بدون دیدگاه

زیست مؤمنانه در این زمانه

سخنرانی دکتر مقصود فراستخواه در جمع خصوصی «کندو»  در  فروردین ۱۴۰۳

  مقدمه

ایمان یکی از قابلیت‌های مهم انسانی است. یکی از صورت‌های امکانی بشر  است، از جمله ساحات وجودی ماست؛ البته این ساحت ممکن است در کسانی و به عللی فعال نشود یا نیمه‏فعال باشد، اما در بخشی از مردمان این ساحات وجودی فعال می‌شود. پس می‌توانیم بگوییم دین یکی از ابعاد هستی‌شناسی بشر و از ساحات ذهن و زبان ماست و به معنی ویتگنشتاینی، یکی از فرم‌های زندگی است. کسانی با این شیوه زیست و با این زبان زندگی می‌کنند. قاعده‌ای هست که بهترین دلیل برای اینکه چیزی امکان دارد یا نه وقوع آن است.۱ ایمان به هست آن را به‌عنوان واقعیت می‌بینیم. خیلی‌ها با ایمان زندگی می‌کنند و مابازای جمعیتی دارد. ضمناً یک امر تاریخی نیز هست. به لحاظ تاریخی قدمت دارد و در دوره معاصر و حاضر نیز انواع پیمایش‌ها نشان می‌دهد افراد و گروه‌های با ایمان در جوامع هستند، هرچند با تغییرات و تکثرات که در ایمان و زیست دینی به چشم می‌خورد. پس ایمان یک واقعیت فرهنگی، ذهنی، انسانی، روانی و اجتماعی است. عناوینی انتخاب کرده‌ام که ذیل آن با شما دوستان درباره ایمان صحبت بکنم.

 

   تمایز ایمان

ایمان ساحتی متمایز از سایر ساحات ذهن و زبان مردمان است. مثلاً از فلسفه به‌عنوان ساحتی دیگر از ذهن آدمی، متمایز است، چون فلسفه تقلای معطوف به حقیقت است، ولی ایمان معطوف به یک امر قدسی و استعلایی است. پس ایمان چیزی متمایز از فلسفه است. ممکن است کسی هم فلسفه بورزد و هم ایمان داشته باشد، ولی هریک از این دو ساحت تمایزهای خود را دارد. همین‌طور ایمان از دیگر ساحات نیز متمایز است. مثلاً ساحت هنر تمنای معطوف به زیبایی است، ساحت اخلاق میل معطوف به فضیلت است و ایمان از هر دو این‌ها متمایز است؛ البته ممکن است کسی از ایمانش در خلاقیت هنری استفاده بکند یا ایمانش به اخلاقش اعتلای بیشتر بدهد مثلاً حقوق دیگران را بیشتر رعایت کند، اما هنر و اخلاق اصولاً مستقل از دین و ایمان هستند و خودارجاعی دارند. برای اخلاقی بودن هیچ لزومی به مؤمن بودن نیست، حتی بعضی ایمان‌ها ضد اخلاقی نیز هست؛ چون ایمان و دین‏ورزی توأم با خشونت و رذیلت‌های اخلاقی و دگرآزاری و مردم‌آزاری می‌شود و این را هر روز دور و بر خویش به چشم می‌بینیم، برخلاف انتظار معقول که ایمان صحیح باید به اخلاق کمک بکند اما نه‌تنها نمی‌کند برعکس ابتدایی‌ترین اخلاقیات مثل رعایت حقوق و آزادی‌های افراد و گروه‌ها در این جامعه را نابود می‌کند. ایمان از ساحت علم نیز جداست. علم کوشش نظری و تجربی و سیستماتیک برای تبیین علّی جهان است و برای خود قواعدی دارد و نباید به نام ایمان، قواعد معرفتی و روش‌شناختی علم را مخدوش کنیم. پس ایمان، ساحتی متمایز  از فلسفه، هنر، اخلاق، علم و غریزه است. غریزه عبارت از امیال معطوف به زندگی و بقا و لذت و مانند این‌هاست. ایمان، این هم نیست. پس ایمان چیست؟

ایمان تقلای معطوف به امر استعلایی است. شما یک امر استعلایی را احساس می‌کنید و مدام می‌خواهید قرب به او داشته باشید، یعنی یک امر قدسی است که مدام می‌خواهید توجه به آن داشته باشید. ایمان معطوف به رستگاری غایی و نهایی است و حیاتی فراسوی زندگی مادی در ایمان وجود دارد. ایمان متمایز است و زبان خاص خودش را دارد، دل‌بستگی‌های خاصی در ایمان است، در ایمان امید و آرامش و اعتماد است. ایمان به شما قدرت توکل و تصمیم و امید و آرامش می‌دهد.

 

   تبدلات و تکثرات ایمان و مراتب ایمان

ایمان، مشمول قاعده تغییر و تکثر و حتی زوال است و به لحاظ تاریخی هم ایمان همیشه بر یک منوال نبوده و حسب موقعیت‌ها تحول پیدا می‌کرد. ایمان مانند بسیاری از مسائل عالم تابع مقتضیات و شرایط است و بر اثر شرایط اجتماعی کاستی یا فزونی پیدا می‌کند. ایمان صورت‌های متکثری دارد و تفاوت‌های فردی و فرهنگی-اجتماعی در ایمان‌ها تأثیر دارد. از همه مهم‌تر اینکه ایمان مشمول فساد و لَختی است. ممکن است من ایمان بیاورم، اما ایمانم در معرض اینرسی و لختی قرار بگیرد. ایمان می‌تواند اشکال سازنده یا مخرب پیدا کند، به‌طوری‌که حتی بنا به ایمان و به نام ایمان انسان‌ها را می‌کشند و جنایت‌ها می‌کنند. شما شاید بگویید این ایمان نیست، ولی به لحاظ تحلیل جامعه‌شناختی این هم یک شکلی از ایمان است. فرد ایمان دارد و تعصب دارد، ایمان دارد و خشونت می‌ورزد، ایمان دارد و دیگرناپذیر است، هیچ مخالفی را تحمل نمی‌کند و می‌گوید چون ایمان دارم ایمان من می‌گوید بکش. ایمان می‌تواند حریت و مهربانی و مدارا را از بین ببرد.

پس ایمان می‌تواند سازنده یا مخرب باشد. ایمان می‌تواند به فرماسیونی از قدرت تبدیل شود؛ یعنی به نام ایمان، صورتی از قدرت و جباریت و استبداد دینی و سرکوب و مطلقگی شکل می‌گیرد که خیلی خشن و دیگرناپذیر  است، به جامعه و عرف و اخلاق و حق و حقوق هیچ پاسخگو نیست و منشأ سلطه می‌شود. به لحاظ مطالعات فرهنگ و جامعه‌شناسی این هم ایمان است، هرچند به نظر ما ایمانی درست نباشد. پس منطقی نیست که ایمان را امری ناب تلقی بکنیم که هیچ ارزیابی و عقلانیتی در موردش لازم نباشد. ایمان به سنجش نیاز دارد تا بفهمیم ایمان ما چقدر با ملاک‌های منطقی، اخلاقی و انسانی مطابقت دارد یا ندارد. در ادامه صورت‌های مختلفی از ایمان را مثال می‌زنم.

یک سطح عام از ایمان را در تاریخ می‌بینیم که به اقتضای طبیعت بشری و شرایط بدنی و زیست‌شناختی خاص یک دوره شکل گرفته است. در کتاب ذهن و همه‌چیز۲ نظریات جولیان جینز را توضیح دادم. او از دوره‌ای از تاریخ بشر بحث می‌کند که مردم دارای مغز دوجایگاهی بودند. مغز دوجایگاهی به این معنا که احساس می‌کردند پیام‌هایی از بیرون به آن‌ها می‌رسد و صداهایی می‌شنیدند، اما تحولاتی که بعداً در مغز بشر اتفاق افتاده باعث ایجاد مغز تک‎جایگاهی شد. مغز انسان امروز دیگر دوجایگاهی نیست و انسان‌ها پیامی از بیرون نمی‌شنوند، بلکه معرفت، درونی است. مردمان با مغز خود استدلال و فکر می‌کنند. این تحول تقریباً از دوره سقراط در یونان روی داد و سقراط می‌گفت ای انسان خود را بشناس. انسان‌ها به این نتیجه رسیدند که خودشان فکر کنند نه اینکه منتظر پیامی از بیرون باشند. پس ایمانی که در دوره ذهن دو جایگاهی بود با ایمان دوران ذهن تک‎جایگاهی امروزی فرق می‌کند. ایمان ما امروز با ایمان دوره تک‏جایگاهی به لحاظ جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی فرق می‌کند. ایمان‌ها انسانی‌تر و تابعی از افکار و آرای بشری شده است.

اما ایمان به اقتضای ادوار معرفتی تاریخ انسان هم فرق می‌کند. دوره‌ای بر تاریخیت ما سپری شده است که معرفت بشر بر علم و دانش تجربی بنا نشده بود تا اینکه طی دوره‌های بعدی انسان‌ها تجربیات بیشتری به هم رسانیدند و تئوری‌های علمی توسعه داده شد. دوره‌ای که مردم بیشتر با اسطوره‌ها زندگی می‌کردند ایمان‌ها صورت‌بندی اسطوره‌ای می‌شد، ولی وقتی انسان‌ها از دوره‌های اسطوره گذر می‌کنند و به دوره تجربه و علم می‌رسند کمّ و کیف ایمان‌ها هم عوض می‌شود. مولانا می‌گوید «از سبب دانی شود کم حیرتت»؛ وقتی تو سبب‌ها را می‌دانی حیرتت کم می‌شود چون امور را به علت‌ها و اسباب نسبت می‌دهی. در دوره‌ای که سبب‌ها را نمی‌دانیم خیلی راحت می‌تواند همه‌چیز را به خدا نسبت داد، ولی آن صورت ایمانی گذشته در این دوره نمی‌تواند جوابگو باشد؛ چراکه شما علت و عوامل فیزیکی و مکانیکی و زمین‌شناسی و زیستی عوامل را می‏دانید. آن دوره که ما نمی‌دانستیم علت این تقطیر چیست و باران‌ها چگونه ایجاد می‌شوند، به خدا نسبت داده می‌شد و وقتی باران نمی‌بارید نماز می‌خواندند که باران بیاید. الآن ایمان یک صورت‌بندی دیگری می‌خواهد، چون علت پدیده‌ها را به‌صورت علمی می‌دانیم، سطحی از ایمان نیز به اقتضای جماعات بشری هم فرق می‌کند؛ یعنی ایمانی که داریم درواقع فرهنگ ما آن را اقتضا کرده است. شیوه زیست خانواده و ایل و طایفه ما با ایمان توأم بوده، رمضان بوده، روزه بوده، نماز بوده، مسجد بوده، اگر جاهای دیگر بودیم کلیسا و کنیسه و آتشکده و معبد بودایی بوده، پس ما تا حد زیادی برحسب فرهنگ و جماعت و هویت ایمان داریم. ایمان برحسب فرهنگ ملت‌ها و جماعات به وجود می‌آید. در همین قرآن از آل‎ابراهیم، آل‎داوود و قوم موسی و بقیه سخن می‌رود. همین جا باید نتیجه بگیریم که ایمان یک خصیصه مردم شناختی دارد و بخشی از فرهنگی جامعه ماست و منطقی نیست که آن را در محاسبات خود نادیده بگیریم.

یک‌ مرتبه از ایمان هم در میان مردمان به اقتضای گذران اوقات فراغت به وجود می‌آید، زندگی مؤمنانه بخشی از بهینه‌سازی استفاده از عمرشان و اوقات فراغتشان است. پیتر برگر، جامعه‌شناس دانشگاه بوستون، از بازار دین در جامعه امریکا بحث کرده است. امریکا یکی از بزرگ‌ترین بازارهای دین است و افرادی در گروه‌های دینی عضو می‌شوند مثلاً یکشنبه‌ها به کلیساها می‌روند، چون می‌خواهند اوقات فراغتشان را آن‌طور بگذرانند و از این کار کسب مطلوبیت می‌کنند و لذت می‌برند. یک نوع گذراندن اوقات فراغت است و برای برخی شرکت در این مناسک و جلسات دینی از این جنس است.

سطحی والاتر از ایمان هم هست که به اقتضای معناجویی و رهایی از پوچی اختیار می‌شود، ایمان دارید برای اینکه دنبال معنا هستید، تشنه معناهای غایی هستید، شکلی از جست‌وجوی معنا با ایمان صورت‌بندی می‌شود. ما با ایمان از پوچی رها می‌شویم، به نجات و رستگاری غایی دل می‌بندیم، بنیان وجودی پیدا می‌کنیم، یک تکیه‌گاه هستی‎شناختی و اونتولوژیک به دست می‌آوریم. کسانی که بدین طریق مؤمن می‌شوند شجاع و دلیر و آزاده‏اند، آرامش و شادی و اطمینان زیادی دارند، خودشان را زود نمی‌بازند؛ چراکه تکیه‌گاه هستی‏شناختی دارند به یک سرچشمه نامتناهی متصل می‌شوند و یک عظمت کبریایی که در ذهن و جان آن‌هاست که در زمان سختی می‌توانند تاب بیاورند. آن منبع عظیم و بی‌انتها می‌تواند به آن‌ها قدرت بدهد. پل تیلیش توضیح می‌دهد که از نهایی‌ترین دغدغه‌های انسانی، ایمان است. ما دغدغه‌های مختلف شخصی و اجتماعی داریم؛ از پرداخت قرض شخصی و قسط و درآمد تا دغدغه‌هایی مثل آزادی و عدالت و رفع فقر و تبعیض و از بین رفتن استبداد و از بین رفتن رنج‌های نالازم و غیره، اما پل تیلیش می‌گوید غایی‌ترین و نهایی‌ترین دغدغه انسان، دغدغه نجات رهایی، رستگاری، معنا، آرامش و رهایی از پوچی است؛ یعنی احساس کند که من در یک جهان بامعنی زندگی می‌کنم.

 

   زمانی برای به هم خوردن تعادلهای پیشینِ «زیست مؤمنانه»

ایمان در دنیای معاصر دچار بی‌تعادلی شده است. به این موضوع می‌توان از منظر نظریه سیستم‌ها نگریست. ایمان در یک وضعیت تعادل سنتی قرار داشت و ملت‌ها و مردمان در یک وضعیت متعادلی ایمان می‌ورزیدند، اما چون شرایط جامعه تغییر می‌کند بی‌تعادلی‌هایی در ایمان اتفاق می‌افتد و مسئله اینکه چگونه می‌تواند دوباره تعادلی تازه پیدا بکند. تغییرات نسلی که در جامعه ما رخ داده و کلاً تغییراتی که در این چهل پنجاه سال در جامعه ما و جهان انجام شده باعث شده ایمان دچار بی‌تعادلی شود. بعضی از این بی‌تعادلی‌ها را توضیح می‌دهم:

یکی بی‌تعادلی این است که مردم از چرخه تکراری زندگی کشاورزی و روستایی و کشت دیم و بذر افشاندن و توکل کردن و چشم دوختن به آسمان می‌گذرند و به چرخه زندگی صنعتی و شهرنشینی و تقسیم کار اجتماعی وارد شدند. وقتی شهرنشینی می‌شود و تحرک شهری به وجود می‌آید و ارتباطات اجتماعی و دادوستد جایگزین آن چرخه آرام و تکراری کشت و کار می‌شود، چانه زدن وارد مناسبات اجتماعی و دادوستدها می‌شود. وقتی من در شکل معیشت خویش چانه‌زنی می‌کنم ذهن من هم رفتار چانه‌زنی در پیش می‌گیرد. به ‌این‌ ترتیب فرزندان ما پرسشگر می‌شوند آیا خدا هست؟ اگر خدا هست چرا این شرارت‌ها هست؟ آیا خدا عادل است؟ آیا خدا مهربان است، پس این همه رنج‌ها برای چیست؟ ذهن اجتماعی امروزه این‌طور اقتضا می‌کند. اینجا بی‌تعادلی از شرایط زندگی ما برمی‌خیزد و عارض به همه‌چیز ازجمله ایمان ما می‌شود و دوباره باید تعادل‎یابی پویایی در ذهن ما و در ایمان ما اتفاق بیفتد.

دومین بی‌تعادلی مربوط به نظام معرفت است. وقتی انسان دچار سوژگی می‌شود و می‌خواهد بیندیشد و اندیشه و معرفت خودبنیان داشته باشد، تعادل ایمان به هم می‌خورد؛ چراکه بشر می‌خواهد خودش بفهمد و خودبنیان و خودگردان باشد. می‌گوید شک می‌کنم پس هستم. نیچه در اوج عقلانیت غربی از «خدا مرده است» سخن می‌گوید. عقلانیتی سوژه‎محور که می‌گوید می‌اندیشم پس هستم. این اندیشه و این شک و تردید سرکش و نابهنگام و بی‌حدومرز است. ما که عادت کرده بودیم در یک زندگی بی‌چون‏وچرایی ایمان داشته باشیم دچار عدم تعادل در ایمان می‌شویم. صورت زندگی به گونه‌ای است که ایمان را از تعادلی که داشت بیرون آورده و حالا باید تعادل‌یابی مجدد بکند.

سومین مثال بی‌تعادلی، وضعیتی است که با نظام‌های رقیب معرفتی پدید می‌آید. ایمان در گذشته نظام‌های رقیب معرفتی بزرگ و نیرومند نداشت، اما در این چند سده که علم جدید به وجود آمده ایمان رقیب پیدا کرده و این علم جدید رقیب ایمان شده و تعادل ایمان بر هم ‌خورده است. انواع فلسفه‌های انتقادی آمده که چون‌وچرا می‌کنند و مکتب‌های اخلاقی که زندگی نیک را بدون دین و ایمان و صرفاً از طریق وجدان اخلاقی توضیح می‌دهند.۳ درنتیجه خیلی‌ها اخلاق را جایگزین ایمان می‌کنند و می‌گویند راستگو باشیم و مردم‌آزاری نکنیم و اخلاق همگانی‌تر داشته باشیم و وارد مباحث پیچیده دین و خدا و ایمان نشویم.

چهارمین مثال بی‌تعادلی در ایمان با تکنولوژی به وجود آمده است. تغییرات تکنولوژیک موجب تحول فرهنگی و اجتماعی، اقتصادی، فکری و معرفتی می‌شوند. نمونه‌اش اختراع چاپ بود که به پروتستانتیسم منجر شد، چون متون مقدس به دست مردم افتادند و از انحصار کلیسا بیرون آمدند. تکنولوژی امروزی به ما امکان آزمایش درباره قبرها و مکان‌های مقدس می‌دهد. تکنیک به ما حس قدرت می‌دهد و می‌تواند در دل‌هایی از حس التجا و اتکال به حق بکاهد. از سوی دیگر تکنولوژی تمرکز ما را به هم می‌ریزد. ما با این تلفن همراه خود مدام در دنیا پرسه می‌زنیم، تمرکز نداریم و دچار تفرقه می‌شویم، درحالی‌که ایمان ملازم نوعی مجموعیت است، با ایمان مجموع می‌شویم؛ یعنی متمرکز در یک حقیقت عظیم می‌شویم، وحدت پیدا می‌کنیم، اما تکنولوژی مدام ما را دچار کثرت و انواع دیدگاه‌ها می‌کند. انگشت می‌زنید و لمس می‌کند. ما دچار ندرت توجه شده‌ایم، غرق در اطلاعات هستیم اما نمی‌دانیم به چه چیز توجه کنیم و تمرکز نداریم که کدام‌یک از این اطلاعات باید مورد توجه قرار گیرد و این تمرکز نداشتن اساساً تعادل ایمان ما را نیز به هم می‌ریزد.

پنجمین بی‌تعادلی که به‌طور خاص در ایران طی این چند دهه گریبان ما را گرفته است بی‌تعادلی سیاسی و اجتماعی ناشی از خلط دین و دولت است. در ابتدای انقلاب بعضی از دین‎اندیشان مؤمن و دلسوز گفتند دین و دولت را از هم جدا کنیم، دین و ایمان الهام‌بخش عدالت‌خواهی است، دین تربیت روحی انسان‌هاست و نباید تبدیل به سیاست و قدرت بشود اما شد. تبدیل به ایدئولوژی و دکترین سیاسی و قدرت شد و روایت‌هایی از دین شد و سبب شد انواع بدترین فساد و رانت با دین شکل بگیرد که نتیجه‌اش را می‌بینید. دیدیم که چطور یک مدرسه دینی و یک واعظ دینی با ویژه‌خواری زمین با گریه و تقدس گره خورد. این مقدس‌مآبی‌ها، ریاکاری‌ها، این صنعت دروغ و ریا و خشونت بر مبنای دین به وجود آمد. شما می‌گویید این دین نیست من نیز همین را می‎گویم، اما جامعه به‌سادگی این را قبول نمی‌کند و می‌پرسد پس این اگر دین نیست، چیست؟ اینجا هم تعادل ایمانی ما به هم می‌خورد.

 

   تعادلیابی مجدد زیست مؤمنانه

حالا مسئله این است که تعادل‎یابی مجدد ایمان چگونه باید صورت بگیرد؛ چراکه ایمان، یک سرمایه وجودی، فرهنگی، تاریخی و ملی است و میراث معنوی بزرگی است. برای تعادل‎یابی ایمان، برای پرهیز از درازی سخن تنها به چند مثال بسنده می‌کنم.

۱. جنبش‌های نوین مذهبی و معنویت‌گرایی دینی است که امکان‌های تجربه‌های ایمانی تازه و معقول و مناسب زندگی جدید را برای گروه‌هایی فراهم می‌آورد و عرف و عقل و هنر مستقل و تفکر انتقادی را به رسمیت می‌شناسد.

۲. اخلاق‌گرایی دینی که روایتی اخلاقی و مهربانانه از ایمان و دیانت به دست می‌دهد، روایتی صلح‌آمیز، انسان‏دوستانه و دیگرپذیر و توأم با احترام و رعایت حق و حقوق بشری و آزادی غیرمؤمنان و دگراندیشان و آن‌ها که به هر علت یا دلیلی باورهای ما را و دین ما را ندارند.

۳. عرف‌گرایی دینی که ایمان و دیانت را با عرف زندگی امروزی و تحولات آن همسخن می‌کند و به همزیستی صلح‌آمیز دین با عقلانیت انتقادی جدید قائل است. از سوی دیگر در عرف‎گرایی، دینداران به تفکیک دین و دولت می‌رسند. در عرف‎گرایی، دینداران یا گروه‌های دینی و جامعه دینی، تکثر افکار و عقاید را به رسمیت می‌شمارند و روا نمی‎دارند که به خاطر باورها و فرهنگ دینی خود، قراردادهای آزادمنشانه اجتماعی و دموکراسی و انتخابات آزاد و قانون‌گذاری عرفی برای زندگی عمومی و پاسخگویی اجتماعی را بر هم بزنند.

درمجموع می‌توان فهمید ایمان در دنیای جدید در وضعیت کسوف است که مارتین بوبر در کسوف خداوند شرح داده است. ماه عقلانیت ما که در جای خود مهم است میان ماه و خورشید الوهیت قرار گرفته است و در نتیجه وضعیت کسوف پدید آمده است. ایمان‏ورزی امروزی به‎ ناگزیر ملازم با شک مداوم و آزادیخواهی و خردباوری و تفکر انتقادی و میل رهایی است. خداوند نیز مافوق وسع و طاقت ساختاری امروز ذهن و زبان و مناسبات امروزی بشر، او را تکلیف نمی‌کند. امروزه انتظار می‌رود عمدتاً حالت‌های آستانه‌ای از ایمان باشد. در کتاب سه آستانه‎نشین، جینیس آلن درباره سه مورد مثال ایمان پاسکال، کی‌یرکگور و خانم سیمون وی توضیح می‌دهد. از سوی دیگر انتظار می‌رود ایمان امروزی، عمدتاً در وضعیت تنزیه باشد. وقتی ما به خدا ایمان می‎اوریم در حقیقت او را تنزیه می‌کنیم از آن درک‌های سطحی، از آن خدای جباری که انعکاس جباریت روی زمین باشد و از درک‌های دین‎ورزی و ایمان که متناقض با فطرت و عقلانیت و اخلاق و انسانیت و منطق زیست اجتماعی صلح‌آمیز و ناموس تحول و تکثر باشد. مدت‌ها پیش بحثی داشتم درباره ‏الهیات و ایمان سکوت.۴ علاقه‌مندان به این بحث می‎توانند به لینک سخنرانی توجه کنند.

 

پینوشتها

  1. «ادلّ الدلیل علی امکان شی‏ء وقوعه».
  2. فراستخواه، مقصود (۱۴۰۰). ذهن و همه‌چیز؛ طرح‌واره‌هایی از زندگی. تهران: کرگدن، چاپ ۵.
  3. برای تفصیل بنگرید به: فراستخواه، مقصود (۱۴۰۲). اخلاق در ایران بین زمین و آسمان. تهران: پارسه.

۴.https://farasatkhah.blogsky.com/1389/06/29/post-14/

بنگرید به: فراستخواه، مقصود (۱۳۸۹). الهیات سکوت؛ الهیاتی دیگر پذیر و کثرت‌گرا؛ همچنین بنگرید به فراستخواه، مقصود (۱۴۰۲). روایتی پدیدارشناختی؛ از خودزیست‎نگاریِ تجربه زیسته دینی؛ در فصل نخست از کتاب  «خود سرنوشتن؛ جستارهای پدیدار شناختی از زندگی در ایران»، ذکائی، محمد سعید و عبدالرضا حسینی، ۱۴۰۲، تهران: اندیشه احسان، صص ۴۱-۶۶.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط