محمدرضا نیکنژاد
در بررسی کمی و کیفیِ توانمندسازی زنان در آموزش و پرورش میتوان دو رویکرد را پیش گرفت: نخست آنکه فرض کنیم دشواریهای کلی در این حوزه برای زنان و مردان چندان تفاوتی ندارد و به دنبال کارآمدکردن آموزش برای همه دانشآموزان چه دختر و چه پسر باشیم؛ و دوم، رویکردی که باور دارد با نگاهِ فرهنگیِ ویژهمان به جنسیت، نخواسته یا نتوانستهایم به شکل تاریخی شرایط یکسانی در زمینه توانمندسازی، پیش پای زنان قرار دهیم و آنان را خود به خود بهسوی شکلی از تبعیض رهنمون کردهایم، که در این صورت باید به دنبال شکلی از آموزش باشیم تا این ناکارآمدی را جبران کند. گرچه بر کسی پوشیده نیست که آموزش در کل و آموزش زنان به شکل ویژه نتوانسته در توانمندسازی کامیاب باشد و همچنان پیامد آزاردهنده این نگاه فرهنگی به زنان گریبانگیر زنان جامعه ایران است. شکی نیست که بخش مهمی از این نگاه پس از خانواده در ساختار آموزشی بازتولید میشود و همچنان در این ساختار نگاه جنسیتی و تبعیضآمیز حتی در گستره توانمندسازی زنان وجود دارد و به شکلهای گوناگون آن را میبینیم و حس میکنیم و آسیبهایش را تجربه میکنیم. بهخاطر همین آسیبها نگارنده در این یادداشت تلاش میکند با نگاهی گذرا به چالشِ توانمندسازی زنان در آموزش و پرورش بپردازد.
- به باور برخی از کنشگران زن، نخستین ایرادی که به توانمندسازی در ایران وارد است و سرراست نوع نگاه به آموزش زنان در راستای توانافزایی آنان را در برمیگیرد خودِ واژه توانمندسازی است. واژه توانمندسازی از برگردان واژه «Empowerment» بهدست آمده است. گرچه «Empowerment» را میتوان در فارسی توانمندسازی نیز ترجمه کرد، اما برگردان درستتر آن شاید «قدرتمندسازی» باشد. به گفته کنشگران زن این برداشت بارِ منفی یا حتی کوچکشماری ظریفی درباره زنان دارد. در این برداشت از توانمندسازی، فرض بر این است که فرد- زن- از پیش ناتوان یا کمتوان است و راهکارهایی را باید جست که او را توانمند ساخت! اما قدرتمندسازی میتواند به معنی قدرتافزایی برای فردی باشد که از پیش تواناییهایی
- داشته و اکنون در پی قدرتافزاییاش هستیم. دستِ بر قضا تفاوت برداشت از این دو واژه، در آموزش و پرورش بیش از هر جای دیگری نمایان میشود. در انگارههای آموزشی نوین، نوآموز، جدا از جنسیتش، تواناییهایی در یادگیری دارد و استعدادهای نهفته و البته متفاوتش ابزاری است برای شکوفایی شخصیت فردی و اجتماعی او. این ویژگی نشان از وجود قدرتی آشکارنشده در نهادِ تکتک نوآموزان دارد. در این رویکرد، آموزش و پرورش در پی آشکارساختن این تواناییهای نهفته و بهرهگیری از آنها، برای آینده فرد و جامعه است؛ بنابراین، برگردانِ درخور برای واژه «Empowerment» بهویژه در آموزش و پرورش همان قدرتمندسازی نوآموزان دختر برای آیندهای بهتر خواهد بود.
- اما قدرتمندسازی از ارزشها و دستاوردهای جهان نوین است که در ساختار آموزشی ما چندان به آن توجهی نشان داده نمیشود. بر کسی پوشیده نیست که از هدفهای مهم آموزش و پرورش، دستکم در سدههای ۲۰ و ۲۱، افزایش قدرتِ فردی و اجتماعی شهروندان و آمادهکردن آنان برای زیستی سودمند در جامعه است، اما شوربختانه ساختار سنتی، فرهنگِ آموزشی نمرهمدار و کنکورمحور، درونمایهها و کتابهای درسی دور از زندگی روزمره نوآموزان، پدران و مادرانی که فرزندان خویش را از کودکی در روپوش سپید پزشکی یا با کلاه ایمنی مهندسی میبینند، پندارِ فراگیر و نادرستی که کامیابی را تنها گذر از یک پایه به پایه بالاتر میداند و… بزرگترین سد در برابر قدرتمندساختن نوآموزان امروز و شهروندان فرداست. این رویکرد فراگیر و دهها زمینه اجتماعی، فرهنگی و آموزشی دیگر توانمندشدن را تنها در دستیابی به کامیابیهای آموزشی میبیند. از این روست که امروزه میبینیم که حتی شهروندانی که به بالاترین مدرکهای دانشگاهی دست یافتهاند در رفتارهای فردی، خانوادگی، اجتماعی و حتی تخصصی خویش ازپیش پا افتادهترین آگاهیها بیبهرهاند و همچنان در اندیشهها و رفتارهای نکوهیده گذشته و سنتی درجا میزنند. این گرفتاری که زن و مرد هم ندارد و همه دانشآموختگان مدرسهای و دانشگاهی را در برمیگیرد یکی از آسیبرسانترین فرآیندهای آموزشی است. در این آسیب بیش از اینکه شهروندان مقصر باشند ساختار آموزشی کشور متهم اصلی است. البته کاستی نهادهای آموزش در این زمینه جدا از کاستیهای جامعه و فرهنگ نیست.
- نکته دیگر در زمینه توانمندسازی بهویژه درباره زنان، محدودکردن آن به توانافزایی اقتصادی است. گرچه توانایی مالی میتواند تا اندازهای بر قدرت فردی و اجتماعی شهروندان مؤثر باشد، اما نمیتوان با تمرکز بیش از حد بر این بخشپ دیگر تواناییها را سست کرد یا کنار نهاد. برای نمونه آموزش حقوق به زنان، حق مالکیت و خرید و فروش، آموزشهای بهداشتی و پیشگیری از بارداری یا رعایت بهداشت در هنگام بارداری و پس از آن، قدرتمندساختن آنها در پرورش کودکانی توانا و تندرست، آگاهیهای تئوری و عملی بازدارنده در برابر اعتیاد و پیامدهایش، روشهای درست برخورد با انواع خشونت علیه زنان پیش از خشونت، در هنگام خشونت و پس از آن و… از بخشهای مهم درباره توانمندسازی زنان هستند و نمیتوان آنها را نادیده گرفت، اما شوربختانه حتی با گسترش روزافزون سازمانهای مردمنهاد و ورود سازمانهای دولتی به این گستره، شاهد چیرگی نگاه اقتصادی بر روند توانافزایی و بیتوجهی به نیازهای مهم و ریشهایتر دیگر هستیم. ساختار آموزشی نیز با این رویکرد همراه بوده و در بخشهایی که آموزشهای مهارتی پررنگتر میشوند، آموزشها بر توانمندسازی اقتصادی تمرکز مییابند و دیگر جنبههای آن نادیده گرفته میشود. گرچه بیتوجهی به مهارتهای زندگی، یکی از شاخصههای آموزش و پرورش ایران است و زن و مرد نمیشناسد، اما بیگمان با توجه به جایگاه زن در جامعه و پیوند عاطفی-اخلاقی او با فرزندان و پرورش نسلهای آینده، چنین آموزشهایی برای آنان ضروریتر به نظر میآید.
- آموزش در ایران تا پایه نهم عمومی است. به این معنی که همه دانشآموزان در روند آموزش خویش درونمایه آموزشی یکسانی را میخوانند، بهجز موارد ویژهای مانند درسهای حرفهای و مهارتی که در آنها با توجه به نگاه جنسیتی، کتابها و درونمایههای متفاوتی برای دختران و پسران در نظر گرفته میشود؛ اما در دوره متوسطه دوم آموزش تخصصی شده و به دو بخش کلی «نظری» و «فنی و حرفهای، کار و دانش و هنر» تقسیم میشود. در هر دو گرایشِ آموزشی، درسهایی با عنوان پرورشی یا مهارتهای زندگی وجود دارد. هدف از زنگهای پرورشی یا مهارتهای زندگی بهبود و توانافزایی مهارتهای فردی و اجتماعی نوآموزان است. ولی در کل و به شکل عرفی در مدرسهها توجهی به این درسها نشده و از زنگِ چنین درسهایی بیشتر برای یادگیری درسهای تخصصی مانند ریاضی و فیزیک و شیمی بهره میگیرند! پس این بخش از برنامه درسی در عمل در توانافزایی نوآموزان چه پسر و چه دختر به شکل سازمانی ناکام است. بهویژه در رشتههای نظری که در دوران تحصیل از آموزشهای عملی بیبهرهاند؛ اما در رشتههای فنی و حرفهای و هنرستانی و … که بنیادشان بر آموزش حرفه، هنر و کار نهاده شده است نیز فرایندِ آموزش در بیشتر موارد نمیتواند درونمایههای آموزشی را بهگونهای ارائه دهد که نوآموزان در زندگی آینده بتوانند به شکل کارآمدی از آنها بهره گیرند و زیست اجتماعی و اقتصادی خویش را با آنها سامان بخشند؛ بنابراین، داستان آفتابه و لنگ و شام و ناهار همچنان رویه چیره بر آموزش و پرورش است و شوربختانه همچنان در مهارتهای زندگی بهویژه برای دختران گرفتار دوری ناکارآمد در ساختار آموزش هستیم.
- از نگاه درونسازمانی نیز آموزش و پرورش در ادامه نگاه جنسیتی حاکم بر فرهنگ و سیاست کشور، افزون بر تمرکز بر توانمندسازی اقتصادی زنان، با تقسیمبندی خودساختهای درونمایههای آموزشی و رشتههای درسی را زنانه-مردانه کرده و از دسترسی زنان به برخی از تواناییهای عمومی جلوگیری میکند. این در حالی است که در بازارِ کار بسیاری از تواناییهایی که دختران و زنان در زمان آموزش در مدرسه فرامیگیرند چندان کاربردی ندارند و گرهگشای زندگی اجتماعی آنان نخواهند بود. برای نمونه مهارتهایی مانند دوخت و دوز، بافندگی، گلدوزی، یا رشتههایی مانند خانهداری و آشپزی در بازار کار چندان نمیتواند باری از دشواریهای زندگی زنان بردارد و برای حضور قدرتمند در زندگی فردی و اجتماعی آنان تکیهگاه شود. از دیگر سو در رشتههای آموزشی پسرانه رشتههایی مانند نجاری، جوشکاری، هتلداری، ساختمان، نقشهکشی، عمران و برق دیده میشود که بازار کارِ فراوان و همیشگی دارند و دستکم از جنبه اقتصادی زمینه بهتری برای آینده آنان فراهم است. این رویه بیگمان ریشه در نگاه جنسیت زده دستاندرکاران آموزشی دارد و زمینه تبعیض میان دو جنس را فراهمتر خواهد کرد.
- سالهاست که سازمان نهضت سوادآموزی بهعنوان تنها نهاد آموزش بزرگسالان در کشور به سوادآموزی شهروندانِ بالاتر از سن آموزش میپردازد. این سازمان زیرمجموعه وزارت آموزش و پرورش است و هرسال ردیف بودجه ویژهای از کل بودجه آموزش و پرورش را هزینه میکند. بنا بر آمارهای رسمی در کشور ۱۰ میلیون بیسواد مطلق و در کل ۲۰ میلیون بیسواد و کمسواد وجود دارد که با توجه به نگاه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی به زنانسهم بیشتری از این ۲۰ میلیون را بانوان در برمیگیرند. اگر باکمی چشمپوشی، قدرتمندی زنان در زندگی فردی و اجتماعی را در پیوند به سواد آنان بدانیم میتوان بخش بزرگی از این ۲۰ میلیون بیسواد را زنانی دانست که در خطر آسیبهای فردی و اجتماعی به سر میبرند. از این رو ضروری است که سازمان نهضت سوادآموزی با همکاری آموزش و پرورش و سازمانهای مردمنهاد افزون بر باسوادکردن این گروهِ گسترده از زنان، زمینهای را فراهم آورند که آموزشهای فردی و اجتماعی مورد نیاز آنها در ساختار و درونمایههای آموزشی سازمان نهضت سوادآموزی بگنجد. تا از این رهگذر آموزش به هدف پایهای خویش یعنی قدرتمندسازی شهروندان برای زیست کنونی و آینده دست یابد.
به هر روی آموزش در کشور در روند کنونیاش نه در دانشافزایی کامیابیهای چشمگیری داشته است و نه در آموزش مهارتهای زندگی و توانافزایی فردی و اجتماعی؛ اما در کنار تلاشهای ساختاری در آموزش و پرورش مانند راهاندازی درسهایی مانند «تفکر و سواد رسانهای»، «انسان و محیط زیست» و «سلامت و بهداشت» زمزمههایی از آموزشهای شهروندی و کنشهای آموزشی در راستای جامعهپذیری بهویژه برای زنان از زبان دستاندرکاران سیاسی شنیده میشود که میتواند امیدبخش باشد. یا بهتازگی انتشار منشور حقوق شهروندی رئیس دولت یازدهم با درنوردیدن فضای عمومی-رسانهای امیدهایی را پدیدار ساخته است. با همه اینها باید دید در سطح قانونگذاری، روشها و رفتارهای سیاسی و اجتماعی و رویکردهای ریشهای چه تفاوتهایی را شاهد خواهیم بود. به هر روی کنشهای تازه در دولت یازدهم گامی ست که باید از آن استقبال کرد و برای اجرایی شدنشان آنها را به خواستی عمومی تبدیل کرد.