نظام بیمه اجتماعی یکی از مورد اجماعترین راهحلها برای کنترل تنشهای ناشی از فرآیند انباشت سرمایه و ائتلاف طبقاتی در میانههای قرن نوزدهم بوده است. برخی اندیشمندان بر این باورند که تاریخ تحولات سیاسی کشورها را میتوان حول تحولات نظام بیمه اجتماعی توضیح داد، چراکه این نظام محل نزاع و توافق نیروهای سیاسی و اجتماعی بوده و هر سطحی از اصلاح و تحول آن بازنمایی تغییر در آرایش نیروهای سیاسی و ائتلافهای طبقاتی و همچنین تغییر در ارزشها و نگرشهای اجتماعی به شمار میآید. در سطحی کلانتر، کلوس اوفه۱ استدلال میکند نوعی همگرایی بین نخبگان و نیروهای سیاسی حول دولت رفاه تا اواسط دهه ۱۹۷۰ وجود داشت، اما از آن به بعد و همزمان با احیا و نوزایی آموزههای اقتصادی بازار آزاد و اقتصاد مکتب پولی، دولت رفاه مورد نقدهای جدی قرار گرفت و بهعنوان یکی از موانع جدی انباشت سرمایه معرفی شد. از همین منظر، در تحلیل مسئله نظام بازنشستگی توجه به بنیانهای تأسیسی آن ضروری است و بدیهی است زمینههای تاریخی و اجتماعی شکلگیری و تحول و گسترش نظام بیمهای نقش مهمی در درک مسائل آن دارد. مطالعات تطبیقی نیز نشان میدهد چالشهای نظام بازنشستگی و راهحلهای برونرفت از آن در کشورهای مختلف یکسان نبوده و بر اساس اولویتبندیهای متفاوتی پیش رفته است. نظام بازنشستگی از مسائل پیچیده، پویا و تا حدی دائمی حوزه سیاستگذاری دانسته میشود و بدون توجه به روایتهای متکثر درباره چیستی، چرایی و چگونگی مسائل آن، صورتبندی روشن مسئله و درانداختن بحث درباره آن تا حد زیادی ناممکن است.
استون نی۲ (۲۰۰۹) در کتاب حل مشکلات آشفته سیاستگذاری مسئله نظامهای بازنشستگی را از منظر تعارضهای سیاستگذاری و دامنه آنها تحلیل و سه روایت متفاوت از مسئلهشناسی نظام بازنشستگی را بر اساس مفروضات اولیه هر روایت و راهحلهای آنها بازشناسی میکند. او این سه روایت را تحت عنوان بحران،۳ ثبات،۴ و شهروندی اجتماعی۵ صورتبندی میکند. در ادامه، این سه روایت بهاختصار توضیح داده میشود.
روایت اول: بحران و عدالت بیننسلی
در این روایت، نظامهای بازنشستگی هدف حمله قرار میگیرند و ادعا میشود بهرغم تغییرات بنیادینی که در جهان رخ داده، این نظامها همچنان مانند زمان تأسیسشان در قرن نوزدهم عمل میکنند. بانک جهانی، صنعت بیمه و شبکهای از اتاقهای فکر لیبتارین نظیر مؤسسه کاتو،۶ مؤسسه آدام اسمیت،۷ و تحقیقات دویچه بانک۸ از این گفتمان پشتیبانی میکنند. اینها نظامهای بازنشستگی را به ماشینهای بخاری تشبیه میکنند که میخواهند جمعیت چند میلیاردی جهان را که با اینترنت و نانوتکنولوژی اداره میشود، تنظیم کنند. در این روایت، ماشین قدیمی و پرهزینه نظام بازنشستگی همچون سنگ آسیابی است که به گردن جوامع معاصر آویزان مانده است و زمان آن رسیده که به نظامهای بازنشستگی اجازه دهیم بازنشسته شوند!
جهان محل کمبودهای اساسی و انتخابهای سخت است و بر این اساس در وضعیت رقابتی فزاینده اقتصاد فرصت کمی برای خطا وجود دارد و تنها بنگاههایی امکان بقا دارند که بتوانند در چنین فضایی رقابت کنند. از این منظر، نظام بازنشستگی باید بتواند از یکسو درآمد مناسبی را برای دوره سالمندی تأمین کند و از سوی دیگر به تقویت رشد اقتصادی کمک کند. در این روایت از سیاستگذاری، نظام بازنشستگی را صرفاً باید از این دو جنبه ارزیابی کرد؛ هرچند عدالت اجتماعی آرزوی ارزندهای است، اما نباید از نظام بازنشستگی در این زمینه انتظاری داشت، چراکه این انتظار مخل ذات رقابتی بازار است.
حامیان این روایت قائل به این هستند که نظام بازنشستگی کارکردهایش را از دست داده است به این دلیل که: ۱. سالمندی جمعیت بهسرعت بنیانهای مالی نظام بازنشستگی را تضعیف میکند؛ ۲. سالمندی جمعیت به دلیل هزینههای بالای اجتماعی، توان رقابتی بنگاهها را کاهش میدهد؛ و ۳. نظام بازنشستگی بازارهای کار را تحریف میکند (انحراف کارگران به سمت مشاغلی که مستلزم بیمه اجباری نیست)، پسانداز ملی را کاهش میدهد (با ایجاد تعهدات مالی آتی) و بودجه عمومی را نیز از اولویتهای اجتماعی منحرف میکند. این فشارها بهطور فزایندهای از طریق ایجاد بار مالی ضمنی بر کارگران جوان تحمیل میشود، اما چرا بهرغم این وضعیت، سیاستگذاران گامی در راستای این بیعدالتی و ناکارآمدی برنمیدارند؟ روایت بحران از منظر انتخاب عمومی۹ به این پرسش پاسخ میدهد و دلیل ضعف سیاستگذاران در تصمیمگیری مبتنی بر عقلانیت اقتصادی را، به موضع و واکنش رأیدهندگان نسبت میدهد. یک اقلیت قدرتمند و سازمانیافته و بهاصطلاح «ائتلاف هوادار رفاه»، نیروها را به سود وضع موجود کنترل و متمرکز میکند. این ائتلاف متشکل از اتحادیههای کارگری، سازمانهای غیردولتی اجتماعی و بوروکراتهای بیمههای اجتماعی است که با موفقیت و بهطور مداوم «رأی خاکستری» را با ترس از بازار جهت میدهند. سیاستگذاران باید اراده سیاسی داشته باشند و ابتکار عمل را برای بازطراحی نظام بازنشستگی بهگونهای بهکار گیرند که با سالمندی جمعیت و جهانیسازی اقتصاد منطبق باشد.
روایت بحران، راهحل عبور از بحران را تأسیس نظام چندپایه تأمین اجتماعی و محدود شدن نقش دولت در لایه صفر میداند. نظام چندپایه۱۰ امکان میدهد تا بنگاهها توان رقابتی بیشتری در اقتصاد جهانی داشته باشند و کارگران را نیز ناگزیر میکند از طریق حضور در لایههای خصوصی انتخاب آگاهانهتری برای دوره بازنشستگی خود داشته باشند و این روند منابع بازارهای مالی خصوصی را نیز تقویت میکند. در نظام چندپایه، عملاً نفوذ سیاستمداران نیز بسیار محدود میشود.
روایت دوم: ثبات اجتماعی و همبستگی
در این روایت، نظامهای بازنشستگی ابزار مهمی برای انتقال درآمد هستند و همبستگی اجتماعی را نهادینه میکنند و برای پایداری و ثبات جامعه مهماند. نظام بازنشستگی فرمول مسالمتآمیز رفع تناقضهای میان سرمایهداری و شهروندی است. این نظامها نهتنها با کاهش فقر سالمندان ناآرامیهای اجتماعی را کنترل میکنند، بلکه روابط صنعتی پایدار و نیروی کار ماهر و باانگیزه را برای تجارت اروپا تأمین میکنند. این نظامها را میتوان یکی از عوامل افزایش بیسابقه استانداردهای زندگی در اروپای پس از جنگ دوم جهانی و یکی از مهمترین دگرگونیهای اجتماعی صد سال گذشته دانست. نظام بازنشستگی جزء جداییناپذیری از توسعه دولتهای ملی بودهاند.
هواداران این روایت، یادآوری میکنند فرازوفرود نظام بیمه اجتماعی در اروپا بازتابدهنده تاریخ آشفته کشورهای اروپایی طی صد سال اخیر است. این نظامها توانستهاند از دو جنگ جهانی، تورم بسیار بالا و دورههای رونق پس از جنگ جان سالم به در برند و در قارهای با چنین تاریخ آشفتهای نباید نهادهای اینچنینی را که توانستهاند ثبات و صلح اجتماعی را حفظ کنند بهراحتی نادیده گرفت. طبق این روایت، کشورهایی که از مزایای سیستمهای بازنشستگی قوی و دولتهای رفاهی برخوردار نیستند، با تفرقه و اختلاف اجتماعی درگیرند. در بیشتر کشورهای درحالتوسعه و حتی امریکا، حمایت اجتماعی ناکافی از کارگران، ازجمله کارگران بازنشسته، اختلافها در درآمد، آموزش و سلامت را تشدید میکند. از نظر هواداران روایت ثبات، اختلافهای اقتصادی-اجتماعی، بهسرعت به ناآرامی و بینظمی تبدیل میشود. از همینرو است که امروز نظام تأمین اجتماعی بهعنوان یکی از حقوق اساسی بشر دانسته میشود که به تضمین صلح و ادغام اجتماعی کمک میکند. نظام بیمهای از طریق همبستگی اجتماعی و تقسیم عادلانه مسئولیتها به ارتقای کرامت انسانی و عدالت اجتماعی کمک میکند و این موضوع برای ادغام سیاسی و توسعه دموکراسی بسیار مهم است.
در این روایت استدلال میشود بیشتر کارگران در جهان تحت پوشش بیمه اجتماعی نیستند و حتی در کشورهای پیشرفته که کارگران مبارزات زیادی برای تأمین اجتماعی کردهاند، نیروهای سیاسی که در خدمت منافع کارفرمایان هستند، این پایههای صلح و ثبات اجتماعی را تحت فشار قرار میدهند.
در بیشتر کشورهای درحالتوسعه، بسیاری از کارگران بخش غیررسمی، کشاورزان و کارگران خانگی شرایط برخورداری از طرحهای بازنشستگی را ندارند. پوشش بیمههای اجتماعی به عوامل مختلفی بستگی دارد، اما بیش از هر چیز این سیاست دولت و اولویتبندیهای سیاسی است که بر سطح پوشش تأثیر دارد.
بر اساس روایت ثبات، فشارهای ناشی از سالمندی جمعیت، جهانیسازی اقتصاد و مشکلات مربوط به طراحی اولیه نظام بازنشستگی برخلاف آنچه روایت بحران مدعی است به گونه و اندازهای نیستند که بازیگران میدان سیاستگذاری به تضعیف اعتماد و اعتبار نظام بازنشستگی عمومی سوق داده شوند. هواداران روایت ثبات استدلال میکنند مسئله اصلی در حوزه بیمهای این است که در جوامع پیشرفته، همه قشرها و بهویژه نخبگان سیاسی به همبستگی اجتماعی پشت کردهاند و ایدئولوژی ویرانگر مسئولیت فردی را در پیش گرفتهاند. بخشی از این روند به دلیل تغییر نسلی نیروهای سیاسی است، اما مهمتر از آن گسترش جهانی اجماع نئولیبرال واشنگتنی است. به باور هواداران روایت ثبات، این تغییرات ارزشی موجب شده دولتها وادار شوند مزایای بازنشستگی برای کارگرانِ بهویژه حاشیهای را بیش از آنچه از نظر اخلاقی و حتی اقتصادی توجیهپذیر است، کاهش دهند. در این روند، با مقصر جلوه دادن نظام بازنشستگی عمومی تلاش میشود طرحهای خصوصی بیمهای مبتنی بر مشارکت معیّن جا انداخته شوند؛ طرحهایی که با تحمیل هزینههای بیشتر بر کارگران، از آنها حفاظت کمتری میکنند. بر اساس روایت ثبات، چنین طرحهایی توان حفظ ارزش خود را در بلندمدت ندارند و هیچ ابزاری برای کنترل دموکراتیک آنها هم وجود ندارد و از اینرو هواداری از چنین اصلاحاتی را دیوانگی محض میدانند.
بر اساس این روایت، طرحهای انفرادی صرفاً فشارها را به دوش فرد میاندازند و اتفاقاً در جوامعی که ریسکپذیری پایینی وجود دارد، چهبسا ورود به چنین طرحهایی با مشکلات جدی مواجه شود. همچنین طرحهای مبتنی بر مشارکت معیّن به لحاظ مالی در بلندمدت با همان چالشهایی مواجه میشوند که امروزه بهعنوان ایراد اساسی طرحهای مبتنی بر مزایای معیّن معرفی میکنند. با همه اینها، از دهه ۱۹۹۰ صنعت بیمه تلاش زیادی را برای تضعیف اعتماد مردم از نظام بیمه اجتماعی و ایجاد ترس و ناامنی در بین بیمهگذاران انجام داده است. تفسیرهای روایت بحران از مسئله نظام بازنشستگی کاملاً یکسویه، کمعمق و با انگیزه سیاسی است و درباره نتایج اصلاحات انجامشده نیز صادق نیستند.
در روایت ثبات، ادعا میشود نظامهای تأمین اجتماعی باید با واقعیتهای جمعیتی و اقتصادی سازگار شوند و اساس این سازگاری بر افزایش پوشش بیمهای و مدیریت صحیح این نظامها مبتنی است. هدف هر سیاستگذاری اجتماعی منصفانه باید توزیع هزینههای ناشی از جهانیشدن و تغییرات جمعیتی و اقتصادی بین گروههای مختلف اجتماعی باشد، نه اینکه ضعیفترین گروههای اجتماعی را تحت فشارهای بیشتری قرار دهد.
روایت ثبات، یک نظام چندلایه۱۱ و متکثر را بهترین راه تأمین اهداف بازنشستگی میداند. این رویکرد که از سوی سازمان بینالمللی کار توصیه میشود با رویکرد نظام چندپایه که از سوی بانک جهانی پشتیبانی میشود، دو تفاوت دارد: ۱. سیاستگذاران نمیتوانند از واگذاری نظام بازنشستگی صرفاً به بخش عمومی یا خصوصی منفعتی را انتظار داشته باشند. هریک از این دو بخش مزایا و معایبی دارند و آنچه مهم است اینکه نظام بازنشستگی باید از انعطافپذیری بالایی برای رفع نارساییها برخوردار باشد؛ و ۲. مدل چهارلایه مورد تأکید سازمان بینالمللی کار بهجای انفرادی کردن مخاطره سالمندی و بازنشستگی، سنگر محکم، پیشبینیپذیر و پایداری را در برابر تمام مخاطرههای ناشی از سالمندی پیشنهاد میکند.
روایت سوم: شهروندی اجتماعی و تأمین پایه
روایت سوم در بحثهای مربوط به سیاستگذاری حوزه بازنشستگی هنوز حاشیهای است و یک جنبش جدید اجتماعی است که از سوی نهادهای مدنی، دانشگاهیان و احزاب سبز پشتیبانی میشود و با نقد روایتهای پیشین در تلاش است روایتی جایگزین را پیشرو بگذارد.
روایت شهروندی رویکردی گسترده و فراگیرتر در زمینه سیاستگذاری اجتماعی دارد و قائل به این است که سیاستگذاری اجتماعی تنها تأمین درآمد کافی، تعادل منطقی مسئولیتها و یا حتی رشد اقتصادی نیست، بلکه هدف اساسی سیاستگذاری اجتماعی، تضمین تعیین سرنوشت و افزایش استقلال تمام شهروندان، بدون در نظر گرفتن سن، جنسیت، قومیت، سلامت، یا پسزمینه اقتصادی اجتماعی است. مفهوم عدالت و همبستگی اجتماعی بسیار فراتر از سیاست کلاسیک توزیع درآمد است. هدف اصلی این رویکرد، ایجاد دسترسی برابر به آموزش، سلامت، مهارتآموزی، اشتغال و مشارکت سیاسی در جامعه است. این هدف سیاستگذاری در زمان دگرگونیهای سریع اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و محیطزیستی از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ مانند دیگر روایتهای سیاستگذاری، هواداران روایت شهروندی اجتماعی نیز مسئله سالمندی جمعیت و تأثیر آن بر جنبههای مختلف زندگی اجتماعی را میبینند، اما بر این باورند که چنین چالش گستردهای، پاسخ دقیقی را در ساحت سیاستگذاری میطلبد و از اینرو برای مسئله سالمندی، توجه به چرخه کامل زندگی را ضروری میداند.
هواداران این روایت استدلال میکنند مسئله اساسی بازنشستگی بازطراحی نظامهای مالی و جزییات فنی آن نیست، بلکه باید به این توجه داشت که جوامع در آستانه دگرگونیهای بزرگ اقتصادی و اجتماعی و محیطزیستی ایستادهاند و سالمندی جمعیت خود فرصتی است برای بازسازی فرهنگی و اجتماعی جوامع. مهمترین مانع پیشروی استفاده از این فرصت، نابرابریهای نهادینهشده فراگیر و گستردهای است که ویژگی بارز جوامع امروز است. بر این اساس، نظامهای درآمدی بازنشستگی نیز صرفاً نابرابریهای دوره اشتغال را به دوره بازنشستگی منتقل میکنند و صندوقهای خصوصی و الگوهای انفرادی نیز صرفاً نابرابریهای موجود را تشدید میکنند و گروههای حاشیهای در ابعاد مختلف همچنان به حال خود رها میشوند.
بر اساس روایت شهروندی، بازیگران اصلی سیاستگذاری بازنشستگی مسئله را در حد یک مسئله حسابداری تقلیل دادهاند و الآن زمان بازپسگیری و گسترش بحث بازنشستگی از منظر برابری اجتماعی است. از این منظر، رفاه اجتماعی فراگیر به ارائه خدمات اجتماعی مستقل از بروکراسیهای متمرکز و شرکتهای خصوصی نیاز دارد و در این راستا شکستن موانع و نابرابریهای بازار کار از اهمیت اساسی برخوردار است.
چکیده این سه روایت در جدول (۱) آمده است. در تحلیل مسئله و ارائه راهحل همپوشانیهایی بین این روایتها وجود دارد. برای مثال، روایتهای بحران و ثبات بر سر کلیات چالشهای نظام بازنشستگی در ابعاد اقتصادی اتفاقنظر دارند و هر دو استدلال میکنند تحریفهای بازار کار و انگیزههای عرضه نیروی کار مانع رشد اقتصادی میشود و اقتصاددانان هر دو رویکرد از سیاستهای پشتیبانی از محرکهای احتمالی عرضه نیروی کار در سیستم بازنشستگی حمایت میکنند. این دو روایت از اقدامهای اصلاحی در راستای کاهش شکاف مزایا/مشارکت پشتیبانی میکنند و نسبت به استراتژی برابریطلبانه حقوق بازنشستگی اشتیاقی ندارند.
دو روایت ثبات و شهروندی بر لزوم اصلاح نظام بازنشستگی در راستای تقویت همبستگی اجتماعی و همبستگی بیننسلی تأکید دارند، اما نسبت به اصلاحات محدود به حقوق بازنشستگی تردید دارند. هرچند مدافعان روایت شهروندی تا اندازهای اعتراف میکنند که رویکردهای مبتنی بر بازار با استراتژی کلی سالمندی فعال همسوتر است (البته تأکیدی ندارند)، اما روایت ثبات نسبت به اجرای حسابهای انفرادی بازنشستگی و تضعیف نظام همبستگی هشدار میدهد.
دو روایت بحران و شهروندی بر سر ضرورت انتخاب فردی همسویی دارند و به همین دلیل هر دو بر این باورند اصلاحات باید درآمد دوره بازنشستگی را از نابرابریهای داخلی و امتیازهای ناعادلانه خلاص کند. در این راستا، این دو روایت از یک نظام بازنشستگی مبتنی بر مستمری با نرخ ثابت۱۲ و مستقل از مشارکتهای قبلی پشتیبانی میکنند و علاوه بر این از بازارهای کار انعطافپذیر به دلیل کارکرد آنها در زمینه انتخاب فرد دفاع میکنند. در این دو روایت، نهادهای تأمین اجتماعی ابزاری برای تقسیم لطف به اقلیتهای ممتاز نزدیک به مراکز قدرت، نظیر کارمندان دولت یا کارگران مرد صنعتی یا گروههای حاکم در کشورهای درحالتوسعه، معرفی میشوند.
اما جدای از این همپوشانیها، تعارضهای عمیقی بین این روایتها وجود دارد. برای مثال، درحالیکه اقتصاددانان حامی روایت بحران ادعا میکنند که عملکرد ضعیف اقتصادی ناشی از تأثیر ذاتی نظامهای بازنشستگی مبتنی بر مزایای معیّن است، هواداران روایت ثبات چنین ادعایی را رد میکنند و مدعی هستند هیچ شواهد تجربی در این زمینه وجود ندارد. در زمینه کاهش مزایای بازنشستگی هم هرچند ممکن است دو روایت بحران و ثبات توافق اولیهای داشته باشند، اما درباره میزان، دامنه و نحوه مدیریت آن تعارض جدی دارند. در روایت ثبات، کاهش مزایا در راستای حفظ یکپارچگی نهادی نظام بازنشستگی میپذیرند و بر ضرورت حفظ اعتماد نهادهای رفاهی تأکید دارند، اما حامیان روایت بحران بهویژه در بانک جهانی یکپارچگی نهادی نظام بازنشستگی را علت اصلی مشکلات میدانند و کاهش مزایا را در راستای تعدیل ساختاری و تغییر بنیادین در نظام بازنشستگی موجود پیگیری میکنند.
روایت ثبات ایده همبستگی اجتماعی را در چارچوب مبادلات نهادینهشده و مدیریتشده دروننسلی و بیننسلی میبینند، اما روایت شهروندی اجتماعیِ برابریطلبانه رویکرد جامعتر و فراگیرتری نسبت به ایده همبستگی اجتماعی دارد. از منظر روایت شهروندی اجتماعی، همبستگی صرفاً به کمیّت مبادلات در جامعه ارتباط ندارد، بلکه کیفیت و دامنه این مبادلات هم بسیار مهم است. از اینرو، این دو روایت بهرغم اینکه بر ایده همبستگی اجتماعی تکیه دارند، اما در مورد چگونگی ایجاد و تقویت آن اختلافنظر دارند. در روایت ثبات، تقویت همبستگی اجتماعی به معنای تعمیق تعهدات ضمنی اجتماعی در قالب نهادهای رسمی تأمین اجتماعی است، اما در روایت شهروندی اجتماعی حفظ درآمد تنها یکی از عناصر استراتژی گستردهتر و یکپارچه همبستگی است.
دو روایت شهروندی اجتماعی و بحران هم هرچند نظامهای متمرکز و بزرگ تأمین اجتماعی را بهعنوان تهدید معرفی میکنند، اما پنداشتشان از برابری و انتخاب بسیار متفاوت است. در روایت بحران، «انتخاب» مبتنی بر نظام انگیزشی منطبق با عقلانیت بازار است که در بخش خصوصی ایجاد میشود، اما در روایت شهروندی اجتماعی، بازار باید در خدمت نیازهای واقعی شهروندان در هر سنی باشد، نه برعکس. هر دو روایت از نظام بازنشستگی همگانی با نرخ ثابت پشتیبانی میکنند، اما درک آنها از نقش و کارکرد این نظامها کاملاً متفاوت است. در روایت بحران، انعطافپذیری بازار کار در راستای از میان بردن حمایت قانونی از نیروی کار است، اما در روایت شهروندی اجتماعی حمایتهای اجتماعی نظیر درآمد پایه همگانی بهمنظور آزادی عمل نیروی کار طراحی میشود و بهجای سازگارشدن افراد با بازار کار، تأکید میشود بازار کار و قواعد آن باید متناسب با نیازهای جدید زندگی بشر بازطراحی شود.
فرض بیچونوچرای روایت بحران این است که بازار در تأمین درآمد دوره سالمندی بهتر از نهادهای عمومی عمل میکند. اعتماد بیش از اندازه به بازار موجب شده بسیاری از مخاطرهها و نارساییهای نظام چندپایه تأمین اجتماعی نادیده گرفته شود. رویکرد اصلاحی برآمده از این روایت کارگران را در معرض مخاطرههای جدی در بازار کار قرار میدهد، برای برخی گروههای جمعیتی به فقر دوره سالمندی منجر میشود و اهمیت نهادهای عمومی تأمین اجتماعی در تقویت همبستگی اجتماعی را نادیده و ناچیز میانگارد و این در حالی است که دولت رفاه به بخش جداییناپذیری از هویتهای ملی در اروپا تبدیل شدهاند و آن را میراث تاریخی خود میدانند.
در روایت ثبات تلاش میشود اطمینان داده شود که اوضاع تحت کنترل است. به تعبیر ارزگ و استیگلیتز۱۳ (۱۹۹۹) این روایت صلاحیت فنی و تخصصی بالایی دارد و همین به حامیان آن امکان میدهد که پرسشگری و توان پیشبینی بالایی داشته باشند. از تحلیلهای دقیق این روایت این است که تغییرات جمعیتی و اقتصادی بر هر نوع نظام بازنشستگی فشار یکسانی وارد میکند و با این تحلیل ادعاهای روایت بحران را خنثی میکنند، اما همانطور که روایت بحران تواناییهای بازار را بیشازحد برآورد میکند، روایت ثبات هم اطمینان نابجایی به تکنوکراتها دارد که خود این موضوع خطر جدا کردن سیاستگذاری بازنشستگی از واقعیتهای اجتماعی و اقتصادی را در پی دارد؛ بهویژه آنکه امروزه شهروندان دیگر دانش فنی را بهعنوان دلیل موجهی برای نادیده گرفتن ذینفعان در سیاستگذاری نمیپذیرند. همچنین نظامهای پیچیده و چندلایه برآمده از این رویکردها، نابرابریهای موجود را تثبیت میکند و حتی موانعی را برای ورود به بازار کار رسمی برای گروههای حاشیهای ایجاد میکند.
نقطه قوت روایت شهروندی اجتماعی این است که از تمرکز محدود بر هزینههای تأمین اجتماعی و سلامت دوره سالمندی فراتر میرود و مسئله را در زمینه گستردهتر تغییرات اجتماعی و فرهنگی صورتبندی میکند. از اینرو، برخلاف روایتهای بحران و ثبات، روایت شهروندی اجتماعی برابریطلبانه، سالمندی جمعیت را بهعنوان فرصت تاریخی منحصربهفردی برای بازسازی جامعه متناسب با نیازهای واقعی انسان درک میکند، اما چالش اصلی پیشروی روایت شهروندی این است که باور بیش از اندازهای به استحکام جامعه و شهروندی دارد. درآمد پایه همگانی که این روایت ارائه میکند زمینه را برای سواری مجانی فراهم میکند. همچنین شخصیسازی سیاستگذاری اجتماعی از طریق تمرکززدایی رادیکال برای جوامع، برای دیگرانی که نمیتوانند در این چارچوب زندگی خود را تأمین کنند عنصری از کنترل اخلاقی و سرزنش را نیز در پی دارد. به تعبیر واکر۱۴ (۲۰۰۲) بر اساس روایت شهروندی کسانی که مراقب سلامتی خود نیستند یا برای تحصیل سرمایهگذاری نمیکنند، در دوره سالمندی از حق برخورداری از خدمات اجتماعی محروم میمانند.
بررسی این روایتها و باورها و غفلتهای آنها نشان میدهد در سیاستگذاری حوزه سالمندی ما هنوز با کوری مفهومی۱۵ مواجهیم، اما بهرغم دامنه وسیع تعارضهای سیاستگذاری میان این روایتها، مجموعهای غنی از ایدهها و استراتژیها برای مواجهه با چالشهای سالمندی جمعیت و نظامهای بازنشستگی پیشروست، اما دلالتهای این تعارضها در حوزه سیاستگذاری چیست؟
بر اساس تحلیلها، بحث سیاستگذاری در حوزه مستمری بازنشستگی اساساً چالشبرانگیز و چهبسا حلناشدنی است و به نظر نمیرسد راهحلهای برآمده از واقعیتها یا چانهزنیها موفق باشند. نکته بعد این است که هر سه روایت قائل به این هستند که مسئله سالمندی و نظام بازنشستگی یک چالش مهم است و سیاستگذاری برای مواجهه مؤثر با آن ضروری است، ولی بهرغم این، اجماعی میان روایتها در این زمینه وجود ندارد. در نهایت اینکه، ائتلافهای حامی هر روایت اگر بررسی و نظارت نشود، چهبسا پیامدهای ناخواسته زیانباری داشته باشد؛ بنابراین به نظر میرسد بحث پردامنه و فعال در بین حداکثری از ائتلافهای حامی ممکن است از تداوم کوری مفهومی جلوگیری کند.
پینوشتها
- اوفه، کلوس (۱۴۰۰) «برخی تناقضهای دولت رفاه مدرن»، ترجمه رضا امیدی، در دولت رفاه: چشماندازهای چپ و راست، تهران، شیرازه: ۹۲-۷۵.
- Ney, Steven (2009), Resolving Messy Policy Problem, London, Sterling.
- crisis
- stability
- social citizenship
- Cato institute
- Adam Smith institute
- Deutsche Bank Research
- public choice
- multi-pillar
- multi-tiered
- flat-rate
- Orzag P. R. and Stiglitz, J. E. (1999), ‘Rethinking Pension Reform: Ten Myths About Social Security Systems’, World Bank Working Paper, Washington DC.
- Walker, A. (2002), ‘A Strategy for Active Ageing’, International Social Security Review, vol 55, no 1, pp121-139.
- conceptual blindness