود یعنی میدان ژاله [شهدا] گرد آمدند. هیچگاه آمار کشتهشدگان آن روز بهطور دقیق وارسی نشد؛ اما در آن روز صدها نفر را به رگبار بستند و به شهادت رساندند. تا جایی که این روز تا سالها به نام «جمعه خونین» قلمداد شد.
اکنون «مرگ بر شاه» و راندن شاه از میهن تبدیل به یک خواسته ملّی شده بود. در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ کشتار دیگری تهران را فراگرفت. چند دانشآموز در پیرامون دانشگاه تهران، هدف گلوله قرار گرفتند و دانشگاه به خاک و خون کشیده شد. صحنه مقابله نیروهای مسلح با مردم، دانشجویان و دانشآموزان در دانشگاه تهران، توسط تلویزیون پخش شد. نفرت عمومی شعلهور شد. محمدرضا پهلوی که راهی جز عقبنشینی نداشت، فردای آن روز در صحنه تلویزیون ظاهر شد و با ظاهری مضطرب و مشوش و صدایی هراسناک، صدای انقلاب ملّت ایران را شنید: گفت: «…شما ملّت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید. انقلاب ملّت ایران نمیتواند مورد تأیید من بهعنوان پادشاه ایران و بهعنوان یک فرد ایرانی نباشد… متعهد میشوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. متعهد میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملّی برای آزادیهای اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است بهصورت کامل به مرحله اجرا درآید، من نیز پیام انقلاب شما ملّت ایران را شنیدم… تضمین میکنم که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملّی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود…».
گفتار محمدرضا پهلوی خود بیانگر استیصال کامل بود. او متوجه شده بود که بهمانند دوران نَهضَت ملّی ایران هیچ پایگاه اجتماعی ندارد. اکنون تاریخ برای وی، دگربار تکرار شد. او چند روز پس از رویداد خونین ۱۳ آبان ۱۳۵۷، به امریکا پیام داد که قادر به ادامه سلطنت نیست. ویلیام سالیوان در گزارش خود به وزارت امور خارجه امریکا مینویسد: «اولین بار شاه به من گفت که در نظر دارد به بندرعباس برود و مدتی در مرکز نیروی دریایی به سر برد. چند روز بعد گفت که مایل است به جزیره کیش برود و مدتی در کاخ زمستانی خود در این جزیره بماند. یکبار هم حرف عجیبی زد و گفت چطور است سوار کشتی سلطنتی بشود و مدتی در بین آبهای بینالمللی به سیر و سیاحت بپردازد تا هم از کشور خارج شده باشد و هم از ایران دور نباشد!۵ ولی سرانجام در اواخر ماه دسامبر [اوایل دیماه]۶ که بهکلی ناامید شده بود تصمیم گرفت برای مدت نامعلومی از ایران خارج شود و یک شورای سلطنتی برای انجام وظایف مقام سلطنت در غیاب خود تعیین کند». ۷
تنها سالیوان سفیر وزارت امور خارجه امریکا نبود که چنین گزارشی را ارائه میدهد، بلکه خود سران ساواک رژیم نیز به این جمعبندی رسیده بودند. پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک، دو روز بعد از رخداد خونین ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ سینما رکس، نخستین جرقههای خروج محمدرضا پهلوی را گزارش میدهد. وی میگوید: «در جلسه [۱ شهریور ۱۳۵۷] نخستوزیر آموزگار ضمن مطالبی که درباره اوضاع مملکت عنوان میکرد، گفت: «شاهنشاه از نمکنشناسی مردم خسته شدهاند و اگر وضع به این ترتیب ادامه یابد ممکن است ایشان اصولاً این مردم را رها کنند و بروند!»[…] این مطلب به گوش من بیشتر آشنا بود؛ زیرا ارتشبد فردوست در خردادماه [۱۳۵۷] چنین مطلبی را به یکی از همکاران من که بنا به تقاضای او و به دستور من با وی ملاقات کرد، بیان داشته بود. بهطوریکه همکارم گزارش داد فردوست ضمن حرفهای خود گفته بود: «شاهنشاه همه این تحرکات را از ناحیه دول بزرگ غربی میدانند و حتی تصمیم داشتهاند از سلطنت کنارهگیری کنند و کشور را ترک گویند ولی بعداً اجرای این نظر را به تأخیر انداختند»[…] این مطلب را فردوست به خود من نیز هفته بعد که با او ملاقات کردم، بازگفت. برای بار سوم این مطلب را در شهریورماه، پس از روی کار آمدن شریف امامی معالواسطه از زبان اشرف شنیدم. اشرف گفته بود «شاه از حقناشناسی این مردم خسته شدهاند و ممکن است سلطنت را رها کرده و کشور را ترک کنند».۸
محمدرضا پهلوی همچنان که در ۹ اسپند ۱۳۳۱ و ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲ نشان داد هر شرایطی که او را به مخاطره بیندازد، چاره کار را در کنارهجویی و خروج از میهن میدید، در بزنگاه انقلاب ایران، راهی جز گریز از میهن نداشت.
به گفته بسیاری ازجمله ثریا اسفندیاری، ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲، محمدرضا پهلوی نهتنها هیچ امیدی به بازگشت نداشت، بلکه میخواست مزرعهای در امریکا را راهاندازی کند و تا آخر عمرْ در امریکا بماند، اما مداخله نظامی امریکا و انگلیس، چهار روز بعد، نَهضَت ملّی ایران را سرکوب کردند و محمدرضا پهلوی را هفت روز بعد به سریر تخت سلطنت نشاندند.
اما چرا محمدرضا پهلوی در بزنگاه انقلاب بهجای عزیمت به امریکا به مصر رفت؟ زیرا بر این پندار بود که از ایران دور نباشد و بهمحض تَحرُک و کودتای ارتش او دگربار بر سریر سلطنت بنشیند. سالیوان همین پندار محمدرضا پهلوی را چنین توصیف میکند: «شاه که در مصر بود، محاسباتی داشت و احتمالاً بهوسیله اردشیر زاهدی از امکان یک حرکت نظامی برای سرکوبی انقلاب اطلاع یافته بود. او برنامه سفرش [به امریکا] را لغو کرد و مدت معینی در مصر مانده بود. به گفته شاهدان عینی، دلیل لغو سفر محمدرضا پهلوی به امریکا و ادامه توقف او در مصر هم این بود که فکر میکرد به دنبال یک حرکت نظامی و سرکوبی انقلاب از طرف نیروهای مسلح، داستان ۱۹۵۳ [کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲] تکرار خواهد شد و او یک بار دیگر پیروزمندانه برای تصاحب تاج و تخت خود به ایران بازخواهد گشت».۹
همچنانکه ملّت کار ناتمام خود در اَمرداد ۱۳۳۲ برای راندن همیشگی محمدرضا پهلوی، در ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ یکسره کرد، محمدرضا پهلوی زمان گریزش از ایران همچنان در رؤیا و توهم کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. بر این پندار بود که امریکا، ارتش و اجامر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، انقلاب ایران را سرکوب خواهند کرد.
زونیس در گفتوگو با نزدیکان شاه و درباریان دریافته بود «شاه حتی در آن لحظات آخر ناامیدی نیز عقیده داشت که ایالاتمتحده مداخله خواهد کرد و مانند ۱۹۵۳ [کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲] سلطنت را به او بازخواهد گرداند. از آنجا که او در کودتا یا ضد کودتای ۱۹۵۳ نقشی نداشت، در سال ۱۹۷۹ [انقلاب ۱۳۵۷] نیز نیازی نبود، نقشی ایفا کند».۱۰
درواقع خروج محمدرضا پهلوی از ایران یک خواست فراگیر ملّی بود که ۲۵ سال سابقه در بین مردم داشت. شادروان دکتر ناصر تکمیل همایون همواره میگفت: «من در طول زندگی سه بار گریه پدرم را دیدم. صد بار با هم روضه رفتیم؛ اما هیچوقت گریه نمیکرد، فقط دستش را روی چشمش میگذاشت، اما سه بار گریه کرد. یک بار … بعدازظهر ۲۸ [کودتای] مرداد در خیابان آشیخ هادی بودیم؛ یخچال خانه دکتر مصدق را کسی به کولش گرفته بود، مستراحفرنگی خانهاش هم دست کسی دیگر بود. پدرم که دید گریه کرد و گفت یک روز خانه شاه را هم همینطور میکنند و ما زنده بودیم و دیدیم که این اتفاق افتاد. آن روز هم گریه کرد و بار آخر در فوت مادرم».
احمد شاملو در قطعه شعری که در روز ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ به نام «آخر بازی» سرود. گریز او از میهن و انقلاب ایران را نوعی انتقام کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میداند که آن روز دولت ملّی توسط فاتحان قلعه روسبیان، به یغما رفت.
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بیاعتقادِ سربازان تو بود
که از فتحِ قلعه روسبیان باز میآمدند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاهپوش
– داغداران زیباترینِ فرزندانِ آفتاب و باد
هنوز از سجادهها سر بر نگرفتهاند!
دکتر مصدق در ابتدای استقرار دولت خود جنبش بپاخاسته را پایانناپذیر میداند که اگر شکست هم بخورد، باز قیام خواهد کرد: «چنانکه اکنون پیداست و همه شب میشنوید و میخوانید برای سقوط دولت اینجانب قوای خود را تجهیز نمایند ذرهای در مبارزه خویش سست نخواهم شد؛ زیرا یقین دارم که این مبارزه فعلاً به جایی رسیده است که در هر حال و به هر صورت باید طریق طبیعی خود را طی کند و به نتیجه برسد اکنون آفتاب عمر من به لب بام رسیده، دیر یا زود باید به راهی بروم که همه ناگزیر خواهند رفت، ولی چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزه ملّی را آنقدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسد، اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگی بر ما مسلط باشند و رشتهای گردن ما بگذراند و ما را به هر سوی که میخواهند بکشند مرگ بر چنین زندگی ترجیح دارد و مسلّم است که ملّت ایران با آن سوابق درخشان تاریخی و خدماتی که به فرهنگ و تمدن جهان کرده است هرگز زیر بار این ننگ نمیرود. امروز مبارزه بزرگی را ملّت ما شروع کرده است که هیچکس از ابهت آن غافل نیست؛ البته در اینگونه جنبشهای اجتماعی باید در مقابل هر گونه محرومیت ایستادگی و در برابر آن آماده بود هیچ مبارزه این هر قدر کوچک و ناچیز باشد بهآسانی به نتیجه نمیرسد تا رنج نبریم گنج میسر نمیشود در این راه سعی ناکرده به جایی نتوان رسید».۱۱
باز دکتر مصدق در واپسین پیام خود در دادگاه نظامی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چنین گفت:
«شاید برای آخرین بار در زندگی خود ملّت رشید ایران را از حقایق این نبرد وحشتانگیز مطلع سازم و مژده بدهم: مصطفی را وعده داد الطاف حق/ گر بمیری تو نمیرد این ورق. حیات و عرض و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرافرازی میلیونها ایرانی و نسلهای متوالی این ملّت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آوردهاند [کودتا] هیچ تأسف ندارم، وظیفه تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام دادهام. من به حس و عیان میبینم که این نهال بَرومَند در خلال تمام مشقتهایی که امروز گریبان همه را گرفته به ثمر رسیده است و خواهد رسید. عمر من و شما و هر کسی چند صباحی دیر یا زود به پایان میرسد، ولی آنچه میماند حیات و سرافرازی یک ملّت مظلوم و ستمدیده است… چون از مقدمات کار و طرز تعقیب و جریان دادرسی معلوم است که در گوشه زندان خواهم مُرد و این صدا و حرارت را که همیشه در [راه] خیر مردم به کار بردهام، خاموش خواهند کرد و دیگر جز این لحظه نمیتوانم با هموطنان عزیز صحبت کنم. از مردم رشید و عزیز ایران مرد و زن تودیع [وداع] میکنم و تأکید مینمایم که در راه پرافتخاری که قدم برداشتهاند از هیچ حادثهای نهراسند و یقین بدانند که خدا یار و مددکار آنها خواهد بود».۱۲
پینوشتها
- رک روزنامه کیهان و اطلاعات ۲۸ مرداد ۱۳۵۷.
- شکست شاهانه، همان، ص ۵۲۷.
- همان، ص ۵۲۶.
- آتشسوزی سینما رکس به روایت سیا و اسناد ویکیلیکس
- منظور علامت تعجب توسط سالیوان این است که او کمی دور از ایران باشد تا ارتش، امریکا و مردم قیامکننده کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دست به یک قیام دیگری بزنند و تاج و تخت را بازیابند.
- اول تا ۱۰ دیماه ۱۳۵۷، چند روز مانده به کنفرانس گوادلوپ. درواقع خود محمدرضا پهلوی پیشنهاد خروج از ایران را به امریکا داده بود. اینکه خروج محمدرضا پهلوی در کنفرانس گوادلوپ رقم خورد، افسانهای پیش نیست. این توهم را ابتدا خود محمدرضا پهلوی در کتاب پاسخ به تاریخ بیان کرد که هایزر و سالیوان به ساعت مینگریستند و منتظر خروج من از کشور بودند. ضمن اینکه این روایت نادرست است. نشان از این است که خود محمدرضا پهلوی هیچ اراده و استقلالی از خود نداشت. گو اینکه سپهبد امیرحسین ربیعی، فرمانده نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی به هنگام محاکمه در دادگاه انقلاب با اشاره به ضعف محمدرضا پهلوی، به این شایعه بیشتر دامن زده است که گویا هایزر برای خروج محمدرضا پهلوی از میهن آمده بود. ربیعی گفت: «وقتی ژنرال هایزر امریکایی گفت «شاه باید برود»… اولش برای بنده یک شوک بود که مگر شاه ما را یک ژنرال امریکایی میتواند بگوید باید برود؟! …قسم به مقدسات عالم، در زندگیام بزرگترین ضربه است که تازه فهمیدم اصولاً شاه مثل یک ساختمانی است که به یک چوب پوسیده لغزان سوار است. درست مثل اینکه دم موش را بگیرند و بیندازند بیرون… واقعاً نمیدانستم شاه اینقدر هیچ است». نهتنها مأموریت هایزر به ایران خروج محمدرضا پهلوی از میهن نبود که امریکا نیز به دنبال چنین سیاستی نبود.
- – ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، خاطرات سولیوان، آخرین سفیر امریکا در ایران، ترجمه ابراهیم مشفقیفر، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول ۱۳۹۳، ص ۲۰۵. سالیوان اواخر دهه ۱۹۸۰ در گفتوگو با رادیو بیبیسی همین نکته را تکرار میکند: «فکر میکنم او این تصمیم را در اواخر دسامبر [۱۹۷۹] گرفت. شاید تقریباً در همان موقعی که ارتشبد ازهاری نخستوزیر دولت نظامی دچار حمله قلبی شد و از کار کنارهگیری کرد شاه میدانست باید از ایران خارج شود، اما عواقب این کار را نمیتوانست به خودش بقبولاند. مثلاً گاهی میگفت به جای ترک ایران شاید بهتر باشد با کشتی خودش به فاصله پنج کیلومتری آبهای مرزی ایران برود و حرفهایی از این قبیل. او تا چند روز مانده به رفتنش نتوانسته بود خودش را متقاعد بکند که واقعاً باید از کشور ببرد و برود. گواینکه منطقاً لزوم رفتنش را از مدتی پیش درک کرده بود». رک: انقلاب ایران به روایت بیبیسی، به اهتمام عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۲. طبق گفته سالیوان در گزارشهای خود ۲۹ آذر ۱۳۵۷، ازهاری دچار حمله قلبی میشود. روز ۳۰ آذر ازهاری را میبیند و ازهاری به سالیوان میگوید: شاه قدرت اراده و تصمیم خود را از دست داده و این مملکت دارد از دست میرود. او روز نخست دی با شاه دیدار میکند که گفتار و رفتار محمدرضا پهلوی مؤید سخنان ازهاری بود. به گزارش سالیوان درواقع شاه روز اول دیماه ۱۳۵۷ به امریکا پیشنهاد خروج از کشور را داد. ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، همان، صص ۲۲۷ – ۲۲۶.
- گفتوگو با پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک، در دامگه حادثه: بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاه، عرفان قانعیفرد، شرکت کتاب، کالیفرنیا، ۱۳۹۰، صص ۴۴۴-۴۴۲.
- سالیوان، همان، ص ۲۵۴.
- شکست شاهانه، همان ص ۵۷۹.
- نطق دکتر مصدق در مجلس به تاریخ ۲۰ تیر ۱۳۳۰. برگرفته از صورتجلسه مشروح مذاکرات مجلس شورای ملّی ایران. نشست ۱۶۷. روزنامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران.
- مصدق در محکمه نظامی، جلیل بزرگمهر، انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم، ۱۳۹۹، ص ۷۷۸.