احمد کتابی
#بخش_ششم
در مقاله گذشته، سخن به اینجا رسید که حاکمان باید تا آنجا که میتوانند، تشویق و ترغیبِ افراد را بر تنبیه و مجازات آنها ترجیح دهند به این ترتیب که در وهله اول به موعظه و توصیه متوسل شوند؛ اگر این شیوه مؤثر و کارساز نشد، آنگاه به مکافات و مجازات بیندیشند و مخصوصاً در مورد اجرای مجازات اعدام نهایت دقت و احتیاط را معمول دارند. چهبسا بعدها بیگناهی یا کمتقصیری معدوم معلوم شود و کار از کار گذشته باشد. اکنون به پیگیریِ موضوع میپردازیم:
از نظر سعدی، در مورد زندانیان نیز امکان بیگناهی آنها به هر حال، منتفی نیست. از اینرو، وی در رساله صاحبیه به پادشاهان توصیه میکند که:
«در هر دو سه ماهی شحنه زندان[۱] را بفرماید تا به عرض زندانیان کند[۲] تا بیگناهان را خلاص دهد و گناه کوچک را پس از چند روزی ببخشد و زندان قاضی[۳] را همچنین نظر فرماید[۴] تا غریمِ[۵] موسر[۶] بر غارم[۷] معسر[۸] صبر کند و به قدر حال از وی به قسط بستاند و اگر از هر دو طرف، از نظر مالی ناتواناند و خزینه و بیتالمال معمور، شاید که از آنجا بفرماید تا بدو دهند و بر صدقات خداوندِ مملکت نویسند…» (کلیات سعدی، ص۲۵)
در بوستان هم، به این معنی، بهاختصار، اشارت رفته است:
نظر کن در احوال زندانیان که ممکن بود بیگنه در میان
(باب اول: ۴۵۲)
۷–رحمت آوردن بر خطاکاران
سعدی مجرمان و گناهکاران را نه موجوداتی بالفطره شرور که بالطبع مستحق تنبیه و مجازاتاند، بلکه افرادی که بر اثر شرایط و عوامل خاص، بهویژه نادانی و کمخردی به ورطه جرم و معصیت کشانیده شدهاند تلقی میکند؛ چنانکه در جایی از زبان گناهکاری میگوید:
این دو چیزم بر گناه انگیختند بختِ نافرجام و عقلِ ناتمام
گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام
(گلستان، به تصحیح شادروان غلامحسین یوسفی، باب پنجم، ص ۱۳۷)
و نیز در غزلی بدان را از آن جهت که اسیر و منقادِ دست و پا بسته خلق و خوی ناشایسته خویشاند، مستحقتر هم میداند:
دعایِ بد نکنم بر بدان که مسکینان به دستِ خویِ بدِ خویشتن گرفتارند
(کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی، ۱۳۷۴، ص۵۳۷)
بهطوریکه ملاحظه میشود تلقیِ سعدی از جرم و گناه کاملاً انسانی و مترقیانه است و کم و بیش، با یافتههای دانش نوین در زمینه ریشهیابی جرم مطابقت دارد.
از این گذشته، مگر نه این است که خلایق جملگی مصنوع خداوند و به اقتضایِ حکمت او دارای صورتها و سیرتهایی نیکو یا نکوهیدهاند.
از خدا دان خِلاف دشمن و دوست که دل هر دو در تصرفِ اوست
(گلستان، باب اول، ص۷۷)
و نیز:
نه مرخلق را صُنع[۹] باری سرشت سیاه و سپید آمد و خوب و زشت
(بوستان، به تصحیح غلامحسین یوسفی، باب هفتم: ۳۳۰۹)
و باز
نیکی و بدی در گهرِ خَلق سرشته است از نامه نخوانند مگر آنچه نوشته است
(کلیات سعدی، ص ۸۲۱)
الف–ملاطفت و شفقت در حقِّ بدان
از دیدگاه سعدی، بدان و خطاکاران، بیش از خوبان و نیکوکاران، سزاوار مهر و نیازمند محبت و شفقت و مهرورزیاند؛ چون نیکان، به دلیلِ آرامشِ وجدان و نیز به سبب آثار وضعی اعمالشان، قهراً بهاندازه کافی از محبت و عنایت مردم برخوردار میشوند. در این خصوص، سعدی بهراستی، دادِ انساندوستی و سخنوری را توأمان داده است:
«درویشی به مناجات در میگفت: یارب! بر بدان رحمت کن که بر نیکان خود رحمت کردهای که ایشان را نیک آفریدهای:
فریدون گفت نقاشان چین را که پیرامون خرگاهش بدوزند
بدان را نیک دار ای مرد هشیار که نیکان خود بزرگ و نیک روزند»
(گلستان، باب هشتم، ص۱۸۹)
افزون بر این، بدی را با بدی مکافات دادن کاری است که از همگان برمیآید. فضیلت و مردانگی در آن است که بدی با نیکی جزا داده شود:
بدی را بدی نیک باشد جزا اگر مردی: «احسن الی من اسا[۱۰]»
(بوستان، باب دوم: ۱۴۸۶)
که بهترین نمونه آن رفتار کریمانه حضرت یوسف (ع) با برادرانی است که کمر بر قتل او بسته بودند:
نه یوسف که چندان بلا دید و بند چو حکمش روان گشت و قدِش بلند
گنه عفو کرد آل یعقوب را که معنی بُوَد صورتِ خوب را
(همان، باب دهم: ۴۰۰۵-۴۰۰۶)
از همه اینها که بگذریم نیکی کردنِ با بدان میتواند موجب منصرف کردن آنان از بدخواهی و آزاررسانی شود:
بد و نیک را بذل کن سیم و زر که این کسب خیر است و آن دفع شر
(همان، باب دوم:۱۱۹۹)
ب-خوشخوبی
تخلق به اخلاق حسنه، مهمترین ثمره و بارزترین جلوه مداراگرایی است. در این زمینه، چندین شاهد مثال شاخص از گلستان و بوستان قابل استناد است:
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی به از شیرینی از دست ترشروی
(گلستان، باب سوم، ص۱۱۲)
اگر ز دستِ بلا بر فلک رود بدخوی ز دست خویِ بدِ خویش در بلا باشد
(همان، باب هشتم، ص۱۷۴)
به دوزخ بَرَد مرد را خویِ زشت که اخلاق نیک آمده است از بهشت
(بوستان، باب چهارم: ۲۱۸۸)
ج- نیکی و جوانمردی
مدارا گرچه، به نفسه، والاترین نیکیها و فضیلتهاست، ولی به نوبه خود، میتواند زمینه و منشأ بروز انواع دیگر نیکیها هم باشد. اینک به ارائه و بررسیِ شاهد مثالهای متعددی که در مقوله «نیککرداری» در آثار سعدی مشاهده میشود میپردازیم و سخن را طبق معمول از گلستان ذیل عنوانهایی آغاز میکنیم:
۱- فریادرسی درماندگان موجب دفع بلاست.
به روزگار سلامت شکستگان دریاب که جبرِ[۱۱] خاطر مسکین بلا بگرداند
(گلستان، باب دوم، ص ۹۳)
۲-کرامتِ با خلق موجب بهرهمندی از ثمرات و خیراتِ هر دو جهان میشود:
خواهی که مانع شوی از دنیی و عقبی با خلق کَرم کن که خدا با تو کَرم کرد
(همان، باب هشتم، ص۱۶۹)
قریب به همین مضمون، در بوستان هم آمده است:
کسی نیک بیند به هر دو سرای که نیکی رساند به خلق خدای (بوستان، باب دوم:۱۳۷۰)
۳-مقدم داشتنِ آسایش دیگران بر آسایش خویش توفیقی استثنایی است:
خُنُک[۱۲] آنکه آسایش مرد و زن گزیند بر آسایش خویشتن (همان، باب اول: ۵۲۴)
۴-طریقت درواقع، همان خدمتگزاریِ به خلق است:
طریقت بهجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست (همان، باب اول: ۵۴۳)
۵-فرصتِ نیکی کردن را نباید از دست داد:
نکویی کن امسال چون ده تو راست که سال دگر دیگری کدخداست (همان، باب اول: ۸۳۵)
۶-دستگیریِ افتادگان، شیوه مرضیه نیکانِ آزاده است:
رهِ نیکمردان آزاده گیر چو اِستاده ای دستِ افتاده گیر (همان، باب دوم: ۱۲۳۶)
د- مهرورزی و اجتناب از آزاررسانی
«سگ از مردمِ مردمآزار به»
(بوستان، باب اول: ۸۵۶)
مهرورزی و ابراز شفقت نسبت به همنوعان، والاترین جلوه انساندوستی است و آزاردهی آشکارترین نشانه دوری از آن. خوشبختانه، در این خصوص نیز، شواهد عدیدهای- بهویژه در گلستان و بوستان- وجود دارد که از موارد برجسته آنها یاد میشود:
۱–انسانِ فاقد مهر و احسان با نقش دیوار یکسان است:
چو انسان را نباشد فضل و احسان چه فرق از آدمی تا نقش دیوار؟
به دست آوردنِ دنیا هنر نیست یکی را گر توانی دل به دست آر
(گلستان، باب هفتم، ص۱۵۹)
۲–آدمی عبید (بنده) احسان و مهربانی است:
هر که فریادرسِ روز مصیبت خواهد گو در ایامِ سلامت به جوانمردی کوش
بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
(همان، باب اول، ص۶۳)
و نیز مشابه این مضمون:
بد اختر[۱۳]تر از مردمآزار نیست که روزِ مصیبت کسش یار نیست
(همان، باب هشتم، ص۱۷۶)
۳- رنجی که بر دل نشیند در دل بماند:
«هر که را رنجی به دل رسانیدی، اگر در عَقَب آن صد راحت برسانی، از پاداشِ آن یک رنجش ایمن مباش که پیکان از جراحت به درآید و آزار در دل بماند»
(همان، باب سوم)
۴-ثمره آزاررسانیِ به ضعفا، درماندگیِ در برابرِ اقویاست:
ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی به جورِ زورمندی
(همان، باب هشتم، ص۱۸۸)
مشابه این مضمون در بوستان هم آمده است:
مکن تا توانی دلِ خلق، ریش وگر میکُنی میکَنی بیخِ خویش
(بوستان، باب اول: ۲۴۴)
و نیز:
تا توانی درون کس مَخراش کاندر این راه خارها باشد
کار درویشِ مستمند بر آر که تو را نیز کارها باشد
(گلستان، باب اول، حکایت ۳۵)
و نیز:
مکن خیره بر زیردستان ستم که دستی است بالایِ دست تو هم
(بوستان، باب چهارم، ۲۴۷۴)
۵–حیوان وحشی بر آدمیزاده موذی رجحان دارد:
نه هر آدمیزاده از دد[۱۴] به هست که دد ز آدمیزادهی بد بِه است
بِه است از دد انسانِ صاحبخرد نه انسان که در مردم افتد چو دد
چو انسان نداند بهجز خورد و خواب کدامش فضیلت بود بر دَواب[۱۵]؟
(همان، باب اول: ۷۱۸-۷۲۰)
[۱] زندانبان، مأمور محافظ زندان
[۲] وضعیت زندانبان را عرضه دارد
[۳] زندان ویژه قاضی
[۴] مورد بررسی و تفتیش قرار دهد
[۵] وامدار، مدیون و نیز وامدهنده و دائن. این کلمه از واژههایی است که معانی متضاد دارند. در اینجا، به معنای وامدهنده و طلبکار است.
[۶] متمکن، متمول
[۷] وامدار، مدیون
[۸] دچار اعسار، ورشکسته
[۹] آفرینش، کِلکِ خدا
[۱۰] بخشی از حدیث « أحسِن إلی مَن أساءَ إلَیکَ وَ اعفُ عَمَّن جَنی عَلَیکَ» (به کسی که در حق تو بدی کرده است نیکویی کن و آنکس را که بر تو گناه روا داشته (یا جنایت کرده) ببخشای (توضیحات دکتر غلامحسین یوسفی، بوستان، ص ۲۹۲).
[۱۱] تسکین، ترمیم، اصلاح
[۱۲] خوشا به حال
[۱۳] بدبخت
[۱۴] حیوان وحشی
[۱۵] چهارپایان