گفتوگو با سعید مدنی
سعید مدنی، پژوهشگر ارشد مسائل اجتماعی است و استاد دانشگاه و سردبیر سابق شاید معتبرترین نشریه علمی-پژوهشی در حوزه رفاه اجتماعی. مدنی پژوهشهای ماندگاری در حوزه روسپیگری، فقر و کودکان کار دارد. هرچند زندانهای پیاپی از سمتهای رسمی او کاسته است، اما مانعی بر پژوهشهای ارزنده این اندیشمند علوم اجتماعی نبوده و آخرین اثر او، اثری مشترک با جونی سیگر است با عنوان زنان در جهان و ایران که به همت انتشارات روزنه روانه بازار کتاب شده است.
هر پدیده تاریخی، زمینههایی در جامعه دارد که باید بهدقت کاویده شود. زمین سخت جامعه ایران در مشروطه شخمی خورد که بذرهای بسیاری در این شخم افکنده شد. این شخم زمینههایی هم در جامعه داشت که این زمینهها میتواند هنوز هم وجود داشته باشد. بذرهای افکندهشده در مشروطه را حداقل تا حدود بیست سال رضاخان میرپنج درو کرد. پرسش از طبقات حامی کودتا و حامل کودتا و بحث درباره تبعات اجتماعی حکومت پهلوی اول را با پژوهشگر برجسته علوم اجتماعی، سعید مدنی، به بحث گذاشتیم. گفتوگوی چشمانداز ایران با وی را در ادامه میخوانیم.
سالها تلاش مردم ایران منجر به مشروطه شده بود که پر از دستاورد هم بود، اما چه زمینههای اجتماعی در ایران وجود داشت که منجر به کودتای سوم اسفند شد و بخشی از روشنفکری هم از آن حمایت کرد؟
نکته بسیار مهمی در این سؤال شما وجود دارد که مشروطه را به شرایط کنونی ما پیوند میزند. فرآیند به قدرت رسیدن رضاخان در سال ۱۲۹۹ را نمیتوان مستقل از وقایع چهارده سال پیش از آن یعنی سال ۱۲۸۵ دانست. عدهای سرکار آمدن رضاخان را حاصل توطئه انگلیس و قابلیتهای خارقالعاده رضاخان میدانند و بنا بر این راه هرگونه گفتوگو را بر تحولات پس از مشروطه و زمینههای عینی و ذهنی به قدرت رسیدن رضاخان میبندند. در حالی که بهخوبی روشن است بدون وجود زمینه و بستر مساعد مداخلات بیگانگان نمیتوانست اینگونه مسیر مشروطه را وارونه کند. فکر میکنم بر این جنبه از زمینهها و علل که به دموکراسیزدایی از ایران پس از مشروطه انجامید باید توجه دقیقتر و جدیتر شود. فکر کنم این جمله را دوتوکویل درباره انقلاب فرانسه و به قدرت رسیدن ناپلئون گفته که جامعه فرانسه همچون زنی خسته و دردمند از حوادث و آشفتگیهای پس از انقلاب، خودش را به آغوش ناپلئون سپرد تا در آن به آرامش بازگردد. بینظمیها و بیثباتیهای پس از انقلاب مشروطه، میل شدید به رهبری قدرتمند و پایان دادن به هرج و مرج و بازگرداندن آرامش به جامعه را بهشدت فراهم کرد. فضای سالهای ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۴ جامعه ایران و حوادث پیدرپی، بینظمی و ناامنی چنان مردم را خسته و ناامید کرده بود که زمینه مساعدی را برای ظهور یک منجی قدرتمند و مقتدر چکمهپوش فراهم کرد. افراد مرجع و عاملیتهای اجتماعی در مشروطه نیز بر این طبل کوبیدند. برای مثال بنا بر آنچه آدمیت نوشته، تقیزاده رهبر حزب دموکرات در سخنرانی مجلس گفت: «مجلس از راههای عادی نمیتواند داخل کار شود، بلکه یک قوه فوقالعاده و پنجه آهنینی باید مملکت را اصلاح کند و مؤسس ادارات شود. چنانکه محمدعلی پاشا در مصر و ناپلئون در فرانسه کردند.» گفتوگو، مصالحه و سازش در ادبیات سیاسی پس از مشروطه کمتر سهمی داشت و در مقابل فرهنگ سیاسی این دوره سرشار بود از اصطلاحاتی مثل خائن، خیانت، بیگانه و دشمن. ترور امینالسلطان (نخستوزیر) در ۱۲۸۶، بمبگذاری علیه محمدعلی شاه چند ماه پس از آن و به توپ بسته شدن مجلس و بسیاری حوادث متوالی فارغ از انگیزه عاملان و نتایجشان نقش انکارناپذیری در ایجاد فضای روانی عموم بهعنوان مقدمه طلبیدن یک دیکتاتور بود. در این میان خلأ وجود نیروهای میانه که واسطه گذار از استبداد به دموکراسی شوند و موجب ایجاد انعطاف در دو سوی منازعه سلطنت و دمکراتها شوند بسیار اهمیت داشت. طالبوف تبریزی در توصیف چنین فضای دوقطبی مینویسد: «عجیب است که در ایران بر سر آزادی عقاید جنگ میکنند ولی هیچکس به عقیده دیگری وقعی نمیگذارد. سهل است اگر کسی اظهار رأی و عقیده نماید، متهم و واجبالقتل، مستبد، اعیانپرست، خودپسند، نمیدانم چه و چه نامیده میشود و این نام را کسی میدهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد، یعنی نه روح دارد، نه علم، نه تجربه، فقط یک ششلول دارد.»
به نظر من این فضا در میان اغلب روشنفکران زمینه مدعیانی مثل رضاخان را فراهم آورد و در عین حال عوامل خارجی و دیگر نیروهای مؤثر نیز با او همراه شدند تا فاتحه مشروطه خوانده شود.
اساساً پایگاه اجتماعی سلطانیسم رضاشاهی را چه طبقاتی تشکیل میدادند و انگیزههای آنها چه بود؟
رضاشاه به دلیل تواناییهای نظامی و شخصیاش در مقایسه با دیگر رقبا فرد مناسبتری برای پاسخ به نیازها و خواستههای اجتماعی در سال ۱۲۹۹ بود. موقعیت او بهعنوان فرمانده کل قوای نظامی جایگاه سیاسی و اجتماعی او را بین ملیون و مذهبیون تثبیت کرده بود. به همین دلیل از مدرس روحانی تا سید ضیاء، روزنامهنگار و سردار اسعد، رهبر ایل بختیاری و استاروسلسکی، قزاق روس، بر نقش محوری رضاشاه برای خروج ایران از هرج و مرج توافق داشتند، اما به نظرم مهمترین نیروی حامی برای به قدرت رسیدن رضاخان روحانیون بودند. بهگونهای که با وقوع کودتا کمترین مقاومت و مخالفتی در میان علما و روحانیون بروز نکرد. سیاستهای مذهبی رضاخان، بهویژه در جریان حوادث عراق و تبعید علمای آنجا به ایران نقش زیادی در حمایت علمای شیعه از او داشت. حفظ ظاهر مذهبی و حتی هواخواهی از مذهب موجب شد تا عموم مردم و روحانیون نظر مساعدی درباره وی داشته باشند. رضاخان با بستن مغازههای مشروبفروشی، تئاتر و سینما، عکاسخانهها و کلوپهای قمار زمینه مساعدی را برای نزدیکی به روحانیون فراهم کرد و دستکم سکوت آنها را در برابر فعالیتهای خود به دست آورد. او برای ملاقات با علمای مهاجر عراق همچون نائینی و ابوالحسن اصفهانی به قم رفت و بسیاری علمای مهاجر همراه با شیخ عبدالکریم حائری اعلامیهای در قدردانی از سردار سپه منتشر کردند. رضاخان با تبدیل ایران به مکانی امن برای روحانیون تبعیدی از عراق حمایت ویژه آنان را به دست آورد و به این وسیله برخی مخالفتهای داخلی علیه خود را خنثی کرد. در نهم آبان ۱۳۰۴ رضاشاه برای جلب حمایت محافل روحانی اعلامیهای منتشر کرد و در آن بر دو موضوع تأکید کرد: اول، اجرای عملی احکام شرع مبین؛ و دوم فراهم ساختن رفاه حال مردم. به این ترتیب رضاشاه برای تثبیت پایههای نظام پهلوی عمدتاً بر روحانیون و اقشار مذهبی تکیه کرد.
آیا پایگاه اجتماعی مخالفان مشروطه با این پایگاه همپوشانی داشت؟ پایگاه اجتماعی مخالفان مشروطه چه بود؟
مشروطه از همان آغاز مخالفانی داشت که از آن میان برخی از درباریان، روحانیون، زمامداران حکومتی و کشورهای خارجی مداخلهگر بر ناکامی آن کوشیدند. مخالفتها با ابعاد مختلف سیاسی ـ فکری آغاز شد که در جریان تدوین قانون اساسی در مجلس شورای ملی بازتاب داست. در جریان تصویب برخی اصول قانون اساسی همچون حقوق ملت، آزادیهای اجتماعی، حقوق فردی، احزاب و مطبوعات و دیگر موارد مهم به رویاروییهای متعدد بین مشروطهخواهان و مستبدان منجر شد. علاوه بر اختلافهای دو طیف فکری سیاستهای عملی و اجرایی دولتهای این عصر نیز تا حد زیادی نشاندهنده مقاومت در برابر تحقق آرمانها و اهداف مشروطه بود. از برگزاری انتخابات گرفته تا تعیین والیان ولایات و گرفتن مالیات از رعایا و نیز شیوه برخورد با خودسری، قانونشکنی و تعدیات مختلف مأموران وابسته به حکومت میتوان ردپای مخالفان مشروطه را نشان داد. وضعیت اجتماعی نیز در این دوره بسیار نامطلوب بود. برای مثال روزنامه صبح صادق در توصیف اوضاع اجتماعی آن دوره ایران مینویسد: رشوه گرفتن و جریمه ستاندن هنوز متروک نشده و مأموران منحوسه سابقه کماکان باقی و چیزی که بر سنوات قبل علاوه شده بینظمی شهرها و کثرت دزدی و هرج و مرج و کمبود ارزاق است. مخالفان مشروطه این وضع را از آثار مشروطیت میشمردند. با شکست مشروطه خواهان دوره استبداد صغیر شکل گرفت، اما اختلافات ادامه یافت و استبدادطلبان با حمایت دربار و شخص محمدعلی شاه اینک بر ارکان سیاسی کشور مسلط شدند.
محمدعلی شاه از همان آغاز با مشروطه چندان همراه نبود. چنانکه در توجیه مخالفت خود با مشروطه در مذاکره با سفیر روسیه عنوان کرده بود: «اطلاع دارید که ایرانیها هنوز نه معنی مشروطه را میدانند و نه قابل مشروطهاند.» در مراسم تاجگذاری شاه، نمایندگان ملت به مجلس دعوت نشدند، در حالی که میهمانان خارجی، سفرای کشورها و درباریان حاضر بودند. این توهینی آشکار به نمایندگان مجلس شورای ملی بود. صفبندی دیگر مخالفان مشروطه به شکلی حاد در ماجرای نوشتن و سپس امضای متمم قانون اساسی شکل گرفت. کمیسیونی در مجلس برای نوشتن متمم قانون اساسی تشکیل و پس از بحث و چالشهای بسیار که ناشی از گرایشهای مشروطهخواهی و استبدادطلبی حاضر در مجلس بود، تصویب شد و برای امضا به محمدعلی شاه تقدیم گردید، اما شاه حاضر به امضای چنین قانونی نبود و طبقات متنفذ را بر ضد مجلس و قانون مذکور برانگیخت.
اگرچه محمدعلی شاه و بهطور کلی جبهه استبداد در نهایت در همه این موارد عقبنشینی میکردند، اما تأثیر سوء این رویاروییها را در تقویت مخالفان مشروطه نباید نادیده گرفت. حمایت بخشی از علما از استبدادطلبان از اهمیت بسیار برخوردار است. بهعلاوه حاکمان ولایات نیز دل خوشی از مشروطهطلبان نداشتند. برای مثال شاه در دستورالعملی که برای حکام ولایات صادر کرد نوشت: «آنچه در توان دارند در سرکوب کردن مشروطیت بکار گیرند». خود نیز اقدام به تعویض برخی از حکام و انتخاب والیان سختگیر کرد. به عینالدوله در تبریز، اقبالالدوله کاشی در اصفهان، شاهزاده منیرالدوله در خراسان و آصفالدوله در شیراز منصوب شدند؛ تا همچون آصفالدوله بیتفاوت در برابر خواست و اراده مردم اعلام کنند: «اگرچه دولت مشروطه شده، ولی من در استبداد خود باقی هستم.»
در مشروطه جامعه ایران دارای ساختار حزب شده بود و قدری از سهم دولت در اعمال قدرت کاست، اما روشنفکران مشروطه نظاره کردند و حتی تأیید تا داشتههای مشروطه زیر چکمه رضاشاه برود. آیا میتوان گفت این کودتا یک وضعیت ارتجاعی برای جامعه بود؟ جامعهای که در حال شکلگیری بود و نهادهای بسیاری را در خود پرورش داده بود نظیر مجلس، ناگهان زیر چکمه قرار گرفت و نهادهایش از بین رفت یا اینکه ساختار سلطانیسم جدید در مداری بالاتر بود و به قول آبراهامیان، از بین رفتن شبانکارگی و آغاز شدن بورژوازی؟
شرایط سرشار از غبار و دود حاصل از کشمکشهای پس از انقلاب و هرج و مرج و ناآرامی و احساس ناامنی که سراسر جامعه را فرامیگیرد، بهخصوص در فقدان شرایط مناسب برای شناخت ماهیت واقعی نیروهای سیاسی و اجتماعی توسط مردم، فرصت برای ظهور پوپولیسم و آلترناتیوهای بدلی فراهم میشود. در چنین شرایطی حتی نیروهای سیاسی باسابقه نیز دچار خطا میشوند و اولویتها را فراموش میکنند. نزدیک به دو دهه پس از مشروطه بهویژه در فاصله سالهای ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۹ جامعه ایران با تضعیف دولت مرکزی گرفتار انواع خودسریها شد و نزاعهای گذشته در قالب کشمکشهای سیاسی بروز و ظهور یافت. در چنین شرایطی نیروهای مترقی و ملی و مذهبی بسیار ضعیف شدند و فرصت برای برآمدن نیروهای بیهویت فراهم شد.
در مدرنیزاسیون رضاشاهی، برخلاف آتاتورک، هیچکس جز خودش در کنار قدرت باقی نماند. حتی درباره مقابله با فساد هم روند او همینگونه بود. او تنها حزبی را که به همت تیمورتاش و داور تشکیل شده بود را نیز تعطیل کرد و بسیاری از بنیانگذارانش را کشت. درواقع نوسازی رضاخانی، بدون حضور نهادهای واسطه میان مردم و حکومت بود در حالی که در ترکیه حزبی بنیان نهاده شد که مانع فضای سلطانیسم شد و حداقلی از رابطه بین ملت و دولت را به وجود آورد. این مدل توسعه چگونه تأثیری بر جامعه ایران نهاد؟
شرایط اقتصادی- اجتماعی در حکومت رضاشاه به انجام پروژه مدرنیزاسیون کمک کرد و در همان حال زمینه را برای اخلال در آن فراهم آورد. رضاشاه مثل آتاتورک در ترکیه، قدرت را از طریق ارتش و بوروکراسی اعمال میکرد، اما قدرت رضاخان به دلیل اینکه تابع ضوابط حقوقی و قانونی بسیار محدود بود قابلمهار شدن نبود و کماکان خودکامگی را داشت. نهادهای سنتی حاصل از زمینههای تاریخی-اجتماعی ایران آنچنان در برابر نهادهای نوبنیاد مشروطه مقاومت میکردند که موجب شد حکومت رضاشاه، مانند سلف قاجار خود راه و رسم خودکامگی را در پیش گیرد. در حالی که حکومت دیکتاتوری آتاتورک کماکان تابع ضوابط حقوقی و قانونی مشخص و از پیش تعیینشده بود و نمیتوانست همچون همتای ایرانیاش بیتوجه به قانون و مجلس به دستگیری، حذف، ترور و سرکوب فراگیر هر صدای مخالفی کمک کند؛ بنابراین در برابر «مدرنیزاسیون اقتدارگرایانه» آتاتورک باید از «مدرنیزاسیون خودکامه» صحبت کرد. اولی اگرچه مستبدانه است، اما تابع قوانین و مقررات اغلب ناعادلانه است، دومی اما هیچ قاعده و قانون و چارچوبی را برنمیتابد و فردی صاحب قدرت و نظام مستبد دایرمدار و خودقانون است.