بدون دیدگاه

سوسیالیسم، دموکراسی و حقوق بشر در سیمای محمدی گرگانی

 

در حاشیه نکوداشت دکتر محمد محمدی گرگانی

لطف‌الله میثمی

کارگروه حقوق خانه اندیشمندان علوم انسانی در تاریخ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶ در ساعت ۱۸ مجلس نکوداشتی برای دکتر محمد محمدی گرگانی برگزار کرد. من نیز در آن شرکت کردم و موجب شد به نقاط عطف تحول محمد محمدی در بستر زمان بیندیشم. آنچه تقدیم می‌شود حاصل این اندیشیدن است.

در زمستان ۱۳۵۰، در اتاق چهل‌نفری بند ۲ زندان اوین بودم، که خبر شهادت زنده‌یاد احمد رضایی را شنیدیم. در سوگ اولین شهید سازمان مجاهدین خلق ایران مراسمی در همان اتاق برگزار شد و بخشی از وصیت‌نامه آن شهید که خود را بین دو نیکی (احدی‌الحسنیین) یا شهادت یا پیروزی مخیر کرده بود، قرائت شد. بچه‌ها همه در خود فرو رفته بودند، نقطه عطفی درون سازمان رخ داده بود. اولین «یار شهید ما»[۱] ضمن مقاومت در درگیری با ساواک و کشتن چند نفر از آن‌ها خود نیز در یازدهم بهمن ۱۳۵۰ به شهادت رسیده بود

چند روز از اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۱ گذشته بود که خبر بازداشت محمد محمدی هم به زندان آمد، که نقطه‌عطف جدیدی را دربر داشت و آن این بود که او در زیر شکنجه‌های اطلاعات شهربانی، جانانه مقاومت کرده بود و از او نتوانستند به فرد دیگری برسند. از آنجا که ساواک شش ماه تمام به تعقیب و مراقبت برخی از اعضای سازمان پرداخته بود تا به مرکزیت و هسته اصلی سازمان برسد، هنگامی‌که در شهریور ۱۳۵۰ در یک شب قریب به سی نفر را بازداشت کردند، زمینه برای مقاومت وجود نداشت. گرچه افرادی نظیر ناصر صادق، سعید محسن، موسی خیابانی، مهدی فیروزیان، علی‌اکبر نبوی نوری، علی‌اصغر بدیع‌زادگان و محمود عسگری‌زاده مقاومت‌های جانانه‌ای کردند. اوایل اردیبهشت ۱۳۵۱، دادگاه فتح‌الله خامنه‌ای و من با دادگاه حنیف‌نژاد هم‌زمان در دادرسی ارتش برگزار شد، در بازگشت به زندان اوین، من و فتح‌الله را اشتباهاً به سلول حنیف‌نژاد و مشکین‌فام بردند. مدت شش ساعت، ما چهار نفر، به گفت‌وگو و انتقال تجربیات پرداختیم. تحلیل مرکزیت سازمان و به‌ویژه حنیف‌نژاد این بود که مقصر بازداشت‌ها و ضربه شهریور ۱۳۵۰ به سازمان هستند و به این نتیجه رسیده بودند که خود را اعدام انقلابی کنند، ولی اخبار حمایت‌ها از سازمان و همچنین مقاومت آقای محمدی در زیر شکنجه، نقطه عطفی در روحیه محمد حنیف‌نژاد به‌وجود آورده بود که در پی آن از تصمیم خود مبنی بر اعدام انقلابی، منصرف شدند و به این جمع‌بندی رسیده بودند که در شهریور ۱۳۵۰، امکان و زمینه مقاومت نبود؛ یعنی چون ساواک شواهدی نداشت آقای محمدی توانسته بود مقاومت کند و از او به فرد دیگری نرسند.

محمدی در ۳۱ فروردین ۱۳۵۱ دستگیر شده بود و او را به سلول‌های زیرزمین اطلاعات شهربانی برده بودند تا عملیات بازجویی و شکنجه در آن سلول‌های مخوف انجام  شود که نسبت به بقیه سلول‌ها شرایط سخت‌تری داشت. محمدی در سال‌های پس از انقلاب در توصیف این لحظات پرخاطره و فراموش‌نشدنی می‌گفت: در آن سلول‌های تنگ و تاریک پیوندم با خالق بیشتر شده بود. احساس می‌کردم در معرض حمایت الهی قرار گرفته‌ام.

زنده‌یاد محمود عسگری‌زاده در گفت‌وشنودی که پیش از شهادتش با او داشتم می‌گفت: «پس از بازداشت در شهریور ۵۰، در سلول انفرادی اوین بودم پاهایم در اثر شکنجه باد کرده بود و مانند متکا شده بود. قرار بود مرا دوباره برای بازجویی به اتاق شکنجه ببرند، شلاق روی شلاق خیلی دردآور است، برای رهایی، به خدا روی آوردم و چند بار از قرآن تفأل زدم که شاید بتوانم کوتاه بیایم، ولی خداوند راه نمی‌داد.»

پس از انقلاب، از یکی از اساتید، تلفنی پرسیدم شما کدام‌یک از تفسیرهای مکتوب‌شده قرآن را تأیید می‌کنید؟ ایشان گفت: «تفسیر مجاهد دل‌سوخته در خلوت.» من به یاد محمود عسگری‌زاده افتادم. البته استاد یادشده در اثر اصرار من، از تفسیر ابوالفتوح رازی هم نام برد. وقتی آقای محمدی لحظات بهجت و به‌عبارت خودش تجربه دینی خود را توضیح می‌داد، باز من به یاد تفسیر «مجاهد دل‌سوخته در خلوت» از قرآن افتادم.

آن‌طور که در جلسه تعریف می‌کرد، محمدی در لحظه یا لحظاتی خود را مصداق آیه شریفه «هُوَ الَّذِی یصَلِّی عَلَیکمْ و َمَلَائِکتُهُ لِیخْرِجَکمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَکانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا»[۲] می‌دانست. او خدایی است که هم او و هم فرشتگانش به شماها درود می‌فرستند تا از ظلمت درآمده و  به نور هدایت شوید و خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. همچنین آیه «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتی‏ کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»؛[۳] کسانی هستند که پروردگارشان را خدای خالق آسمان و زمین می‌دانند و در این راه استقامت می‌ورزند، ملائکه بر آنان فروآمده و پیام می‌دهند که نه دچار ترس و اضطراب شوید و نه اندوه و افسردگی و بشارت باد بر شما به بهشتی که وعده داده شدید.

او می‌گفت در چنان حالتی گویا فرود ملائکه را بر خودم احساس می‌کردم.

محمدی سپس از سلول‌های زیرزمینِ اطلاعات شهربانی سرافراز به سلول‌های اوین منتقل می‌شود؛‌ سلول‌هایی که بنیان‌گذاران سازمان روزهای قبل از شهادت خود را در آن می‌گذراندند. شب جدایی  از بنیان‌گذاران فرامی‌رسد و محمدی شاهد سحرگاه دردناکی است که محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن، علی‌اصغر بدیع‌زادگان، رسول مشکین‌فام و محمود عسگری‌زاده را برای تیرباران به پادگان چیتگر می‌برند. لحظاتی که برای محمدی از مرگ سخت‌تر بود، چراکه به قول سید شهیدان حسین بن علی (ع) دوری از دوستان از مرگ سخت‌تر است و محمدی در آن سحرگاه چهارم خرداد ۱۳۵۱، پنج بار مرگ را تجربه کرد و چه زیبا شریعتی در این‌ باره گفت: «آن‌ها که رفتند کاری حسینی کردند…»

محمدی در جریان مبارزه مسلحانه قرص سیانور همراه خود نمی‌برد و با استفاده از آن هم مخالف بود. گویا که آن را خللی به اراده مقاومت انسان‌ها می‌دانست. اینجا نکته ظریفی است که تأمل و بحث زیادی می‌طلبد. یک مجاهد در لحظه دستگیری به دو حالت می‌اندیشد: یا اینکه دستگیر شود، پروسه شکنجه را طی کند و اگر زنده ماند تا ابد در سلول‌ها و زندان‌های طاغوت بپوسد و راه دیگر این‌که با جویدن قرص سیانور به شهادت برسد. کدام‌یک سخت‌تر است؟ این مسئله‌ای است که باید در مداری ظریف به آن پرداخت. آیت‌الله بهشتی در همان زمان برداشت نوینی از تقیه می‌کرد و آن اینکه تقیه یعنی مقاومت مجاهد در زیر شکنجه برای حفظ نیروها.

من چهره آقای محمدی را تاکنون ندیده‌ام فقط چند روز در بهار ۱۳۵۵ در زندان قصر موفق به دیدار ایشان شدم که از نعمت بینایی محروم بودم. در این چند روز تجربیات بیرون از زندان را به ایشان گفتم که متأسفانه ایشان را به زندان اوین منتقل کردند و تا پیروزی انقلاب هم در آنجا بودند.

در زندان قصر در ریشه‌یابی ضربه سال ۵۴ به سازمان مجاهدین و جریان تغییر ایدئولوژی، به دستاوردهایی رسیده بودیم که مورد پذیرش مسعود رجوی نبود و او صرفاً آن واقعه را یک کودتا می‌دانست که نیازی به ریشه‌یابی درونی نداشت و ما در زندان قصر توسط مسعود رجوی بایکوت شدیم و دوران دردناک «زندان در زندان در زندان در زندان» را از سر گذراندیم. من با الهام از واژه «تازیانه تکامل» که مهندس بازرگان این واژه را در کتاب عشق و پرستش به‌کار برده بود ضربه سال ۵۴ به سازمان را تازیانه تکامل می‌دانستم. آقای محمدی به یکی از مجاهدین زندان قصر گفته بود راه خدا به باریکی مو، ولی به محکمی خودِ خداست و با امیدواری زیاد به آن ضربه و رخداد نگاه می‌کرد. بیان محمدی که ناشی از ایمان او به راه خدا و راه تکامل بود ما را هم خیلی امیدوار کرد. بعد از بایکوت از طرف مسعود رجوی و نماینده او در زندان قصر، یعنی محمدرضا سعادتی، ما در شرایط سختی قرار گرفتیم و از طریق خانواده حسن محمدی که در زندان قصر بود به محمدآقا که در زندان اوین بود پیام دادیم که چرا برادران با ما این‌گونه رفتار می‌کنند و این در حالی بود که نمی‌دانستیم که خود آقای محمدی هم انتقاداتی دارد که سازمان جواب قانع‌کننده‌ای به او نداده بود. بعد از این پیام بود که  فشار در زندان قصر روی ما بیشتر شد. گویا جز رهبری (مسعود رجوی) هیچ‌یک از اعضا حق ندارند دستاوردی داشته باشند. آقای محمدی پس از انقلاب نسبت به سازمان راه مستقلی را در پیش گرفت. او در جریان انقلاب فعال بود و پس از انقلاب به نمایندگی مردم گرگان در اولین مجلس شورای اسلامی انتخاب شد و پس از پایان مجلس اول و هم‌زمان عمده تلاش‌هایشان در راستای جلسات قرآنی و سیاسی، یاد یادآورانی چون شریعتی و طالقانی بود. وقتی پس از سفر به انگلستان برای اخذ درجه دکترای حقوق اساسی موقتاً به ایران بازگشتند در نشستی در منزلشان خود را مرهون آیت‌الله طالقانی، محمد حنیف‌نژاد، دکتر شریعتی و امام خمینی (ره) می‌دانست که البته آرای مستقلی هم داشتند. با کتاب احیای فکر دینی اقبال لاهوری بسیار مأنوس بود و در جلسه‌ای نبود که از ایشان یاد نکند. به نظر من مهم‌ترین درسی که آقای محمدی از اقبال گرفت این بود که قرآن صرفاً یک متن مکتوب و ملفوظ نیست، بلکه گویش و بیانگر آفرینش است که اگر با چنین نگرش و بینشی به فهم قرآن بپردازیم، دستاوردهای زیادی را دربر دارد که با آموزش‌های جاری به‌کلی متفاوت است.

نکته مهمی که اقبال و محمدی را از آموزش‌های جاری درباره وحی متمایز می‌ساخت این بود که هنگام تدبر در قرآن باید طوری خود را مخاطب خدا قرار دهیم که گویا به ما وحی می‌شود. فردی از اقبال پرسیده بود چگونه است که شما توشه‌گیری‌هایت از قرآن زیباست؟ او در پاسخ گفته بود پدرم به من نصیحت کرد که قرآن را طوری بخوانم که گویا به تو وحی می‌شود.

وقتی به سیمای محمد محمدی  می‌اندیشم یاد کلام علی (ع) در خطبه ۲۲۲ نهج‌البلاغه می‌افتم. علی (ع) خطبه را با این آیه ۳۷ سوره نور شروع می‌کند: «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیعٌ عَن ذِکرِ اللَّهِ»؛ مردانی هستند که تجارت و خریدوفروش، آن‌ها را از یاد خدا و مبنا گرفتن خدا بازنمی‌دارد. در متن خطبه فرازی دارد: رِجَالٌ  نَاجَاهُمْ فِی فِکرِهِمْ وَکلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ. (خطبه ۲۲۲)، در هر دوره‌ای از دوره‌ها و در دوره‌های فترت (در فاصله میان دو پیامبر، یا دوره‌ای که پیامبر حضور نداشته باشد) در این دوره‌ها خداوند بندگانی دارد که در بُن اندیشه‌هایشان با آن‌ها زمزمه و نجوا می‌کند و در ذات عقول و پنهانی عقل‌هایشان با این‌ها سخن می‌گوید. طبیعی است این سخن گفتن و کلام خداوندی دسته‌ای از حقایق، معارف و جرقه‌های درونی را ایجاد  و ما را به سمت و سوی حقایق و تجربیات دینی رهنمون می‌کند.

وقتی آقای محمدی از اقبال و تجربه دینی صحبت می‌کند من به یاد تجربه خود او در سلول انفرادی زیرزمین اطلاعات شهربانی می‌افتم.

کتاب هستی متن مقدس بیانگر زندگی متکامل اوست و متن آن صرفاً کلمات و الفاظ نیست، بلکه در عمل با آن‌ها زندگی کرده است.  با الهام از این کتاب شاید بتوان گفت دانشمندانی که روی خود آفرینش و پدیده‌های هستی و صنع خداوند کار می‌کنند مرجح باشند نسبت به کسانی‌که روی کلام خدا کار می‌کنند[۴] و چه زیباست که متن ملفوظ کتاب را از هستی و هستنده‌ها جدا ندانیم.

پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ و رخداد دردناک قتل‌های زنجیره‌ای و در پی آن بیانیه وزارت اطلاعات که این قتل‌ها را به درون اطلاعات نسبت داده بود، آقای محمدی در پارکینگ خانه‌اش هنگام خداحافظی به من گفت: «ملی کردن اطلاعات توسط خاتمی از ملی کردن نفت مصدق مهم‌تر است.» و من با وام‌گرفتن از بیان او مقاله‌ای به ‌نام «ملی کردن دین» در چشم‌انداز ایران، شماره ۲۴ نوشتم و توضیح دادم که مصدق نفت را ملی کرد، مهندس بازرگان دین را و خاتمی اطلاعات را.

یکی از مواردی که می‌توان محمدی را مصداق «هستی متن مقدس» دانست برخورد او با اعضای خانواده اعم از همسر، فرزندان و خویشان است. محمدی به اعضای خانواده عشق می‌ورزد. این دوستی و عشق‌ورزیدن مانع عشق‌ورزی بیشتر به خداوند نبوده و این‌ها را در طول هم می‌بیند و نه در عرض یا مقابل هم. دیدیم که دوران شاه مدت زیادی هم خودش بازداشت بود و هم همسرش و دوری از همسر و فرزندان را هر دو با بردباری تحمل کردند.

محمدی در آخرین گفت‌وگویی که با چشم‌انداز ایران داشت خود را با سه ویژگی تعریف می‌کرد: دموکرات، سوسیالیست و مدافع محیط‌زیست و البته در تمامی سخنرانی‌ها و درس‌هایشان از حقوق بشر هم دفاع می‌کنند.

از آن مهربان‌ترین مهربانان نیک‌فرجامی او و خانواده بردبارش را خواستارم.

 

 

[۱]. از آنجا که شهادت او هم‌زمان با محرم آن سال بود، سرودی به نام «از محرم تا محرم» در همان اتاق چهل‌نفره سروده شد و سعید محسن در این سرود، ذکری از شهدای پس از ۱۵ خرداد و فدایی‌ها کرده و از احمد رضایی نیز در این سرود با عنوان «و احمد، اولین یار شهید ما» یاد کرد.

 

[۲]. (احزاب: ۴۳)

[۳]. ۳۰ سوره فصلت

[۴]. آقای دکتر رکنی‌زاده استاد دانشگاه اصفهان این مطلب را از آقای جوادی آملی شنیده بودند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط