مردم قندهار، موصل و سوریه حاضرند همهچیزشان را بدهند تا به روزمرگی یک روز قبل از شروع جنگ برگردند.
مریم مزروعی روزنامهنگار و عکاس است. برای جستوجوی پاسخ سؤالهای خود به کشورهای منطقه سفر کرده است و راهحل کاهش درگیری در خاورمیانه را ارتباط بیشتر مردم با هم میداند. با این استراتژی که مردم کشورها همدیگر را بشناسند و به هم اعتماد متقابل داشته باشند. مزروعی معتقد است مردم منطقه در اثر بدبینی نسبت به یکدیگر نمیدانند که تا چه اندازه دردها و علایق و حتی نفرتهایشان مشترک است. او ارتباط اهالی رسانه و فرهنگ کشورها را بهترین شروع برای این مهم میداند. نمایشگاه عکسهای مریم مزروعی از آوارگان موصل با عنوان «موصل، رالی بیقراری» محل آشنایی من با مریم مزروعی بود. هنرمندی که در تلخی عکسهایش از جنگ روح امید به زندهترین وجه ممکن حضور دارد.
خانم مزروعی شما تجربه نابی داشتید، به کشورهای همسایه شرقی و غربی ایران که یکی درگیر طالبان است و دیگری درگیر داعش سفر کردهاید. امریکا هر دو کشور را زمانی اشغال کرده بود. بهعنوان یک هنرمند عکاس چه صحنههایی بین این دو کشور که هم تجربه اشغال امریکا را و هم تجربه نفوذ گروههای تندرو را داشتند، مشترک بود؟
در کل عراق و افغانستان دو محیط کاملاً متفاوت است. من افغانستان را در شرایط بعد از جنگ و البته دچار درگیری و منازعه دیدم، اما مناطقی از عراق که به آن سفر کردم عملاً منطقه جنگی بود و شرایط جنگی در آن حاکم بود. این تفاوت خودبهخود امکان مقایسه را از بین میبرد. در کل مؤلفهای مانند دین و مذهب باعث ایجاد اشتراکات زیادی در این دو کشور میشود. اگر منظور شما «صحنه» است؛ عدم توسعهیافتگی در هر دو کشور به چشم میخورد، اما اگر منظور شما «فضای» حاکم بر دو کشور است چیزی که بیش از همه مشترک است، ضدیت و تنفر از غرب بهخصوص امریکا و البته بیعلاقگی به ما بود.
نفرت از غرب و بهخصوص امریکا در مورد این دو کشور کاملاً قابل درک است، اما در یک مصاحبه دیگر هم شما گفته بودید، «در عراق بسیاری از سازمانهای مردمنهاد ذهنیت مردم را درباره ایرانیها خراب کردهاند و اینکه تو یک عکاس زن باشی و اروپایی نباشی در این منطقه کار را بسیار سخت میکند» البته این دو مؤلفه ارزش کار شما را بالاتر میبرد، یعنی سفر زنی به منطقه جنگی که ایرانی است و هم برای عکاسی به نزدیکی پایگاه داعش میرود. در مواردی که با احساسات ضد ایرانی مواجه میشدید چه میکردید؟
کلاً یک زن عکاس ایرانی بودن ضریب ناامنی در سفر را برای من دهها برابر میکرد، اما با توجه به پراکندگی جمعیت در عراق، ایرانی بودنم در جاهایی بهنفع من تمام میشد و در جاهایی نیز اصلاً صلاح نبود که بدانند ایرانیم. این بستگی به سن و قومیت افراد هم داشت. آنهایی که سن بالاتری داشتند و موسفید بودند از اینکه میشنیدند من ایرانیام استقبال میکردند و خوشرفتار میشدند اما خبر بد اینکه جوانترها نه.
آنجا میگفتید کرد هستید؟
نه از کارتهای شناسایی بینالمللیام استفاده میکردم.
با چه زبانی صحبت میکردید؟
برحسب شرایط گاهی از مترجم عربی یا کردی استفاده میکردم. البته پیش میآمد که ناگهان میدیدم که بعضی از آوارگان به انگلیسی صحبت میکنند. اول تعجب میکردم، اما موصل شهر متمولی محسوب میشد و درنتیجه خیلی هم جای تعجب نداشت. وقتی جنگ سر بگیرد از شهروندان سطح سواد، ثروت، رفاه، سن، شغل و موافق و مخالف بودن با عقیدهای یا جنگ را نمیپرسد و جنگ همه مردم را با هم آتش میزند. رویهم رفته ذهنیت این مردم خسته و آواره نسبت به اروپاییها و سازمانهایشان توأم با بدبینی بود که ناشی از تجربه این سالهاست، اما به قول خودشان «به حضور عکاس اروپایی و بلوند عادت کرده بودند، که بیاید و کارش را انجام بدهد و برود پیگرفتن جایزه جهانی بیاینکه تأثیری بر وضعیت ما بگذارد».
خانم مزروعی چطور وارد منطقه جنگی شدید؟ البته مشخص است که در حدی نمیترسیدید که به این کار مخاطرهآمیز دست بزنید.
من بهعنوان توریست و از طریق اربیل به سمت موصل رفتم، وقتی در موقعیت قرار میگیرم واقعیت این است که نمیترسم، اما در هر سفری یک شب قبل از سفر همیشه کمی دلهره دارم که آن هم گذراست. جنس سفر هم فرقی نمیکند، اما وقتیکه در مکان هستم نه. حس غالب بیشتر هیجان است تا ترس.
شما چه مدت بعد از تخلیه داعش وارد موصل شدید؟
من پیش از شروع عملیات آزادسازی موصل یعنی سپتامبر سال گذشته به عراق سفر کردم. منطقه هنوز در اشغال داعش بود. تا آخرین سنگربندی نیروهای نظامی کرد با داعش جلو رفتم. بیشتر در جاده منتهی به موصل به سر میبردم، اما ورود به خود موصل غیرممکن بود. هنوز جنگ با داعش شروع نشده بود و منطقه در دست نیروهای داعش بود. خانوادههای موصلی به هر طریقی از شهر میگریختند و حتی پای پیاده به سمت کمپها میآمدند. لحظه نزدیک شدن آنها به کمپ یکی از غریبترین صحنههایی که بود میدیدم. زنهایی با پایبرهنه و خسته با نگاههایی پر از دلهره و ترس از راه میرسیدند و پیش از هر چیز به دنبال بچهها، خواهر و برادرها و فامیلهای خود میگشتند، لحظهای که میرسیدند بزرگترین نگرانیشان زنده نبودن عزیزانشان بعد از نزدیک به سه سال بیخبری از یکدیگر بود.
در نمایشگاه اخیر شما که در خانه هنرمندان برگزار شد و آثار شما از موصل نمایش داده شد، یک نکته بسیار جالب وجود داشت و آن اینکه علیرغم آنکه ما جنگ و آسیبهایی که به این شهر واردشده بود را میدیدیم، ولی روح زندگی و امید در عکسهای شما وجود داشت، واقعاً چنین فضایی حاکم بود یا دوربین شما خواست از این زاویه موصل را روایت کند؟
حضور زنان و بهویژه کودکان و تمرکز عکاسی بر آنها ناخودآگاه فضای امید را در مجموعه میپراکند. کودک در لحظه زندگی میکند فارغ از اینکه شاید هفته گذشته به بدترین نحو از موصل به همراه خانوادهاش گریخته باشد، اما کودک فرصت که پیدا میکند سعی میکند کودکی کند. بماند که همین قدکشیدن در جنگ و اینکه شرایط جنگ را شرایط طبیعی زندگیشان فرض کنند شاید آنها را بعدها وارد چرخه خشونت کند.
زنان هم ناخواسته هرچند از آوارگی خسته و عصبانی بودند، اما به نظر من بار سنگین جنگ یعنی انتقال امید از جنگی به صلحی و انگار به جنگی دیگر را بردوش میکشند، در کل مردم عراق متأسفانه چند دهه است درگیر جنگند و انگار به این باور رسیدهاند هر جنگی لاجرم پایانی دارد. بیشتر از اینکه فضای امید در کمپها غالب باشد، فضای عصبانیت و بیقراری وجود داشت. بیقراریای که به دلیل همین عصبانیت شاید روایتش راحت نبود.
البته در این میان قصه زنان ایزدی و کوبانی و امید بی حدشان قصهای عجیب و جداگانه بود، همان امیدی که وقتی دخمه و تونلهای که زنان ایزدی و کوبانی به عنوان برده جنسی نگه داشته میشدند کشف شد و بر در و دیوارهای این تونلهای قبرمانند نقاشیهایی از مزرعه و خانه اسب دیده میشد که این زنان بر دیوار تراشیده بودند.
تمرکز شما در نمایشگاه هم بیشتر بر زنان و کودکان بود.
بله! دغدغه اصلی من کلاً زنان و کودکان است و توانمندی زنان که نیمی از نیروی سازنده هر جامعهای هستند. زنان چه در عراق چه افغانستان طبق سنت با مشکلات عدیدهای دستوپنجه نرم میکنند، در این مناطق ناامنی بیثباتی باعث عدم تمرکز بر حل مشکلات و اصلا خارج شدن این مسئله از دغدغهها میشود و مهمتر از همه مسئله آموزش که بسیار حیاتی است به تعویق میافتد.
در این میان قصه زنان ایران و شرایط و تلاشهایشان متفاوت است، همیشه متفاوت بوده، ۵۰ سال پیش هم اوریانا فالاچی که نتیجه مشاهداتش از وضعیت زنان جهان را منتشر میکند ایران را از کشورهای منطقه مستثنی میکند. در شرایط کنونی نیز حتی زنان افغانستان مثلاً در تمامی شئون چشم به زنان موفق ایران دارند.
از مخاطرات سفر خودتان بگویید؟
سفر بیحادثه و بیمخاطره ای نبود، اما گذشت. خاک عراق و دستکم منطقهای که من در آن بودم حس غریبی دارد. انگار که بیش از اندازه از همیم و این را تاریخ هم ثابت میکند، اما فضای عراق و اقلیم همچنان بیثبات و آشفته است. تشخیص اعتماد کمی سختتر از جاهای دیگر است. فضا فضای بیثباتی است و این وضعیت برای این است که دهها سال تحت دیکتاتوری و جنگهای پیدرپی و اشغال زندگی کردهاند. در صحنه جنگ فضا قابلاعتماد نیست. افراد نمیدانند که در لحظه چه کسی فارغ از قومیت یا مذهبش دوست و چه کسی دشمن اوست، این مسئلهای بود که هم من مسافر و هم مردم آنجا اعم از عرب، کرد و ترکمن سالهاست با آن دست به گریباناند.
چه شباهتهایی بین زیست افغانستان و عراق میبینید؟
شباهت این دو کشور بیشتر از همه نداشتن ملیّت بود. اینکه قومیت افراد و تعلقات قومی و قبیلهای بیشتر تعیینکننده منافع مادی و معنوی این دو سرزمین است تا هویت ملیشان. یکی از دلایل بیثباتی این مناطق همین است.
این سفر چه تأثیری روی شما گذاشت؟
تأثیری که سفر عراق، اقلیم و موصل و حوادث آن روی من گذاشت را سفرهای قبلی من به افغانستان، مرزهای ترکیه و سوریه نگذاشته بود. من دیگر به همین راحتی مسائل را تحلیل نمیکنم یا سریع واکنش نشان نمیدهم و این برای کسی که خبرنگار سیاسی هم بوده است، تأثیر بزرگی است. مناسبات سیاسی در منطقه آنچه ما میبینیم و فکر میکنیم نیست. ما همیشه با نوک قلهای از اطلاعات و دیتاها طرفیم که ۹۰ درصد باقیمانده این کوه زیر آب است و پشت پرده. این را در عراق فهمیدم. نه در حرفهای فرماندهان نظامی یا سیاستمداران که از دهان مردم کوچهبازار و مردم آواره و مددکاران زحمتکش شنیدم. آنجا بدبینی عجیب و مطلقی به غربیها و سمنها که به نظر برای یاری آوارگان آمده بودند، وجود داشت. همین دقیقاً در افغانستان هم دیده میشود. همانطور که گفتم متأسفانه این بدبینی نسبت به ما هم در برخی موارد وجود داشت. برخی مردم آواره موصل داعش را راهزن تمدن خودشان میدانستند و میگفتند که کشورهایی در پشت سر داعش میراث آنها را به یغما بردهاند و به دنبال عتیقههای این سرزمین بودهاند. برخی دیگر از نفت میگفتند و برخی از تجارت سکس و دیگر قصههای ناگفته. برخی از تلاش برای تغییر دین بهخصوص ایزدیها از طرف انجیاوهای امریکایی میگفتند که میآیند و به قیمت آب و غذا آنها را مسیحی میکنند و من با چشم خود وضعیت فلاکتبار خانوادههایی که تن به تغییر دین نداده بودند را دیدم.
جنگها به چند دلیل واضح و هزاران دلیل ناواضح راه میافتند و دلالان اسلحه و نفت و سکس و عتیقه و قومیت و مذهب آتشبیار این درگیریها هستند و آنچه از دست میرود زندگی چندین نسل است، و ایران یکی از کشورهای مورد طمع و شاید آخرین قطعه بازی جِنگای[۱] بزرگان جهان در منطقه است.
امیدوار بودم پیام نمایشگاه من به مخاطب رسیده باشد، مردم موصل یا مردم قندهار یا مردم رقه حتی از نظر مسافت هم از ما دور نیستند و میتوانند مانند ما باشند، اینکه آنها حاضرند همهچیزشان را بدهند تا به روزمرگی یک روز قبل از شروع جنگ برگردند، شوخی نیست. چیزی است که من بعینه دریافتم. ما باید جلوی هرکسی و هرکجا که به دنبال جنگ است و منافعی در آن دارد، جلوی همه جنگافروزان بایستیم. جنگ هیچ روایت خوب و عاشقانهای ندارد. جنگ جنگ است چه فرقی میکند چه اسمی به آن بدهیم و یا آن را چه بنامیم.
یک بار ما در تلویزیون طلوع افغانستان بودیم. یکی از کارشناسهای سیاسی افغانستان که پیرمردی بود که میهمان یکی از برنامهها بود رو به ما کرد و با حسرت گفت: «شما ایرانیها خیلی خوشبختید، اگر شما میجنگید با خودتان میجنگید، اگر درد دارید از خودتان است و اگر دنبال چارهاید در خودتان است.»
[۱] جِنگا یک نوع بازی مثل دومینوست.