بدون دیدگاه

در باب نسبت علم و دین

 

گفت‌وگو با مصطفی ملایری

بخش دوم

دیدگاه‎های مختلفی درباره نسبت علم و دین وجود دارد. برخی چون دکتر عبدالسلام پاکستانی معتقدند هر چیزی که صد درصد علمی بودن آن ثابت شده باشد طبعاً مغایرتی با دین ندارد. در ایران هم برخی این نظریه را قبول دارند. برخی دین و علم را از هم تفکیک کرده و می‌گویند دین به چرایی‌ها می‌پردازد و علم به چگونگی‌ها و ما نباید این دو را با هم خلط نماییم. مسائل کارشناسی ربطی به اصول دین ندارد. برخی معتقدند دین (قرآن) به وسیله روش‎هایی که در آن است علم‎آفرین است.

دانشمند انگلیسی به نام «برت» در کتاب مبانی مابعدالطبیعه علوم نوین با برگردان دکتر سروش به فارسی معتقد است سرچشمه علوم نوین علمی نیست، بلکه یا فلسفی یا دینی و یا خرافی است. برخی سعی دارند دین را با علم تطبیق دهند و هر دستاورد علمی که کشف می‌شود خواهند گفت در دین از قبل وجود داشته و به اصطلاح آیه یا روایتی برای آن معرفی می‌کنند. برخی معتقدند که بسیاری کارها را ما با علم حل می‌کنیم، اگر نشد با فلسفه آن هم فلسفه علمی و اگر فلسفه علمی هم کارایی نداشت با دین حل می‌کنیم؛ البته نظرات دیگری هم وجود دارد، ولی ما از آقای مصطفی ملایری که در سازمان مجاهدین خلق بوده‌اند و در جریان بحث‌های آن دوران ازجمله آرای مجید شریف واقفی خواستیم دستاوردهایشان از آن زمان تاکنون  را شرح دهند.

 

مقدمه:

مقاله اول «نسبت علم و دین» در شماره ۱۳۳ مجله چشم‌انداز ایران به صورت مصاحبه چاپ شد. حال در ادامه آن لازم است در این شماره نکاتی را توضیح دهم.

همان‌طور که در ابتدای بحث قبلی عرض کردم مسئله علم و دین موضوعی سنگین از منظر علمی و فلسفی است که اینجانب در تخصص خود نمی‌دانم به آن وارد شوم؛ و خود را نیز نمی‌توانم به ذکر اقوال این و آن یا ذوقیات و برداشت‌های شخصی راضی کنم.

رویدادهای سازمان مجاهدین و تجارب عملی ما در این ۴۳ سال از حکومت دینی به خوبی نشان می‌دهد مسئله علم و دین بسیار جدی‌تر و فراتر از باورها و تصورات ماست، اما لمس کردن این مسئله در عمل به معنای آن نیست که آن را به خوبی شناخته‌ایم و می‌توانیم برایش نسخه بپیچیم. یقیناً تجربه سازمان مجاهدین به خوبی نشان داد که نحوه تفکر و جهان‌بینی و نگرش علمی اولیه آن چقدر در نحوه فعالیت و برنامه‌های عملی آن بلکه در سرنوشت آن تأثیر داشت. این سرنوشت می‌توانست درس عبرتی برای ما باشد و آن را واقع‌بینانه در دوران جدید کشور به کار بندیم. تجربه سازمان دست‌کم نقش جایگاه ایدئولوژی در میدان عمل را نشان داد و این کافی بود که ما را از ساده‌گزینی و ساده‌لوحی بیرون آورد.

من در جریان زندگی مبارزاتی و فکری‌ام، با چالش‌های سنگینی در حوزه روابط متقابل علم و دین روبه‌رو بوده‌ام و از این رهگذر با آرا و اندیشه‌ها و تزهای عملی گوناگونی آشنا شده‌ام. در این راه هزینه‌های زیادی هم پرداخته‌ام. با این‌ حال، در مجموع ثمرات آن را برای خودم مثبت و ارزنده ارزیابی می‌کنم. بر این پایه من فروتنانه در صلاحیت خودم این را می‌بینم که تنها از تجارب شخصی حول نسبت علم و دین سخن بگویم. از نظر من مهم‌ترین مسئله این بود که چطور شد توانستم به درک ریشه‌های مشکل ایدئولوژی سازمان پی‌ببرم. شریف واقفی به درستی تشخیص داده بود که با تفکر مارکسیستی و لنینیستی سازمان که بخش اسلامی آن را تحت الشعاع قرار داده بود، دیگر نمی‌شد مبارزه را ادامه داد. ما باید نحوه نگاهمان به جهان هستی و به انسان و تاریخ را مورد بازنگری قرار می‌دادیم. مادام که با منطق دیالکتیک ماتریالیستی و مارکسیسم لنینی به تاریخ و مبارزه سازمان می‌اندیشیدیم، حرفی برای گفتن نداشتیم و الزاماً باید در قالب همان منطق و همان شیوه استدلال، دست‌هایمان را بالا می‌بردیم و به نتایج آن تسلیم می‌شدیم. وصل و پینه کردن تفکر اولیه مجاهدین با توجیهات ساده، جز به فرو رفتن بیشتر در باتلاق و فاجعه و فروپاشی نمی‌انجامید. این جمع‌بندی شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف بود. متاسفانه آن عزیزان فرصت نیافتند کاری در این زمینه انجام دهند. ما خیلی در مبانی تفکر فلسفی و علمی، حتی درک تفاوت این دو حوزه معرفتی ضعف داشتیم. برخی اعضای مذهبی بی‌خیالِ مسئله ایدئولوژی، مبارزه با امپریالیسم را اصل می‌دانستند و نگرانی‌شان این بود که مبادا در صفوف انقلابیون شکاف بیفتد. آن‌ها هم‌چنان در شاخه‌های نظامی همکاری می‌کردند و به این دلخوش بودند که اثبات کنند خورده‌بورژوا نیستند و دارند برضد شاه و امریکا می‌جنگند.

در جریان مصاحبه اول در مورد علم و دین، جناب مهندس میثمی کارگردان و مصاحبه‌گر اصلی بودند. ایشان زیاد با نظریات من سر مهر نبودند و تلاش می‌کردند که خدای ناکرده خدشه‌ای به قداست ایدئولوژی سازمان وارد نشود، به طوری که جلسه ما برخلاف مصاحبه آقای مهدی غنی و مرتضی نیساری در همان شماره، از حالت سؤال و جواب خارج شد و خیلی زود حالت مناظره جدی به خود گرفت و از موضوعاتی چون اثبات نظرات مائو و یا اثبات خدا سر درآورد. با این حال جای تعجب است که مجله چشم‌انداز از ذکر نام جناب میثمی به عنوان مصاحبه کننده خودداری کرد. این در حالی است که اگر نام مصاحبه‌کننده محترم ذکر می‌شد، به درک مطالب بهتر مقاله بیشتر کمک می‌کرد و چه بسا در محدوده بحث از تجارب سازمان در رابطه با علم و دین، به توضیحات بیشتر در این بخش نیاز نمی‌افتاد.

در مقاله قبلی شرح دادم که مهمترین نکته‌ای که در زمینه ایدئولوژی سازمان مرا بیدار کرد و در حقیقت نقطه عطفی در تفکر من بود، مثال‌ها و مصادیقی از دیالکتیک ماتریالیستی از عالم طبیعت بود. مثلاً گفته می‌شد شب با روز تضاد دارد، زن با مرد، الکترون با پروتون و مشتق و انتگرال با هم تضاد دارند. این‌ها با هم همان‌طور تضاد دارند که طبقات اجتماعی کارگر و سرمایه‌دار. این تضاد، تزاحم و تعارض بود. در آن مرحله من چیزی در حوزه تفکر دینی برای توضیح انسان و جهان به‌خصوص برای پاسخگویی به مهم‌ترین مسئله‌ای که در آن روز با آن مواجه بودم در دست نداشتم. مبارزه یک مسئله مهم بود که در ورای شعارهای هیجانی ضد امریکایی باید توضیح داده می‌شد. ضرورت مبارزه به‌عنوان یک اصل، تمامی فکر و روح و ذهن مرا در بر گرفته بود، ولی به‌جز یک‌سری آیات قتال در قرآن، چیزی از سیستم فکری لازم برای تبیین دینی از جامعه و تاریخ و طبقات نمی‌شناختم. آیات قرآن شور مبارزه می‌داد و این چیز مهمی بود، اما همچنان برای توضیح مبارزه و شناخت جامعه از مارکسیسم کمک می‌گرفتیم.

مبارزه اصل بود و مارکسیسم لنینی هم آن را خیلی روشن توضیح می‌داد و کسی به خود جرئت نمی‌داد که در آن تردید کند یا حتی روی آن فکر کند. همه فقط تلاش می‌کردیم آن را بفهمیم و در تحلیل‌های اجتماعی و سیاسی‌مان از آن استفاده کنیم. مارکسیسم لنینی برای ما آینه تمام‌نمای جامعه و قطب‌نمای مبارزه بود. اسم فلسفه علمی که روی آن گذاشته بودند، ما را قبل از ورود به مصاف فکری و نقد و بررسی آن، خلع سلاح کرده بود. در میان تمام مکاتب فلسفی تاریخ، دیالکتیک ماتریالیستی تنها مکتبی بود که قبل از هرگونه تلاش برای فهم آن، یقین داشتیم که جنس علمی دارد و مو لای درزش نمی‌رود؛ این یک فلسفه علمی است. حال‌آنکه درواقع دیالکتیک بالذات یک نگرش فلسفی بود و تبلیغ علمی بودن آن، تغییری در ماهیت فلسفی آن ایجاد نمی‌کرد. دیالکتیک تصویری عام از همه هستی ارائه می‌داد و قوانین چهارگانه آن به صفت کلی و عام، با واقعیات تجربی جهان در تزاحم نبود. شما می‌توانستید آن را قبول داشته باشید؛ و می‌توانستید آن را باور نداشته باشید، دیالکتیک مقوله‌ای متافیزیکی است، یعنی باید درستی یا نادرستی آن را در مباحث فلسفی بررسی و ارزیابی کرد.

جوهر متافیزیکی دیالکتیک، با بحث کارل مارکس در مورد تغییر و تحول تاریخ در اثر تضاد و تعارض طبقات در جامعه فرق داشت. ممکن است گفته شود نظریه مارکس ریشه در تفکر فریدریش هگل داشته و به همان اندازه از صلابت آن بهره‌مند بوده است. بحثی در این نیست. خیلی از عقاید و آرا بودند که جرقه‌ای برای شکل‌گیری افکار و ایده‌های فلسفی و علمی جدید شدند. ریشه یک تفکر به فهم آن کمک می‌کند، ولی بررسی و ارزیابی آن موضوع جدایی است. از قضا مارکس همان تفکر متافیزیکی هگل را معکوس کرد و قبای مادی و ماتریالیستی به تن آن پوشاند و به جامعه و تاریخ آورد. نظریات مارکس در توضیح جامعه‌شناسانه از طبقات و تحول تاریخ جنس تجربی و علمی دارد. از این نظر هیچ نسبتی با تفکر دیالکتیکی هگل ندارد. در ابتدا مارکس باور نداشت که تضاد و تغییر مورد نظر او تعبیر متافیزیکی هگلی در کل جهان طبیعت داشته باشد. انگلس بود که تضاد طبقاتی مورد نظر مارکس را به همه هستی تعمیم داد. او فکر می کردکه سازوکار تغییراتی که در طبیعت رخ می‌دهد شبیه جنگ طبقات اجتماعی است. در وهله اول من مشکلی با اصل نظریات مارکسِ جامعه‌شناس نداشتم، اما نظریه انگلس فیلسوف مرا بیدار کرد که نسبت به توصیفات او از طبیعت توجه کنم. اگر انگلس نمی‌آمد بگوید شب و روز، مثبت و منفی و زن و مرد با هم تضاد دارند، من با تئوری‌های مارکس مسئله‌ای پیدا نمی‌کردم، اما وقتی دیدم مائو، لنین و استالین همین مثال‌های ساده‌لوحانه را تکرار کردند و برای عالم تغییراتی نظیر تغییرات انقلابی در جامعه قائل بودند، به آن شک کردم، بلکه ایمانم به آن سست شد.

واقعیت آن است که مارکسیسم ابتدا یک مکتب علمی در حوزه جامعه‌شناسی بود و مارکس یک کنشگر خستگی‌ناپذیر سیاسی بود، اما بعداً با قبول نظریات انگلس برای تئوری‌های خود به اندازه تکامل طبیعی داروین قطعیت قائل شد. به عبارت دیگرانگلس و لنین و امثال آن‌ها برای آنکه به تئوری‌های خود، صلابت و قطعیت فیزیکی ببخشند و آنرا متکی به نظام عالم نشان دهند، به اصطلاح مصادره به مطلوب کردند و دست به «مهندسی فلسفی» زدند. این امر به آن‌ها اجازه می‌داد که انقلابیون را به تحقق جامعه ایده‌آل کمونیستی و پیروزی آینده پرولتاریای جهان دلگرم سازند.

در آن دوران، آن‌قدر بر سر دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی تبلیغ شده بود که این یک فلسفه علمی است که کسی جرئت نمی‌کرد نسبت به قداست این بارگاه نورانی تردید کند. من خوشبختانه توفیق یافتم پوشالی بودن بلکه ضد علمی بودن آن را از دکتر کریم رستگار از بچه‌های باسابقه سازمان بشنوم. او از نزدیک آتش بحران فکری سازمان را در کنار تقی شهرام لمس کرده بود. این نظریه که پدیده‌های طبیعی مانند طبقات جامعه دارای تضاد درونی هستند همراه با مصداق‌های دیالکتیک در طبیعت، برای من کافی بود که فکر کنم چنین تفکری شایستگی آن را ندارد که پشت نقاب علم بر سکویی بایستد و از فراز آن به افکار و باورها و تفسیرهای دیگر از دین و فلسفه سنگ‌پرانی کند و همه را با برچسب ایده‌آلیسم براند.

اینجا بود که به تفسیرهای اخلاقی و توصیه‌های انقلابی لنین و استالین هم تردید کردم. آن‌ها مذهبی‌ها را خرده‌بورژوازی قلمداد می‌کردند که پس از مدتی از قطار انقلاب پیاده می‌شوند. همین دیدگاه بود که اخلاق بورژوازی و پرولتاریایی را تعریف می‌کرد و در نهایت حربه به دست امثال تقی شهرام داد که با دین‌داران سازمان بستیزند.

تا اینجا من می‌توانستم با اطمینان‌خاطر بخش جهان‌بینی ایدئولوژی سازمان را نادرست بخوانم؛ و در نتیجه باور به تضاد در عالم را زیر سؤال ببرم. تغییر و تحول در طبیعت هست، اما همگی بر اساس جبر مطلق عملکرد ثابت نیروهای شکل‌دهنده طبیعت است. تغییر در طبیعت با تغییر در جامعه تفاوت جوهری دارد و هرگز قابل قیاس با هم نیستند. تغییر در جامعه مقوله‌ای دیگر است که ناشی از ویژگی ممتاز انسان در نظام آفرینش است. پس مجاز نیستیم که بنا بر نظریات مارکسیستی و لنینیستی، سازمان انقلابی خود را نوک پیکان تکامل جهان هستی بدانیم و برای خودمان نوشابه باز کنیم. تغییر در طبیعت معادل تغییر نظم جامعه نیست. همین کج‌فهمی از دیالکتیک بود که آکادمی علوم شوروی را وادار کرد که در برابر اصل ثابت سرعت نور و نسبیت اینشتین به‌عنوان توطئه بورژوازی غرب بایستد.

یادآوری می‌کنم که من در کتاب خاطراتم به‌طور مفصل توضیح دادم که بعد از پیروزی انقلاب شوروی و چین و کوبا و به‌خصوص در جریان و بعد از جنگ ویتنام، پارادایم غالب در فضای روشنفکری ایران و جهان، تفکر مارکسیسم لنینیسم و همچنین مائوئیسم بود. اعضای سازمان به‌عنوان مجموعه‌ای از بچه‌های مذهبی، بعد از سرخوردگی از شکست واقعه پانزده خرداد، وقتی تصمیم گرفتند که مبارزه کنند، طبعاً جز مارکسیسم چیزی در دسترس نداشتند. آن‌ها هرگز از این بابت قابل ملامت نیستند. من همه آن‌ها را تکریم می‌کنم و به صفا و صداقت و ایمانشان یقین دارم. من در آن دورانی که گهگاه نماز شب می‌خواندم، فهرست مجاهدین بنیان‌گذار از محمد حنیف‌نژاد تا دیگران را به خاطر می‌آوردم و برای تک‌تکشان غفران و درجات رفیع طلب می‌کردم، اما این‌ها باعث نمی‌شود که نظریات آن دوران را حرف آخر و قطعی بدانیم و تعصب بورزیم. ضمن اینکه دستاوردهای فکری مجاهدین را بسیار مهم و بزرگ می‌دانم. یکی از بزرگ‌ترین آثار ظهور مجاهدین همان رجوع به قرآن و نهج‌البلاغه بود. در آن سال‌ها – بلکه همیشه- قرآن خواندن و روی آن فکر کردن و راهجویی از قرآن رسم نبود. سخنرانی‌های شریعتی جوانان را به سوی مبارزه فرامی‌خواند، اما برای خواندن قرآن به شوق نمی‌آورد. قرآن خواندن به قول علامه طباطبایی حتی در میان فقها و حوزه‌ها هم رسم نبود. آنجا فقط موضوع استخراج احکام عملیه برای تعیین تکلیف مقلدان مطرح بود. من از دوران کودکی با قرآن ارتباط داشتم، قاری بودم و خودم گهگاه قرآن می‌خواندم، اما در سازمان بود که برایم قرآن مستقلاً به عنوان یک موضوع مهم مطرح شد که بخوانم و روی آن فکر کنم. این‌طور نیست که همه حرف‌های مجاهدین نادرست و مارکسیستی بود. یکی از برداشت‌های شگفت مجاهدین آن بود که پدیده‌های طبیعت را بر اساس آیات اول سوره جاثیه، آیه می‌خواندند. آیه یعنی نشانه و سوژه تفکر که درست مثل آیات قرآن ما را به سوی حقایقی ژرف‌تر و به سوی خدا و ایمان به خدا راهبری می‌کند. مجاهدین به نظم ثابت در آفرینش باور داشتند که این می‌توانست آن‌ها را از سیطره مارکسیسم لنینیسم خلاص کند که متأسفانه به دلیل غلبه تفکر دیالکتیکی، آن را هم‌سنخ تضاد طبقات اجتماعی تعبیر می‌کردند.

تا آنجا که به دوران تحول فکری من در سازمان مربوط می‌شود من توفیق یافتم تضاد دیالکتیکی را از جهان‌بینی‌ام کنار بگذارم و به نظام ثابت خلقت برسم. باور من به نظام ثابت در طبیعت، راهرویی بود که از یک طرف با تفکر علوم در می‌پیوست؛ و از طرف دیگر با بنیان جهان‌بینی قرآنی همخوانی داشت. قرآن بر مبنای نظم عالم که از آن به حساب و کتاب‌دار بودنِ آسمان و زمین تعبیر می‌شود، از انسان می‌خواهد در راستای همان میزان، چارچوب‌های عدالت را در روی کره زمین رعایت کند تا کارش به فساد نینجامد. نمی‌خواهم از مبحث «میزان» در رفتار آدمی و جامعه انسانی این برداشت شود که فقه و فقاهتی که در قالب توضیح‌المسائل تبلور می‌یابد همان انتظام مورد نظر خداست. بحث این‌ها جداست. باور به میزان آسمان‌ها و زمین به ما هشدار می‌دهد که طراحی الگوهای رفتاری فرد و جامعه و در جانداران روی زمین و کل محیط زیست نمی‌تواند با اصول این نظم ناسازگاری داشته باشد. این نظریه کاملاً با علم و آخرین دستاوردهای تجربی انطباق دارد. از نظر علمی برخلاف نظر مارکسیست‌ها ما با طبیعت هیچ‌گونه تعارض و ستیزی نداریم که بخواهیم در گلاویزی با آن رفاه و لذات خود را از حلقوم آن بیرون بکشیم و به سعادت برسیم. سعادت ما در فرمانبرداری از نظام عالم و احترام به همه انسان‌ها و همه جانداران و به آب و خاک و هواست. ما جزئی از طبیعت و دست‌پرورده نظام آن هستیم. هر عمل فردی و جمعی ما روی زمین، بازتاب عینی دارد و مقوله‌ای تجربی است که اجباراً ابطال‌پذیر به حساب می‌آید. لذا اگر با مصالح و منافع مردم ناسازگار باشد دیر یا زود نادرستی خود را عیان می‌سازد. پس از نظر من نظم و میزان، باور مشترک علم و دین است. با این حال با تعهد به عینی‌گرایی علمی، اعتراف می‌کنم، نظم ثابتی را در جامعه شاهد نیستیم. این نقطه ورود به بحث اختیار آدمی است که به سوی تفکر دینی راه می‌یابد. نمی‌گویم هیچ‌گونه نظمی بر جامعه حاکم نیست، لااقل شاهد آن نیستیم که نظم علمی بر نمایش‌ها و تحولات آن حاکم باشد. به همین دلیل است که از همان ابتدا من با قبول تضاد به عنوان دینامیسم تحول در جامعه زیاد مشکل نداشتم، ضمن آنکه از جامعه‌شناسان بعد از مارکس مانند «ماکس وبر» آموختم که جامعه تنها تابع پارامترهای اقتصادی و تعارضات طبقاتی نیست، گرچه اقتصاد نقش نیرومندی در آن دارد.

در طول سالیان دراز و از همان دوران بروز مشکل ایدئولوژی سازمان، پیوسته نسبت به موضوع علم و دین بلکه حوزه‌های مختلف معرفتی بشر حساسیت زیادی داشته‌ام و سعی می‌کردم در حد یک دانشجوی کنجکاو به همه جا سرک بکشم تا افکار خود را بپیرایم و در منظومه فلسفی و علمی و ایمان دینی‌ام بیشترین سازگاری را فراهم کنم، اما آن‌قدر در زندگی آموخته‌ام که موضوع علم و دین را سترگ بدانم و پا را از گلیم خودم خارج نکنم و به بحث‌های ذوقی و سلیقه‌ای دلخوش نباشم و چیزی به نام ایدئولوژی عرضه نکنم.

این‌قدر هست که از رهگذر مطالعاتم توفیق یافته‌ام به محورهای اساسی از پرسش‌هایی که در زندگی پرنشیب‌و‌فرازم در مورد علم و دین مطرح بود، پاسخ‌هایی بیابم. دستاوردهای من هرچند ناچیز، اما عصاره حیات فکری من است که به صورت مکتوب در قالب مقاله‌های مختصر یا ویدیوهای تصویری در دسترس است. این‌ها می‌تواند دغدغه‌های فکری مرا توضیح دهد و سوژه‌هایی برای اندیشه‌ورزی پرسشگران عرضه نماید. در یک کلام، تا آنجا که به مبحث علم و دین مربوط می‌شود، از نظر من برجسته‌ترین آموزه‌های اساسی قرآن باور به نظم زیستی کره زمین است که هم باوری علمی است و هم دینی. این نقطه پیوند علم و دین است. انتظام رابطه انسان و جهان می‌تواند بر این اصل استوار شود. قرآن، این موضوع را در قالب مناسک حج به مردم یادآوری می‌کند. کعبه نمایشگر جامعه ایده آل نوع واحد انسانی است.

برای آشنایی بیشتر دعوت می‌کنم به کانال آثار من در تلگرام و آپارات مراجعه فرمایند.■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط