داریوش رحمانیان[۱]
مورخان ما بهطور سنتی عادت کردهاند که گذشته منفصل را مطالعه میکنند. بر این اساس، ملاک اینکه یک حادثه یا پدیده بهعنوان متَعَلق شناخت علمی تاریخی تعیین شود، این است که فاصله معین و مشخصی از آن ایجاد شود و ما اصطلاحاً معاصر بر آن حادثه باشیم، نه اینکه در آن حادثه باشیم. یک مسئله پیچیده معرفتشناختی و روششناختی است که نمیخواهم وارد آن شوم، ولی چون منتقد این رویکرد هستم، بر پایه این رویکرد انتقادی چند مفهوم را ساختهام. یکی از آنها مفهوم غیاب است، غیاب رشته تاریخ، غیبت مورخ، غیبت تاریخ و غیبت راوی.
اینکه ما نمیدانیم این حادثه چیست یک روی سکه است. از یک طرف میتوانیم بگوییم درست است چون نتایجش مشخص نیست و اینکه پارهای از اهل تاریخ میگویند بگذاریم تمام شود و سپس مانند کارآگاهی که میآید سر صحنه جرم بنشینیم و مطالعه کنیم. این همان چیزی است که باید نقد شود، چون کنشگری مورخ، اکنون ضروری است. متناسب با اصطلاح فرافکنی، بنده این عبارت را ساختم: «فردافکنی کردن». این بسیار خطرناک است، چه برای من تاریخدان، چه برای افرادی در رشتههای دیگر. مشکل مهمی که بر اساس این رویکرد پدید میآید این است که رخ رخداد برای ما جوری نمایان شود، فردا باتوجه به پیامدها و نتایج و آثار جور دیگری نمایان شود. مثلاً اگر ما به پدیدهای خوشبین هستیم با چند پیامد فردا و پسفردا در تاریخ بدبین شویم. این مشکل بزرگی است که ما به آن معرفت پسینی یا معرفت متأخر میگوییم. داوریهای پسینی سر جای خود هستند. فردای روزگار عدهای باید بیایند و بنشینند رویداد ختمیافته را برای مردم روایت کنند. ولی من اکنون در رخ رخداد چه میبینم؟ رخداد اکنون بر من چگونه پدیدار میشود؟ این برای من و هم برای آیندگان بسیار مهم است و این چیزی است که جامعه ما در آن ضعف دارد، یعنی درواقع وضعیت رشته تاریخ در ایران بهگونهای نیست که ما امیدوار شویم که این رشتهنما توان فهم تاریخی مبتنی بر آنچه بهاصطلاحِ اهل تاریخ از تجربه زیست تاریخی ملت خود به دست آوردهام داشته باشد.
من اینجا میپرسم جای رشته تاریخ و اهل تاریخ کجاست؟ اگر قرار هست من فردا بیایم به داد جامعه خودم برسم فردایی که دیگر آبها از آسیاب افتاد این رشته به چه دردی میخورد؟
نکته دیگر این است که رویدادها و اخبار آنها همدیگر را سرد و دفن میکنند، یعنی یک رویداد الآن بالا، زنده و فعال هست و همه اذهان را به حرکت درمیآورد، ولی وقتی به تعلیق میافتد، روایت و درک آن زیر رویدادهای دیگر دفن میشود. به عبارت بهتر رویدادها زادوولد میکنند. تاریخ در حقیقت دائماً در حال کشتن رویدادهای پیشین و زائیدن رویدادهای پسین است و اخبار داغ رویدادها را تبدیل به لاشه و گذشته مرده میکند. من صریح میگویم، تاریخ همیشه قبر اموات نیست و نباید باشد. تاریخ باید موجود زندهای که به آن میگوییم ناگذشته را مطالعه کند. هر گذشتهای که ناگذشته باشد تاریخ است، مگر اینکه درباره کوروش باشد. کوروش برای ما در تاریخ است، چون در گذشته ناگذشته هست، گذشتهای که لاشه میشود و در رویدادها دفن میشود میمیرد. در زمان کرونا صحبتی داشتم که من تاریخدان باید فهم و درکم درباره کرونا را الآن بگوییم نه فردا.
تاریخ و خاطره و حافظه تاریخ بهویژه تاریخ معاصر کارکرد دارد.
سنخشناسی جنبشهای ایرانی دستکم معاصر یک چیز را بهروشنی نشان میدهد حافظه تاریخی ملت بیشترین تأثیر را در فرازوفرود دولتها و قدرتها دارد. حافظه تاریخ را درواقع باید در گفتمانهایی که برمیآیند و بر فضای سیاسی چیره میشوند مطالعه کرد. به جد معتقدم که تاریخ معاصر ایران را بدون جابهجاییهای گفتمانی نمیتوان فهمید. در جابهجاییهای گفتمانی نمیشود بدون مطالعه تاریخ و حافظه تاریخی کاری کرد. حافظه تاریخی بود که قاجاریه را ساقط کرد نه رضاشاه. اگر رضاشاه پانصد برابر هم قدرت داشت نمیتوانست قاجاریه را از بین ببرد. قاجاریه نه در آبان و یا آذر ۱۳۰۴ بلکه زمانی که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست سقوط کرد. رژیم پهلوی نه در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، در سال ۱۳۱۲ وقتی قرارداد جدید شرکت نفت با انگلستان را بست و بعداً بهویژه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سقوط کرد. این رژیم نتوانست در میدان روایت بر مردم غلبه کند، ولو این چیزی که اینجاست یک مفهومی دارد. یک مفهوم نظری گذشته گذشته. گذشته گذشته یعنی اینکه که خود گذشته تاریخی دارد، ولو اینکه دروغ است، ولی کار میکند. مورخ هدف اصلیاش این نیست که راست و دروغ را کشف کند. هدف اصلی مورخ این است که روایتهای که در حافظه و خاطره تاریخی یک ملت انباشت میشوند پیدا کند و کارکرد و زادوولدشان را مطالعه کند. یک قصه هست که من در کلاسهایم میگویم. خیلی از مورخان معتقدند قصه بیبی شهربانو دروغ است، مثل دکتر شهیدی، دکتر مطهری و… آیا کار مورخ تمام میشود؟ خیر این قصه ولو دروغ، هزار سال زندگی مذهبی من را ساخته است و الآن هم میسازد.
بحث دیگر من این است که معتقدم تاریخ مدرن جهان کلاً ازجمله تاریخ معاصر ایران را بدون تکیه بر برآمدن، بالیدن، روند چیرگی گامبهگام و تدریجی مفهوم مدرن مردم نمیشود فهمید. تجدد چیزی نیست جز مردمی شدن عرصههای زندگی. من این شعار زندگی را که در مرکز این شعارها قرار گرفته اینجور تعریف و تفسیر میکنم که زندگی متعلق به من است و بهعنوان فرد، این جنبش میخواهد از زیر سلطه انحصاری ارباب، سرمایهدار، استاد دانشگاه، روحانی و هر کس دیگر دربیاید. این مسئله متعلق به امروز نیست، از دوره امیرکبیر و سپهسالار، انقلاب مشروطه و نهضت ملی سابقه دارد، یعنی روندی است که من اسمش را جدال و رویارویی مردم و «نامردم» گذاشتهام. در اینجا نمیخواهم شیطانی بنام نامردم بسازم، یعنی آن گروهها یا خواصی که میخواهند عرصههایی گوناگون معرفت، اقتصاد، سیاست، فرهنگ، فکر ادب و هنر را زیر سلطه انحصاری خودشان بگیرند. این کلید درک من از جنگ در تاریخ معاصر ایران است.
طبق مطالعاتی که در تاریخ فرهنگ سیاسی و اندیشه سیاسی ایران داشتهام به مسئلهای رسیدهام که از یک روزگاری در تاریخ ما یک پتیارگی بر فرهنگ ما چیره شده که اسمش شخصمحوری، شخصباوری یا کیش شخصیت است که فرهنگ سیاسی ما را متحول کرده است. درواقع درخت استبداد و خودکامگی سیاسی از این ریشه آب میخورد. اگر از من بپرسند که در این جنبش چه میبینی، من میگویم با برآمدن انقلاب مشروطه ایرانیان وارد گذرگاه جدیدی شدند که یک گسست پارادایمیک، گفتمانی واپیستیمیک در ایران شروع شد. از زمان وقوع انقلاب مشروطه که سیاست مقدس، سیاست شخصباور و کیش شخصمحور را به چالش کشید، این چالش تاکنون ادامه دارد.
از تجربه شخصی خود میگویم. من سی سال پیش مرحوم نوربخش را به شوخی نقد کردم. مرا بازخواست کردند و گفتند چون نظام ولایی است، اگر به یک مسئول هم توهین کنید انگار به خدا توهین کردهاید. نتیجه صحبت من این است که مهمترین پیامدی که میبینم شکست سیاست مقدس و رخت بربستن شخصمحوری و کیش شخصیت از فرهنگ و سپهر زیست مردم ایران است. این را من در افق بهروشنی میبینم.
[۱]. نویسنده و دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تهران