مهسا تاجیک
در پس حکاکیهای تندیس تاریخ جنبش دانشجویی، آرمانهای خضابشده به خون و رنج جنبش دانشجویی و مقاومت فعالان دانشجویی مبارز تاریخ، برای تقویت روحیه سیاستورزی اخلاقی و مطالبهگری در دانشگاه، دانشجویان عصر حاضر را وامیدارد تا درک و بینش درستی نسبت به هویت اصیل مبارزاتی و تاریخی خود داشته باشند. گرچه از تیرماه ۷۸ تا به امروز، با سرپنجه قدرت بیحدوحصر و یکهتاز جناح انحصار، فشارهای امنیتی، محرومیت از تحصیل و طوفان ستارهدارشدن دانشجویان، فقدان عدالت آموزشی، تجاریسازی دانشگاه، کالاییشدن آموزش، تقنین مصوبات غیرمنصفانه و… افزایش یافته است و بر تن دانشگاه، پارهکهنه نامتناسب سیاستزدگی و روزمرگی پوشانده است، اما در فضای کنونی شایسته است تا دانشجویانی که داعیه پیشرفت و تحولات مثبت در دانشگاه و جامعه را دارند هم حرمت تاریخ و هم حریم ودیعه پیشبرندگی جریان دانشجویی را محفوظ بدارند. جریان دانشجویی در وضعیتی قرار دارد، که لزوم اتحاد و اقدام مشترک برای مطالبهگری و کنشگری را دریافته است، اما ضرورت مطالعه جدی و منسجم و تدقیق و ایستادگی بر پشتوانه هویتی و تاریخی، آنگونه که شایسته است درونیسازی نشده است و این خود باعث شده است کارکردهای جریان دانشجویی با نارساییهای بنیادین ارزشی و استراتژیک مواجه شود، به عبارت دیگر، با وجود اینکه حتی پیشرانهایی برای جنبشیشدن این روند وجود دارد، اما وجود نارساییها باعث میشود که کارکردهای معمول و متداول جریان دانشجویی نیز اسقاط شود. برای ریشهیابی این نارساییها دو عنوان را اجمالاً بررسی میکنیم.
- سلطه اخلاق فایدهگرایانه مبتنی بر کنش ابزاری:
شاکله اعتراض و انتقاد در جریان دانشجویی دردآگاهی نسبت به آسیبهای سیستم و ایجاد مرزهای محکم و استوار با سیستم است و این دردآگاهی، خرد عقلانی ارتباطی و خرد رستگاریبخش را در کنار یکدیگر میطلبد.
شوربختانه، آنچه بر کنشهای جریان دانشجویی سایه انداخته، خردی مبتنی بر منفعت و فایده است، در حالی که دو کنش مکمّلِ عقلانی بینُالاذهانی در کنار کنش رستگاریبخش است، که عقلگرایی انتقادی را شکل میدهد و در نهفت هر مبارزه و انتقادی این دو عنصر وجود دارد.
باید گفت تفکر رستگاریبخش را نباید تقلیل روانشناسانه داد و اذعان داشت که آرمانداری، نوعی واکنشی روانشناسانه مبنی بر طلب کمال مطلوب برای نائلآمدن به خیر است، بلکه چنین کنش و تفکری با استدلال، تجربه و علم همراه است و تنها کسانی ظرفیت اتّخاذ این رویکرد را دارند که وجدان اخلاقی همیشه بیداری داشته باشند. امروزه پرتو عقلانیت فایدهگرایانه و ابزاری که بر کنشگری دانشجویان تابیده است، به عقلگرایی انتقادی ختم نمیشود، بلکه از دانشجوی آرمانگرا، دانشجویی بوروکرات میسازد که رویکرد حاکم بر جهانبینیاش صرفاً مبتنی بر اثباتگرایی ابزاری و پراتیک حسی است، یعنی او آرمان را شعر و شعار تلقی میکند، از هزینهدادن برای نائلآمدن به کمال مطلوب پرهیز میکند، میان دوراهی منفعت و پایبندی به ارزشها منفعت حاکم میشود و حتی کوششی برای برقراریترابطی میان این دو ترعه انجام نمیدهد و تنها منفعت و فایده را مطمح نظر قرار میدهد و در مقابل تولید اندیشه و تفکّر سنگر میگیرد، چراکه خرد فایدهگرایانه ابزاری، به تفکر نقادانه خلاقانه منجر نمیشود و تولید اندیشهای شکل نمیدهد، بلکه اندیشهای از پیش تولیدشده دیگران انباشت میشوند و با بهرهگیری از منطق صوری، فرمولهایی برای کسب منفعت بیشتر ارائه داده میشود و جریان در خارج از این فرمول و چارچوب نمیتواند حرکت کند و راه اندیشه تولیدی مسدود میشود.
تن و روان جریان دانشجویی رنجور و بیمار است و سمپتوم این بیماری، لابیها و بدهبستانهایی است که اغلب در خفا و در اندک مواردی به شکل علنی با احزاب، نهادها و اشخاصی که ارتباط با آنها از نظرگاه جریان دانشجویی مشروعیتی ندارد، انجام میشود و یا سهمخواهیها، توسل به حمایت مالی احزاب و فعالیتهای ستادی با حمایت احزاب، که در نهایت به عدم استقلال جریان ختم میشود. بهنوعی، جریان دانشجویی از گذشته و تجربیات پیشین، جمعبندی معقولی نداشته است و هیچ حدومرزی برای سیاستورزی قائل نیست و بهجای کنشگری در عرصه مدنی، مشی سیاستورزی حرفهای را پیش گرفته است.
یکی از نشانگان دیگر این بیماری، رویکردی مبتنی بر اباحهگریهای اخلاقی و ارزشی (چه در زیست فردی و چه در کنشگریهای جمعی) است. به عبارت دیگر منش و پایبندی به اصول و ارزشها، جایگاه متقن، ثابت و استوار خود را در این سیر تاریخی ایجاد نکرده است.
اکسل هونت، از شاگردان یورگن هابرماس، معتقد بود زمانی دیدگاه انتقادی و مبارزاتی در جریانات جامعه فراگیر میشود، که اخلاق کانتی که واجد دو شاخصه مطلقگرایی و وظیفهگرایی است، در جریانات جامعوی نهادینه شود؛ اما باید گفت امروزه اخلاق، در جریان دانشجویی وظیفهگرایانه، صورتمند و قاعدهمند نیست و اخلاق بهخودیخود ارزشی ندارد مگر اینکه چشمداشتی را در پی داشته باشد و به عبارتی اخلاق دیونتولوژیکال رسالتمحور که اساس تکامل تمام جریانات است، جای خود را به اخلاق کانسکوئنشنال نتیجهگرا داده است.
شاید بتوان گفت این آسیبها، محصول طرحوارههای ذهنی ناکام و تجربیات پیشینی ناگوارِ تلاشِ معطوف به شکست است که اصطلاحاً به «درماندگی آموختهشده» انجامیده است. مارتین سلیگمن، نخستین کسی بود که اصطلاح درماندگی آموختهشده را به کار برد. او معتقد بود، بشر هنگامیکه دورههای پرفشارِ رنج، ناکامی و سرکوب را پشت سر میگذارد، بر اساس طرحوارههای نامطلوب تاریخی که تجربه نموده، به شکلی از درماندگی گرفتار میآید که تاب کشش و مقاومت خویش را در برابر وقایع از کف میدهد، چراکه معتقد است کوشش منجر به نتیجه و کشش منجر به خودسازی نمیشود. با توجه به سرکوب شدید جریان دانشجویی از تیرماه ۷۸ و در پس آن هشت سال سرکوب یکپارچه نیروهای منتقد در دولت نهم و دهم، نوعی یأس و درماندگی مبتنی بر طرحوارههای تاریخی در اذهان دانشجویان ایجاد شده و آنان را در چنگال ناامیدی گرفتار ساخته است. به همین دلیل دانشجویان گاه به شکل ناخودآگاه یا حتی خودآگاه چنین استنباط میکنند، که مبارزه نتیجهبخش نیست و در پس هر مبارزهای شکستی دردناک چنبره زده است. به همین دلیل بهجای رویکرد معطوف به وظیفه، رویکردی منحصراً معطوف به منفعت دارند. چراکه معتقدند در ادای وظیفه که عبارت است از مبارزه، استقلال و آرمانگرایی جنبش دانشجویی، شکستی گریزناپذیر و بنبستی سرکوبگر محتوم است، به همین دلیل از مبارزات پیشین جمعبندی معقولی صورت نمیگیرد و از بذر مبارزه استراتژی، امید برداشت نمیشود و برای تسریع حصول نتیجه مطلوب، گامهای غیرآرمانی و غیراخلاقی برداشته میشود؛ به عبارت دیگر جریان دانشجویی به علت تجربه نامطلوب زیسته خویش و سرکوب نیروهای اقتدارگرا و سلطه استراتژی یأس، مشی مبارزاتی و آرمانگرایانهاش بلعیده شده است و این نسل از جریان دانشجویی قراردادی منعقد کرده که در قمار تملیک مبیع منفعت، ثمن ارزشمند هویت و اخلاق را به حاشیه تاریخ رانده است.
- رجحان فرم به محتوا
امروزه رویکرد حاکم بر جریان دانشجویی، رویکردی است که بهجای پرداختن همزمان به رسالت و مسئولیتهای اصیل این جریان و ترکیبات جوهری اجتماعی آن و ایجاد صورت و فرم، صرفاً به سویه صورت، نمادها و ساختار توجه ویژهای دارد و پتانسیل ذخیرهشده قشر دانشجو تنها در فربهسازی فرم و کانتراکت ساختاری سرریز میشود و قشر بر لوب و مغز و مایه برتری دارد؛ به عبارت دیگر در توصیف جریان دانشجویی حال حاضر میتوان گفت که به جریان کارپذیر نمادینی بدل شده که تنها اسناد بیرونی دارد و از جوهره درونی غافل شده است و به علت فقدان هویت و محتوا و به حکم سیال و جاریبودن، پرتو دگرگونیها و تغییرات سیاسی و اجتماعی در هر دوره تعیناتی بیبنیاد و بیریشه به این جریان میبخشد. این عدم اتقان هویت تاریخی، مانعی در راه تکامل جریان است و حرکت جوهری در راه نائل آمدن به تکامل، به درجا زدنی از باب تغلیب و ترجیح صورت بر ماهیت بدل میشود و در نهایت سیر صیرورت جریان به انحراف ختم میشود. بخش گستردهای از کنشگران دانشجویی، جملگی توان، انرژی و ظرفیتهایشان را صرف ساختارمندسازی فعالیتهای خویش میکنند، در حالی که هنوز جایگاه و صلاحیت لازم را کسب نکردهاند و اعتماد دانشگاه و جامعه را تمام و کمال جلب نکردهاند. توجه به فرم و محتوا باید به شکل موازی و همزمان صورت بگیرد، در غیر این صورت بیتوجهی به مقاومت برای مأمنشدن و شأنیت مبارزاتی بخشیدن به دانشگاه، جریان دانشجویی را به خاموشواره انحراف میکشاند. کثرت کنشها، طوفان بیانیهها، مقابله با سیاستزدگی در فقد اصالت و حتی ایجاد ساختار و اتحادیه دانشجویی اگرچه جسم زخمخورده ناشی از سرکوب جریان دانشجویی را التیام میبخشد، اما تاب تیمارِ روان رنجور جریان دانشجویی را ندارد. جریان دانشجویی با خیل بیانیه، ایجاد کمپین و کنشگری در فقد هویت، برای خود اعتبارآفرینی نمیکند، بلکه باید با معنابخشی جدی به مبارزه، جسم بیروح جریان را روحبخش باشد تا بتواند در هر دوره نیروهای قدر دانشجویی را پرورش دهد و اعتماد جامعوی و دانشگاهی را جلب کند. زنگاری که در دو دهه گذشته از سوی نیروهای اقتدارگرا بهنحو سیستماتیک و منسجم در دانشگاه پیاده شده و پیکر آن را تیره ساخته، تنها با مقابله صوری و شکلی با سیاست زدگی تزریقشده میسر نمیشود، بلکه باید در خصوص ایستادگی و مقابله با ابتذال، ماهیتبخشی صورت بگیرد، در غیر این صورت در آینده اندک دانشجویان کیفی و پیشبرنده جریان دانشجویی را نیز از دست خواهیم داد و با نسلی از دانشجویانی روبهرو میشویم که مسئولیت اخلاقی خود را در مقابله با ظلم به نسیان سپاردهاند و از جریان دانشجویی ساختاری فاقد محتوا را تنها در خاطر دارند.
اما در نهایت به شکلی خلاصه و اجمالی باید گفت، برای آسیبزدایی از این نارساییها دو مقوله ۱. نهادینهسازی خود انتقادی ۲. خوانش کارکردی تاریخ و ایستادگی بر پشتوانه هویتی و تاریخی جریان دانشجویی اهمیت بسیاری دارد.
میان طیفهای دانشجویی منتقد، رقابتی معیوب، مبنی بر کتمان آسیبهای درون طیفی وجود دارد. علاوه بر نقد گذشته و کاربست نتایج آن، باید رویکرد نقادانه را نسبت به روند حال نیز به شکل پیدرپی رواداشت، تا خودسازی منشی و روشی میسر شود. بری دانستن هر جریانی از انتقاد موجب میشود جمعبندی مطلوب از کارکردهای آن مجموعه حاصل نشود و کورهراه رکود پیش گرفته شود. نوعی خودبرتربینی رایج میان طیفهای دانشجویی وجود دارد، به شکلی که هر مجموعهای خود را از آسیب بری میداند و در تعریف کارکرد خود تمامی آفتها را اسقاط میکند، اما باید گفت دیدگاه انتقادی، با هرگونه کجروی بیرونی و درونی به مقابله برمیخیزد و با پردهپوشیها و کتمان آفتها و بری دانستن خود از آسیبها، مانعهالجمع است و برای فهم و پرهیز از کجرویها، نمیتوان و نباید خود را به حاشیه امن گریز از نقد سوق داد.
همچنین بایسته است اذهان فعالان دانشجویی کنونی، با مطالعه منسجم تاریخ، نقشبند مجاهدتهای پایهگذاران جنبش اصیل دانشجویی باشد، تا دستکم تاریخ جنبشی که رسالت پیشبرندگی آن را عهدهدار شدند، با خود حمل کنند و آگاه باشند که برخورد غیرمسئولانه یا غیرفعال با جریانی که چون ودیعتی شگرف بر شانههای شریف دانشجویان وانهاده شده است، فتور و سستبنیادی آن را در سیری تاریخی در پی دارد.