بدون دیدگاه

درباره خاطرات تراب حق‌شناس

 

گفت‌وگوی حسین آبادیان با لطف‌الله میثمی

گفت‌وگوی حاضر درباره اظهارات تراب حق‌شناس در کتاب خاطرات اوست. حسین آبادیان با استناد به مندرجات کتاب تلاش کرده است در این گفت‌وگو به واقعیت‌های تاریخی و حقیقت ماجراها نزدیک شود. بخش اول این گفت‌وگو را اکنون می‌خوانید.

 

آبادیان: چاپ جدید خاطرات تراب حق‌شناس در شهریور سال گذشته منتشر شد. در این کتاب از شما ذکر خیر زیادی شده است و روایت جدیدی از تحولات ایدئولوژیک سازمان می‌کند. او به صف‌بندی‌های درون نهضت آزادی اشاره می‌کند و ماجرای تغییر ایدئولوژی را به این صف‌بندی برمی‌گرداند. او می‌گوید دو گروه در نهضت بودند: یک گروه مذهبی بودند مثل بازرگان و سحابی و طالقانی؛ و دسته دوم سیاسی بودند مانند عطایی، رادنیا، عباس سمیعی و حسن نزیه. او مدعی است از ابتدا نهضت آزادی تشکیلات مذهبی نبوده و مبنای ایدئولوژیک خاصی نداشتند. مهندس بازرگان می‌گوید «ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم».۱ حرف تراب این است که بازرگان قرآن را بر اساس مسائل روز توجیه می‌کرد و نقطه عزیمتش تفسیر دین بر مبنای علم بود، نه لزوماً تحلیل مسائل سیاسی با دیدگاه مذهبی، اما عده دیگری این‌گونه نبودند؛ انگار قرآن مانیفستی است که باید آن را بخوانند تا بدانند چگونه مبارزه کنند. شما این را تأیید می‌کنید؟ به‌عبارت ‌دیگر، به نظر شما این اختلافاتی که بعداً ظهور و بروز پیدا کرد می‌تواند به هسته‌های اولیه نهضت برگردد؟

میثمی: خیر! نهضت آزادی یک جبهه بود و در ایران اکثر احزاب تا کنون حالت جبهه داشتند؛ یعنی حزب منسجمی که مثلاً مکتبی باشد و انسجام داشته باشد من ندیده‌ام؛ البته استثنائی دارد. آن هم حرکت مکتبی بنیان‌گذاران مجاهدین بود که یک جبهه در قالب حزب بودند یا یک حزب بودند در قالب جبهه. اگر از انتها شروع کنیم ما توانایی‌هایی داشتیم که می‌گفتیم از جریان چپ، ملی و مذهبی‌ها عضوگیری کنیم. بهمن بازرگانی در مصاحبه با چشم‌انداز ایران گفت مجاهدین نه مارکسیست بودند و نه مذهبی! و تا حدی هم درست می‌گوید. من می‌گویم مارکسیست‌های سنتی حزب توده را قبول داشتند و به تعبیری مجاهدین، مذهبی هم نبودند چون آموزش‎های رایج در مذهب سنتی را قبول نداشتند. این درک درستی است، اما من می‌گویم هم مذهبی بودند و هم ملی و هم مترقی.

آن‌ها با مارکسیسم و مذهب و ملیت برخورد تعالی‌بخش می‌کردند؛ یعنی مکتبی بودند. در یک سرمقاله‌ای در چشم‌انداز ایران با عنوان «حلقه واسط-حلقه مفقوده» آمده است اگر این مقاله را بخوانیم و عمقش را بفهمیم، به نظرم بیشتر این انتقاداتی که به مجاهدین می‌شود مقداری کمرنگ می‌شود.

من این را هم از حنیف‌نژاد شنیدم و هم عبدی نیک‌بین. عبدی آن را کاملاً تأیید کرد که می‌گفت در سال ۴۷ هم‌زمان با بحث‌های راهبردی ما جمع‌بندی کردیم که جریان مذهبی نارسایی‌هایی دارد و قرآن‌مدار نیست و احکام اجتماعی قرآن را دنبال نمی‌کند. این آیین‌نامه انجمن اسلامی بود که روی دو چیز کار کنیم: یکی قرآن و دیگری احکام اجتماعی. روحانیت این دو را نداشت و این برای انجمن هویت شده بود و این هویت هم در نهضت آزادی و هم در مجاهدین ادامه یافت. تا انقلاب هم همین بود و قرآن‌مدار و نهج‌البلاغه‌مدار بود. حنیف می‌گفت با مذهب و مارکسیسم و ملیون برخورد تعالی‌بخش کنیم. از نظر مجاهدین معیار ملی بودن، مدرس و مصدق است. مدرس و مصدق ضد استعمار بودند، اما ملیون وقت، نوع زندگی‌شان با مصدق فرق می‌کرد.

شعار حوزه‌های علمیه قرآن، سنت، عقل و اجماع بود. حنیف‌نژاد می‌گفت باید روی این شعارها کار کنیم. ما روی قرآن و سنت نهج‌البلاغه و امام حسن و امام حسین کار کنیم، چون حوزه روی آن کار نمی‌کند. به جای عقل و منطق ارسطو روی عقل دیالکتیکی کار کنیم مفید است، چون حوزه روی این‌ها کار نمی‌کند. به هر حال گفت برخورد تعالی‌بخش با سنت داشته باشیم. در مورد مارکسیسم هم می‌گفت آن‌ها می‌گویند مالکیت اجتماعی، اما ما می‌گوییم خدامالکی و این بسیار مترقی‌تر است. در کنار خدامالکی، مالکیت اعتباری هم مورد قبول بود ولی اصالت نداشت. نقدمان به مارکسیسم سنتی این بود که از راه فلسفه وارد ایران شده بود و کتاب تقی ارانی بیشتر متکی به ماتریالیسم و نقد مذهب بود، نه نفی استثمار. حنیف‌نژاد می‌گفت مهندس بازرگان در راه طی‌شده بدون اینکه اعتراف کند ماتریالیسم و تقی ارانی را نقد کرده است. از سوی دیگر می‌گفتیم اگر مارکسیست‌ها به جای فلسفه از ارزش اضافی که یک‌چیز علمی است و لاسال و ریکاردو و مارکس به‌عنوان اقتصاددان روی آن کار کرده بودند و وارد ایران می‌شد، نتیجه دیگری حاصل می‌شد. اگر بحث فلسفی ایجاد نمی‌کردند، موفق‌تر بودند. سعید محسن می‌گفت قرآن خطاب خدا به توده‌هاست و مارکس هم خطابش به توده‌هاست، اما توده‌های قرآن فراگیرتر هستند و فقط کارگر نیستند و شامل کسانی که در دانشگاه، آزمایشگاه و… هستند هم می‌شود. «مارکسیست‌ها واژه توده را فراگیرتر کردند». قرآن به تکامل قائل است و مارکس هم قائل است و به این دلیل ما مارکسیسم را مطالعه می‌کنیم، اما جهت قرآن جهت خلقت و هدفمند است، اما مارکسیست‌ها می‌گویند تکامل مبتنی بر ابزار تولید است. حنیف‌نژاد روی این تأکید داشت که قرآن تکامل انسان را مطرح می‌کند، اما آن‌ها تکامل ابزار را و بنابراین او مارکسیسم را دگماتیسم چپ و انجمن ضد بهاییت را دگماتیسم راست می‌نامید. این انسجام یادشده می‌توانست فراگیر و یا جبهه‌ای باشد و می‌توانست در قالب یک حزب هم باشد. بهمن بازرگانی می‌گوید من گرایش چپ داشتم و حرفم را با حنیف‌نژاد می‌زدم. او هم می‌گفت اشکالی ندارد و مسئله‌ای نیست. آخرش گفته بود حنیف‌نژاد کاملاً مسلمان بود و به هیچ وجه مارکسیست نمی‌شد و ما را هم تحمل می‌کرد. بهمن بازرگانی این را در گفت‌وگو با چشم‌انداز ایران بیان کرده است. این نگرش می‌توانست یک حرکت فراگیر باشد و همه را دربر بگیرد. این به دور از التقاط بود که ما یک‌ تکه را از یکجا و تکه دیگر را از جای دیگر برداریم و آن‌ها را کنار هم بگذاریم. ما بی‌اعتقاد نبودیم، اما نکته‌ای که خیلی مهم است این است که تراب به این مسائل اشاره نمی‌کند، چون آن موقع نبود یا وقتی هم که به سازمان آمد کار ترجمه فلسطینی‌ها را می‌کرد و بعد هم به قطر و دوبی رفت.

آبادیان: تراب از فردی که عضو نهضت آزادی بود به نام می‌برد که اساساً مذهبی نبود و چپ غیرمذهبی بود. شما او را می‌شناسید؟

میثمی: نمی‌دانم منظور تراب کیست ولی فکر می‌کنم برادران راد بودند. یکی‌شان بهروز۲ بود و یک خواهر هم داشتند. این‌ها رشته ریاضی دانشکده علوم بودند و چپ‌گرا بودند، اما به هیچ وجه نمی‌گفتند مارکسیست هستند. بعدها با گروه دامغانی یک جریان چپ را تشکیل دادند. این‌ها با یک گروهی با بیل و کلنگ به روستایی رفته بودند که کار کنند و ساواک همه‌شان را دستگیر کرده بود. این‌ها در نهضت آزادی بودند. آن‌ها ما بچه‌های دانشکده فنی همراه با آقای ربانی را به خانه‌شان دعوت کردند که رأی‌گیری کنیم و ببینیم چه چیزی درست است. کتاب‌های نهرو را می‌دادند بخوانیم که این کتاب‌ها جنبه سوسیالیستی داشت و آن را در بخش آموزش قرار می‌دادند که زمینه‌ای برای سوسیالیسم باشد. در جمعی بودند که اختلاف‌نظر بود، گفتند رأی‌گیری کنیم. آقای عنایت ربانی گفت ما جمع اصیلی نیستیم. از همه جناح‌ها و دانشکده‌ها نیستیم و رأی‌گیری معنایی دارد. سرانجام کار به این کشید که آن‌ها از نهضت حذف شدند.

آبادیان با اینکه با تاریخچه نهضت آشنایی دارم تا حالا نشنیده بودم و اولین بار است که می‌شنوم یک جریان چپ به این شکل در نهضت بوده است.

میثمی: راد یک دوست به نام سودمند داشت که می‌تواند اطلاعات خوبی بدهد. این‌ها یک گروه فرهنگی داشتند، با دکتر هشترودی ریاضیات کار می‌کردند.

آبادیان: این‌ها جریان تعیین‌کننده‌ای نبودند؟

میثمی: اینکه می‌گویم نهضت یک جبهه بود بدین معنی است که عضو فراماسون هم در بین آن‌ها بود و بعد از انقلاب معلوم شد. مهندس دری عضو فراماسون بود و مرحوم صدر به من گفت. اینکه تراب می‌گوید هم جناح مذهبی بودند و هم لائیک درست است. بدین معنا که آیت‌الله طالقانی، دکتر یدالله سحابی، مهندس عزت‌الله و بچه‌های انجمن اسلامی جریان مذهبی نهضت بودند، در مقابل عطایی و رادنیا و نزیه و سمیعی از نهضت مقاومت ملی بودند و عامل به احکام مذهبی هم بودند ولی نه مانند طالقانی این‌ها. مهندس بازرگان بین این دو جریان عامل وصل و تعامل بود.

اگر تراب گفته انگیزه تشکیل نهضت آزادی دینی نبود درست می‌گوید. انشعابش از جبهه ملی به دلیل دینی نبود، گرچه برخی از نهضتی‌ها می‌خواهند این هویت را به خودشان نسبت دهند، اما این‌طور نبود. برخی در جبهه ملی می‌گفتند اسمی از مصدق، نفت و شاه نبریم و این خیلی مهم بود و اما نهضتی‌ها می‌گفتند تا مصدق زنده است رهبر ما اوست. ادعایی که نهضت آزادی می‌کند و می‌گوید به دلیل مذهب انشعاب کردیم به نظر من درست نیست! یک‌وقتی در جبهه ملی شایع شده بود همه احزاب منحل شوند و یک حزب بشود مثل حزب کنگره در هند. آن موقع نهرو هم زنده بود. سردمدار این گرایش، مسعود حجازی و دکتر خنجی بود. این‌ها آموزش سوسیالیستی را در جبهه ملی راه انداختند و شاگردانی مانند نراقی و خوانساری داشتند. رئیس جبهه ملی فعلی، دکتر حسین موسویان، هم از شاگردان خنجی بودند.

آبادیان: خنجی چپ به مفهوم مصطلح بود؟

میثمی: خنجی مذهبی و سوسیالیست بود و از اعضای جبهه ملی که می‌گفت ما لائیک هستیم نماز هم می‌خواندند مثلاً الهیار صالح روزی یک صفحه قرآن می‌خواند. غلام‎حسین صدیقی غلام نامش را جدا می‌نوشت و حسین را هم جدا و روی سرور آزادگان تأکید داشت و با اینکه مذهبی بودند روششان علمی بود. ما هم آن موقع کسی که از مذهب روش دربیاورد نمی‌شناختیم. آقای صدر حاج سید جوادی با مهندس بازرگان بود و به هر دو جناح هم احترام می‌گذاشت. بچه‌های انجمن اسلامی که به نهضت آزادی آمدند وجه مذهب را پررنگ کردند و مهندس سحابی را مجبور کردند کلاس ایدئولوژی بگذارد، چون نهضت کلاس ایدئولوژی نداشت. مهندس سحابی کتاب علامه نائینی را آموزش داد و می‌گفت مهم‌ترین چیزی که من را جذب علامه کرد این بود که اگر کسی در راه مبارزه با استبداد کشته شود شهید محسوب می‌شود. آیت‌الله طالقانی بر این کتاب شرحی نوشته بود و ما هم کتاب را در دانشکده می‌فروختیم. طالقانی و مسجد هدایت وجه مذهبی داشتند که بر فضای نهضت غلبه کردند تا جایی که بعد از بهمن ۴۰ اختلاف نهضت آزادی و جبهه ملی رو شد.

آبادیان: واکنش شما در برابر ماجرای اول بهمن ۴۰ چه بود؟

میثمی: ما با حرکت اول بهمن ۴۰ مخالف بودیم. جبهه ملی دانشگاه را تعطیل کرد و دبیرستان‌ها را هم می‌خواستند تعطیل کنند. هدف سقوط امینی بود. اگر خاطرات بنی‌صدر در تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد را ببینید می‌گوید ما در اول بهمن ۴۰ در خط بهبهانی افتادیم. بنی‌صدر توضیح می‌دهد شب اول بهمن دکتر عباس شیبانی به خانه من زنگ زد و گفت فردا نرو و تعطیل کن. بعد تلفن بنی‌صدر قطع شد که نشان می‌دهد ساواک از این توطئه باخبر بوده که اول بهمن شکل بگیرد. داستان این بود که بعداً شیبانی به بنی‌صدر می‌گوید سید جعفر بهبهانی به دکتر سحابی زنگ می‌زند و می‌گوید شما که نهضت آزادی هستید به جریان نهضت ملی بپیوندید و شاه به ما قول داده اگر امینی ساقط شود، آزادی می‌دهد. در مقاله‌ای که در شماره ۱۳۱ چشم‌انداز درباره بنی‌صدر نوشتم به این موضوع اشاره کردم و این امتیاز را به بنی‌صدر دادم که شهامت داشته که از خودش انتقاد کرده است. روز اول بهمن، بنی‌صدر خیلی کتک خورد و وقتی دکتر فرهاد قیافه‌اش را دید متأثر شد و بیانیه نوشت و گفت نیروهای نظامی استقلال دانشگاه را زیر سؤال بردند. داستان این بود که شاپور بختیار و مسعود حجازی با تیمور بختیار ارتباط برقرار کردند و می‌خواستند امینی ساقط شود. شاه پشت قضیه بود که هم جبهه ملی را بدنام کرد و هم امینی را. این خیلی عجیب بود. خودش گفت که این کار بشود و بعد نظامی‌ها را فرستاد که سرکوب کردند و دانشگاه‌ها تعطیل شد. بعد از این حادثه گفتیم ما دنبال جریان خود به خودی افتادیم، این نمی‌شود که هر روز یکی یک جریان راه بیندازد و ما تابع آن شویم. حنیف‌نژاد و دیگران به این نتیجه رسیدند که ما سران نهضت آزادی را دعوت کنیم و حرف‌هایمان را بزنیم و نامه ۹ نفره نوشتند که یادم است حنیف‌نژاد، سعید محسن، عنایت ربانی، حسین مظفری، محمدمهدی جعفری و من بودیم و سه نفر دیگر که اسامی آن‌ها یادم نیست.

نطفه مجاهدین اینجا بعد از اول بهمن در سال ۴۱ گذاشته شد. یادم هست زمستان بود که به خانه طالقانی در خیابان امیریه رفتیم. این‌ها را کامل در خاطراتم نوشتم. نامه هم به خط من بود. نه اینکه من نوشته باشم من فقط پاکنویس می‌کردم. گفتیم ما مسلمان و ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم. اول باید تکلیف مسلمانی را مشخص کنیم، اگر بخواهیم تحلیل کنیم، روشمان چه باشد؟ برای اینکه دنبال جریان خود به خودی نیفتیم روش تحلیلمان چیست؟ چون مارکسیست‌ها روش داشتند. این بود که دکتر سحابی از خوشحالی گریه‌اش گرفت. بازرگان می‌گفت جز بعضی قسمت‌ها همه آن نامه را امضا می‌کنم. آقای طالقانی هم خوشحال شد و همین‌که توانستیم سران نهضت آزادی را دعوت کنیم و آن‌ها دعوت جوانان را پذیرفتند خیلی مهم است. از سوی دیگر حمایت کردند. بازرگان حرف‌هایی که زد خیلی جالب بود. گفت ببینید من ۴ هزار تومان خرج خانه‌ام است. استاد دانشگاه هم هستم و در شرکت یاد هم فعالم و وقت ندارم کار ایدئولوژیک فشرده‌ای بکنم. خلیل ملکی وقت آزاد دارد، ما حزب توده نیستیم که زنگ بزنیم به روسیه بگوییم فلان کفش و گیوه را بده. ما می‌خواهیم یک گیوه درست کنیم که هیچ‌چیز آن را نداریم، ولی حزب توده به شوروی می‌گوید که فلان وسیله را بده. آب پاکی را روی دست ما ریخت و گفت ما باید کار کنیم. وقتی بازرگان می‌گوید من توانایی ندارم باید کار کنیم این خیلی مهم بود. انگیزه مهم بود. ما فاقد روش و متد بودیم و این خیلی مهم است. همه این ۹ نفر که به نهضت آمدیم، عضو انجمن اسلامی و نهضت آزادی بودیم و می‌خواستیم ببینیم از اسلام چه درمی‌آید.

تراب در خاطراتش به این ماجراها اشاره نکرده است. او می‌گوید ما انگیزه مبارزاتی داشتیم، ما می‌خواستیم مبارزه سیاسی کنیم و می‌دیدیم مارکسیسم فقط می‌تواند توقعات طبقه محروم را جواب دهد؛ یعنی همه مطالب تراب برای این است که جریان تغییر ایدئولوژی در سال ۵۴ را توجیه کند؛ البته برادرکشی‌های سال ۵۴ را اصلاً قابل دفاع نمی‌داند. در تمام خاطراتش می‌گوید بخش منشعب، درحالی‌که بخش منشعب نمی‌گفتند و این تحریف تاریخ است. اول می‌گفتند مجاهدین ما هستیم. بخش منشعب نظر خودش است، ولی تغییر ایدئولوژی را تأیید می‌کند و در تمام طول خاطرات جهت خاطره‌نویسی‌اش در همین است. برادر را می‌گوید رفیق، می‌گوید فقط مبارز بودیم و دین نداشتیم و دیندار نبودیم. قضاوت‌ها از همین‌جا شروع می‌شود.

آبادیان: ببخشید تراب نمی‌گوید دین نداشتیم، بلکه می‌گوید ما از اسلام به‌عنوان وسیله استفاده می‌کردیم.

میثمی: این خیلی مهم است. می‌گفتیم جوهر مجاهدین «راه ما راه خدا و تکامل سمت‌دار است». یک هدف ایجابی داشتیم، نه صرفاً ضدیتی. هدف ایجابی راه خدا و تکامل است؛ البته یک‌جا تراب می‌گوید ما می‌گفتیم امپریالیسم سد راه تکامل است و کفر است. یک‌جا در خاطراتش این را می‌گوید، ولی متأسفانه آن را محور نمی‌گیرد.

غنی: تراب می‌گوید مجاهدین می‌خواستند این مسائل استراتژیک را از اسلام دربیاورند، درحالی‌که توقع بی‎جایی بود.

میثمی: حنیف‌نژاد می‌گفت امپریالیسم، صهیونیسم و سلطنت، سد راه تکامل هستند و وقتی این سدها برداشته شوند ما راه خودمان را داریم. در راه ایجابی هم باید این سدها برداشته شود و بنابراین راه برایمان گشوده می‌شود. در سال ۵۵ که سعادتی دست‌نوشته‌های مسعود رجوی را به ما داد نوشته بود ما و مارکسیست‌ها تا پایان از بین رفتن امپریالیسم یکی هستیم، اما وقتی امپریالیسم برود ما خدا داریم، اما آن‌ها ندارند. به هر حال مبنا و بستر مجاهدین ایجابی بود. تا آنجا که به خاطرات تراب مربوط می‌شود ضدیتی نبود.

آبادیان: این بحث در زندان بوده؟

میثمی: سال ۵۵ سعادتی جزوه‌ای را از اوین روی کاغذ سیگار به‌صورت ریزنویس آورده بود و ما درشت‌نویسی کردیم و خواندیم. من مقاله‌ای در چشم‌انداز شماره ۱۱۴ نوشتم با عنوان «آیا از ضدیت به جایی می‌رسیم؟» که این مطلب چندین محور دارد و در آن ریشه‌یابی مبارزات صورت گرفته است. حنیف‌نژاد می‌گفت در ضدیت با سلطنت با آن سنخیت پیدا می‌کنیم. اگر تراب فقط این را راهنمایش می‌دانست و این‌ها را یادش بود که چنین آموزشی در سازمان بود و تکرار هم شد، دیگر نمی‌گفت ما فقط مبارز بودیم، چون راه خدا و راه تکامل ایجابی است و صرفاً سلبی نیست.

آبادیان: تراب نوعی جامعه‌شناسی از روحانیون ارائه می‌کند و بعد می‌گوید آن‌ها دنبال چه برنامه‌ای بودند. همان چیزی که شما می‌گویید در نهضت، مطالعه قرآن و نهج‌البلاغه مبنا قرار گرفت، اما روحانیت بحثشان طهارات و نجاسات بود و می‌گوید مجاهدین درواقع آبرو درست کردند؛ یعنی اساساً چیزی که وجود نداشت به وجود آوردند. مثلاً از درون نهج‌البلاغه مفاهیم جدید درمی‌آوردند و یک تفسیر چپ‌گرایانه و مارکسیستی از چیزی که وجود خارجی نداشت ارائه می‌کردند. ایشان در همان چارچوب توجیه تغییر ایدئولوژی سال ۵۴ می‌گوید از اول این‌طوری بود و ما داشتیم چیزی که وجود خارجی نداشت را توجیه می‌کردیم و مثال از شناخت و تکامل و راه انبیا راه بشر و اقتصاد به زبان ساده می‌آورد و ایرادی هم که از مجاهدین جناح مسعود رجوی می‌گیرد این است که آن‌ها نیامدند آن منابع ایدئولوژیک را بازنشر کنند، بلکه رجوی به جای منابع اولیه، تبیین جهان گفت؛ بنابراین، این سازمان حنیف‌نژاد نیست و اساساً سازمان حنیف چیز دیگری بود و به‌زعم تراب درون آن چیزی جز مارکسیسم نبود.

میثمی: بازرگانی می‌گفت ما مذهبی نبودیم، معنی حرفش این بود که مذهب رایج روحانیت سنتی را نمی‌پذیرفتیم. اصل آن هم در سال ۳۹ در انجمن‌های اسلامی در خانه صباغیان بنا گذاشته شد که از تمام دانشکده‌ها آمدند و به حنیف‌نژاد رأی دادند و او مسئول انجمن‌های سراسری شد. من آن موقع به لحاظ اینکه با روحانیت بودم می‌گفتم روحانیت یک تشکیلات سراسری است و امکانات و دانش دارد، ما برای چه انجمن را به‌عنوان تشکیلات درست کنیم؟ حنیف می‌گفت آن‌ها نه قرآن را در حوزه آموزش می‌دهند و نه احکام اجتماعی قرآن را. رساله‌ها عمدتاً روی نماز، روزه، خمس و زکات است و این دو، مذهبی و سیاسی بودن، مؤلفه انجمن اسلامی است. بچه‌های انجمن با این نگاه در بستر زمان به نهضت آزادی رفتند و جریان مذهبی نهضت را تقویت کردند، بعد هم به درون سازمان مجاهدین رفتند و تلاش داشتند مبارزه را روشمند کنند و نامه ۹ نفره بر این اساس نوشته شد و انقلاب هم همین بود. آیت‌الله جوادی آملی گفته بود ما با قرآن و نهج‌البلاغه انقلاب کردیم و بعد از انقلاب به کتاب دعا رفتیم.

آبادیان: حق‌شناس هم می‌گوید انقلاب بر این اساس بود، چون بر اساس مفاهیمی که آن موقع مدنظر روحانیت بود اساساً انقلاب رخ نمی‌داد.

میثمی: این نظر آقای بروجردی هم هست. در مقابل انتقاداتی که به ایشان می‌شد که چرا با شاه درگیر نمی‌شوید، گفت اساساً فقه موجود برای به حکومت رسیدن تنظیم نشده است. این مطلب در خاطرات مهندس مصطفی ملایری آورده شده است. آقای بروجردی آدم هشیاری بود ولی شاه‎دوست نبود. زمانی که آیت‌الله کاشانی از ایشان می‌خواهد که بیا در جریان ۹ اسفند شرکت کن، ایشان می‌گوید مملکت هم شاه می‌خواهد و هم نخست‌وزیر می‌خواهد، هم مصدق و هم شاه. این بسیار جالب است و در کتاب علی رهنما آمده است. در ۹ اسفند ۳۱ قرار بود مصدق کشته شود.

آیت‌الله یوسف صانعی در یک سخنرانی گفت اگر کسی می‌خواهد خط امام را بفهمد چیست، خط امام روند تغییر فقه فردی به فقه اجتماعی قرآن است. خود آیت‌الله خمینی در سال ۶۶ هم‌زمان با تحول انشعاب روحانیون مبارز از روحانیت مبارز و بحث ولایت مطلقه مطرح بود، اولویت احکام اجتماعی قرآن بر احکام فردی را مطرح کرد. ما در نشریه «راه مجاهد» از این موضوع حمایت کردیم.

غنی: بحث اصلی‌ ایشان در کتاب ولایت فقیه همین مسئله است.

میثمی: من می‌گویم در قانون اساسی احکام اجتماعی مورد تأیید علمای مذهبی قرارگرفته است. این خیلی مهم است که مذهبی‌ها قانون‌گرایی را تأیید کنند، چون نظام حلال و حرام را قبول دارند… مرحوم امام به شورای نگهبان گفت اجتهاد مصطلح کافی نیست. سرانجام گفت دوسوم نماینده‌های مجلس هم ضرورت یک لایحه را تأیید کنند بدون موافقت شورای نگهبان آن لایحه قطعی تلقی می‌شود. طرح مسئله مصلحت، دور زدن احکام اولیه بود. این نشان می‌دهد از فقه مصطلح نمی‌توان راه‌حل اجتماعی درآورد. درحالی‌که در سال ۳۹ هم قرآن و هم احکام اجتماعی مدنظر انجمن‌های اسلامی بود.

آبادیان: تراب می‌گوید مبنای تفسیر اسلام تفسیر مارکسیستی بود. واقع امر این است که کتاب اقتصاد به زبان ساده عسگری‌زاده، خلاصه کتاب اقتصاد سیاسی نیکیتین بود و فقط آخرش یک آیه داشت که آیه ۵ سوره قصص است. تراب صحبتش این است که این کتاب راه انبیا، راه بشر یا تکامل از اول مبنای مارکسیستی داشتند. می‌گوید ما چون مسلمان بودیم و خاستگاه مذهبی داشتیم، دلمان می‌خواست در فضای بی‌عملی جبهه ملی و حزب توده تحولی به وجود بیاید. از فدائیان خلق هم خبر نداشتند که گروه تشکیل داده‌اند. شاهد مثال را این می‌آورد که پس از انقلاب سازمان هیچ‌کدام از کتاب‌های شناخت، اقتصاد به زبان ساده، راه انبیا-راه بشر و تکامل را بازنشر نکرد، چون سازمان به رهبری رجوی فهمیده بود مبنایش اسلامی نیست. این حرف تراب است. بر همین اساس می‌گوید تغییر ایدئولوژی سال ۵۴ یک تحول طبیعی بود.

میثمی: یک خاطره بگویم. در سال ۵۷ قبل از پیروزی انقلاب در پاریس در کلیسای سن ماری یک اعتصاب غذا و مقاومتی شد که آقای علی رضاقلی و آقای محمد ترکمان و سراج‎الدین موسوی و محمد غرضی و محمد منتظری مبتکر آن بودند. آنجا عکس آقای طالقانی و آقای منتظری، سحابی و من و سید مهدی هاشمی را کنار هم به دیوار نصب کرده بودند و خواستار آزادی زندانیان شده بودند. بعد این عکس را روزنامه اطلاعات چاپ کرده بود. این روزنامه که به زندان آمد سعادتی برآشفته شد. به من گفت شما دیگر نمی‌توانید عضو سازمان باشید، چون به طبقه خرده‌بورژوازی پیوند خوردید. من گفتم باید خوشحال باشید که یک عضوتان با مردم، طالقانی، سحابی، منتظری پیوند خورده است، اما این‌ها با تحلیل طبقاتی‌شان می‌گفتند خرده‌بورژوازی که معنای خاصی داشت. وقتی مبارزات جدی شد یک بار به سعادتی گفتم شما به ما می‌گویید خرده‌بورژوازی چپ هستیم، شما که بورژوازی ملی هستید! اینکه بدتر است گفت: چطور؟ گفتم: شما مگر نمی‌گویید راه طی‌شده را قبول دارید. این کتاب به‌زعم دیدگاه‌های شما روبنای بورژوازی ملی است. تازه خرده‌بورژوازی چپ دارد کشته و شهید می‌دهد. در جریان انقلاب به این رسیدند که آیت‌الله خمینی شخصیتی کاریزماتیک شده و هیچ‌چیز جز کاریزما نمی‌تواند جلویش دربیاید. حرف می‌زد همه تبعیت می‌کردند. یادم است افراد جبهه ملی همانند سلامتیان، مقدس‌زاده در جبهه ملی می‌گفت خمینی! صدر می‌گفت خمینی! و ایشان هم واقعاً کاریزما شده بود. آن‌ها به این رسیدند که ما هم باید کاریزماسازی کنیم، کاریزماسازی هم روی مسعود بود. مسعود هم سازمان را بعد از ضربه ۵۴ نجات داد. بیانیه ۱۲ ‌ماده‌ای علیه اپورتونیسم چپ‌نما نوشت. مذهبی‌هایی که در مراسم ۱۵ بهمن شرکت کرده بودند موضع رجوی را تقویت کرد؛ بنابراین کاریزمای مسعود در زندان به وجود آمده بود. در سال ۵۷ که خیلی را از زندان آزاد کرده بودند، سازمان شایعه کرد می‌خواهند مسعود و زندان را آتش بزنند. دکتر حسین رفیعی می‌گفت وقتی مسعود به حمام می‌رفت چهار نفر قبلش می‌رفتند حمام را تمیز می‌کردند یا می‌خواست بنشیند صندلی را عقب می‌کشیدند که بنشیند! وقتی مسعود از اوین به قصر آمد، دوستان ما در زندان بودند…وقتی مسعود داخل بند می‌شد، بچه‌های مجاهدین می‌گفتند بلند شوید بایستید مسعود دارد می‌آید! درواقع در زندان بادیگارد داشت. خودش هم زمینه غرور داشت، مواردش را در خاطراتم آورده‌ام. این‌ها معتقد بودند که ما بحث ایدئولوژی و ضربه ۵۴ را رها کنیم، امام کاریزماست باید جلویش بایستیم و یک کاریزما برای مقابله با آن لازم است. مسعود که از زندان بیرون آمد، چندین هزار هوادار داشت. جلسات «تبیین جهان» او بسیار پرطرفدار بود. همه‌ وقت می‌گرفتند که پنج دقیقه با او صحبت کنند.

مسعود ایدئولوژی حنیف را کنار گذاشت و وحدت ایدئولوژی، وحدت استراتژیک و سازمانی که حنیف می‌گفت را برعکس کرد. اولویت را وحدت سازمانی کرد. شعارشان هم خون شهدا بود. پتانسیل خون شهدا را چسبیدند و گفتند ما آن‌قدر شهید دادیم.

ما روی متدلوژی و شناخت کار می‌کردیم و این‌ها را ضرورت می‌دیدیم. کتاب‌هایمان را همان اول انقلاب چاپ کردیم، اما این‌ها دنبال کاریزماسازی برای رسیدن به قدرت بودند.

به هر حال این انحرافات از زندان آغاز شد و تمرکز شدیدی که شهرام داشت و کنترل شدیدی روی سازمان پیدا کرد که کسی نتواند سازمانی به نام خرده‌بورژوازی و مذهب تشکیل بدهد. جوهری می‌گوید اصلاً هدف شهرام مصادره سازمان بود. شهرام انگیزه مارکسیستی نداشت. در برابر این وضعیت مسعود از او الهام گرفت و در واکنش به او تشکیلات قرص و محکمی در زندان درست کرد و هر کسی انتقاد می‌کرد می‌گفت این شهرام است. انتقادات ما را دلسوزانه نمی‌دانست. انتقادات کریم رستگار، بهزاد نبوی، علی زرکش را هم دلسوزانه نمی‌دانست. زرکش وقتی به اوین رفت، چون منتقد بود اول او را بایکوت کردند.

آبادیان: تراب می‌گوید ظاهراً حتی ابریشمچی در داخل زندان مارکسیست شده بود؟

میثمی: آن موقع حسین ابریشمچی برادرش در زندان قصر بود. وقتی مهدی هم به قصر آمد حسین می‌گفت داداش من به کار فکری شما نیاز دارد و کار فکری ما را دنبال می‌کرد و مهدی ابریشمچی یکی دو جلسه با من صحبت کرد و بعد به اوین منتقل شد.

غنی: ولی این نکته‌ای که تراب درباره کتاب شناخت می‌گوید دقیق نیست. در بحث شناخت مبانی‌ای داشت که به مارکسیسم اصلاً ربطی نداشت. فقط دیالکتیک را گرفته بود، به‌طور مثال درباره انسان می‌گوید ویژگی پایدار انسان بی‌نهایت‌طلبی است، درحالی‌که تبیین مارکسیسم از انسان با بی‌نهایت‌طلبی انسان جور درنمی‌آید. یا درباره خدا می‌گوید اگر ایمان به خدا در عمل انسان نقش نداشته باشد باید آن تصور از خدا را تغییر داد. یا ارکان شناخت فراتر از مارکسیسم و ماتریالیسم بود. مبانی درونش بود، اما باید انسجام پیدا می‌کرد. آن مبانی کمرنگ شده بود باید رویش کار می‌شد، ما اتفاقاً روی همین مبانی کار کردیم.

آبادیان: تراب می‌خواهد بگوید فرایند تغییر ایدئولوژی طبیعی بود. می‌گوید ما خارج از کشور نمی‌دانستیم داخل کشور چه خبر است و به این نتیجه رسیدیم که بنیان فکری‌مان مارکسیستی است و این پوسته اسلامی است، این را بکنیم و دور بیندازیم. از این بحث بگذریم. می‌خواهم مطلب دیگری بگویم. سعید شاهسوندی در ارتباط با انفجار در خانه شیخ هادی نکته‌ای مطرح کرده که چرا بهرام آرام آن روز انفجار در خانه نبوده و تیمش را برای کار مهمی مأمور می‌کند، درحالی‌که ما گفته بودیم هیچ عملیاتی در ایام منتهی به ۲۸ مرداد انجام نشود؟

میثمی: بله. سعید نکته بجایی طرح کرده است.

آبادیان: شاهسوندی می‌گوید ما روز ۲۱ مرداد در بولتن امنیتی اطلاع داده بودیم که نباید برای ۲۸ مرداد عملیاتی صورت گیرد.

میثمی: اگر بهرام می‌دانست، این کار را نمی‌کرد.

آبادیان: اما بهرام اطلاع داشت، خودش این را در انتقاد از خود مفصلی که چند هفته بعد از انفجار خانه شیخ هادی نوشت، به‌صراحت ذکر کرده است.۳

میثمی: حداقل بهرام به ما چنین چیزی را نگفته بود…

آبادیان: تصور می‌کنم شما خودتان هم این متن را در چشم‌انداز ایران و خاطرات خود منتشر کرده‌اید. واقعاً چرا بهرام آرام که فرمانده نظامی عملیات بود، عده‌ای را مثل شما، ناصر جوهری و سیمین صالحی مأمور می‌کند، ولی خودش نبوده است، این ماجرا عجیب است.

میثمی: برای من هم عجیب بود.۴

آبادیان: افرادی را که هیچ سابقه کار عملیاتی و بمب‌سازی نداشتند.۵

میثمی: این سابقه اولین بمب‌سازی من بود، آن هم بمب پیچیده با ساعت زنانه و باتری جیوه‌ای.۶

آبادیان: سعید شاهسوندی هم می‌گوید ایشان اولین کارش بوده و مأموریت مهمی را به میثمی می‌دهند و این کار غیرتشکیلاتی و غیراخلاقی بوده است. می‌گوید ایشان باید حدس می‌زد که کار شکست می‌خورد، چون تخصص بهرام کارهای نظامی و عملیاتی بوده، اما هم شما، هم ناصر جوهری و هم سیمین صالحی تجربه بمب‌سازی نداشتید.

نکته دیگر اینکه شما به اصل خدامالکی اشاره کردید، تراب می‌گوید ایده خدامالکی را آقای میثمی اختراع کرده و اساساً چنین چیزی در سازمان نبوده است.

میثمی: خدامالکی؛ یعنی کالایی که در دست ماست امانتی است که باید بهترین استفاده را از آن در جهت خداوند کرد. مالکیت اعتباری است. در کتاب دانشگاه مدرس این را آوردیم. مالکیت خدا را که همه قبول داشتیم اما واژه کالاامانتی‌ در کنار خدامالکی اصطلاحاتی بود که بعد از انقلاب توسط ما اضافه شد. علامه طباطبایی هم می‌گویند مالکیت برای خداوند و اعتباری است، ما این را ساماندهی و فرموله کردیم و گفتیم خدامالکی و کالاامانتی؛ البته حد مالکیت در شرایط مختلف، تفاوت دارد. مثلاً یک‌وقتی لازم می‎شود مالکیت فئودالی را در شرایط تهاجم امپریالیسم تأیید کنیم. در زمان مصدق مالکیت بورژوازی ملی و مبارزات او در برابر استعمار انگلیس مورد تأیید بود. حد و حدود مالکیت اعتباری توسط حاکمیت سیاسی منتخب مردم تعیین می‌شود.■

پی‌نوشت:

  1. مهندس بازرگان دقیقاً گفته ایرانی، مسلمان و مصدقی مشهورتر است. قانون اساسی را من به نقل از ایرنا دیده‌ام. به نظرم از مهندس توسلی پرسیده شود بهتر است. متأسفانه دفاعیات بازرگان در دادگاه نظامی را در اختیارم نیست تا به‌طور قاطع اظهارنظر کنم.
  2. این گروه در اواسط دهه ۴۰ شمسی تشکیل شد و هدف آن‌ها اقدام چریکی به سبک انقلاب چین در دوره رهبری مائو بود. بهروز شهدوست راد و هوشنگ ارمغانی رهبران این گروه بودند و تشکیلات آن‌ها «گروه پروسه مارکسیست لنینیست ایران» نام داشت. ظاهراٌ فعالیت اولیه ایشان از تربت‌حیدریه شروع شد که همگی بدون دست زدن به هر اقدامی دستگیر شدند. (ح. الف)
  3. این متن نسبتاً طولانی که تقی شهرام هم مقدمه‌ای بر آن نوشته به‌طور مشروح ماجرای خانه شیخ را توضیح می‌دهد در جلد سوم کتاب خاطرات لطف‌الله میثمی آمده است. در آن مقطع این تحلیل در اختیار برخی کادرها قرار گرفته بود. بنگرید به: خاطرات مهندس لطف‌الله میثمی، ج ۳، صص ۱۷۹ -۱۳۵. ازجمله در صفحات ۱۴۰ تا ۱۴۲ بخشی از متن بهرام به این شکل نقل شده است: «از طرف سازمان به تمام رفقا در مورد حرکت در شهر و قرارها هشدار داده می‌شد به تمام اعضای مسئول هشدار داده شد که در یکی دو شب نزدیک به ۲۸ مرداد از حرکات اضافی خودداری به عمل آورده و حتی تا حد امکان قرارهای روز ۲۸ مرداد را یا لغو و یا به حداقل برسانند. من نیز در جریان این دستورات قرار گرفتم و طبعاً به دلایل تجارب سازمانی که در این زمینه موجود بود، آن را پذیرفتم و به تمام رفقا نیز توصیه نمودم. [البته این دستور سازمانی را بهرام به ما ابلاغ نکرد و این را یقین دارم و حتی پیشنهاد عملیات هم کرد.] در عین حال روز سه‌شنبه صبح (۲۲ مرداد) از طرف من در خانه تیمی پیشنهاد شد که رفقای تحت مسئولیت تیم، امکان یک‌رشته عملیات نمایشی [در خاطرات میثمی نوشته شده: عبارات نمایشی] را در میدان ۲۸ مرداد بررسی نموده و هر چه زودتر مورد بحث قرار دهند. رفقای تیمی در عین اینکه آن را تأیید نمودند، در آن زمان برخورد فعالی با آن ننموده و قضیه تا ظهر فردا به‌صورت پیشنهادی که از طرف من شده بود باقی ماند. رفیق لطف‌الله همان شب (سه‌شنبه) به یکی از رفقا که در عین حال از نظر تکنیکی قابل‌اتکا بود گفته بود که ما برای چند روز آینده احتیاج به سه مدار کوچک (با ساعت زنانه و باطری سمعک) [باطری جیوه‌ای ساعت] داریم که از حال بایستی به فکر باشی و چون رفیق لازم بوده که دو سه روزی به مسافرت برود قرار می‌گذارند روز شنبه صبح در یک کار سه‌نفری (رفیق لطف‌الله، رفیق فوق‌الذکر و یکی دیگر از رفقا) سه مدار مورد لزوم را آماده کنند. […] ظهر چهارشنبه بحث راجع به طرح‌ها از سر گرفته شد و من در مورد شناسایی و امکان کارگذاری در نقاط مختلف، پوشش ظاهری مواد، میزان مواد و زمان عمل و … توضیحاتی داده و تجاربی را که در این مورد در اختیار سازمان بود تا آنجا که ذهنم یاری می‌داد بازگو کردم.» این متن به‌صراحت نشان می‌دهد که بهرام آرام به توصیه‌های امنیتی شاخه تحت رهبری مجید شریف واقفی که مرتضی صمدیه لباف، سعید شاهسوندی و لیلا زمردیان عضو آن بودند، توجهی نکرده و به هر دلیل تصمیم به انجام عملیات گرفته است. لازم به توضیح است که در ساختن مدارها لطف‌الله میثمی، مرتضی صمدیه لباف و مرتضی کاشانی با هم همکاری می‌کردند. (ح. الف)
  4. لطف‌الله میثمی بعد از ارائه توضیحات پذیرفت که بهرام آرام از موضوع مطلع بوده ولی او و دیگران را در جریان قرار نداده است.
  5. بهرام آرام در گزارش مفصل انتقاد از خود به‌صراحت نوشته است که خودش هم در این زمینه تجربه‌ای نداشته، این موضوع هم بسیار مهم است: «قبل از خروج، درباره میزان کردن مدارها و آزمایش مجدد آن‌ها سفارش‌هایی [در خاطرات میثمی: سفارشاتی] کردم که طبعاً هم به دلیل عدم تجربه کافی خودم در این امر و هم به دلیل نبودن خودم در جریان، اتصال مدارها نمی‌توانست کافی باشد.» خاطرات میثمی، ج ۳، ص ۱۴۷. (ح. الف)
  6. در گزارش فوق آمده است: «لطف‌الله چندین بار مدار بسته بود، ولی در عمل مدار بندی تبحر لازم را نداشت.» خاطرات لطف‌الله میثمی، ج ۳، ص ۱۶۰. (ح. الف)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط