نگاهی به دوران فردوسی
غلامرضا فروتن*
هم افراد بر جامعه خود اثر میگذارند و هم جامعه بر روی افراد و دورهاش اثرگذار است. این یک رابطه علمی در زندگی و جامعه است. اگر بتوانیم اثرات دوره فردوسی را بر شخصیت او ببینیم، آنگاه میتوانیم از تأثیر منظومه و کار فردوسی هم ارزیابی دقیقتری به دست آوریم. هر دوره یا دوران حدود هشتاد تا صد سال طول میکشد. با این دیدگاه شخصیت و دوران فردوسی را بهاختصار بررسی میکنیم.
تبار فردوسی
پدر فردوسی کتابدار بزرگی در طوس و طابران بود که به نام ابومنصور محمد بن اسحاق طابرانی خوانده میشد. وی به گلهداری یکجانشین و زراعت هم اشتغال داشت. ابوالقاسم در این خانواده متولد شد و رشد کرد. در منزل پدر حدود دو هزار جلد کتاب خطی از گذشته باستان نگهداری میشد. این زمان در بخارا و خراسان حدود ۲۴ هزار جلد کتاب خطی وجود داشت. سالهای اول قرن چهارم هجری تا اواخر آن، فرقههای متعدد اسلامی و نهضتهای بسیار زیادی در خطه خراسان علیه ظلم قد علم کرده بودند که همه آنها در زندگی فردوسی تأثیرگذار بود. به قول استاد خالقیمطلق -که مقالات زیادی درباره فردوسی و دوران او نوشته است- این وقایع اثرات بسیاری بر شخصیت فردوسی گذاشت. در عین حال، او تحت تعلیم شخص کتابداری زبان هم میآموخت و با پسر عبدالرزاق رستم قرمطی – امیرک- دوستی صمیمی برقرار کرد.
خالقی مینویسد: بیگمان فردوسی از جنبش سیاسی ابومنصور رستم -که از دوستان پدرش بود- تأثیرات ژرف پذیرفته بود. درحالیکه ابومنصور خود تحت تأثیر ابنمقنع بوده است. رستم قرمطی زیرساخت اصلی منظومه فردوسی را ریخته بود و آن موقع تحت تعلیم نهضت شعوبیه قرار داشت و در اوایل کار فردوسی کلیه مخارج و مباحث شاهنامه را تقبل کرده بود و انجام میداد. به قول فردوسی: جوانمرد بود و وفادار بود: به چشمش جهان خاک و هم سیم و زر/ کریمی از او یافته زیب و فر. عبدالرزاق به گفته فردوسی به دست آدمکشان آن دوران کشته شد. فردوسی از آن پس به تنگدستی میافتد و بیست سال از او خبری نمیشود و اثر او بعدها به قول امین ریاحی بهصورت تابو درمیآید و غزنویان آن را تحریم میکند. فردوسی درباره ابومنصور میسراید: نه زو مرده بینم نه زنده نشان/به دست نهنگان آدمکشان.
جنبشهای زمان فردوسی
در قسمتی از آفریقا نهضتی به نام ادراسه پا گرفته بود. نهضت فاطمیان در قسمتی از مصر و تونس در حال رشد بود. در شام و بغداد نهضت بیحمدان قد علم کرده بود. در گیلان و مازندران نهضت طالبه و علویان و آلبویه خودنمایی میکرد. در عراق و قسمتی از ایران و خوزستان و اصفهان اسماعیلیان بودند. در سند نهضت وزریه و در یمن و بحرین و جزیرهالعرب قرامطیان و رافظیان و باطنیان حضور داشتند.
اوضاع تولیدی جامعه قبیلهای و عشریهای بود و این مسئله باعث میشد که قبایل قدرت میگرفتند و جزو اشراف میشدند و مردم را میچاپیدند. سخنگویان مردم هم علیه اشراف قبیلهای قد علم میکردند و حتی علیه مالکیت خصوصی اشراف میشوریدند. آنها درباره موسیقی و هنر هم حرف میزدند، چون از فرهنگ باستانی پربار زروانی و مغانی و زردشتی، مانوی و مزدک برخوردار بودند و اشعار آن دوران را زمزمه میکردند. فردوسی با زیرکی این فلسفه را در زندگی مردم مطالعه و با هوشیاری خاصی آنها را بهصورت حماسه بیان میکرد تا مردم را عملاً و رودررو با سلطهگران درگیر کند و به همین دلیل خود نیز با هشیاری کامل درگیر این موضوعات میشد و ادامه میداد.
موقعیت شهرهای خراسان، نیشابور، مرو، هرات، بلخ و بخارا بارها در منظومه فردوسی تکرار شده و ما را راهنمایی خواهد کرد. در منظومه حتی از رابطه میان اقوام ماکانی، چینی، هیتیها، یونانیان و محلیهای آسیا با ایرانیان سخن رفته است. در زمان سامانیان، در طوس و خراسان مردان چینی، هندی و ترک زندگی میکردند. طوایف سلطهگر عباسی و اقوام عرب نیز در طوس و خراسان سکونت داشتند. سلسله اعراب مأمونیه مثل آلمحتاج، چغانیان، سیمجوریان که احتمالاً محمود غزنوی از آنها بود. آلقارن، شارکانیان، آلباوند، دیالمه و آلزیار هم با جنگهای طایفهای زیادی در آن دیار حضور داشتند و در این دوره وحشیگری و کشتار بسیار زیادی را سازمان میدادند. افراد برجستهای مانند ابوخفیف عارف که ده کتاب نوشته بود، بایزید بسطامی، ابوبکر وراق ترمذی، حسین منصور البیضاء (حلاج)، ابوسعید ابوالخیر و دهها نفر از متفکران و مشایخ صوفیه علیه این سلطهگران قد برافراشتند و کشته شدند تا ریشه خلفا را از زمین درآوردند و بسوزانند. اینان همگی با ترکان غزنوی و قبایل فائق (الخاصه) و سیمجوریان، ترکان قراخان، ابوالعباس تاش و طایفههای سلطهگر به نبردی فکری و فرهنگی و یدی میپرداختند. خانواده فردوسی و خودش که جوان بود این مسائل و دهها از این قبیل را هر روز بالاجبار مشاهده میکرد و با آنان دست و پنجه نرم میکرد.
پدر فردوسی جوان که با عبدالرزاق رستم قرمطی دوستی داشت (که او هم هوادار ابنمقنع مرد رزمنده و رختشوی دوران عباسیان بود) و با آنها همکاری تنگاتنگی داشت. فردوسی جوان در این شرایط بزرگتر و بزرگتر میشد.
به قول خالقی در دیباچه منظومه چند بیتی از فردوسی به یادگار مانده که حقا راهنمای ما برای پنهان شدن فردوسی میباشد که به نظر بعد از دوستی ابوالقاسم جوان با پسر عبدالرزاق گفته شده است.
سراسر زمانه پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود
جهان دل نهاده بدین داستان
همه بخردان نیز و هم داستان
که این نامه را دست پیش آورم
ز دفتر به گفتار خویش آورم
بپرسیدم از هر کسی بیشمار
بترسیدم از گردش روزگار
بدین گونه یک چند بگذاشتم
سخن را نهفته همی داشتم
سخن را نگهداشتم سال بیست
بدان تا سزاوار این گنج کیست
ندیدم کسی کش سزاوار بود
به گفتار این مرمرا یار بود
به نظر در همین دوره است که استخوان بعدی منظومه فردوسی ریخته میشود تا آرامآرام برجهان ظلم چیره شود! و ریشه پلیدی را از بن برکند.
دربهدری و پنهانکاری
مینوی مینویسد: نوشتن شاهنامه از ۳۶۰ هجری تا ۳۸۴ هجری طول میکشد. در این مدت و بهگفته تمام شاهنامهشناسان معتبر بیست سال از زندگی فردوسی ناشناخته مانده است؛ و کسی تاکنون ندانسته او کجا بوده و چه میکرده است، ولی از سال ۳۵۰ هجری تا ۳۷۰ هجری رد پای ابوالقاسم فردوسی را در مازندران و گیلان پیش آلبویه میتوان سراغ گرفت! به نظر میرسد او بهاحتمال زیاد مخفیانه منظومه خود را تنظیم میکرده و با مشقت زیاد آن را به نظم درمیآورده است.
خالقی فرار از دست آدمکشان آن دوره و مخفی شدن فردوسی را در سن هفتادسالگی به بالا میداند و مینویسد در آن دوره با وجود درد پا و درد دندان و ضعف چشم و دردهای دیگر در دکان اسماعیل وراق به مدت شش ماه مخفی میشود.
ما سؤال میکنیم هفتادسالگی مخفی شدن و فرار مناسب حال یک رزمنده مثل فردوسی است و یا در سنین بیست الی چهلسالگی؟
اگر حرف خالقی را ملاک قرار دهیم، البته منافاتی با مخفی شدن فردوسی به مدت بیست و نوشتن شاهنامه به وجود نمیآید که ممکن است در تاریخ اشتباه شده باشد.
این موضوع در مقدمه دستنویس فلورانس نیز به این صورت آمده است. (چون فردوسی از آنجا برفت آمد به ولایت مازندران). یا نظامی عروضی آن را در چهار مقاله چنین مطرح میکند. «از هرات رو به طوس نهاد و شاهنامه برگرفت و به طبرستان شد…
با اینکه میدانیم آن موقع فردوسی با شبکههای ضد ستم زمانه مانند باطنی مذهبان، رافضیان، قرمطیان، شعوبیان که با اعراب اموی و طوایف سلطهگر میجنگیدند ارتباط برقرار کرد، چرا؟ به دلیل آنکه همه چیز خود و مردمانش که با آنها زندگی میکرد به نابودی کشانده شده بودند (از زمین و آب و خاک تا عاطفه و انسانیت… و شعر و ادب و غیره) و همه زندگی در این محیط خفقان و وحشتآور نابود میشد و زیر یوغ ستم خرد میشد.
جالب اینکه گروهی از تاریخنویسان وابسته به حکام قبیلهای مثل (مقدس) این منطقه را مرکز راهزنان و لانه سرکشان نام گذاشته بودند و سعی در نابودی اثر فردوسی و امثال او را داشتند. این نوشتهها را مدتها مفقود کردند. چون این اشعار مردم را علیه ستمگران تحریک میکرد و آنها را به قیام و شورش میکشاند. هرکس که آن را میخواند یا بر هر کس که خوانده میشد بعد از مدت کمی خود را مخفی و مبارزه را علیه ستمگران قبیلهای شروع میکرد.
بیهقی مینویسد (ابوعلی سینا، ناصرخسرو، ادیب ترمذی، شیخ کمال خجندی، مولانا زینالدین، محمود واصفی، مسعود سعد سلمان، بنانی، بدرالدین هلال، و دهها نفر دیگر زیرستم حاکمان سلجوقی و غزنوی، قربانی و یا تبعید و به نوعی سر به نیست شدند).
محمود بعدها که این آوازه تحریکات را از جانب منظومه فردوسی شنیده بود میگفت: «من اگر این رافضی و یا هرکس دیگر که فکر او را اشاعه دهد گیر بیاورم، سر و شکمش را خالی میکنم و کاه میریزم و به دار آویزانش میکنم و این کار را هم کرد.
به نظر میرسد او پشتوانهای از فرهنگ زروانیان و مغانیان داشت و درواقع (آگاهانه تفکرات عهد گذشته را به عهد اسلامی) میآورد.
ستمپرستان ازجمله محمود و تبارش در آن موقع معلم ابوریحان بیرونی را به تهمت قرمطی بودن اعدام کردند. به گفته تاریخنویسان محمود غزنوی بسیار کسان از اهل مذهب را بکشت و تبعید کرد. محمد بن حسن خورک اصفهانی را مسموم کرد. ترس و وحشت مردم آن دوره از محمود غزنوی بعد از دویست سال توسط مسعود سعد سلمان که مدتها در زندان به سر میبرد دوباره بر سر زبانها افتاد و اینک بیشتر ابیات آن تغییر داده شده بود!
به قول لطفعلی بیگدلی در این مدت ویرانی مغولها و تیموریان و صفویان نزدیک به ششصد نفر با دست شاهنامه را نوشته بودند و اکنون با بررسیهای علمی معلوم شد فقط دوازده نسخه آن اعتبار دارد. در این دوره هم هرکس افکار اسلامی از شاخه معتزله داشت و یا رافضیمذهب یا شعوبی بود به قتل میرسید.
محمود غزنوی نامهای به امیر کرمان مینویسد و میگوید: «رو به عراق آوردم و حنفیان و دیلمیان و زنادقه و بواطنه هرچه بود، تخم ایشان از بیخ برکندم»، همه اینها با استدلال در کتاب شاهنامه شاه نامه نیست آورده شده است.
شرایط اجتماعی و زیستی فردوسی
جالب است که اکنون یعنی تا زمان حال اگر از پژوهندهای درباره زندگی گذشته فردوسی سؤال کنیم، بلافاصله به نظامی عروضی متوسل میشود و چون ظاهراً چاره ندارد حرفهای نظامی را با آب وتاب میگوید و یکسری تصورات ذهنی هم به او اضافه میکند و برای آنکه به موقعیت علمی ظاهری او لطمه نخورد همهچیز را به نظامی نسبت میدهد و رها میشود، ولی هیچگاه از خود سؤال نمیکنیم که چرا نظامی از زمان مرگ فردوسی صحبت نمیکند؟
چرا نباید از دوران نظامی فراتر برویم و به دوره فردوسی نزدیک شویم تا حقایق را بیشتر بدانیم؟ آنها که از دوران و با دوران فردوسی روزگار گذراندند شاید ما را بیشتر به نتایج مطلوب برسانند (بیهقی و عبدالجبار عتبی) اگرچه عتبی درباری و هوادار شاه باشد.
ما باید افرادی که با فردوسی روزگار سپری کردند و حتی ضد او بودند و تاریخ آن دوره را به هر طریق نوشتند بیشتر حرف بزنیم تا حقایق را بیشتر متوجه شویم.
عبدالجبار عتبی تاریخنویس دوره فردوسی در تاریخ یمنی در قحطی خراسان و نیشابور چنین بیان میکند: «از نان نشان نماند و مطعوم معدوم شد… و شدت آن محنت بدان رسید که مادر بچه میخورد و برادر گوشت برادر و شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزا و اعضا آن تزجی و تغذی میکرد». به قول ترکستان نامه «شدت قحطی چنان بود که در نیشابور و حومه آن صد هزار نفر هلاک شدند». از دیدن این صحنهها فردوسی چه کار میکرد؟ به نظرم مبارزه میکرد تا این ننگ بشری را پاک کند و یا فقط نگاه میکرد و میگذشت و در گوشهای مینشست و شعر میگفت؟
شیخ فریدالدین عطار یکی از مریدان واقعی فردوسی بود که به قتل رسید. او در مصیبتنامه خود ابیاتی دارد با این مضمون:
می نباید شد بحمدالله به زور/ همچو فردوسی ز بیتی در تنور
همچو نوح آبی به زور آید مرا/ زانکه طوفان از تنور آید مرا
از تنورم چون رسد طوفان به زور/ هیچ حاجت نیست رفتن در تنور
به قول آقای فرخد خراسانی این تصور دور از ذهن نیست که بعد از مردن فردوسی اتفاقاتی نیز افتاده باشد!
غوریان که از قبایل و بادیهنشینان کوهپایهای افغانستان بودند و با جنگ و با غارتهای چندین ساله مدتی به حکومت ایران رسیدند به جانسوز معروف شدند که نظامی نیز کتابش را تقدیم به آنها کرد: «شهر غزنه را به آتش کشیدند و هفت شبانهروز جشن گرفتند».
علاءالدین جهانسوز جسد محمود را نبش قبر کرد و بیرون آورد و سوزاند. با اینکه شایع شده بود فردوسی زرتشتی و گبر و دهری است و بیتی نیز در این باره دارد. شاید میخواستند با فردوسی هم چنین کنند که جسدش را پیدا نکردند و شیخ فریدالدین عطار نیشابوری این ابیات را سرود: می نباید شد بحمدالله به زور/ همچو فردوسی ز بیتی در تنور…
بیهقی در بخشهای مفقوده (ابن فندق) مینویسد: «روزهای مردن فردوسی و اواخر زندگی او در پادشاهی یزدگرد هوا بسیار خشن و طوفان و زمان پرقحطی اعلام شده و با کولاکهای زمهریر همراه بوده است. او اعلام میکند در نیشابور و حومه آن ۶۷ بار برف باریدن گرفت و زندگان مرده میخوردند. فردوسی شاید در همین حوادث برف و طوفان و قحطی و کولاک از میان رفته باشد و اثری از او نمانده باشد. به قول عطار: به مدح گبرکان عمری به سر برد/ چو وقت رفتن آمد بیخبر مرد
این ابیات هم از خود فردوسی تأملبرانگیز است:
برآمد یکی ابر و شد تیره ماه/ همی تیر بارید ز ابر سیاه
نه دریا پدید و نه دشت و نه راغ/ نبینم همی در هوا پر زاغ
نماندم نمک سود و هیزم نه جو/ نه چیزی پدید است از جود رو
بدین تیرگی روز و بیم خراج/ زمین گشته از برف چون کوه عاج
تگرگ آمد امسال برسان مرگ/ مرا مرگ بهتر بدی از تگرگ (از متن منظومه)
پس فردوسی زندگی پررنج و محنتبارش را در یکی از بحرانیترین دوره تاریخ ایران شروع کرد تا منظومه خود را نوشت و نه آنکه در گوشه اتاق خود نشست و شعرگفت؛ و اینک روا نیست ما بعد از هزار سال چهره او را مخدوش کنیم. وظیفه هر فرد آگاه است که او و اثرش را تا حد امکان به مردم بشناساند تا شاید اوضاع جهان تغییر کند و رو به بهبودی نماید.
- مؤلف کتاب شاهنامه شاه نامه نیست
منابع:
۱- مجتبی مینوی، فردوسی و مقام او
۲- خالقی مطلق، سخنهای دیرینه
۳- عطار نیشابوری، مصیبتنامه
۴- مقالات کنگره ۱۳۹۰
۵- محیط طباطبائی، آغاز و انجام شاهنامه
۶- شاهنامه فلورانس، مقدمه دستنویس
۷- شاهنامه تصحیح جلال خالقی مطلق
۸- از شاهنامه تا خداینامه، شاهنامه مکگیل
۹- دانشنامه ایران، آلبویه
۱۰- عبدالجبار عتبی، قحطی در نیشابور
۱۱- تاریخ کامل ابن اثیر، جلد ۹
۱۲- عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات اثر محمد بن احمدطوسی
۱۳- منوچهر ستوده، حدود العالم
۱۴- احمد بن یعقوب، فتوح البلدان ترجمه ابراهیم آیتی
۱۵- محمدامین ریاحی، فردوسیشناسی
۱۶- پرفسور حافظ محمود خان شیرانی، احوال فردوسی
۱۷ تاریخ بیهقی
۱۸- نظامی عروضی، چهار مقاله