بدون دیدگاه

دانشجویان و درتنیدگی با قدرت

 

مهسا تاجیک

 

امروزه امتداد سایه‌آسود و یکسویه قانون و سیاست تا فراخنای جان جنبش‌های اجتماعی (و جنبش دانشجویی به شکل خاص)، جامه‌هاشان را دریده است و آنان را در وضعیتی قرار داده است، که به تعبیر جورجو آگامبن می‌توان از آن وضعیت، با عنوان «حیات عریان» نام برد. حیات عریان، حیاتی است که قدرت، جامه‌دَران و سرکِشان، جنبش‌های اجتماعی را ذیل سیاست و قانون، برهنه از هر نوع جوشن دفاعی می‌سازد، تا فی‌الواقع مکانیسم دفاعی را از آنان سلب کند و با خلع سلاح جنبش‌ها، آنان را زیر دشنه برّان و درّان سیاست‌های خود قرار دهد و سنگینی قوانین و سیاست‌های فربه اما بی‌وزن را بر شانگان معادلات اجتماعی سوار سازد. به‌عبارتی کارگزاران تغییر، تحت سلطه و کنترل بی‌حدوحصر و ذیل سیاست و قانون تعریف می‌شوند، اما در دامنه حمایتی حقوق و سیاست قرار نمی‌گیرند. نسبت قانون با سوژه‌های حامل تغییر، نسبتی یکسویه و مبتنی بر اتوریته است که با خصلتی آمرانه، به کنترل نامحدود اجتماعی آنان می‌پردازد.

درواقع هدف از ایجاد چنین حیاتی، زمینه‌چینی قدرت، برای گردن‌نهادن سوژه‌های حامل تغییر و جنبش‌های اجتماعی در مقابل قهر و مهابت صاحبان قدرت است، به‌گونه‌ای که مبارزان اجتماعی به نابوده‌ای در سیلان نا بودگی‌ها و هیچ‌بوده‌ای در کوران هیچ‌ بودگی‌های امروزین بدل شوند. در چنین وضعیتی، حاملان تغییر در پی یافتن کسوت و جامه‌ای برای ایجاد امنیت، حریم و ادامه زیستی فاقد تعدّی و تعرّض برای خود می‌باشند.

با توجه به اینکه جنبش دانشجویی از این قاعده مستثنی نیست، باید گفت خصلت عام برهنگی حیات، دانشجویان را نیز به یافتن کسوتی حائل و حاجب سوق می‌دهد، تا حجابی بین آن‌ها و قدرت برقرار باشد، که حریم کنشگری‌هایشان پاسداری شود و از «هراس پایگاهی» رهایی یابند. درواقع خصیصه بارز این کسوت حاجب، باید برقراری حریم امن میان جنبش دانشجویی و قدرت ـ دولت باشد و طراز اصیل این جامه، خود دانشجویان هستند، که با ایستادگی بر ارزش‌های مبنایی و لایتغیری که لزوماً در تلائم با دگرگونی‌های سیاسی قرار نمی‌گیرند (ارزش‌هایی چون شرافت، ایثار، مقاومت، آرمانداری، استقلال از قدرت، اندیشه‌ورزی، زبان‌ورزی و خلق گفتمانی مستقل از قدرت)، این حریم را به شکلی نسبی برقرار کنند. چنین حریمی، امکان از هم‌ گسیختگی و از هم‌ پاشیدگی جنبش دانشجویی را حتی در صورت سرکوب فیزیکی قدرت ایجاد نمی‌کند، چراکه جامه، جامه‌ای غیرقابل نفوذ و اصیل است، که بافت‌هایش با رمانتیسم و عقلانیت رهایی‌بخش توأماً به یکدیگر دوخته است.

اما باید گفت در شرایط کنونی، جامه‌ها را خود جامه‌دَران می‌دوزند، یعنی دانشجویان، قدرت و نهادهای رسمی را که خود عامل ایجاد چنین زیست نامستور و ناامنی بوده‌اند، در جایگاه طرازان این کسوت حائل در نظر می‌گیرند. شاهد مثال این مدعا، چانه‌زنی‌ها و بده‌بستان‌هایی است، که دانشجویان با خدشه‌دارساختن کرامت انسانی خود و حرمت جنبش دانشجویی، برای اخذ مجوز اتحادیه با نهادهای رسمی و دولتی دارند.

این کسوت بافته‌شده با دستان سرکوبگر قدرت، نه‌تنها حاجب و تأمین‌کننده امنیت، حرمت و منزلت اجتماعی جنبش دانشجویی نیست، بلکه موجبات تعرّضات و تعدّیات گسترده‌تر قدرت ـ‌دولت به گفتمان، خرد و کنشگری مستقل جنبش را فراهم می‌آورد؛ یعنی صاحبان قدرت از راه مداخله و تأثیرگذاری بر ساحت سوبژکتیو جریان و امور ذهنی دانشجویان، بر اندیشه و زبان‌ورزی جنبش دانشجویی فرمانروایی می‌کنند و از این راه بر کنش‌ها نیز تأثیر می‌گذارند و این‌گونه موجب تعلیق هویتی جنبش دانشجویی می‌شوند.

درواقع اندیشه به کالای نمادین معناداری بدل شده است، که سیستم قدرت مبتنی بر منافع خود، تولیدکننده آن و جنبش دانشجویی مصرف‌کننده آن است و جریان دانشجویی را به شکلی ناخودآگاه این همان و مغروق دستگاه ایدئولوژیک دولت می‌نماید.

آسیب این پدیده و این نوع مداخله قدرت، در استثمار اندیشه و آرمان‌های دانشجویان توسط صاحبان قدرت نمودار می‌شود و آزادی راستین و کنشگری همراه با اختیار و انتخاب از کف می‌رود و در مقابل شعور کاذب، توهّم آزادی و اختیار، جنبش دانشجویی را به دیگربودگی با خود (بی‌خودبودگی)، همبودگی با قدرت و فی‌النهایه هیچ بودگی در وضعیت موجود سوق می‌دهد.

باید گفت ایجاد توهّم آزادی در مبارزان اجتماعی که توسط دستگاه ایدئولوژیک دولتی صورت می‌گیرد، خود نوعی سرکوب غیرکنشگرانه‌ای است که به مدیریت هوشمند ذهنیات دانشجویان روی می‌آورد، سرکوبی که خود را در زی آرمان آزادی و قدرت اختیار بزک می‌کند و در عین حال اندیشه را منکوب می‌نماید. با گذشت زمان، انباشتگی این سرکوب ذهنی و ناملموس، موجب استحاله جوهری سوژه، از مبارز حامل تغییر، به پاسدار وضع طالب تثبیت، می‌شود. در توضیح این توهّم آزادی باید گفت، درواقع، سوژه اصیل که باید ساحت مستقل ذهنی‌اش را به ساحت عینی مبارزه پیوند بزند، به سوژه شکافته هیچ‌بوده‌ای بدل می‌شود، که ساحت ذهنی‌اش به دست دال‌های گفتمانی قدرت نشانه‌گذاری و مسخ‌شده و در ساحت عینی مبارزه نیز تنها «فقدان» را بازتولید می‌کند. توهم آزادی در مبارزان اجتماعی یعنی «بازتولید فقدان در وضعیت موجود» و فقدان نیز به‌معنای «همان‌انگاری ناخودآگاه منافع قدرت با مطالبات دانشجویان» است.

در این صورت که گفتمان به‌مثابه اندیشه سازماندهی‌شده و زبان، به‌عنوان نهادی اجتماعی که باید برخاسته از خواست‌های برحق و مطالبات دانشجویان و جامعه باشد، تحت سلطه و تعقیب قدرت قرار گرفته‌اند و قدرت با شمایل تهدیدکننده (قانون) و هیبتش (سیاست) بر اندیشه‌ها فرمانروایی می‌کند، موجبات سوژه‌زدایی از مبارزان اجتماعی، قلب ماهیت سوژه و تنزل آن به جایگاه ابژه ژوئیسانس و میل انحصاری قدرت و در نهایت فردگراسازی، منزوی‌سازی و درونماندگاری این ابژه میل سلطه (که سابقاً مبارز و منتقد بوده است) فراهم می‌آید. جایگاهی که قدرت، جوهره اصلی هویت سوژه منتقد را تهدید می‌کند و در کسوت تعیین‌کنندگی، با کنترل بافت‌های نهادی تولید اندیشه، مانند تشکل‌های دانشجویی و دانشگاه و… روند فرسوده‌سازی جوهره مبارزه حاملان تغییر را ایجاد می‌کند؛ یعنی با تأثیرگذاری بر سوبژکتیویته جریان و تحدیدکنندگی و تعیین‌کنندگی حوزه اختیارات و محدودیت‌های کنشگری و هم چنین ساحت آن، به شکلی ناخودآگاه، منطق، قوه ناطقه و تفکر دانشجویان را فرسوده می‌سازد.

در خصوص فرسوده‌سازی اندیشه و حصر گفتمانی دانشجویان می‌توان به انگاره فردیناند دو سوسور درباره زبان اشاره نمود. او معتقد بود: زبان در بسیاری از مواقع واقعیات اجتماعی را بازتاب نمی‌دهد و نشانه‌ها و حساسیت به وقایع اجتماعی را در بافت گفتمانی می‌توان به شکلی اختیاری تعریف و حتی قبض نمود، یعنی به صورتی در آورد که نتوان آن را از مقتضیات و ضروریات حیات اجتماعی استنباط کرد و به آن‌ها ارجاع داد، بلکه سلطه‌گر مفروض، اعضای جامعه را درون نظام دال‌های خود سرگردان می‌سازد تا او را از پرداختن به حیات و مشکلات اصیل اجتماعی باز دارد.

با این تعریف باید گفت اندیشه مستقل از قدرت در جنبش دانشجویی، به‌عنوان مجموعه منسجمی از نشانه‌ها باید «مرجع اجتماعی ـتاریخی اصیل و حقیقی» داشته باشد؛ اما ویژگی اختیاری بودن حوزه زبان و عدم نقش‌آفرینی فکری و گفتمانی عاملان تغییر اجتماعی، باعث می‌شود گروهی که در مدار قدرت هستند به اقتضای جایگاه خود، اندیشه را از مراجع اجتماعی و تاریخی به سوی مراجع دلخواه خود که مبتنی بر منافعشان شکل گرفته است سوق دهند. درواقع اندیشه با «پدیده لغزندگی تحت منافع قدرت» مواجه می‌شود.

در چنین سیستمی، قدرتمندان برآنند تا حساسیت‌های کنشگران منتقد را نسبت به وقایع اجتماعی کانالیزه کنند. آنان درواقع مجموعه‌ای از دال‌های گفتمانی را در اختیار دارند و با هدف تثبیت مدار کلام خود، جریانات را از یک دال به دال موردنظر دیگر خود ارجاع می‌دهند، تا منتقد را اسیر زنجیره دلالت‌های خود نمایند و مجالی برای تفکر حقیقی و شناسایی دال و مدلول‌های حقیقی اجتماعی وجود نداشته باشد.

برای تفهیم گزاره ارجاع قدرت از یک دال به دال دیگر و اسارت در زنجیره دلالت گفتمانی قدرت که جنبش دانشجویی را پس از پاگرفتن و نخستین مطالبه‌گری‌ها، به نوباوه‌ای گورزاد بدل ساخته است، می‌توان به ماهیت بیانیه‌ها یا موضوع مطالباتی اشاره کرد که اخیراً در کمپین نجات دانشگاه مطرح شده است. مطالبات اخیر درحمایت صریح و قاطع از نامزدهای انتخاباتی برای خلق جامه حاجب مشارالیه در ابتدای سخن، تأثیرگذاری دانشجویان بر چگونگی چینش کابینه دولت، پیشنهاد گزینه مطلوب برای وزارت علوم، بده‌بستان‌ها و تعاملات دانشجویان با نهادها و مقامات دولت جدید جهت اخذ مجوز اتحادیه و… خلاصه نمود. درواقع قدرت، جنبش دانشجویی را از یک نشانه زبانی و از یک دال به دال دیگر ارجاع می‌دهد. در این اثنا دانشجویان رخصتی برای اندیشه مستقل در ساحت ذهن و عمل در ساحت عین، در حوزه عدالت اجتماعی، مصائب و مشکلات جامعه و دانشجویان به طور خاص، فقر و نابرابری، رنج محرومان و مستضعفان، ناورایی‌هایی که به کودکان کار و کولبران روا داشته می‌شود، مطالبات کارگران، تبعیض‌های جنسیتی و اجحاف در حقوق زنان و… نمی‌یابند. به نوعی جنبش دانشجویی چنان در سیطره زبان‌ورزی قدرت گرفتار آمده است که حتی دغدغه‌هایش را قدرت معین می‌کند و عقلانیت در حکم منطق سلطه نمایان می‌شود؛ یعنی سلطه‌گر بافت‌های تعقل را به نشانه‌ها و نمادهای سلطه تقلیل می‌دهد و خرد خودآگاه متعالی و متکامل شده در تضاد، جای خود را به خرد بی ـ خودبوده مستغرق تضاد می‌دهد. خرد بی ـ خود بوده‌ای که دردآگاه نیست و با دردمندی خلق و برای رنج انسان محروم، »بی‌تاب و تب‌آلود» نمی‌شود (تداعی لَهُ سائِرُ الْجَسَدِ «بِالسَّهَر وَ الْحُمّی») و مبارز بیدار سابق را که تب‌آلوده و بی‌تاب و بی‌خواب از غم همنوع صلای عدالت سر می‌داد، به خفته تالی یخ زده و لب فروبسته عصر مدرن بدل ساخته است. خردی که تنها توهم آزادی و شعور کاذب را که فوقا بدان اشاره شد، ایجاد می‌کند.

پس با استناد به گفتار سوسور، باید گفت مطالبه‌گری امروزین جنبش دانشجویی نیز مرجع اجتماعی اصیل ندارد و مرجعیت حقیقت از میان رفته است. همان مرجعیتی که بر مسند حق تکیه می‌زند و سخن از مصائب الاجتماع و آلام راستین (و نه آلامی که ساخته و پرداخته اذهان و گفتمان قدرتمندان است) به میان می‌آورد؛ بنابراین دانشجویان در دوراهی مطالبه‌گری بر مرجعیت حقیقت و مطالبه‌گری در اسارت قدرت ـ که فاقد اصالت اجتماعی است، در راه دوم قدم برمی دارند و ایماژ کنشگری‌های کاذب و بازتولید فقدان در وضعیت موجود را در آیینه قدرت (به طور مثال با امتیازدهی‌های دولت به دانشجویان در قالب صدور مجوز اتحادیه و…) مشاهده می‌کنند.

این گونه، قدرت‌ـ‌دولت، مسئولیت تعیین جایگاه جنبش دانشجویی را در نظم نمادین در اختیار می‌گیرند و اندک اختیارات حاملان تغییر را به این شکل از آنان سلب می‌کند. به‌عبارتی به‌جای اینکه دانشجویان با ایستادگی بر اصول و ارزش‌های اخلاقی، جایگاه و منزلت اجتماعی جنبش دانشجویی را معین نمایند، حاکمیت این جایگاه را به گونه‌ای تقلیل‌گرایانه در نظم نمادینش معین می‌نماید.

در اینجا باید گفت، تحقق استقلال جنبش دانشجویی و فک اندیشگی دانشجویان (نه اندیشگی برآمده از سلطه و استثمار، بلکه عقلانیتی مستقل و نوین که با غریزه شعورمند و شورانگیز حیات و آرمان همراه است) از قدرت، منوط به آزادگی و مقاومت دانشجویانی است که به‌زعم کانت: دلیرند در به‌کارگیری از فهم خویش و تفکر انتقادی خویش را همچون نشئگانی سرمست به عمود خیمه اندیشه وا‌نمی‌گذارند و اندیشیدن را به مرخصی گسیل نمی‌کنند، رنجش را متحمل می‌شوند و به اندیشیدن خطر می‌کنند. دانشجویانی که رنج‌ها و خطرهای اندیشیدن مستقل را با آغوشی باز به جان می‌خرند.

بنابراین جنبش دانشجویی به کنش‌های برون‌بوده از ساخت سیاست، مبتنی بر مرجع اجتماعی حقیقت نیاز دارد. به شکلی که زبان و اندیشه روبنا، و حقایق اصیل اجتماعی زیربنا باشند و گفتمان مرتبط با مراجع اجتماعی و تاریخی اصیل شکل بگیرد. درواقع مشکلات و مصائب اجتماع، اندیشه را شکل بدهد، نه اینکه قدرت اندیشه‌ها را مدیریت، اداره و کانالیزه کند و میدان و عرصه کنشگری را تحدید کند.

پس رسالت بنیادین، در چنین شرایطی که صاحبان قدرت، به شکلی منسجم سوژگان تغییر را به ابژگان تثبیت تنزل می‌دهند و دانشجویان را در سیطره دوال و بندهای دیسکورس تحمیلی خود قرار می‌دهند، در آن است که این سلطه و استثمار را که در ذهنیت نیمه‌هوشیار انسان عصر مدرن جان‌باخته است در ذهنیت خودآگاه احیا کرد و با آن مبارزه نمود. همچنین دانشجویان به‌جای عقل‌گرایی آسمان‌ستیزانه و قدسی‌زدایی از مبارزه، می‌توانند به‌عنوان خردمندانی «رمانتیک، هستنده، خویشتن‌مند و واقع بوده در هستی و رنج‌های خلق»، با انتخابی آزادانه و مستقل فارغ از گفتمان سلطه، امکانات وجودی که پروردگار برای خلق تغییر به انسان متعالی اعطا نموده است را افزایش دهند و با ایستادگی بر ارزش‌های خودآیین که در تقابل با ارزش‌ها و هنجارهای تثبیت‌شده و تحمیل شده حاکمیت قرار می‌گیرند، به آیینه منزلت اجتماعی جریان دانشجویی جلوه و جلایی دهند.

در این صورت دانشجو می‌تواند هستنده وضعیت تثبیت‌شده خود باشد (وضعیتی که حاکمیت بر جملگی تغییرات، چسب ثَبات زده است)، می‌تواند اندیشنده‌ای در میان خردگرایان نابخردی باشد که در این سامان نابسامانانی، در کنه اندیشگی‌شان سلطه و عدوان را می‌مکند، می‌تواند به دعوت پروردگار انفاق کننده از جان و هستی خود (هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّه) برای تغییری الهی و برای رهایی نوع انسان (ستمگر و ستمدیده) از اسارت باشد و مقاومت را متناسب با وضعیت‌های متفاوت بازتولید نماید و بر حد قصوای منزلت اجتماعی بایستد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط