اکبرثبوت
#بخش_سوم
در دو نوشته پیشین وضعیت ناگوار پیروان ادیان مختلف در زمان ساسانیان با تکیه بر اسناد تاریخی نشان داده شد.
پیش از دوره ساسانی پیوند استواری مابین دین و حکومت وجود نداشت. حکومت در امور دینی دخالتی نمیکرد و به اینکه چه دینی رسمی باشد و پیروان و پیشوایان ادیان چه میکنند، کاری نداشت. فرقههای مختلف دینی راه خود را میرفتند و حکومت هم کار خودش را میکرد. آزادی مذهبی وجود داشت و هیچ فرقه ای هم سرکوب نمیشد. در گذشته دورتر از این، حتی به دوره کوروش و دوران هخامنشی که میرسیم میبینیم بنیانگذار امپراتوری ایران، آزادی مذهبی را کاملاً مراعات میکند و در جنگی که پیروز میشود یهودیان اسیر را آزاد میکند و به آنها برای بازگشت به موطن خودشان کمک میکند. پیش از روی کار آمدن ساسانیان ما این پیشینهها را داریم، ولی ساسانیان که بر سر کار میآیند ورق بهکلی برمیگردد. پیوند سفت و سختی مابین حکومت و دیانت، بلکه مابین حکومت و روحانیت و طبقه خاص روحانی برقرار میشود. در حقیقت حکومت به دست یک طبقه خاص که طبقه روحانی باشد میافتد. نظام طبقاتی هم که از قبل بود از گذشته بستهتر و فاصله طبقات اجتماعی هرچه بیشتر میشود. جماعت روحانی هم در صدد برمیآیند آیینی را که خودشان پیشوایش هستند به عنوان آیین رسمی به همه بقبولانند و اجازه حضور به هیچ آیین دیگری در قلمرو ایران ندهند. آیین زرتشتی آیین تبشیری و تبلیغی نبوده است که مقامات دینی و روحانی زرتشتی بخواهند این آیین را در خارج از قلمرو ایران تبلیغ کنند، ولی معتقد بودند در قلمرو ایران فقط آیین زرتشتی باید باشد و پیشوایی و رهبری دینیاش هم با آنها باشد. درحالیکه پیش از دوره ساسانی آیینهای متعددی در ایران داشتیم. آیین مسیحیت، آیین یهود، آیین بودا و حتی بعضی از فرقهها را میبینیم که تأثیراتی از آیین هندو گرفته بودند. در درون خود آیین زرتشتی هم انواع و اقسام انشعابها و گرایشهای مختلف بوده است که با یکدیگر اختلاف نظر داشتند.
ماندگاری مذاهب علیرغم سرکوب
با روی کار آمدن ساسانیان حکومت طبقه روحانی برقرار شد، روحانیان زرتشتی بهشدت شروع به مقابله با پیروان ادیان دیگر کردند؛ البته در پارهای از موارد که پادشاه اقتدار بیشتری داشت و از خرد بیشتری برخوردار بود تا حدودی جلو زیادهرویهای طبقه روحانی را در سرکوب فرقههای مختلف میگرفت، ولی مجموعاً در طول صدها سال که سلسلههای مختلف پادشاهی در ایران حکومت کردند، شاید بشود گفت کمتر مقطعی از تاریخ را داریم که به اندازه دوره ساسانی، سرکوب فرقههای مختلف مذهبی امری متداول باشد.
در دوره ساسانی تعدادی نهضتهای اصلاحی ظهور کردند که هدف آنها اصلاحات دینی بود. مثل نهضتهای مانویگری، مزدکیگری و غیره؛ انشعاباتی هم در درون پیروان آیین زرتشتی صورت گرفت و به ظهور فرقههایی مانند زروانیه و کیومرثیه انجامید، ولی روحانیت زرتشتیِ حاکم همه اهتمامش را صرف سرکوب نهضتهای اصلاحی و فرقههای مذهبی میکرد. از روزی که شخص مانی مغضوب سلطان واقع شد، پیروان او تا پایان دوره ساسانی بدون وقفه بهشدت تحت تعقیب قرار گرفتند و سرکوب شدند. همینطور نهضت مزدکی از روزی که مزدک و اطرافیانش مورد تعقیب سلطان قرار گرفتند و کشته شدند تا پایان دوره ساسانی، پیروانش بهشدت مورد هجوم و مورد تعارض و حمله و سرکوب بودند.
علاوه بر مانویان و مزدکیان، فرقههای مختلف مسیحی هم در بسیاری از موارد سخت مورد آزار و تعقیب و شکنجه بودند. هرچند گاهی آزارها و شکنجهها کاهش پیدا میکرد. برخوردهای خشن حکومت با مسیحیها بر پایه این توهم بود که مسیحیها به دلیل همکیشی با امپراتوری روم، گرایش به آن حکومت دارند، بنابراین حاکمان ایران به مسیحیها به چشم بیگانه نگاه میکردند و آنها را سرکوب میکردند.
گرایش معکوس مردم
فرقههای دیگر هم مجموعاً سرنوشت مطلوبی نداشتند، حتی گاهی یهودیان و پیروان آیین بودا و فرقههای دیگر را آزار میدادند و از کشور بیرون میکردند. با این برخوردها بود که روزبهروز حالت بیزاری از آیین رسمی، مابین عامه مردم گسترش پیدا میکرد. با اینکه از یک طرف حکومت و از طرف دیگر طبقه روحانی سرکوب همه فرقهها و ترویج آیین زرتشت را سرلوحه اقدامات خود قرار داده بود، ولی روزبهروز بیزاری مردم از آیین زرتشتی بیشتر میشد. درمقابل دو آیینی که از بیرون مرزهای ایران وارد شده بودند، روزبهزور اقبال مردم به آن دو بیشتر شد. اول آیین بودا که خاستگاه آن هند بود، در نواحی شرقی و شمال شرقی ایران گسترش زیادی یافته بود. دوم آیین مسیح که در فلسطین ظهور کرده بود و در غرب و شمال غربی ایران گسترش زیادی یافته بود. با اینکه آیین زرتشتی که آیین رسمی بود، امتیازی داشت که این دو آیین نداشتند. چون آیین زرتشت نگاهی خوشبینانه نسبت به دنیا و طبیعت داشت. درحالیکه آیین بودا و آیین مسیح در آن روز هر دو نسبت به دنیا و طبیعت نگاه خوشبینانه نداشتند. با این وجود چون مردم در این دو آیین امتیازی میدیدند که در آیین زرتشت نبود، روزبهزور به آیین زرتشت بیشتر پشت میکردند و به طرف این دو آیین بیشتر روی میآوردند. آن امتیاز این بود که اولاً احساس میشد که آیین زرتشت پشتیبان نظام طبقاتی سفت و سختی است که جلو هر گونه پیشرفت عامه مردم را میگیرد؛ یعنی نه حق تعلیم و تربیت برای مردم قائل است، نه حق مالکیت و نه بسیاری حقوق دیگر. درحالیکه در آیین بودا و در آیین مسیح، این ویژگی که پشتیبانی از نظام طبقاتی باشد محسوس نبود. بهعلاوه همین که حکومت و قدرت مسلط زمانه، مروج آیین زرتشتی شده بود، خود این امر در نظر مردمیکه از حکومت ناراضی بودند، یک نقطه ضعف برای این آیین شده بود.
نارضایتی درونی و تهاجم خارجی
اکنون تصور کنید در کشوری که از یک طرف این همه فرقههای مختلف دینی و مذهبی در حال سرکوب شدن و طرد شدن هستند و از طرف دیگر مردم هم نسبت به آیین رسمی روزبهزور دلسردتر میشوند و به آن پشت میکنند و کسانی که به آیین رسمی معتقدند نسبت به این نظام حکومتی اعتقادی ندارند. باری در چنین کشوری اگر تهاجمی از خارج صورت گیرد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ طبیعی است که وقتی به تاریخ مراجعه کنیم ببینیم پیروان فرقههای مختلف مذهبی خاصه مانویها، مزدکیها و مسیحیها نقش بسیار مهمی در هموار کردن راه برای مهاجمان عرب داشته باشند.
مانویها و مسیحیها و مزدکیها بهجای خود، سراغ زرتشتیها و پیروان آئین زرتشت و حتی مقامات عالیرتبه حکومتی هم که میروید، میبینید بسیاری از آنها در همین جهت حرکت میکنند و گامهای مؤثری برای موفقیت مهاجمان برمیدارند و حکومت را در حقیقت همانها سرنگون میکنند.
در نوشتههای پیشین، بهتفصیل درباره برخوردهای خشن حکومت ساسانی با پیروان ادیان و فرقههای مذهبی مختلف نوشتیم. مجدداً یادآور شویم علاوه بر کشتارهای ساسانیان از مسیحیان نستوری و واکنش آنان در هموار کردن راه اعراب برای تسخیر ایران، ساسانیان در ارمنستان نیز سیاست خشنی پیش گرفته بودند و بهزور شمشیر میخواستند دین زرتشتی را در آنجا رواج دهند. ارمنیان درنتیجه همین خونریزیها قرنها پایداری و لجاجت کردند. نخست بر بتپرستی خود پا فشردند و سپس بنای گرویدن به دین عیسوی را گذاشتند. درنتیجه همین اختلاف مذهبی، در تمام دوره ساسانیان کشمکش بر سر ارمنستان در میان ایران و روم باقی بود و این اختلاف نیز نهتنها ایران را در برابر امپراتوران روم ضعیف کرد، بلکه کار بیگانگان دیگر و از آن جمله تازیانی را که به ایران حمله بردند آسان کرد.
گرجستانیها نیز طریقه مخصوصی از مذهب مسیح را که به کلیسای ارتودوکس یونانی معروف است پذیرفتند و ایشان نیز همان مشکلاتی را که ارمنیها فراهم کردهاند پدید آوردند و از آنسوی هم استیلای بیگانگان بر پیکر ایران آسانتر شد. این دو طریقه دیگر از عیسویت را نیز باید بر اختلاف یهود و نستوریان و مانویان و مزدکیان و بوداییان ایران افزود تا معلوم شود در آستانه ورود اعراب به ایران دامنه نفاق در داخل ایران تا چه اندازه بوده است.
همچنین با همه سختگیریهایی که ساسانیان نسبت به مانویان روا داشتند نتوانستند آنان را ریشهکن کنند. آنان در ظاهر عقیده خود را کتمان میکردهاند و عده کثیری از آنان از ایران بیرون رفته در شرق و غرب جهان پراکنده شدند. در دوره ساسانی، مانویان از دربار و حکومت ایران بسیار ناراضی بودند و قهراً میبایست در انقراض آن دست داشته باشند.
طریقه مزدکی هم با اینکه مخصوصاً انوشیروان منتهای سختگیری را با پیروان آن کرد و همه را در جایی محاصره کرده و بسیاری را کشته است، باز مزدکیان از میان نرفته و در ایران پنهانی زندگی کردند و در انقراض سلسله ساسانی به اعراب یاری رساندند. تاریخ نشان میدهد که با سرکوب نمیشود اندیشهای را تغییر داد یا از بین برد بلکه ماجرا به زیان سرکوبگران ختم میشود.
از موبدان موبد زمان شاپور اول که پس از او نیز مدتی بر سر کار بوده، سه کتیبه در نقش رجب و سر مشهد و کعبه زرتشت باقی است. وی در این کتیبهها برای نشان دادن اقتدار خود، جزئیات اقداماتی را که بهزور شمشیر برای انتشار دین زرتشت در نواحی مختلف به کار برده بیان میکند. (تاریخ اجتماعی ایران، سعید نفیسی، ج ۲، ص ۳-۲۱، ۲۷) نیز میخوانیم:
در کتاب تمدن ایرانی نوشته جمعی از خاورشناسان ترجمه دکتر بهنام صفحه ۱۷۸ در کتیبههایی که از موبدان مانده حکایت میکنند که چگونه عدهای از مبلغان مذاهب خارجی را از کشور بیرون کردند. البته منظور مبلغان مذاهب غیرزرتشتی است که ماندن آنها در ایران از نظر موبدان زردشتی صلاح نبوده است؛ مانند یهودیها، رهبانان بودایی، برهماییها، ناصریها که احتمالاً همان مسیحیها یا عده خاصی از مسیحیها باشند و نیز نجاتیافتگانی که احتمالاً از هندیها بودهاند و همه آنها از نظر موبدان، غیر ایرانی تلقی میشدند؛ یعنی تلقی این بود که هر کس ایرانی است باید زرتشتی باشد و اگر غیرزرتشتی بود، نمیتواند ایرانی شناخته شود.
بهعنوان نمونهای نادر از رواداری دینی و پایان غمانگیز آن نیز آنچه را در صفحه ۳۴۹ کتاب نهایه الارب فی اخبار الفرس و العرب آمده، میآوریم: تعدادی از موبدان زرتشتی نامهای به هرمز پسر انوشیروان نوشتند و گفتند یهود و نصارا با مذهب ما مخالفاند، اجازه بده اموالشان را غارت کنیم. هرمز در ذیل نامه در جواب آنها نوشت: قوام سریر پادشاهی به اصلاح حال تمام اهل مملکت، از پیروان مذاهب مختلف است؛ بنابراین بهجای اینکه دنبال ستیزه با یهود و نصارا باشید، خودتان طوری رفتار کنید تا اعمال شایسته شما مردم را بهسوی شما جلب کند و بازار آنها رونق نداشته باشد. به اعمال صالحهتان عمل نمایید تا ملت به شما رغبت کنند و به دین شما درآیند.
ظاهراً آنگاه به خاطر همین مقدار گذشت و شاید خردمندی که هرمز داشت، در دوره او اشراف و روحانیان و پرویز فرزند هرمز همه علیه او شوریدند و بالاخره کار به قتل او انجامید. این هم نمونهای از رواداری دینی در دوره ساسانی در برابر آن همه سرکوب مذاهب مختلف که در این گفتار و دو گفتار پیشین حکایت کردیم و این هم گزارشی دیگر در این باره: در صفحه ۲۸، کتاب تمدن ایرانی آمده است در زمان شاپور دوم وضع مسیحیان ایران بسیار سخت بود. آنان مورد آزار قرار میگرفتند و بدون محاکمه یا بعد از محاکمه مختصری آنها را میکشتند، یا به طریق بسیار شدیدی شکنجه میکردند. شرح شکنجههایی که به آنان میدادند به ما رسیده و نشان میدهد که چگونه این مسیحیان که امروز آنها را فراموش کردهایم با قدرت و شجاعت شهید شدهاند. سرانجام حکومت به این نتیجه رسید که هدف اینان از مسیحی شدن خلال در امور مملکت نیست و تنها گناه آنان التزام به یک اعتقاد دینی است و حتی بعضی از آن مسیحیان از اشخاص بسیار برجسته و مشهور بودند که در میهنپرستی آنها شکی نبود و فقط در حفظ عقیده خود بسیار ثابتقدم بودند. از آن به بعد حکومت تصمیم گرفت بهجای تنبیه، گمراهشدگان را به راه راست هدایت نماید. ولی از این نیز نتیجه مفیدی به دست نیامد؛ بنابراین با وجود مدت چهل سال آزار و شکنجه، دین مسیح در ایران موقعیت مطمئنی بهدست آورد. در دنباله آمده است با وجود همه محنتها و مصیبتهایی که مسیحیان ایران کشیدند، بهزودی صاحب حیات معنوی و فرهنگی نیرومندی گردیدند؛ بهطوریکه حتی آزارهایی که در قرن پنجم زمان یزدگرد دوم و بهرام پنجم دیدند، نتوانست شکستی به آنها وارد آورد.
پایان سخن را با نقل آنچه استاد سعید نفیسی نگاشته پایان میدهیم، آری او که در گزارش اوضاع ایران باستان گاه تا مرز حماسهسرایی رفته، منصفانه تصدیق میکند:
«مهمترین سبب آشفتگی اوضاع ایران در دوره ساسانیان این بوده است که پیش از پادشاهی این خاندان، همه مردم ایران پیرو دین زرتشت نبودند و اردشیر بابکان چون موبدزاده بود و به یاری روحانیان دین زرتشت به سلطنت رسید، به هر وسیله که بود دین نیاکان خود را در ایران انتشار داد؛ چون پایه تخت ساسانیان بر پشتیبانی موبدان قرار گرفت. از آغاز، روحانیان نیروی بسیار در ایران یافتند و مقتدرترین طبقه ایران را تشکیل دادند و حتی بر پادشاهان برتری یافتند، چنانکه پس از مرگ هر پادشاهی تا از میان کسانی که حق سلطنت داشتند کسی را برنمیگزیدند و بهدست خود تاج بر سرش نمیگذاشتند به پادشاهی نمیرسید. به همین جهت است که از میان پادشاهان این سلسله تنها اردشیر بابکان پسرش شاپور را به ولیعهدی برگزیده است و دیگران هیچیک جانشین خود را اختیار نکرده و ولیعهد نداشتهاند، زیرا اگر پس از مرگشان موبدان موبد به پادشاهی وی تن درنمیداد به سلطنت نمیرسید.
در تمام این دوره پادشاهان همیشه دستنشانده موبدان بودند و هریک از ایشان که فرمانبردار نبود دچار مخالفت موبدان میشد و او را بدنام میکردند، چنانکه یزدگرد دوم که با ترسایان بدرفتاری نکرد و به دستور موبدان به کشتار ایشان تن درنداد، او را «بزهکار» و «بزهگر» نامیدند و همین کلمه است که تازیان «اثیم» ترجمه کردند و وی پس از هشت سال پادشاهی ناچار شد مانند پدران خود با ترسایان ایران بدرفتاری کند».
مرحوم نفیسی با اشاره به رواج مسیحیت در ایران در آن عصر علیرغم کشتارهای مزبور، از نقش مسیحیان در استیلای اعراب بر ایران پرده برمیدارد:
«کلیساهای مخصوصاً معتبر در نواحی شرقی و غربی فرات دایر کرده و طریقه خاصی را که به طریقه نستوری معروف است پسندیده و به آن ایمان آورده بودند و کمکم در داخلِ ایران پیش رفته تا دورترین نواحی شمال شرقی ایران در ماوراءالنهر رفته و از آنجا به چین هم رفته و طریقه نستوری را با خود به چین برده بودند.
این نصارای نستوری ایران همه از نژاد سامی و متکلم به زبان سریانی یا آرامی بودند و ساسانیان مکرر از ایشان کشتار کرده بودند و خود را کاملاً بیگانه میشمردند و دشمنی نژادی در میان پیدا شده بود. در استیلای تازیان بر ایران که ایشان بر سر راه واقع شده بودند، منتهای یاری و یاوری را با اعراب کرده و سبب عمده استیلای تازیان بر ایران بودهاند (تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۱۹ و ۲۱).