بدون دیدگاه

در کردستان ابتدای انقلاب چه خبر بود؟

هجدهمین بخش گفت‌وگوی مطالعات مرزی با احسان هوشمند

 

  با سپاس از اینکه قبول زحمت کردید. در آغاز بفرمایید در کردستان پس از انقلاب چه رخ داد و چرا اتفاقات خونین و غم‌انگیزی بروز داد و هزینه‌های سنگینی به کشور تحمیل شد؟

دوباره به سهم خودم از آقای مهندس میثمی و مجله چشم‌انداز ایران تشکر می‌کنم که بخشی از فضای مجله را برای بحث درباره مسائل مربوط به استان‌های مرزی و تحولات سیاسی در حوزه‌های زبانی، مذهبی و قومی اختصاص داده‌اند. امیدوارم که این گفت‌وگوها مثمرثمر باشد و مخاطبان خود را بیابد و مورد توجه و ارزیابی و بازبینی و نقادی مخاطبان محترم قرار بگیرد.

در ابتدای این بخش باید این نکته را در نظر داشته باشیم که انقلاب اسلامی همان‌گونه که از نام آن می‌آید در سال ۱۳۵۷ و دست‌کم در آن دو سال آخر با فضای کاملاً انقلابی و اسلامی؛ یعنی شعارهای اسلامی در پهنه سیاسی ایران خودش را هویدا می‌کند. بیشتر محققانی که درباره انقلاب ایران کار کردند بر ماهیت اسلامی بودن انقلاب تأکید کردند؛ البته باید افزود که حضور یک روحانی و مرجع شیعه در رأس آن حرکت؛ یعنی آیت‌الله خمینی طبعاً ماهیت آن را به یک حکومت شیعی یا انقلاب شیعی مبدل می‌کند. وقوع یک انقلاب مذهبی که در دال مرکزی آن گفتاری قرار دارد که برآمده از رویکرد شیعی و فقه شیعه است از همان ابتدا برای بخش‌هایی از مردم ایران به‌ویژه در مناطقی که اهل سنت هستند می‌توانست حاوی پیام‌ها و حتی حساسیت‌هایی باشد. می‌دانیم که بخش‌های زیادی از مردم در استان سیستان و بلوچستان؛ یعنی در بخش بلوچستان، سنی‌مذهب هستند؛ در بخش‌هایی از استان هرمزگان و در استان خراسان آن دوره که الآن به سه استان خراسان شمالی، رضوی و جنوبی تقسیم شده است نیز گروهی اهل سنت هستند؛ در استان مازندران آن دوره و گلستان امروزی یعنی منطقه گنبد و ترکمن‌صحرا جزئی از آن است گروهی از مردم اهل سنت هستند؛ گروه کمی از مردم گیلان سنی هستند؛ گروهی از مردم اردبیل سنی‌مذهب هستند؛ گروهی از مردم آذربایجان غربی؛ یعنی کردهای غرب و جنوب استان و نیز بخش محدود و کمی از مردم ترک‌زبان سنی‌مذهب هستند؛ در استان کردستان بخش زیادی سنی‌مذهب هستند؛ به همین ترتیب در استان کرمانشاه، در استان بوشهر و در بخش‌هایی از استان فارس و البته در مرکز کشور مانند تهران و کرج و دیگر شهرها به دلیل مهاجرت، گروهی از اهل سنت حضور دارند. بخش فکری، سیاسی و مذهبی اهل سنت و بقیه گروه‌های مذهبی در کشور از همان ابتدا نگران بود که رویکرد حکومت جدید نسبت به دیگر ادیان و مذاهب چگونه خواهد بود؛ یعنی غیرمسلمانان مانند ارمنی‌ها که مسیحی‌اند یا آشوری‌ها و بقیه مسیحی‌های ایران یا صابئین و حتی گروه‌هایی مثل جامعه یارسان یا اهل حق و اقلیت‌های دیگر چه موقعیتی در نظام سیاسی برآمده از انقلاب خواهند داشت؟ به‌طور حتم توجه داریم در ایران اقلیت‌های زیادی داریم که باید در مورد آن‌ها با الزامات یک حکمرانی ملی و معقول و مدبرانه برخورد شود. کما اینکه در مورد اقلیت‌های دینی که ذکر شد امروزه مشکلات فراوانی داریم؛ البته درباره گروه‌هایی که در آن دوره و بعد از آن و حتی امروز آن‌ها حساسیت‌هایی بوده؛ یعنی بهایی‌ها با مسائل و مشکلات بیشتری روبه‌رو هستیم. در میان اقلیت‌های دینی جامعه ایران، یک گروه جمعیت بیشتری دارد مانند اهل سنت و یک گروه جمعیت بسیار کمی دارند مانند صابئین که چند هزار نفر هستند. در این شرایط انقلابی، این گروه از پیروان ادیان و مذاهب غیرشیعی یا غیرمسلمان نگران‌اند و نگرانی‌های خودشان را در همان ابتدای انقلاب عرضه می‌کنند. به نظر می‌آید بخشی از مسئله از همین ابتدا وجود یک رهبری شیعه‌مذهب است، آن هم روحانی که از منظر فقه و شریعت شیعی‌ای که دارد به رویدادهای محیطی و فضای اطراف توجه می‌کند، قاعدتاً می‌تواند حساسیت‌هایی ایجاد کند، خاصه آنکه در میان انقلابیون بلندپایه یا نهادهایی که بعداً شکل می‌گیرد -چه حزبی مانند حزب جمهوری اسلامی چه دولت، نهادهای اطراف رهبری و بعدها نمایندگان رهبری در نهادها که معمولاً زیر نظر آیت‌الله منتظری فعالیت می‌کردند و سایر نهادهایی که برآمده از جمهوری اسلامی هستند، نهادهای قضایی و نهادهای سیاسی دیگر- از میان روحانیون اهل سنت کسی یا کسانی حضور ندارند، به‌جز تعدادی از نمایندگان خبرگان قانون اساسی که با رأی‌گیری مردم انتخاب شدند که البته دکتر عبدالرحمان قاسملو، دبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران هم به دلیل آغاز درگیری‌های نظامی در منطقه در جلسات خبرگان قانون اساسی شرکت نمی‌کند. قاسملو به‌عنوان یکی از نامزدهای آذربایجان غربی در کنار دیگران رأی آورده بود که در جلسات شرکت نمی‌کند. پس در این ماهیت شیعه بودن، ساختار جدید سیاسی حتی پیش از انقلاب و در روزهای تظاهرات نشانه‌هایی وجود داشت، پس از انقلاب خیلی واضح‌تر و روشن‌تر شد که بزرگ‌ترین گروه مذهبی غیرشیعی در ایران یعنی اهل سنت نمی‌توانستند خودشان را در آیینه نظام جدید به‌وضوح ببینند و در ساختار قدرت نهادهای جدید که شکل گرفت حضور نداشتند. این وضعیت می‌توانست برای اهل سنت نگران‌کننده باشد و واکنش‌هایی داشته باشند، کمااینکه واکنش‌هایی هم بعداً داشت؛ هم ماجرای زاهدان یعنی مولوی عبدالعزیز و هم تحولات کردستان که به هر ترتیب می‌توانست از این منظر هم دیده شود. نکته دوم اینکه در شماره‌های قبل هم به آن اشاره کردم بخشی از گروه‌های قوم‌گرای کردی مانند حزب دموکرات کردستان ایران پس از سال‌ها حضور فعالیت در عراق به ایران برمی‌گردند. پس از اعدام قاضی محمد در سال ۱۳۲۶ حزب دموکرات مضمحل می‌شود و بعدها گروهی این حزب را احیا می‌کنند؛ گروهی که در داخل شوروی سابق از این دانشجوهای ایرانی کرد بودند که به دستور استالین به باکو اعزام شده بودند و از فرقه دموکرات آذربایجان و مهاباد تعدادی رفتند، مانند علی گلاویژ و حسن قزلجی و غنی بلوریان که برخی از آن‌ها برگشتند، اما گروهی نیز آنجا ماندند. آن‌ها در باکو ذیل فرقه دموکرات آذربایجان و کل آن فرقه هم در ذیل حزب توده در یک اتحادی با هزار چالش فعالیتشان را ادامه می‌دهند. اخیراً یک کتاب بسیار مهم درباره روابط فرقه دموکرات آذربایجان و حزب توده به نام وحدت نافرجام منتشر شده که آقای شیوا فرهمندراد آن را نوشته‌اند و کشمکش‌های حزب توده ایران و فرقه دموکرات آذربایجان را از ابتدای تأسیس؛ یعنی ۱۳۲۴ تا پایان کار یعنی ۱۳۷۲ به بحث و بررسی سندی و تاریخی گذاشته‌اند و به نظر من یکی از آثار بسیار بااهمیت در این حوزه است. یک گروه هم برای فعالیت به عراق رفتند که به این هم اشاره کردیم. این گروه که در عراق فعالیت می‌کنند به‌تدریج ساختار حزب در داخل ایران را بازسازی می‌کنند، گروهی از جوانان را در مهاباد و سنندج و شهرهای دیگر می‌پذیرند؛ یعنی عضوگیری می‌کنند، اما دچار  مسئله‌ای می‌شوند که در اواخر دهه ۳۰ بازداشت می‌شوند.

ماجرا از این قرار است که دبیرکل حزب کردستان ایران آقای عبدالله اسحاقی، معروف به احمد توفیق که در عراق فعالیت می‌کند و آقای عبدالرحمان قاسملو ظاهراً در نزدیکی بانه و سردشت در مرز ایران و عراق در حال تردد بودند که توسط ژاندارمری بازداشت می‌شوند و احمد توفیق یا عبدالله اسحاقی همان دبیرکل حزب موفق به فرار می‌شود، اما آقای عبدالرحمان قاسملو بازداشت می‌شود و پس از چند روز آزاد می‌شود. آزادی عبدالرحمان قاسملو از بازداشت ژاندارمری از نظر ساختار سیاسی حزب دموکرات که به هر حال گروهی در آن فعالیت دارند و تعدادشان هم زیاد نیست، به این معنا تلقی می‌شود که زد و بندی میان قاسملو و دستگاه امنیتی ایران صورت گرفته است، به‌خصوص چند روز بعد از آزادی قاسملو، بسیاری از نیروهای حزب دموکرات در ایران که به‌تازگی در شهرهای مختلف جذب شده بودند، شناسایی می‌شوند و لو می‌روند و بازداشت می‌شوند. احمد توفیق، دبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران، همراهان و طرفدارانش قاسملو را متهم می‌کنند به اینکه حزب را لو داده و در ازای همکاری با ساواک آزاد شده و همین منجر به این می‌شود که اختلافات از درون بیشتر می‌شود و عبدالرحمان قاسملو به مدت ده سال تا اواخر دهه ۴۰ از حزب دموکرات اخراج می‌شود و بعدها هم که قاسملو به حزب برمی‌گردد، بعد از اینکه به بغداد می‌رود و مدتی آنجا بوده به کارمندی در وزارت دارایی روی می‌آورد و بعد به کشور چکسلواکی می‌رود و آنجا ازدواج می‌کند و برمی‌گردد. در درون حزب یک درگیری‌هایی رخ می‌دهد و نهایتاً عبدالله اسحاقی یا احمد توفیق برکنار می‌شود و از سرنوشت او دیگر خبری نیست. آثاری هم در این باره به کردی منتشر شده است. گویا در زمان صدام گفته می‌شود در زندان ابوغریب دیده شده و خبر دقیقی درباره او نیست. به هر حال عبدالرحمان قاسملو بعد از به قول این جناح، کودتای حزبی به دبیرکلی حزب می‌رسد و وقتی‌که به حزب برمی‌گردد نشریه کردستان را تجدید ساختار و منتشر می‌کند. قاسملو در سرمقاله‌ها نقدهایی به قاضی محمد وارد می‌کند و در یادداشت قاسملو هم گفته می‌شود که حزب دموکرات کردستان دیگر خیلی قومی و به قول آن‌ها ناسیونالیستی شده و این را باید سر و ته کرد، از ارتجاع به جایگاه واقعی خودش برگرداند که همان نگاه سوسیالیستی به مباحث مرتبط با حزب است؛ یعنی با یک نگاه سوسیالیستی باید رویدادها را تحلیل کرد، نه با نگاه ارتجاعی ناسیونالیستی و قوم‌گرایانه. این‌ها از همان سرمقاله‌های قاسملو در نشریه درآمده که با این کار حزب را سر جای خودش برگرداند، اما در این شرایط حزب دموکرات فعالیت زیادی ندارند به‌جز آن تحولاتی که تحت تأثیر اتفاقی که در حزب توده افتاد در حزب دموکرات هم تعدادی جدا شدند و به داخل ایران آمدند که فعالیت‌هایی انجام دهند و نهایتاً ژاندارمری و ساواک و حزب دموکرات عراق به سرکردگی ملا مصطفی بارزانی آن‌ها را سرکوب می‌کنند و تعدادی کشته می‌شوند و تعدادی را هم آقای بارزانی اعدام می‌کند مانند پدر رهبر فعلی پژاک، آقای معینی و جنازه‌های آن‌ها به نیروهای ارتش و ژاندارمری تحویل داده می‌شود و این جنازه‌ها در شهر مهاباد گردانده می‌شوند. حزب دموکرات دیگر تا نزدیکی‌های انقلاب فعالیت خاصی نداشت و البته در این دوره به‌جز اتفاقات درونی خودشان اختلافاتی داشتند که بحث آن مفصل است. در ۲۲ بهمن که انقلاب پیروز می‌شود به‌تدریج گروه‌های تجزیه‌طلب و قوم‌گرا یعنی حزب دموکرات و بقیه کم‌کم وارد ایران می‌شوند و گروه‌های جدیدی نیز مانند کومله تشکیل می‌شوند و شاخه‌های قومی احزاب چپ مانند چریک‌های فدایی خلق نیز تأسیس و فعال می‌شود. این در حالی است که قبلاً  کردهای آواره عراقی هم در ایران حضور داشتند. آقای ملا مصطفی بارزانی و نیز چند ده هزار نفر از کردهای عراق و شاید نزدیک به یک میلیون نفر از کردهای عراقی در درون شهرهای مختلف ایران پراکنده‌اند. حزب دموکرات کردستان ایران هم به داخل خاک ایران برمی‌گردد، اما نکته اینجاست حزب دموکرات و آقای قاسملو که به مهاباد برمی‌گردند کم‌کم شاهد فعالیت یک گروه دیگر از جوانان دانشگاه‌رفته کردستانی هستیم که پیش از انقلاب هیچ فعالیت نظامی و فعالیت‌های مسلحانه نداشتند و فعالیت‌های سیاسی داشتند که زندانی هم شدند؛ افرادی مثل آقای مهتدی که الآن دبیرکل حزب کومله است، آقای علیزاده که دبیرکل یک شاخه دیگر است و به همین ترتیب افرادی مانند آقای ایرج فرزاد و افراد دیگری که ده دوازده نفر از این‌ها مانند آقای فؤاد مصطفی سلطانی، کمانگر و شعیب زکریایی، این‌ها بعد از انقلاب؛ یعنی بعد از دوره‌ای که زندان بودند بعضی‌هایشان در تبریز و تهران بودند، بیشتر هم چپ بودند و البته نگرش‌های مارکسیستی-مائوئیستی داشتند، اما چندان سواد تئوریک نداشتند. منابعی در دسترسشان نبود. این‌ها پس از انقلاب در همان روزهای اول آغازین بعد از انقلاب کم‌کم متشکل می‌شوند و فعالیت‌هایشان را در سنندج و مریوان -چون فؤاد مصطفی سلطانی مریوانی است- آغاز می‌کنند. مصطفی می‌خواهد در مریوان یک جریان کشاورزان و دهقانی -چون مائوئیست بودند- راه بیندازند به اسم «جوتیاران»؛ یعنی کشاورزان و دهقانان و به همین ترتیب در سنندج هم متشکل می‌شود، سلول‌هایی یا خانه‌هایی که به کردی به آن بنکه می‌گویند راه می‌اندازند؛ یعنی جاهایی که مستقر می‌شوند و حزب دموکرات هم در مهاباد فعالیت می‌کند. ضمناً اینکه کم‌کم نام شیخ عزالدین حسینی هم به گوش می‌رسد. ایشان امام جمعه منصوب دربار در مهاباد بودند که به هر حال اسناد مرتبط با ایشان و ساواک در همان روزها در کردستان منتشر شد و به همین ترتیب جریان دیگری که نزدیکان آقای احمد مفتی‌زاده بودند در سنندج فعالیتشان را تشدید می‌کنند. شادروان کاک احمد مفتی‌زاده در این سال‌ها نقش مشهودی در علاقه‌مند کردن جوانان به اسلام در کردستان داشت، شاید نقشی شبیه دکتر شریعتی در کل کشور را ایشان در کردستان ایفا کرد. کلاس‌های قرآن را راه‌اندازی و فعال کرده بودند. در این دوره به‌تدریج همه فعال می‌شوند. در روز ۲۳ بهمن ۵۷ پادگان شهربانی مهاباد مورد حمله قرار می‌گیرد و حزب کردستان می‌خواهد خودی نشان بدهد و پس از آن چند روز بعد به‌جز ژاندارمری، همچنین پادگان مهاباد در حالی مورد هجوم قرار می‌گیرد که دولت موقت آقای داریوش فروهر را به همراهی هیئتی ازجمله آیت‌الله نوری همدانی و اردلان و چند نفر دیگر به مهاباد اعزام می‌کند و در مهاباد آن‌ها حضور دارند و پادگان خلع سلاح و غارت می‌شود و فرمانده پادگان، آقای پزشک‌پور هم ترور و زخمی می‌شود و تشنج به اوج خود می‌رسد و به شهرهای دیگر کشیده می‌شود و چند پادگان و شهربانی‌های دیگر در آذربایجان غربی مورد هجوم قرار می‌گیرند. به همین ترتیب، در کردستان و بخش‌های کردنشین آذربایجان غربی شرایط پیچیده‌تر می‌شود تا نهایتاً شاهد آن هستیم که در استان کردستان هم شهربانی سقز مورد هجوم قرار می‌گیرد که اتفاقاً یکی از نیروهای اصلی کومله آنجا کشته می‌شود، آن هم سه چهار روز پس از پیروزی انقلاب. به این ترتیب کردستان تا نزدیک عید متشنج می‌شود. در این دوره چریک‌های فدایی خلق شاخه خودشان را در مهاباد تأسیس می‌کنند و شعبه‌های آن در سنندج و شهرهای دیگر دست به فعالیت می‌زنند. آقای بهزاد کریمی از نیروهای فدایی تبریز به مهاباد می‌رود تا شاخه مهاباد را در همان اوایل اسفند تأسیس کند، این در حالی است که همچنان دولت موقت برای کردستان و حتی استان آذربایجان غربی استانداری منصوب نکرده و استان کردستان به‌واسطه حضور دو شخصیت مذهبی شیعه و سنی، یک روحانی شیعه به نام آقای صفدری و یکی از شخصیت‌های متنفذ اهل سنت یعنی کاک احمد مفتی‌زاده اداره می‌شود. در ۲۷ اسفند ۵۷ که آقای مفتی‌زاده در سقز با تعدادی از نیروهای سیاسی آنجا جلسه داشته، به‌تدریج ستاد ارتش و ژاندارمری مورد هجوم قرار می‌گیرد. کومله که متوجه شده حزب دموکرات در مهاباد به اسلحه زیادی دست یافته و پادگان مهاباد را خلع سلاح کرده همراه با سازمان چریک‌های فدایی خلق اقدام به تحریک و تشویق شهروندان و جوانان برای حمله به پادگان سنندج می‌کنند و نهایتاً اتفاقاتی که در آنجا رخ می‌دهد به تشدید درگیری‌ها منجر می‌شود. کم‌کم درگیری‌ها به پادگان کشیده می‌شود و افراد زیادی کشته می‌شوند. افراد غیرنظامی ازجمله شاطر محمد که شخصیت نزدیک به آقای صفدری، روحانی شیعه مستقر در حسینیه سنندج بود به شکل بی‌رحمانه‌ای هم خودش و هم فرزندش که در بیمارستان بوده کشته می‌شوند و این درگیری‌ها ابعاد تازه‌ای به خود می‌گیرد و هر آن احتمال سقوط پادگان می‌رود؛ البته پادگان مقاومت می‌کند و گروهی از کرمانشاه یعنی کردهای شیعه‌مذهب با تلاش سعید جعفری، که سپاه کرمانشاه را تأسیس کرده، عازم سنندج می‌شوند و سپس کلاه‌سبزهای ارتش نیز عازم می‌شوند. در این وضعیت، هیئتی از شورای انقلاب به سرپرستی آقای طالقانی با همراهی آقایان بهشتی، رفسنجانی، بنی‌صدر و آقای صدر حاج سید جوادی وزیر کشور وقت به کردستان اعزام می‌شود. به این ترتیب گفت‌وگویی آغاز می‌شود؛ البته در سنندج که آن هیئت به آنجا می‌آیند. حزب دموکرات نمی‌توانست به سنندج بیاید چون از نظر کومله و کمونیست‌ها حزب دموکرات خائن بود که در آن تاریخ از نظر آن‌ها با بعثی‌ها در ارتباط بود، غنی بلوریان را می‌فرستند که آن‌ها را به سنندج راه نمی‌دهند. عملاً در سنندج دو نیروی اصلی فعال بودند: کمونیست‌هایی که مائوئیست بودند یعنی کومله و کمونیست‌هایی که فدایی بودند و رابطه نزدیکی هم با هم داشتند و از آن طرف گروه مذهبی طرفدار آقای مفتی‌زاده که به نوعی با رهبران انقلاب رابطه نزدیکی داشت و تحت تأثیر افکار مذهبی کسانی مانند باهنر و شریعتی و بهشتی و این‌ها و البته برخی از پیشگامان اخوان المسلمین مصر بودند. به هر ترتیب در این فضا هیئت فرستاده‌شده از طرف شورای انقلاب می‌آیند و با این‌ها شخصیت‌ها و افراد مذاکره می‌کنند و تلاش می‌شود که انتخابات شورای شهر سنندج در اوایل بهار ۱۳۵۸ برگزار شود و نهایتاً انتخابات پس از بازگشت هیئت در اواسط فروردین برگزار می‌شود. هشت نفر از مذهبی‌ها یا به قول آن روزها مسلمان‌ها که طرفداران آقای مفتی‌زاده بودند و سه نفر از مارکسیست‌ها یعنی دو نفر از چریک‌های فدایی آقای قبادپور و خانم فریده قریشی و آقای یوسف اردلان که نزدیک به کومله است در این انتخابات رأی می‌آورند. هشت نفر رأی‌آورده گروه مذهبی نزدیک به مفتی‌زاده اعتراضاتشان را شروع می‌کنند و اسنادی منتشر می‌کنند که این سه نفر مارکسیست هم با تقلب رأی آوردند. به این ترتیب، جریان کردستان وارد فضای تازه‌ای می‌شود یعنی شورای شهر شکل می‌گیرد و آن هیئت هم در کردستان با نیروهای سیاسی یعنی آقای عزالدین حسینی و طیف آقای مفتی‌زاده گفت‌وگو و جلساتی برگزار می‌کنند. آقای طالقانی در سنندج سخنرانی می‌کند، آقای هاشمی رفسنجانی هم به همین شکل و حتی آقای بنی‌صدر و این در حالی است که هنوز تا آن تاریخ در کردستان استاندار منصوب نشده بود و این نکته حائز اهمیتی است؛ یعنی کردستان برای چریک‌های فدایی خلق آن‌قدر مهم بوده است که در اوایل اسفند نماینده خودش را به کردستان اعزام می‌کند تا شاخه کردستان را فعال کند و کردستان از نظر دولت موقت تا روز اول فروردین ۵۸ استاندار ندارد. اگر دقیق‌تر بگویم در آن زمان چریک‌های فدایی خلق قبل از دولت نماینده‌اش را به کردستان می‌فرستد یعنی نماینده دولت که استاندار می‌شود روز اول فروردین ۵۸ به سنندج می‌رسد همراه با این هیئت معرفی می‌شود و استاندار آقای ابراهیم یونسی اهل بانه نویسنده و مترجم کرد است، درحالی‌که نماینده چریک‌های فدایی خلق تقریباً یک ماه قبل از آن در مهاباد مستقر شده است. این ماجرا از این منظر حائز اهمیت است که سازمان چریک‌های فدایی خلق میراث‌دار اندیشه مارکسیستی است و این اندیشه مارکسیستی در جریان تحولات یعنی تحت تأثیر ایده‌های مارکسیستی و استالینیستی و مفاهیمی چون مسئله ملی است. در جلسات قبل گفته شد که استالین نظریه مسئله ملی را برای حل‌وفصل مسائل مربوط به اقوام و گروه‌های زبانی و مذهبی که با زور به روسیه ضمیمه شده بودند مطرح می‌کند. روسیه‌ای که یک‌دفعه در پانصد ششصد سال قبل شکل می‌گیرد و شروع به توسعه سرزمین‌هایش می‌کند، بخش‌هایی از غرب و شرق جهان را می‌گیرد، اول در شهر کیف، پایتخت فعلی اوکراین و بعد به سمت مسکو و جاهای دیگر کشیده می‌شود تا همسایگی چین تا طرف سیبری و با ادیان مختلف مسلمان، مسیحی، شمن‌ها و دیگر جوامعی که هیچ تجربه همزیستی با هم ندارند، در آستانه انقلاب نظریه مسئله ملی را برای ایران دوباره مطرح می‌کنند. این نظریه را استالین و سوسیالیست‌های دیگر طراحی می‌کنند، اما در این دوره، این ایدئولوژی یعنی مسئله ملی بخشی از ایدئولوژی مارکسیستی از طریق حزب کمونیست و حزب توده بعدها وارد ادبیات سیاسی در ایران می‌شود و همچنان در میان نیروهای چپ از چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق تا دیگر جریان‌های چپ هم بروز و ظهور دارد؛ به‌عبارت دیگر یک‌شبه دانش مارکسیستی در مورد مسائل مربوط به اقوام ایرانی تولید می‌شود که کاملاً تحت تأثیر اندیشه استالین و لنین است، بی‌آنکه با شرایط ایران منطبق باشد. جریان‌های چپ‌گرا از یک نظریه‌ای ولو وارداتی، ولو نادرست نظری در مورد تنوع مربوط به درون ایران برخوردارند که البته منشأ خونریزی‌ها و چالش‌های فراوانی در ایران می‌شود، اما گروه‌های دیگر در مورد اقوام ایرانی دانش فراوانی ندارند، ادبیات علمی تولید نشده، دانشگاه‌های ما کار زیادی در مورد این مباحث نکرده‌اند و عملاً چریک‌های فدایی خلق که وارثان ادبیات مارکسیستی هستند همان اول اسفند ۵۷ نماینده‌شان را برای متشکل کردن مردم یا حداقل علاقه‌مندانشان در غرب کشور برای پیوستن به آن سازمان فعالیتشان را آغاز می‌کنند و البته در کنار آن پیگیری نظریه‌ای را که در قالب نظریه مارکسیسم و استالینیسم بیان شده است انجام می‌دهند، اما در این طرف ما شاهد هستیم که اتفاق جدی رخ نداده است. به‌عبارتی با فقر دانش مواجهیم، وقتی هم دانش نداشته باشیم، طبیعتاً گفت‌وگویی پیرامون آن شکل نگرفته و وقتی گفت‌وگویی شکل نگرفته باشد، طبیعتاً هیچ نوع آمادگی وجود ندارد و می‌بینیم که با یک ماه تأخیر استاندار انتخاب می‌شود، درحالی‌که چریک‌های فدایی خلق از یک ماه قبل نماینده‌شان را فرستادند و در حال متشکل کردن هواداران و مسلح کردن آن‌ها هستند. در آن وضعیت، شکاف بین مذهبی‌های کردستان یعنی طیف مفتی‌زاده با مارکسیست‌ها بیشتر می‌شود و دولت هم ابتکار عملی برای این موضوع ندارد. شورای سنندج هم نمی‌تواند در این باره کار جدی انجام دهد و به هر حال جامعه آشفته است، اسلحه به فراوانی در اختیار مردم است و پادگان‌ها و سربازخانه‌ها یا حداقل ژاندارمری سنندج خلع سلاح شده‌اند. اسلحه به‌وفور با قیمت پایین، از هفتصد هشتصد تومان تا سه چهار هزار تومان، از کلت تا انواع سلاح‌های سبک دیگر تا ژ ۳ و کلاشینکف در دسترس است، حتی سلاح‌های نیمه‌سنگین مانند تیربار در کنار خیابان‌ها به فروش می‌رفته است؛ یعنی کسانی تخصص این کار را داشتند، مثلاً کارشان فروش ژ ۳ بود یا فرد دیگر کارش فروش اسلحه‌های کوچک‌تر بود. به هر ترتیب ما تا امروز نمی‌دانیم چقدر اسلحه از خارج مثلاً از کشور عراق وارد ایران شده است، اما حمایت‌های عراق هم فضا را پیچیده می‌کند. مسلح شدن احزاب از یک طرف بین گروه مفتی‌زاده و مارکسیست‌ها تعارض ایجاد می‌کند و از طرف دیگر کردهای عراقی هم به دنبال منافع خودشان در ایران هستند و از طرفی نیروهای اتحادیه میهنی به رهبری جلال طالبانی از مارکسیست‌ها حمایت می‌کنند و گروه قیاده موقت به رهبری مسعود و ادریس بارزانی و سامی عبدالرحمان به کردستان می‌آیند و به نوعی از دولت انقلاب حمایت می‌کنند. فضا پیچیده می‌شود و حزب دموکرات هم در بخش دیگری از کردستان فعال است، پیکار و گروه‌های کوچک مائوئیستی یا حتی انور خوجه‌ای -منظورم همان رهبر آلبانی است- و مانند او همه در کردستان فعالیت می‌کنند و بخش سنی‌نشین کردستان درگیر این بحث‌ها می‌شود. اولین درگیری هم در سنندج در شب‌های عید رخ می‌دهد. این درگیری‌ها خونین حائز اهمیت است، گروه دیگری از کردها یعنی نیروهای وفادار به انقلاب که شیعه‌مذهب هستند از کرمانشاه با دو فروند بالگرد شینوک عازم سنندج می‌شوند و مقاومت می‌کنند. دو برادر کرمانشاهی یعنی برادران امیر اشک تلخ و نیز امیرمنصور شاهرضایی هم در همان تاریخ در سنندج کشته شدند. این اتفاقات طبیعتاً پیچیدگی در مناطق کردنشین را نشان می‌دهد؛ یعنی اولین گروه مقاوم در برابر شورش رخداده توسط جریان‌های مارکسیستی در کردستان هم کردهای شیعه‌مذهب کرمانشاهی و نیز کردهای سنی‎مذهب طرفدار کاک احمد مفتی‌زاده هستند و به این ترتیب شاهد آغاز بحران در کردستان هستیم. در ۲۳ تیرماه ۱۳۵۸ اتفاقاتی در مریوان رخ می‌دهد و گروه مارکسیستی که رویکرد دهقانی کشاورزی داشتند یعنی همان آقای مصطفی سلطانی و نیروهای اتحادیه میهنی کردستان عراق با مسئولان آن منطقه یعنی نوشیروان مصطفی به گروه مذهبی طرفدار آقای احمد مفتی‌زاده حمله می‌کنند و تعدادی از افراد را در مکتب قرآن مریوان می‌کشند و این موجب می‌شود که گروهی از ارتش و مرحوم چمران به مریوان می‌آیند و نیروهایی هم از کرمانشاه می‌آیند و وضعیت پیچیده می‌شود. گروهی از چپ‌ها شهر مریوان را ترک می‌کنند، گروهی هم از سنندج می‌خواهند به مریوان بروند؛ یعنی ابراز همراهی کنند و وضعیت خیلی بغرنج می‌شود. به دنبال این، ماه بعد هم درگیری‌های در پاوه رخ می‌دهد. درگیری‌ها در پاوه به‌گونه‌ای شدت داشته که نهایتاً چمران هم عازم می‌شود و اتفاقات بعدی را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد.

در اینجا دو نکته را یادآوری می‌کنم: یکی مربوط به سنندج است که فرماندهی کل ارتش را آقای سپهبد قرنی به عهده دارد و او یک همراه داشت یعنی سرهنگ توکلی که بعداً استعفا داد. این دو نفر قرار بود فرماندهی ارتش را به عهده بگیرند که سرهنگ توکلی می‌گوید من به آقای خمینی گفتم که ارتش باید یک فرمانده داشته باشد و دو تا نمی‌شود. آقای توکلی همان کسی است که وقتی برای بار اول در اسفند ۵۷ سفارت امریکا توسط چپ‌ها و ماشاالله قصاب اشغال می‌شود با بلندگو به همراه ابراهیم یزدی و مهدوی کنی اعلام می‌کند که من سرهنگ توکلی هستم، فرمانده ارتش و از چریک‌ها می‌خواهم که سفارت را ترک کنند. ایشان به جریان ملی آقای فروهر نزدیک بودند. سرهنگ توکلی البته بعد از اینکه فرماندهان ارتش اعدام می‌شوند مصاحبه‌ای می‌کند و به این اعدام‌ها اعتراض می‌کند و می‌گوید اعدام فرماندهان بی‌حرمتی به ناموس ارتش است، چون ناموس این ارتش این فرماندهان هستند و بعداً اینجا دیگر نظم و نظامی نخواهد داشت. همین حرف‌های توکلی موجب می‌شود که چریک‌های فدایی خلق و مارکسیست‌ها و مجاهدین در رسانه‌ها خیلی غوغا کنند و سرهنگ توکلی استعفا می‌دهد و قرنی فرمانده ارتش می‌ماند، ولی توکلی در خاطراتش می‌گوید من استعفا دادم، اما در برابر رویدادهای کردستان بی‌اعتنا نبودم و رفتم به قرنی گفتم که در برابر مسلح شدن جریان‌های کردی یعنی جریان‌های مارکسیستی-مائوئیستی در کردستان کوتاه نیاید، چون اگر این‌ها مسلح شوند به‌صورت جدی جمع کردن مسئله بسیار پرهزینه و پرخون خواهد بود و خونریزی بسیاری در پی خواهد داشت، در همین ابتدای کار باید در نطفه خفه شود و نگذاریم که این وضعیت و بحران گسترده شود و هزینه‌های بیشتری به کشور تحمیل کند. وقتی آقای طالقانی و همراهان در سنندج هستند، هواپیماها دیوار صوتی را می‌شکنند که نیروهای چپ به غلط می‌گویند بمباران کردند، اما اصلاً بمبارانی در کار نبوده. آقای ابراهیم یونسی هم در خاطراتش که در چشم‌انداز چاپ شده می‌گوید که در آن روزها که هیئت در سنندج بود بمبارانی اصلاً رخ نداده. آیت‌الله طالقانی و وزیر کشور از مهندس بازرگان در مورد رفتار آقای قرنی مبنی بر دیوار صوتی شکاندن هواپیماها گلایه می‌کنند و آقای قرنی هم زیر بار نمی‌رود و در نهایت قرنی برکنار می‌شود و فکر می‌کنم در اواخر گروه فرقان او را ترور می‌کند. پس مهم‌ترین فرمانده و نظم‌دهنده به ساختار ارتش یعنی سپهبد قرنی توسط دولت موقت برای مسئله کردستان برکنار می‌شود، اما گویی این کار برای گروه‌های مسلحی که دارند شکل می‌گیرند یا شکل گرفته‌اند معنای ضعف دولت موقت را می‌رساند؛ یعنی می‌گویند دولت در موقعیت ضعیفی قرار دارد و باید از این موقعیت استفاده کنیم. آن‌ها فعالیت‌هایشان را تشدید می‌کنند و متوجه این حسن نیت نمی‌شوند. وقتی‌که چند ماه بعد ماجرای پاوه رخ می‌دهد آنجاست که آیت‌الله خمینی برای اولین بار پس از انقلاب به‌عنوان فرمانده کل قوا به ارتش، ژاندارمری و نیروهای مسلح فرمان می‌دهند که ظرف ۲۴ ساعت ماجرای پاوه را حل کنند وگرنه مسئولان آن‌ها مؤاخذه خواهند شد که البته اقداماتی صورت می‌گیرد و به هر حال موضوع پاوه حل می‌شود. آقای دکتر یزدی می‌گفتند که در کنفرانس غیرمتعهدها در هاوانا در کوبا بودند که آنجا یکی از گروه‌های عرب یا بهتر است بگوییم فلسطینی‌ها به آقای یزدی خبری را می‌دهند که قرار است گروه‌های مسلح چپ کرد بخشی از ایران را بگیرند و دولت موقت کردی اعلام کنند و این هشدار را به دکتر یزدی می‌دهند. ابراهیم یزدی در هاوانا با صدام حسین هم ملاقات کرد و صدام هم خواستار کاهش فعالیت بارزانی‌ها در ایران شد. دکتر یزدی همان‌جا با چمران تماس می‌گیرند و خبر را به ایشان می‌دهد که آماده باشید و به پاوه بروید. به هر حال بعد از فرمان آیت‌الله خمینی ماجرای پاوه شکل دیگری پیدا می‌کند و پس از آن است که آیت‌الله خمینی فرمان مربوط به اتفاقات سنندج را می‌دهد، درحالی‌که استاندار دوم سنندج مستقر شده است. این نکته را در مورد استاندارها هم بگویم که دولت موقت در آن تاریخ آقای ابراهیم یونسی را به کار می‌گیرد که از افسران آزاد حزب توده بوده و در دهه ۳۰ هم بازداشت و محکوم به اعدام می‌شوند، اما چون در مانور پایشان را از دست دادند مورد عفو شاه قرار می‌گیرند و به زندان طولانی محکوم می‌شوند و بقیه افسران آزاد حزب توده هم اعدام می‌شوند. آقای صدر حاج‌سیدجوادی به دلیل شناختی که از آقای یونسی به‌ویژه در جریان تشکیل فعالین حقوق بشر داشتند ایشان را انتخاب می‌کنند. آقای یونسی بعد از آزادی از زندان در مرکز آمار ایران کار می‌کردند. پس از کنار رفتن آقای صدر حاج‌ سید جوادی و آمدن آقای صباغیان به‌عنوان وزیر کشور، آقای یونسی برکنار می‌شود و آقای شکیبا که از حقوقدانان کرد سنندجی بودند منصوب می‌شود؛ البته نظر آقای صباغیان این بوده که آقای یونسی به دلیل اینکه قبلاً مارکسیست بودند تمایلی به گروه‌های چپ و جلال طالبانی و کومله و دموکرات داشتند و به این دلیل همراهی بیشتری با آن‌ها داشتند و حتی در برابر نیروهای طرفدار جمهوری اسلامی و دولت موقت محدودیت‌هایی ایجاد کردند و با این روایت ایشان را برکنار می‌کنند و آقای شکیبا جانشین ایشان می‌شود. این دوره را که می‌گوییم یعنی تا مرداد ۱۳۵۸ آقای شکیبا استاندار هستند که ارتش می‌آید و در تمام شهرهای غرب کشور مستقر می‌شود و رهبران نیروهای مربوط به احزاب کرد عملاً سنندج، کامیاران، سقز، بوکان، مهاباد و بقیه شهرهای دیگر حوزه کردستان را که اهل سنت هستند تخلیه می‌کنند و به اطراف سردشت می‌روند و از آنجا به خاک عراق می‌روند و در منطقه‌ای معروف به دره احزاب مستقر می‌شوند. گروه‌های چپ کرد در خارج از کشور این اتفاقات را به‌عنوان جنگ سه‌ماهه کردستان یا فرمان جهاد آیت‌الله خمینی علیه کردها بیان می‌کنند که در این دوره دیگر تمام گروه‌ها عملاً تمام شهرها را ترک می‌کنند و آمادگی هم نداشتند و ارتش با هزینه نه‌چندان زیاد و تلفات کم در این شهرها مستقر می‌شود و آن نیروها به سردشت و پس از آن به خاک عراق در منطقه دره احزاب می‌روند و آنجا مستقر می‌شوند؛ البته اتحادیه میهنی هم شروع به آموزش آن‌ها می‌کند و مقداری هم فعالیت‌های آموزشی و فعالیت‌های دیگری در آن منطقه در جریان هست تا آبان‌ماه که دولت موقت هیئت ویژه را برای بررسی مسائل کردستان منصوب
می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط