محمدمهدی جعفری
سال ۱۳۳۸ که دانشجوی دانشکده ادبیات و زبان فارسی دانشگاه شیراز بودم به پیشنهاد دوستان دانشکدههای پزشکی و کشاورزی، انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز را پایهگذاری کردیم. الگوی ما در این موضوع، انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران، مهندسین و معلمین تهران بود. از جهت تعلیماتی بیشتر از آن انجمنها و جدای از آن انجمنها، از سوی حجتالاسلاموالمسلمین آقا سید هادی خسروشاهی در قم تغذیه میشدیم. از کتابهای مهندس بازرگان و برخی دانشمندان نواندیش آن روزگار استفاده میکردیم. در شیراز تنها پناهگاه ما مرحوم آیتالله آقای مجدالدین محلاتی فرزند برومند آیتالله آقا شیخ بهاءالدین محلاتی بود. ما را در منزل خود میپذیرفت و مباحثی نو از اسلام برای ما میگفت. ما دانشجویان با وجود نداشتن بار علمی و تجربه تحقیقاتی، به انگیزه علاقهای که به اسلام روشنفکرانه داشتیم تشویق میشدیم درباره برخی موضوعهای دینی و اجتماعی تحقیق کنیم و در جلسات انجمن ارائه دهیم.
وضع ما چنین بود تا اینکه استادی جدید در سال ۱۳۳۹ وارد دانشگاه شیراز شد. این استاد دکتر علی شریعتمداری بود که تحصیلات خود را در رشته تعلیم و تربیت در امریکا به پایان رسانیده و برای خدمت به مردم میهن خود ایران و شهر خود شیراز آمده بود. همینکه ایشان وارد دانشگاه شیراز شدند دوستانی که از سابقه مذهبی وی اطلاع داشتند او را برای سخنرانی به انجمن دعوت کردند. در آن سالها دانشکده علوم تازه در کنار دانشکده پزشکی تأسیس شده بود و دکتر شریعتمداری در آن دانشکده تدریس میکرد. به توصیه او به انجمن اجازه دادند برخی از جلسات خود را در آنجا برگزار کند. البته به شرطی که سخنران جلسه دکتر شریعتمداری باشد. اینگونه جلسات در مناسبتهای میلاد یا شهادت ائمه برگزار میشد و دکتر شریعتمداری سخنان و مطالب تازه و جذابی از اسلام، امامان و قرآن میگفت و ما دانشجویان مسلمان بسیار استفاده میکردیم. یک بار هم ایشان در جلسه انجمن که سراسر یک روز تعطیل در باغی از باغهای جاده قصرالدشت آن روز برگزار شد شرکت کرد و غروب آن روز که خواستیم به خانه برگردیم عکسهای یادگاری با وی گرفتیم. من متأسفانه در جریان فعالیتهای سیاسی سالهای بعد، آن عکسها را از دست دادم.
سال ۱۳۴۰ شادروان مهندس بازرگان به شیراز و به منزل آیتالله مجدالدین محلاتی آمد. روزی بهطور تصادفی و برای کاری که اکنون به یاد ندارم چه بود به منزل مرحوم محلاتی رفتم. خود ایشان در را باز کرد. ضمن توجه به کاری که به ایشان داشتم گفتند: آقای مهندس بازرگان به شیراز و منزل ما آمده است، دوستان انجمن اسلامی را خبر کنید برای دیدن ایشان به منزل ما بیایند. از این خبر خوشحال شدم، زیرا تا آن روز مهندس بازرگان را ندیده بودیم. به همه اعضای انجمن اسلامی دانشجویان اطلاع دادم. چون روز تعطیل نبود عدهای نیامدند، ولی اکثریت اعضا آمدند و در منزل مرحوم آیتالله محلاتی با ایشان ملاقات کردند. آقای مهندس بازرگان به ما اطلاع دادند که قرار است بهزودی و احتمالاً در هفته نخست شهریور، کنگره انجمنهای اسلامی در مشهد و در حضور آیتالله میلانی برگزار شود.
موضوع را به اطلاع دکتر شریعتمداری رساندیم. ایشان ما را تشویق کردند که حتماً در این کنگره شرکت کنیم. از همه کسانی که داوطلب نمایندگی انجمن اسلامی دانشجویان در این کنگره شد من بودم. در اواخر مردادماه ۱۳۴۰ عازم تهران شدیم. در تهران گفتند کنگره به صلاحدید آیتالله میلانی در تهران تشکیل میشود و چنین هم شد.
منظور از بیان این موضوع، تشویقها و توصیههای زندهیاد دکتر شریعتمداری بود که در همه حال در کنار ما بود و آنچه به نظرش میرسید که باید عدهای از دانشجویان مسلمان علاقهمند به عرضه نوین اسلام بیاموزند و به آن عمل کنند، به روش توصیه میگفت.
من همان سال ۱۳۴۰ لیسانس ادبیات فارسی خود را از دانشگاه شیراز گرفتم و پس از شرکت در آن کنگره، دوباره به تهران برگشتم و در رشته علوم تربیتی دانشسرای عالی آن روز در مقطع فوقلیسانس ثبتنام کردم. البته بعدها مقامات اداری دانشسرای عالی و وزارت فرهنگ، به آن کلاس عنوان «بعد از لیسانس دبیری» دادند و گفتند ما از رشتههای مختلف تحصیلی دانشجو پذیرفتهایم که درسهای مخصوص دبیری را به آنان تعلیم دهیم تا پس از دو سال تحصیل در این مقطع، هرکس در رشته خود به دبیری در دبیرستانها بپردازد. البته من علاوه بر تحصیل در این رشته به کار فرهنگی در شرکت سهامی انتشار و فعالیت مذهبی در انجمن اسلامی دانشجویان و فعالیت سیاسی در نهضت آزادی هم مشغول شدم. بر اثر همین فعالیتها بود که در اول خرداد ۱۳۴۲، دستگیر و در دادگاههای نظامی نهضت آزادی به چهار سال زندان محکوم شدم. در زندان فرصتی پیش آمد که بهطور غیررسمی به تحصیل ادامه دهم و به تدریس هم بپردازم. به علاقهمندان عربی تدریس میکردم و در محضر بزرگان زندان شاگردی میکردم. ضمن تدریس، نکات تربیتی آموخته از کلاس درس دانشسرای عالی و توصیههای دکتر شریعتمداری را به کار میگرفتم. دکتر شریعتمداری در امریکا تحصیل کرده و پیرو مکتب تربیتی جان دیویی بود، یعنی اِعمال آزادی در تربیت.
سال ۱۳۴۴، هجده نفر از سران و اعضای نهضت آزادی، جبهه ملی و فعالان ۱۵ خرداد ۴۲ را از زندان قصر تهران به دژ برازجان تبعید کردند. پس از مدتی که پی بردند من از مردم برازجان هستم و برای من تقریب شده نه تبعید، مرا از دوستان و یاران زندانی جدا کرده و به زندان یزد فرستادند. در زندان یزد، اگرچه تنها زندانی سیاسی بودم، اما با بیشتر زندانیان طرح دوستی ریختم و با آنان صحبت میکردم و وقت میگذراندیم. با بیشتر زندانیان برازجان و آیتالله طالقانی در زندان قصر مکاتبه میکردم و اطلاعاتی از هر دو محل به دست میآوردم. زندانیان یزد هم اطلاعات باارزشی از یزد، کرمان و اصفهان به من میدادند. روزی شخصی از اصفهان آمد و کتاب اصول تعلیم و تربیت تألیف آقای دکتر شریعتمداری را برایم آورد. خود ایشان که اطلاع یافته بود من در زندان یزد هستم آن کتاب را برایم فرستاده بود. بسیار خوشحال شدم، زیرا به مسائل تعلیم و تربیت علاقه داشتم و هیچ منبعی هم برای مطالعه و اطلاع از این مباحث در زندان در اختیار نداشتم.
در همان دانشسرای عالی که تحصیل میکردم، کتاب منهج التربیه الإسلامیه، تألیف محمد قطب را به استادم، شادروان دکتر ضیاءالدین سجادی، پیشنهاد دادم بهعنوان پایاننامه ترجمه کنم. ایشان هم پذیرفتند. بعدها که به زندان افتادم کتاب را ترجمه کردم. ترجمه را به آقای ابوالحسن طالقانی داده بودم که آن را برای چاپ و انتشار به ناشری بسپارد. چندی پس از اینکه کتاب اصول تعلیم و تربیت به دستم رسید، نامهای هم از آقای ابوالحسن طالقانی آمد که کتاب چاپ شده و منتظرند که شما مقدمهای برای کتاب بنویسید و بفرستید. لذا از کتاب زندهیاد دکتر شریعتمداری، استفاده بسیاری برای نوشتن آن مقدمه کردم. بهویژه آنکه استاد شریعتمداری در این کتاب به اصول تربیت اسلامی توجه کرده بود و من آن مطالب را در مقدمه کتاب روش تربیتی اسلام یادآوری کردم.
مدتی بعد نامهای از دکتر شریعتمداری به دستم رسید که یکصد تومان هم ضمیمه آن بود و نوشته بودند: «من برای فرصت مطالعاتی عازم امریکا هستم و این مبلغ را از من بپذیرید.»
دیگر از آن بزرگوار خبری نداشتم تا اینکه پس از پیروزی انقلاب در دولت موقت مهندس بارزگان بهعنوان وزیر فرهنگ و آموزش عالی تعیین شدند که انتصاب بهجایی بود، ولی ایشان هم در برابر تندرویهای دانشگاهها تاب نیاوردند و در مردادماه ۱۳۵۸ از این سمت استعفا دادند و زندهیاد دکتر حسن ابراهیم حبیبی بهجای ایشان منصوب شد.
سال ۱۳۶۵، در کنگره بینالمللی نهجالبلاغه قرار شد نهجالبلاغه برای رشتههای مختلف علوم انسانی بهعنوان یک درس تخصصی درآید و متخصصان هر رشته کتابی از نهجالبلاغه تألیف کنند. برای رشتههای دیگر هم قرار شد کتابی عمومی تألیف شود. تألیف این یک بهعهده این کمترین گذاشته شد. من طرح خود را نوشتم و یکسال بعد جلسهای از متخصصان ازجمله شادروان دکتر شریعتمداری تشکیل شد تا درباره طرح من اظهارنظر کنند.
توصیه دکتر شریعتمداری به من تربیتی نبود، بلکه مذهبی بود. گفت این کتاب را [که بعدها آموزش نهجالبلاغه نامیدم] طوری مرتب نکنی که قرآن و بهخصوص تعالیم رسول خدا (ص) در آن تحت تأثیر قرار گیرد و کمرنگ شود! و من به توصیه درست و بهجای ایشان عمل کردم.
در برخی از جلسات خصوصی خاطراتی از مبارزات سیاسی خود در شیراز میگفت، زیرا ایشان عضو حزب مردم ایران بود و به نهضت ملی و رهبر آن دکتر مصدق علاقه فراوان داشت. امید است آن خاطرات را نوشته باشد و روزی منتشر شود که بسیار باارزش است. خداوند در برابر تلاشهای آن زندهیاد، چه در زمینههای سیاسی و اجتماعی و چه در زمینه تعلیم و تربیت پاداش دهد.