بدون دیدگاه

درس‌هایی از زندگی اعظم طالقانی

 

در آستانه دومین سالگرد درگذشت خانم اعظم طالقانی، مراسمی در قم در محل مجمع مدرسان و محققان به دعوت آقای محمود دردکشان برگزار شد که در این مراسم، حجت‌الاسلام سعیدیان‌فر و مهندس لطف‌الله میثمی با یادآوری خاطراتی از خانم طالقانی به ایراد سخنرانی پرداختند که در ادامه گزینشی از این سخنرانی‌ها خواهد آمد؛ البته پیش از این سخنرانی‌ها، نوشته‌ای از سید مهدی غنی درباره زندگی اعظم طالقانی به زبان خودشان آمده است.

آبان ماه سالگرد درگذشت بانویی است پرتلاش که در طول زندگی‌اش در راه بهبود زندگی مردم و کشورش آرام نداشت. زندگی او فراز و نشیب‌های فراوان و وجوه مختلفی دارد که نیاز به فرصت بیشتری برای بررسی آن است. در این فرصت به یاد ایشان، گوشه‌ای از فعالیت‌ها و رنج‌های او را از زبان خودش مرور می‌کنیم:

«از سال ۱۳۴۱ وارد کار آموزش و پرورش شدم و بعد از ۲۶ سال در ۱۳۶۷ بازنشسته شدم. دو سالش را قبل از انقلاب زندان بودم. چهار سال از این مدت را هم در مجلس شورای اسلامی گذرانده‌ام؛ یعنی حدود بیست سال مشغول تدریس بودم. در سال ۱۳۵۰، همراه دو خواهرم یک مؤسسه حقوقی تشکیل دادم و امتیاز یک مدرسه راهنمایی دریافت کردم که به نام بنیاد علائی دایر شد. در آن زمان مشکلات زیادی داشتم. درگیری‌های فراوانی را با ساواک پشت سر گذاشتیم؛ به خاطر عدم نصب تمثال شاه، اجرا نکردن سرود شاهنشاهی، جشن‌های ۲۵۰۰ ساله و موارد دیگر…

مدرسه ما در شهرآرا مقابل بیمارستان حضرت ابوالفضل بود. چون سابقه کاری من ۹ سال بود، برای مدیریت مدرسه خانم دستغیب را معرفی کردم، ولی رئیس آموزش که نامش آقای فرید بود نپذیرفت. در آن زمان آقای نبوی مدیرکل آموزش و پرورش استان تهران و وزیر خانم فرخ‌رو پارسا بود. پسر آقای نبوی هم از اعضای کادر بالای سازمان مجاهدین بود، به همین دلیل آقای نبوی که پدرش از روحانیون بود خوش‌رقصی‌هایی برای حفظ مقام خودش می‌کرد. به هر حال هیچ‌گاه به خانم دستغیب حکم مدیریت مدرسه ما را ندادند و ایشان هفته‌ای چند ساعت ادبیات فارسی تدریس داشتند و حکم کفالت مدیریت را برای من صادر کردند. در سال ۱۳۵۲ مدیری به جای من قرار دادند و مرا به‌صورت تمام‌وقت به مدرسه‌ای در مسگرآباد منتقل کردند و درواقع تبعید شدم تا امکان ورود به مدرسه را به هیچ عنوان نداشته باشم. در سومین سال تأسیس مدرسه یعنی سال ۱۳۵۳ بعد از همه آزار و اذیت‌ها یک یادداشت دست‌نویس دادند که بتوانم در مدرسه خودم به کار ادامه دهم.

ظهر هر روز با ماشین فولکس از مسگرآباد به شهرآرا می‌رفتم. تازه رانندگی یاد گرفته بودم. ناهار و نماز با دانش‌آموزان بودم، کتاب‌های دکتر شریعتی، نهج البلاغه و قرآن با بچه‌های مدرسه کار می‌کردم، ولی با مدیر مدرسه هم هیچ‌گونه برخوردی نداشتم. بلافاصله دوباره به سمت مسگرآباد برمی‌گشتم. سال ۱۳۵۲ وارد دانشگاه شدم؛ شهریور سال ۱۳۵۴ مرا دو تا مأمور درحالی‌که در مدرسه راهنمایی بنیاد علائی بودم دستگیر کردند. آقای مرتضائی‎فر که الآن در ستاد نماز جمعه هستند در آن روز همان‌جا منتظر فرزندش بود که در حال امتحان دادن بود. همان روز مادر من مراسم مولودی داشت، مرتضائی‌فر هم که مأمور تهیه میوه برای مراسم ایشان بود شاهد دستگیری من بود. فرزندان تعدادی از آقایان مسئولان بعد از انقلاب در مدرسه ما درس می‌خواندند. مدرسه ما با مدرسه رفاه از نظر برنامه‌ریزی تربیتی و آموزشی همسو بود. شهید باهنر هم در آنجا فعال بود و هم در مدرسه ما. جالب این است که بعد از اینکه انقلاب شد این مدرسه را از ما گرفتند. اول آن را در لیست مدارس طاغوتی قرار دادند و بعد اسمش را به «ام الحسنین» تغییر دادند و الآن هم به همین نام است و دولتی شده است؛ البته خیلی از مدارس را که گرفته بودند بعدها به صاحبانشان برگرداندند، ولی حاضر نشدند این مدرسه را به ما برگردانند. زمانی زمین مدرسه تلی از خاک بود. در تمام مراحل ساخت آن بودم، حتی برای نصب کلید و پریز خودم بالای سر بنا بودم. ساختمان و زمین متعلق به یکی از آقایان یزدی بود و امتیاز به ما تعلق داشت، سه تا خواهر آن را اداره می‌کردیم. اول انقلاب که این مدرسه با عنوان طاغوتی مصادره شد نشان می‌داد که چه جریانی در حال نفوذ و غلبه پیدا کردن بر تمام زوایای انقلاب است. اگر می‌گفتند چون مدارس دولتی شده نام آن را عوض کنید ما حرفی نداشتیم، ولی اینکه در لیست طاغوتی‌ها بیاید برای ما سنگین بود، به هر حال ما را هم از آنجا اخراج کردند. من بعد از انقلاب برای مجوز مجتمع فرهنگی اقدام کردم. مصاحبه‌ای قرار بود برای این کار انجام شود. قبل از من مصاحبه با آقای دیگری انجام شد. من می‌شنیدم که در مورد مسائل شرعی مانند غسل میت از او سؤال می‌کردند. تصمیم گرفتم اگر چنین سؤالاتی را از من بپرسند، اعتراض کنم ولی زمانی که داخل اتاق شدم پرسید خانم فلانی شما قبل از انقلاب چه کرده‌اید. من هم برنامه‌های قبل از انقلاب را مطرح کردم. متوجه شد عدم سازش در رگ و ریشه ما رسوخ دارد؛ بنابراین نمی‌توانیم تسلیم خیلی از چیزها بشویم؛ لذا مجوز مجتمع فرهنگی را هم به ما ندادند.

البته در زمان شاه هم ساواک مرتباً مرا در شعبات مختلف احضار می‌کرد و تهدید می‌کرد. بعد از انقلاب دیدم ۱۵۰ برگ پرونده برای من درست کرده بودند، حتی مسائلی مثل اینکه سر صف برای مراسم ضبط نیاورده بودم گزارش شده بود. از زندان که بیرون آمدم هیچ مدرسه‌ای به من کار نمی‌داد، چون رئیس اداره نامه می‌نوشت آن‌ها هم می‌گفتند که به من احتیاج ندارند تا اینکه بالاخره در دبستانی دفتردار شدم.

بعد از انقلاب با آقای توسلی که در تلویزیون قرآن درس می‌داد به آموزش و پرورش استان رفتیم. این فکر را مطرح کردیم که عده‌ای را به‌عنوان کارشناس امور تربیتی، تربیت کنیم. به‌محض اینکه شروع به برنامه‌ریزی مسائل تربیتی کردیم، آن را از ما گرفتند. بعد من وارد مجلس شدم از مجلس هم که بیرون آمدم، آموزش و پرورش فقط در مدرسه یهودی‌ها که نامش را فراموش کردم، حاضر شد تدریس کنم. شاید به این خاطر که یهودی‌ها در امور سیاسی وارد نمی‌شوند. حدود چهار سال آنجا بودم. بعد هم تقاضای بازنشستگی کردم که خیلی استقبال کردند.

بزرگداشت‌هایی در راستای پیشگیری از تحریف تاریخ تا الگوپذیری نسل‌های آینده

حجت‌الاسلام سعیدیان‌فر در مراسم بزرگداشت خانم طالقانی عنوان کرد:‌ من با مرور خاطراتی از شکنجه‌های خانم طالقانی با یک مقدمه بحثم را آغاز می‌کنم. برگزاری این بزرگداشت این شخصیت‌ها دو دلیل مهم دارد: یکی به این دلیل که هویت ملی ما بسیار مهم است. هر نسلی باید به تاریخ گذشته توجه داشته باشد تا هویت خودش را حفظ کند، چراکه سودمندانه تاریخ را قدرتمندان می‌نویسند و همیشه حقیقت را به پای مصلحت قربانی می‌کنند. حقیقت سخنگوی رسمی کم دارد و این قدرتمندان هستند که تاریخ را می‌نویسند، بنابراین کسانی که خود در جریان تحولات تاریخ بوده‌اند، باید بین‌نسلی شهادت خودت را برای نسل‌های آینده بیان کنند. از این‌رو انگیزه من در این جلسه این بود تا به‌عنوان کسی که در دهه ۱۳۴۰ شاهد برخی مسائل بوده است، حقایقی را بیان کنم تا تحریف تاریخی صورت نگیرد. یاد نویسنده کتاب قلعه حیوانات افتادم که کتاب دیگری با عنوان ۱۹۸۴ دارد که در این کتاب می‌گوید مستبدین می‌گویند ما تاریخ را تصحیح می‌کنیم، یعنی آن‌ها تاریخ را آن‌گونه که هست روایت نمی‌کنند و آن را در جهت منافع خود و قدرت تصحیح می‌کنند و در جدایی‌های نسلی که ایجاد می‌شود، حقیقت به فراموشی سپرده می‌شود. موضوع دیگری در چنین بزرگداشت‌هایی، الگوپذیری نسل‌هاست که الگوپذیری یک بخش مهم آن از قهرمانان تاریخ گرفته می‌شود. در این راستا نیز قرآن روایت‌های تاریخی بسیاری از فرعون و موسی تا انبیا و مقابله آن‌ها دارد که در آن‌ها عبرت و الگوپذیری وجود دارد.

درس‌هایی که باید از خانم طالقانی گرفت

در این جلسه نیز لطف‌الله میثمی در ضرورت چنین بزرگداشت‌هایی عنوان کرد:‌ برای درس گرفتن از این الگوهای مقاومت و دیگری برای جلوگیری از تحریف تاریخ باید بزرگداشت‌ها را برگزار کرد. وی گفت:‌ خانم طالقانی در دهه ۶۰ مؤسسه زنان را در اختیار بزرگداشت‌ها و نکوداشت‌ها قرار می‌داد، این در حالی است که برگزاری مراسم بزرگداشت در دهه ۶۰ برای شخصیتی همچون شریعتی ممنوع بود.

دغدغه دیگر خانم طالقانی، موضوع آموزش و پرورش جوانان در مدارس و نگران‌های این حوزه بود، چراکه در آن زمان وزیر وقت آموزش و پرورش عنوان کرده بود باید آن‌قدر تکلیف به دانش‌آموزان بدهیم که فرصت فکر کردن نداشته باشند تا به فساد گرایش پیدا نکنند، درحالی‌که نیوتن با فکر کردن به قانون جاذبه نائل شد. درس دیگری از زندگی خانم طالقانی، پیگیری مصداق «رجال» در قانون اساسی بود که رئیس‌جمهور نیز می‌تواند زن باشد و در پیگیری این امر بسیار خستگی‌ناپذیر بود.

اولین ملاقات من با خانم طالقانی در سال ۱۳۴۱ و زمانی بود که من دانشجو بودم و ایشان دانش‌آموز بودند که همراه پدرشان با اتوبوس به بوئین‌زهرا رفتیم تا خانه‌سازی نهضت آزادی ایران برای اهالی حسین‌آباد بوئین‌زهرا تحویل بازماندگان زلزله شود. در مسیر برگشت مرحوم طالقانی و مهندس بازرگان، اتوبوس را متوقف کردند، پیاده شدند و با دست‌هایشان آب‌باریکه‌ای را که از این سمت جاده به آن‌سوی جاده آب را عبور می‌داد تعمیر کنند، چون اتوبوس ما این مسیر را مختل کرده بود. خانم طالقانی فرزند چنین پدری است، با چنین اخلاق و رفتاری و حس دردمندی نسبت به محرومان. همچنین در سال ۱۳۵۶ زمانی که من در زندان قصر بودم و مرحوم طالقانی در بهداری زندان بستری بودند. دو کتابی را که در زندان نوشته بودیم، ریزنویسی کردیم و به نحوی به دست آقای طالقانی رساندیم. آن مرحوم بعد از مطالعه آن را به اعظم خانم تحویل دادند. در جریان انقلاب زمانی که از زندان آزاد شدم، ایشان به منزل آمدند و مرا از این کار باخبر کردند که بعدها از طریق ایشان زمینه ملاقاتی با مرحوم طالقانی پیش آمد و درباره آن دو کتاب صحبت کردیم که بسیار مفید بود.

درس‌هایی درباره تحزب

نکته دیگری که من از زندگی خانم طالقانی آموختم بحث تحزب بود. بحث تحزب در آموزش‌های دبستان تا دبیرستان با اشکال روبه‌رو است. ما خوانده بودیم که فرد اصالت دارد و مالکیت فردی نیز واقعیت دارد و اگر قرار است تشکلی به وجود بیاید، تشکل مجازی می‌شود و واقعیت ندارد و برای آن باید دلیل آورد. هنوز هم این مشکل وجود دارد. در ۲۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۰ که روز تأسیس نهضت آزادی بود. آقای طالقانی مفسر کبیر قرآن در این روز درباره حزب و تحزب سخنرانی کردند. در هر صورت چنین انسانی تشکیل حزب می‌دهد. ما آن زمان که عضو انجمن دانشجویان اسلامی و نهضت آزادی و جبهه ملی هم بودیم، به خود می‌بالیدیم که چنین فردی همراه استاد بازرگان و استاد سحابی یک حزب تشکیل می‌دهند. آقای طالقانی به‌عنوان مؤسس در سخنرانی خود استناد آورد که «إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و معتقد بودند که اصلی‌ترین حکم قرآن، رشد و گسترش امت واحد است؛ بنابراین تحزب دلیل نمی‌خواهند. خانم طالقانی فرزند چنین پدری بود و متوجه بود که پدر چه اندازه به تشکل و تحزب اهمیت می‌دهد و حتی آن را دستور خدا می‌داند. زمانی که آقای بازرگان سخنرانی می‌کرد، می‌گفت: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ» و بعد با شوخی عنوان کرد که اگر من جای خدا بودم به جای «رابطوا» کلمه «نهضتوا» را می‌آوردم، یعنی تشکل را نه‌تنها به لحاظ اجتماعی، بلکه رضایت خدا هم در ایجاد تشکل می‌دید. من این روحیه را نیز در خانم طالقانی می‌دیدم.

در آخرین زمستان حیات خانم طالقانی، من به همراه چند نفر به منزل آقای بسته‌نگار برای مشورت درباره تداوم فعالیت‌های حزبی دعوت شدیم تا حزب زنان را احیا کنند. هر کس نظری داشت. من گفتم شما محدودیت‌هایی همچون سرپرستی فرزندانتان صادق را بر عهده و بر آن اصرار دارید. همچنین با وجود بیماری فشارخون، زندگی منظمی برای اداره حزب ندارید. به ایشان گفتم شما سال‌ها مبارزه کرده‌اید و زندان رفته‌اید و کلام شما در میان مردم اثرگذار است و اگر بیانیه می‌دهید، اثرگذار است. برای نمونه وقتی علیرضا رجایی در زندان بود، برخی افراد اطلاعات در خانه وی رفته و همسرش را در درون ماشین بازجویی می‌کردند و از او می‌خواستند که از شوهرش جدا شود. زمانی که خانم طالقانی این موضوع را فهمید بیانیه داد و آن را محکوم کرد. بیانیه‌ای که اثرگذار بود. به خانم طالقانی گفتم، شأن شما این است که اگر انحراف در نظام یا جامعه به وجود می‌آید، آن را با بیانیه عنوان کنید. شما جرئت این کار را دارید و با وجود بیماری کسی شما را شکنجه نخواهد کرد، اما با ایجاد حزب برای ایشان مخالف بودم، چراکه شرایط جسمی وی مساعد نبود. خانم طالقانی فرزند آن پدر و جریان فکری بود و قرآن نیز تشکل را واجب می‌دانست. او آرمان خودش را انجام داد. من پس از رحلت ایشان گفتم خدایا من عقلانی و دنیایی فکر می‌کردم، اما برخورد ایشان عاشقانه و عقبایی بود و به دنبال تقربش به سمت خدا پیش می‌رفت و ترسی نداشت، حتی اگر جانش را از دست بدهد. او فکر می‌کرد که تحزب زمین نماند، ولو اینکه از جانش خودش بگذرد. به هر حال جانش را هم در این مسیر گذاشت و مشکلاتی که به وجود می‌آمد، او را ناراحت و متأثر می‌کرد.

زمانی که برای این سخنرانی به قم می‌آمدم، گفتم در قم مگر به غیر از آیت‌الله منتظری از کس دیگری می‌توان صحبت کرد، شخصیتی که مورد علاقه شدید خانم طالقانی بودند. در مشروطیت زمانی شیخ فضل‌الله نوری با قانون مخالفت می‌کرد و می‌گفت که زن و مرد برای رأی دادن برابر نیستند. همچنین یهودی با مسلمان مسیحی و زرتشتی هم با مسلمانان در برابر قانون برابر نیستند. آدم عالم با آدم بی‌سواد، هم رأی برابری ندارند. چنین فضایی در صدر مشروطیت بوده است که مانعی برای قانون‌گرایی به شمار می‌رفت. بارها قانون اساسی حق شهروندی را تأیید می‌کرد. دکتر جواد طباطبایی می‌گوید روشنفکری با مشروطیت آغاز شد، در مشروطیت روشنفکرترین آدم، علامه نائینی بود -این را یک فرد لائیک می‌گوید- چراکه علامه نائینی قادر شد دین و فقه را به‌صورت قانون و حقوق دربیاورد که در جامعه مرکبی مانند ایران که ادیان و مذاهب، نژاد و زبان و لهجه‌های مختلف دارد، بتوانند از حق شهروندی برخوردار باشند. این حق شهروندی با موانع بسیاری روبه‌رو بود و در قانون اساسی ما این حق به رسمیت شناخته شد؛ البته برخی مانند مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی اصلاً قانون اساسی و قانون‌گرایی را قبول نداشت. آیت‌الله منتظری در کتاب حقوق خود، حق شهروندی را صورت‌بندی قرآنی و فقهی کردند و این کار بسیار عظمت دارد. ایشان حق شهروندی را جوهر قانون‌گرایی عنوان کردند و به قانون‌گرایی آبرو بخشیدند. ایشان با حق شهروندی به میرزایوسف خان مستشارالدوله، سید جلال واعظ اصفهانی، علامه نائینی، امام خمینی و آقای طالقانی آبرو بخشیدند.

از خدا می‌خواهم که مانند خانم طالقانی و پدر بزرگوار ایشان و آقای بازرگان عاقبت به خیر شویم. از خدا می‌خواهیم که ایران، ایران بماند.

منش خانم طالقانی دفاع از مظلوم بود

در خاتمه این مراسم بزرگداشت نیز آقای محمود دردکشان عنوان کرد: دفاع از مظلوم، منش خانم طالقانی بود و کسانی که با او مأنوس بودند آگاهی داشتند که این آدم ظلم ظالم را به هیچ وجه نمی‌پذیرفت و به این موضوع حساسیت داشت. من خاطره‌ای از او به یاد دارد که یازده نفر در کشور دستگیر می‌شوند که این یازده نفر آدم‌های بی‌هویت نبودند. برنامه این بود که قرار بود این افراد با عنوان مبارزه مسلحانه علیه کشور دستگیر شوند، بدترین اتهامی که برای طراحان جای مانور دارد و روی این موضوع بسیار کار کرده بودند. پروژه به‌گونه‌ای پیش می‌رفت که سه نفر باید اعدام می‌شدند تا پروژه طبیعی جلوه کند. بسیاری از سیاستمداران در جریان این موضوع قرار گرفتند، اما زمانی که اعظم طالقانی مطلع شدند نسبت به این اعدام واکنش و اعتراض نشان می‌دهد. او برای این موضوع نزد مقام رهبری رفت و به آقای خامنه‌ای گفته بود که چرا زمانی که می‌خواهید با امریکا ارتباط برقرار کنید، بنای شما بر این است که بچه حزب‌اللهی قربانی کنید. شرح ماجرا را به ایشان گفته بود و این موضوع باعث شد که مسئله اعدام منتفی شود.■

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط