سید عبدالمجید الهامی
روابط ایران و امریکا در طول چهل سال گذشته همیشه متخاصم، همراه با چالش و گاهی تا مرز جنگ هم رفته است. برخوردهای تحریمی و تصعیدی، وضعیتی بحرانی و ناپایدار را برای موجودیت ایران فراهم کرده است. این نوشتار خواهان توضیح سیاست متخاصم و محاصره و دیپلماسی فشار بر ایران در پذیرفتن هژمون و اتوریته امریکا در عهد دو رئیسجمهور اخیر این کشور است. متغیری به نام دولت ایران که روی لبه شکافها به مقابله برآمده در ناکار کردن سیاست امریکا مؤثر است.
سیاست نوین امریکا
نقش امریکا در جهان و تأثیر آن بر خود امریکا دگرگون شده است. بسیاری این تغییرات را نتیجه رویدادهای یازدهم سپتامبر میپندارند و اینکه از آن پس ما در جهان یکسویه تازهای قرار داریم. ایالاتمتحده بهعنوان تنها ابرقدرت منافع جهانی دارد و در جهت گسترش آن در همه مناطق جهان سخت تلاش میکند؛ البته این امر سبب درگیری با آن دسته از قدرتهای بزرگ منطقهای میشود که ایالاتمتحده را میهمانی ناخوانده میدانند و معتقدند خود باید نقش عمده را در تحولات منطقه بازی کنند. بدینسان، زمینه طبیعی برای رقابت میان ایالاتمتحده و قدرتهای اصلی منطقهای وجود دارد.
چهار دهه رقابت امریکا و اتحاد جماهیر شوروی در شکلگیری منافع ملی امریکا و برتری استراتژیک آن در منطقه تأثیری چشمگیر داشته است. امریکا با پیاده کردن آموزه بازدارندگی نقشی برجسته بازی کرده است. هدف امریکا آن بوده که پایگاههای استراتژیک خود را در آسیا و خاورمیانه حفظ کند. آیزنهاور با سیاست به ظاهر سد نفوذ در ایران دولت ملی دکتر مصدق را سرنگون کرد. ایران در آن سالها یکی از کشورهای استراتژیک در حوزه منافع امریکا در منطقه بود و از شاه در برابر ملیّون و مخالفان حمایت میکرد.
پیروزی انقلاب اسلامی و خروج رسمی ایران از حوزه سیاست دو ستونی امریکا در نظم منطقه خلیجفارس از یکسو و تصورات امریکا و کشورهای منطقه خلیجفارس از سوی دیگر، لزوم ساماندهی الگوهای رفتاری در منطقه و تدارک سیستم و سازوکارهای تازه را در دستور کار آنها قرار داد و مهمترین سازوکار نیز بهرهگیری از سیستمهای کنترل غیررسمی منطقهای بود.
پس از انقلاب اسلامی ایران، ایالاتمتحده سیاست مهار دوجانبه ایران و عراق را در برابر یکدیگر به کار برد. پس از آن سیاست امریکا وارد مرحله جدید خود، بهصورت حضور مستقیم نظامی و حمله به کشورهای مخالف و متخاصم با امریکا شد. در سیاست امریکا در سپهر نئوکانی آن زمینه حمله نظامی گسترده و تغییر رژیم سیاسی از راه نظامی وجود دارد، اما در ایران به دلایل مختلف کاربرد چنین استراتژی بسیار دشوار است و به همین سبب ممکن است استراتژی عملیات محدود بر ضد مواضع خاص مورد استفاده قرار گیرد.
سیاست درهای باز، مذاکره و هویت امریکایی بر مبنای راهبرد ویلسونیسم باب مذاکره با ایران را در عهد اوباما بنیان گذاشت. نگاه هویتی و تلطیف (نرم)، بر سیاست تصعیدی امریکا در عهد بوش پسر برتری یافت و بانی ایجاد مذاکرات با ایران شد.
پس از فروپاشی شوروی که در اثر یک جنگ سرد طولانی بهوجودآمد، فوکویاما، نظریهپرداز امریکایی، با نوشتن کتاب پایان تاریخ اعلام کرد الگو و نماد سیستم غربی بهسرکردگی امریکا یعنی لیبرالیسم دموکراتیک بر کمونیسم پیروز شده و این امر نشانه پایان تاریخ و برتری اندیشه لیبرالیسم است؛ بنابراین یکهتازی امریکا و گسترش دادن سلطه و نفوذ خود بر جهان یکی از موارد آن نفوذ در منطقه خاورمیانه است. از سویی ساموئل هانتینگتون، استاد دانشگاه هاروارد با نوشتن نظریه جنگ تمدنها قدرت غرب را در رویارویی با هفت تمدن توصیف کرد؛ یکی از این تمدنها، اسلام است. امریکا ایران را یک دشمن بالقوه به شمار آورده است و برای مقابله با آن به اتخاذ سیاستهای متعدد اقدام کرد؛ سیاست خارجه اوباما و ترامپ در این سپهر قابلتعریف است. اوباما نسبت به ایران در سیاست خارجه خود سختترین تحریمهای اقتصادی علیه ایران وضع کرد. از نگاه اوباما خطر ایران عمیق است و باید از همه عناصر قدرت امریکا برای فشار بر ایران استفاده کرد. از دید اوباما باید برای تحتفشار قرار دادن ایران از راهبرد اتحاد با متحدان اروپا، روسیه و ارائه مشوقهای اقتصادی و سیاسی به ایران استفاده کرد. بهعبارتی حزب دموکرات فشار اما با سیاست هویج و مشوقها را بهجای چماق جمهوریخواهان نشان میدهد.
۲ ـ در دوران ترامپ روابط ایران و امریکا بهجای بسته تشویقی اوباما، سیاست چماق حزب جمهوریخواه شده است. ترامپ که از دوران اوباما برخورد با ایران را ناکافی و بهنوعی کنار آمدن با آن میدانست معتقدست باید بهطور یکجانبهگرایانه و بدون اروپاییان، روسها و چین که حاضر به همراهی با امریکا نیستند، ایران را با کمک متحدان منطقهای تحت محاصره اقتصادی شدید قرار داد و همچنین اگر فرصت آن فراهم شد، از زور و قدرت نظامی برای پیشبرد سیاست خود استفاده کرد تا ایران را تحت انقیاد سیاست خارجه نوین خود درآورد.
آیا امریکا با دیدگاه سیاست همهجانبهگرایی به تلطیف روابط با ایران میپردازد یا با سیاست فشار و زور و یکجانبهگرایی، پیشدستانه ایران را وادار به تمکین میکند.
رئالیسم تهاجمی و سیاست خارجه امریکا
در سیاست خارجی ایالاتمتحده امریکا دو سنت اصلی انزواگرایی و بینالمللگرایی وجود دارد، بهطوریکه میتوان سیاست خارجی این کشور را کشمکش بین سنتهای انزواگرایی و بینالمللگرایی دانست. سنت انزواگرایی بر آن است که مراودات دیپلماتیک، اقتصادی، فرهنگی و نظامی با دیگر واحدهای سیاسی را به حداقل کاهش دهد. معیارهایی مانند نیازهای داخلی، شرایط ژئوپلیتیک، تهدیدها و فشارهای خارجی و بافت و ساختار نظام بینالملل در اتخاذ سیاست انزواگرایی مؤثرند.
یکی از دیدگاههای جامع در تحلیل سیاست خارجی امریکا «نظریههای نقش جهانی امریکا» است که پاتریک کالاهان مطرح کرده است. کالاهان در این نظریه با طرح مفاهیم محوری همچون نوع نگاه دولتهای مختلف امریکا نسبت به سطح درگیرشدن در امور بینالملل، گستره جغرافیایی، چندجانبهگرایی و یکجانبهگرایی، جهانی شدن، قدرت، منافع ملی، نقش رهبری، نظامیگرایی، مداخلهگرایی و تعهدات اخلاقی به معرفی منطقهای سیاست خارجی امریکا میپردازد که عبارتاند از: برتریجویی؛ واقعگرایی؛ انزواگرایی؛ لیبرالیسم؛ بینالمللگرایی لیبرال؛ و ضدیت با امپریالیسم افراطی.
هریک از این منطقهای ششگانه تصور نقش جهانی و مناسب برای ایالاتمتحده یا راهبرد سیاست خارجی این کشور در عرصه بینالملل است. به این ترتیب منطقها، تفسیری از بایدهای راهبرد سیاست خارجی امریکا ارائه میدهند و متناسب با گفتمان سیاست خارجی هر رئیسجمهور متحول میشوند.
در کلیترین تعبیر، اصطلاح «انزواطلبی» بهمعنای پرهیز از درگیرشدن در امور بینالمللی است. «منطق انزواگرایی معتقد است که ایالاتمتحده باید از تعهدات دردسرساز بیرونی پرهیز کند تا به اقتصاد، جامعه و نظام حکومتیاش در داخل آسیب نرسد.» انزواگرایی و یکجانبهگرایی یکسان نیستند، اما رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند. درواقع ارتباط عمیق انزواگرایی و یکجانبهگرایی در این است که هر دو بهاندازهای به «محاسبات ابزاری درباره منافع و امنیت ملی» مربوط میشوند. از نظر بوزان، «قدرتهای بزرگ کمتر به چندجانبهگرایی تمایل دارند، زیرا آنها چیزهای بیشتری برای از دست دادن دارند (ازجمله اینکه آزادی عمل آنها محدود میشود یا مجبور میشوند از سوءاستفادهکنندگان حمایت کنند ـسواری مجانیـ) و در مقابل چیزهای کمی برای به دست آوردن دارند (زیرا غالباً بهتنهایی میتوانند به پیشرفت خود ادامه دهند.)
بهطورکلی این منطق سعی میکند نشان دهد تعهدات سیاست خارجی امریکا غیرضروری است و خطرات و هزینههای زیادی به دنبال دارد و دولت امریکا در امور بینالمللی باید بهصورت گزینشی عمل کند.
متناسب با منطق واقعگرایی، امنیت ملی عالیترین و مهمترین ارزش ملی است که تحت هر شرایطی باید حفظ شود. منطق واقعگرایی به دنبال این است که ایالاتمتحده قدرت و بهویژه قدرت نظامیاش را برای حمایت از امنیت ملی در ساختار آنارشیک نظام بینالملل حفظ و تقویت کند. «امریکا باید موازنه قدرت را حفظ کند، اما در عین حال باید از تمام نقشهای دیگر پرهیز کند بهویژه نقشهایی که قدرتش را در پیگیری اهداف بینتیجه تحلیل میبرد؛ اهدافی که ناشی از ایدئولوژی، اصول اخلاقی و متأثر از برداشت اغراقآمیز از توان این کشور است. به این ترتیب، ایالاتمتحده برای حفظ منافع ملی و حیاتی خود قدرت کافی دارد، اما نباید مسئولیتهای مورد نظر منطق برتریجویی یا امپراتوری را بپذیرد و برای آنها تلاش کند.
رویکرد واقعگرایی در عرصه سیاست خارجی امریکا معطوف به توزیع قدرت در نظام بینالملل است. از اینرو، واقعگرایان همواره پیگیری سیاست موازنه قدرت را به دولت امریکا پیشنهاد میکنند. به باور آنها اگر ایالاتمتحده میخواهد امنیت خود را تضمین کند، صرفاً باید به موازنه قدرت با دیگر قدرتهای بزرگ بپردازد. علاوه بر قدرتهای بزرگ، باید بر تحولات مربوط به قدرتهای منطقهای نیز احاطه داشته باشد و قدرتهای متخاصم در مناطق مهم و راهبردی را نیز متوازن سازد.
۳ ـ قدرت نظامی، اساس قدرت ملی است و از دید امریکا این کشور باید با تقویت و توسعه توان نظامی خود از طریق تشکیل اتحادهای نظامی تلاش کند و از حاکمیت، استقلال و تمامیت ارضی خود در برابر تهدیدها و تهاجم نظامی محافظت کند.
شاید در نگاه مفهومی و ایدئولوژیکی دو رئیسجمهور اوباما و ترامپ سیاست متفاوت داشته باشند، اما در استراتژی ماحصل این عملکرد در یک هدف به سرانجام میرسد؛ آن هم تأمین منافع امریکاست. هر دو با تکیه بر نظریه رئالیسم تهاجمی، اما با تاکتیک متفاوت سیاست خارجه را انتخاب و عمل میکنندکه فشار و محاصره و تحریم ایران محصول آن است.
اوباما با توجه به ایدئولوژی آرمانگرایانه لیبرالیسمی با تکیه بر هویت، ارزش و آرمانهای امریکایی ویلسونیسم، خواهان بسط هژمونی امریکا با اتخاذ سیاست خارجه همهجانبهگرایی برای برخورد با ایران است. وی با اتخاذ سیاست اقناع و پاداش با حربه تهدید با ایران روبهرو میشود و در این ارتباط با فشار و محاصره و تحریم خواهان وادار و تسلیم کردن نظام ایران به هژمون و اتوریته امریکاست.
این سیاست خالی از گزینه نظامی بر مبنای رئالیسم تهاجمی نیست؛ البته با همراه کردن متحدان و همراهان خود در روابط بینالملل همانند اروپا و قدرتهای منطقهای و شرق آسیا به این هدف دست میزند.
اما ترامپ با سیاست جکسونیسم بر مبنای رئالیسم تهاجمی با وضع قوانین بهشدت تأثیرگذار از تحریم همهجانبه و بستن تمامی راهها و اتخاذ سیاست نظامی بر مبنای نظریه مرشایمر استفاده مینماید؛ البته این نظریه در ذات خود در برههای از زمان میتواند بدون توسل به حربه جنگ و فقط با اتخاذ سیاست دیپلماسی فشار یکجانبهگرایی پیشدستانه عمل کند. ترامپ بر مبنای این دکترین اقدام به برهم زدن تفاهمنامه برجام، به ایران حمله کرده و آن را تحتفشار و محاصره اقتصادی قرار داده است. برخلاف ترامپ، اوباما سیاست دیپلماسی فشار و محاصره اقتصادی، اما با اتخاذ سیاست آرمانگرایانه، حاضر به مذاکره با ایران شد و آن را وادار کرد تا سر میز مذاکره بنشیند و در رابطه با قضیه هستهای گفتوگو کند، که به تفاهمنامه برجام انجامید.
با روی کار آمدن ترامپ سریعاً او و تیم راهبردی امریکا سیاست اوباما را کنار زده و با اتخاذ سیاستی تهاجمی، فشار شدید بر ایران وارد آورده شد.
۴ ـ آیا دولت کنونی امریکا، تمام مراحل استراتژی خود نسبت به ایران را روی کاغذ آورده است؟ آیا اینچنین تقسیمبندی امکانپذیر است؟ در فرآیند چنین طراحی این مجهولات کدماند؟
عمق شناخت امریکایی نسبت به ایران بر این پایه بنا نهاده شده: ایران بازیگری غیرمتقارن است. از این منظر ایران شباهتهایی به بازیگری ویتنامیها دارد که توانستند بر ژاپن، کره، چین، فرانسه و امریکا در مقاطع گوناگون از نظر جنگهای چریکی فائق آیند.
گستردگی سرزمینی، کوهستانی بودن سرزمین، روحیه تقابلی و فراموش نکردن گذشته، کار نظامی با ایران را سخت میکند و نهتنها کشمکش حل نمیشود، بلکه تقابل را وارد مسائل جدید سیاسی میکند. ایرانِ خیلی ضعیف نیز در میانمدت بهنفع روسیه و شاید چین و درنتیجه میتواند برخلاف منافع غرب باشد؛ بنابراین، بهنظر میرسد درصورتیکه از جانب ایران تحریکی صورت نپذیرد، راهحل نظامی برای حلوفصل اختلافات سیاسی، مدنظر امریکا نباشد.
از دید ایرانیان ماندن در برجام نیز، ظاهر روابط سیاسی با اروپا و بهاصطلاح «جامعه بینالملل» را حفظ میکند و بهانه تقابل نظامی با برنامه هستهای را از واشنگتن میگیرد.
علاوه بر این، راهحل نظامی زمانی مؤثر است که اختلافات سیاسی را حل کند. ریشه اختلافات ایران و امریکا، از نوع فکری ـ فلسفی است. برنامه هستهای ظاهر قضیه است. در صورت برخورد نظامی با این اختلاف فکری، مسئله در کوتاهمدت حل میشود، اما تضاد اصلی به طرف زیرزمینی شدن میرود.
در مقیاسی کوچکتر، تضاد میان ایران و امریکا از نوع تقابلی است که در جنگ سرد میان مسکو و واشنگتن برقرار بود. اندیشهها و استراتژیهای جورج کنان، روسشناس مشهور امریکایی راهبرد غرب نسبت به کرملین، شوروی و کمونیسم را طراحی کرد. کنان معتقد بود مقابله با شوروی و کمونیسم راهحل نظامی ندارد. شوروی و آنچه بر آن حاکم است ریشه تاریخی دارد. کنان سیاستمدارن امریکایی را طی دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ دعوت به صبر، رهیافت بلندمدت با یک راهبرد متکی به سد نفوذ نظامی، سیاسی و اقتصادی کرد. کنان اعتقاد داشت مشکلات شوروی ریشه در درون خودش دارد و امریکا باید آن ریشهها را علنی کند. او در نوشتههای خود بارها از فعل به ستوهآمدگی استفاده میکند. تشدید تضادها و تهدید نظامی-اقتصادی مبنای تفکرات کنان، در برخورد با مخالفان ایدئولوژیک امریکاست.
بهنظر میرسد استراتژی امریکا نسبت به ایران بهشدت تحت تأثیر این راهبردهای قدیمی کنان است. چه آنهایی که اعتقاد به تعامل با ایران داشتند (کلینتون و اوباما) و چه آنهایی که تقابل را در پیش گرفتند (بوش پدر و پسر و ترامپ) همگی با زیربناهای تشدید تضادها، به ستوهآوردن و تهدید نظامیـاقتصادی عمل کردند. بسیاری معتقدند دستگاه دیپلماسی امریکا، جورج کنان دومی که چنین میراث تئوریکی برای سیاست خارجی امریکا بهجای گذاشته باشد عرضه نکرده است.
از سال ۱۹۷۸ به بعد رفتار امریکا نسبت به ایران، اکثر نمادهای کنان را دارد. تمام دولتهای امریکا در تعریفی که از ماهیت جمهوری اسلامی دارند مشترکاند. تفاوت میان اوباما با ترامپ، درصدبندی فشار است چنانکه تفاوت نیکسون و ریگان نسبت به شوروی و کمونیسم، درجه فشار آنها بود. دولت ترامپ حقیقتاً برای پنهان کردن امیدواری خود به سقوط نظام ایران در زیر فشارهای موجود هیچ تلاشی نمیکند.
امریکا در حال حاضر سیاستی را پیش میبرد که هدفش فروپاشی نظام ایران است؛ اگرچه این سیاستگذاری در ظاهر با هدف دیگری پیش میرود، اما روشن است که دولت ترامپ سقوط جمهوری اسلامی را میخواهد. اگرچه بحثها حول محور درخور بودن و تأثیرگذاری تحریمها داغ است، اما بهنظر میرسد هیچکسی به آینده ایران نمیاندیشد. همچنین بهنظر نمیرسد دولت ترامپ حقیقتاً به ایرانیها فکر کند که البته جای تعجب ندارد، چون امریکاییها هرگز به ملتهای دیگر فکر نکردهاند.
۵ ـ دولت اوباما میخواست کمپین حقوق بشری را در بطن سیاست ایران قرار دهد و برای تقویت مردم، ایدهها و آموزش رسانهای تلاش کند که نتیجهاش تغییر ایران از درون باشد. دولت ترامپ هم در سال ۲۰۱۹ میتواند همین کار را انجام دهد.
اما رئیسجمهور پیشین چنین کاری را نکرد و رئیسجمهوری کنونی هم چنین کاری نخواهد کرد. ایالاتمتحده در مرحله مشابهی در تلاش برای تضعیف امپراتوری شوروی، با همکاری اروپای غربی سیاستی را در پیش گرفت که آن را «ملتهای در بند (ملتهایی تحت کنترل دولتهای غیردموکراتیک)» مینامیم. به کارشناسان اقتصادی اروپای مرکزی آموزش داده شد تا بعدها کشورهایشان را از این برنامه دور کنند. هدف از این تلاشها تنها بازداری شوروی نبود، بلکه ایالاتمتحده میخواست عامه مردم روسیه را تحت تأثیر قرار دهد. هیچیک از آن اقدامات در زمان انجامشان مهم بهنظر نمیرسیدند، اما وقتی درنهایت شوروی فروپاشید، مشخص شد که همه آن تلاشها اهمیت داشتند، اما درباره ایران، هر چیزی حتی شبیه به فروپاشی نظام میتواند پیامدهای فاجعهباری داشته باشد.
اقتصاد ایران، اقتصادی دولتی و تحت اشراف سیاستگذاری و قانونگذاری دولت است. بیشتر بانکهای ایران بهطور مستقیم به دولت تعلق دارند. درست است اقداماتی در زمینههای مهم لیبرالیسم و حقوق بشر در داخل و خارج کشور در حال انجام است، اما غرب، از دولتها گرفته تا مؤسسات خیریه، سازمانهای غیردولتی و رسانهها، تلاش زیادی برای کمک به این فعالیتها انجام نمیدهد. بیشتر مواقع تقریباً هیچ توجهی به این فعالیتها نمیشود.
هدف ایالاتمتحده پیروزی آن ایرانِ «دیگر» است؛ یعنی ایرانی با دیدگاهی متفاوت به جایگاهش در جهان، آنگاه باید به آنچه میخواهد بیندیشد، برای این هدف باید برنامهریزی و زمینهچینی شود.
اگر تنها هدفی را که امریکا دنبال میکند، رساندن نظام ایران به مرحله فروپاشی است، آنگاه تنها چیزی که میتوان انتظار داشت آشفتگی خواهد بود.
از نظر متفکران و استراتژیستها، منطق دولت امریکا این است که افزایش نارضایتی اقتصادی و احساسات ضد حکومتی در ایران باعث خواهد شد مقامات بلندپایه آن مجدداً با امریکا وارد دیپلماسی هستهای شوند. تندروهای ضد ایرانی که در شورای امنیت ملی امریکا حضور دارند معتقدند اگر ایران با فشار اقتصادی روبهرو شود، برای کمتر کردن فشارها، امتیاز خواهد داد؛ اما ایران، یک ملت عادی نیست که بهسادگی تسلیم شود. بلکه ایران را رژیمی هدایت میکند که به مبارزه با قدرتهای خارجی که شروطی را دیکته میکنند شدیداً افتخار میکند.
گمان اینکه ایران بهسرعت تسلیم خواهد شد، چگونگی عمل کردن ایران در چند دهه را نادیده میگیرد. در حقیقت، دست و پنجه نرم کردن با انزوای اقتصادی و دیپلماتیک، پدیده جدیدی برای جمهوری اسلامی نیست. در طول چهار دهه عمر جمهوری اسلامی، زمانی نبوده که در آن فشار اقتصادی، فداکاری یا جنگ نبوده باشد. ایران هشت سال بدون هیچ حمایت خارجی در برابر عراق جنگ کرد. جمهوری اسلامی، نظامی است که تسلیم را ضعف نهایی میداند.
اما متغیرهای امریکایی یعنی سیاستهای خارجه اوباماـترامپ، به دو رقیب امریکا، یعنی چین و روسیه، فرصت داده تا خلأ امریکا را پر کنند. واشنگتن با ممنوع کردن مجموعه بزرگی از فعالیتها و معاملات تجاری با ایران و فشار آوردن به شرکتهای غربی برای خروج از بازار ایران، ناخواسته به چین و روسیه ـدو کشوری که استراتژی امنیت ملی خود دولت ترامپ آنها را رقبای استراتژیک امریکا میداندـ یک فرصت طلایی داد تا خلأ موجود را پر کنند. پروژههای نفت و گاز را که زمانی سرمایهگذاری مشترک شرکتهای انرژی غربی و چینی بود، اکنون احتمالاً توسط پکن بلعیده خواهند شد.
چین بهخوبی از این امر در کشوری در حال رشد با ۸۰ میلیون جمعیت و با توجه به اینکه شرکتهای فرانسوی، بریتانیایی و آلمانی دیگر در بازارش رقابت نخواهند کرد بهره خواهد برد. پکن برای کشورهایی همچون ونزوئلا و سریلانکا یک بانک و وامدهنده بزرگ بوده است و این استراتژی را در ایران هم دنبال خواهد کرد. چین با تعمیق نفوذش در منطقه خلیجفارس، یکی از تولیدکنندگان بزرگ نفت در جهان را وارد مدار خود خواهد کرد. روسیه نیز از استراتژی کاخ سفید در برابر ایران بهره خواهد برد.
«عاقلانه خواهد بود که کاخ سفید کانالهای ارتباطی با ایران را باز بگذارد. بهویژه در زمانی که تنشها میان واشنگتن و تهران در حال تصاعد است.» «مهمترین کاری که امریکا میتواند انجام دهد این است که یک درس ارزشمند بگیرد: در سیاستورزیهای جهانی، یک تصمیم میتواند بر دیگر حوزههای سیاست خارجی امریکا تأثیر بگذارد. اگر این تصمیم ضعیف باشد، ظرفیت امریکا برای دفاع از منافعش هم ممکن است تضعیف شود.»
۶ ـ با اعمال دور جدید تحریمها علیه ایران انتظار میرود این تحریمها برای مدت زیادی ادامه داشته باشند. مایک پمپئو، دوازده شرط مطرح کرده که ایران برای پایان یافتن رژیم تحریمها باید به آنها عمل کند. این شروط توقف دائمی حمایت ایران از گروههای انقلابی در خارج از کشور و همچنین توقف دائمی برنامه هستهای ایران را شامل میشوند، اما ایران نظامی انقلابی است که خود را وقف ترویج اسلام کرده و حکومتی دینی است که برای جلب حمایت بر احساسات ملیگرایانه تکیه کرده است.
به عبارت دیگر، این شرایط در آینده نزدیک تغییری نخواهند کرد. سران ایران بهجای تسلیم، خود را برای دست و پنجه نرم کردن با یک ضربه دیگر به اقتصاد ضعیف این کشور آماده کردهاند. بهزعم دولتمردان غربی روزهای دشواری پیشروی ایران است. بسیاری از شرکتها تعطیل شدهاند؛ نرخ بیکاری رو به افزایش است و قیمت مواد اولیه بالا رفته است.
با این حال برخی از ایشان معتقدند دولت آنقدر قدرت دارد که بتواند دوام آورد، بهویژه که تجارت با چین، هند و روسیه ادامه خواهد داشت.
استثناگرایی امریکایی با ویژگیهای پیشگفته ناگزیر باور به رسالت تاریخی ایالاتمتحده در جهان را به دنبال دارد. امریکا با تجربه رهبری جهان لیبرال در برابر کمونیسم آسیاییـاروپایی و همچنین با فرض جهانشمول بودن ارزشهای جامعه خویش بر آن است که دارای رسالتی تاریخی در برابر جهان است.
ایالاتمتحده امریکا از هنگام تأسیس تاکنون به درجات متفاوت در میانه تمایلات انزواگرایانه و هژمونیک قرار داشته است. هر دو رویکرد در مقاطع گوناگون بر سیاست خارجی و امنیتی آن کشور تأثیراتی بر جای نهاده است؛ تا میانه قرن بیستم انزواگرایان توفیق بیشتری داشته و موفق شدند ایالاتمتحده را از مناسبات سیاست بینالملل اروپامحور تقریباً دور نگاه دارند.
رویکرد بدیل انزواگرایی بر نقش خاص و ویژه این کشور در امور جهانی و لزوم حضور ایالاتمتحده در فرایندهای کلان بینالمللی تأکید میکند. اشاعه دموکراسی در کانونی در برداشتهای متأثر از جهانگرایی در تحلیل سیاست خارجی ایالاتمتحده است؛ به باور هواداران این رویکرد جهان باید محیط مناسبی برای بسط دموکراسی باشد و این مهم تنها از طریق کنشگری فعال ایالاتمتحده حاصل خواهد شد.
از دیدگاه نخبگان نظامی امریکا، سرنگونی کامل دشمن و نابودی قدرت نظامی آن، بهعنوان هدف جنگ بهشمار میآید. تعریف پذیرفتهشده از راهبرد نزد نظامیان امریکا بر این باور است که نظامیان «توجهی به پیامدهای غیرنظامی اقدامات خود نداشته باشند» نیروهای مسلح ایالاتمتحده، راهبردهای جنگ نابودکننده را بیش از راهبردهای جنگ فرسایشی میپسندند.
جمهوری اسلامی ایران و ایالاتمتحده امریکا در دو سطح منطقهای و جهانی دست به کنش زده و منافع خود را تعریف میکنند؛ بر این اساس فرهنگ راهبردی دو کشور نیز بسته به تجارب و ویژگیها و وضعیت خاص دو کشور دارای اختلافات و اشتراکاتی است که از رهگذر رویکردی مقایسهای میتوان به بررسی آنها مبادرت ورزید. در یک برداشت کلی بهنظر میرسد. اختلاف در ذهنیت تاریخی و سازههای هویتی و وجه عملیاتی فرهنگ راهبردی مهمترین وجوه اختلاف در مؤلفههای سازنده فرهنگ راهبردی ایران و ایالاتمتحده هستند و در سوی دیگر میل به هژمونی (در دو سطح) و تلقی استثنایی و باور به رسالت تاریخی نسبت به خود، نقاط اشتراک دو فرهنگ یادشده بهشمار میآیند.
هم ایران و هم امریکا خود را ملتهایی استثنایی و متفاوت از دیگران میدانند. ایالاتمتحده بر اساس ویژگیهای اجتماعی، اقتصادی، نهادی و سیاسی خاص جامعه امریکایی خود را از دیگر ملل برتر دانسته و به همین اعتبار از رهگذر تعریف مأموریت و رسالت ویژه تاریخی برای خود، نقش یک قدرت بینالمللی را ایفا کرده است. قرار گرفتن مسئولیت رهبری و تلاش برای اشاعه دموکراسی در جهان در دستورکار سیاست خارجی امریکا در همین زمینه قابل بررسی است.
۷ ـ استثناگرایی جمهوری اسلامی ایران متأثر از دو منبع هویتی اسلام شیعی و ملیگرایی ایرانی است؛ رهبران جمهوری اسلامی طی دهههای گذشته به این باور رسیدهاند که در جهان معاصر ایران رهبری اسلام انقلابی و وظیفه حمایت از مسلمانان سراسر جهان و حتی ملل غیرمسلمان تحت سلطه و استعمار (با عنوان کلی مستضعفان) را بر عهده داشته و از این رهگذر وظیفهای بیبدیل در امور منطقهای و جهانی دارد.
برای جمهوری اسلامی در شرایط تشتت و چنددستگی عمیق در میان کشورهای اسلامی و حضور و نفوذ گسترده ایالاتمتحده در جهان اسلام و عرب، وظیفه مذکور عموماً ناظر بر دفاع از کیان و منافع مجموعه جهان اسلام و در مراحل بعد بهینه و گستردهتر ساختن منافع موردبحث است.
نگاهی به راهبردهای امنیتی ایالاتمتحده طی دهههای گذشته بهخوبی نشاندهنده آن است که قدرتیابی ایالاتمتحده در قامت یک کنشگر بینالمللی مرهون هژمونی بیرقیب واشنگتن در قاره امریکا بوده است.
بر این اساس ایالاتمتحده باید از دستیابی یک دولت به جایگاه هژمون در دیگر مناطق جلوگیری به عمل آورده و از رهگذر ایجاد موازنه میان قدرتهای منطقهای توان آنان را مصروف متوازن کردن قدرت یکدیگر کنند.
این امر چنانکه مرشایمر مینویسد بهخصوص در سه منطقه اروپا، اوراسیا و خلیجفارس برای ایالاتمتحده اهمیتی حیاتی دارد. طیف متنوعی از راهبردهای امنیتی و سیاست خارجی اعم از موازنهگرایی فرامنطقهای، درگیری گزینشی، جهانگرایی و… همگی ناظر بر همین هدف کلان هستند.
در مقابل رهبران ایران بهواسطه موقعیت جغرافیایی، جمعیت، منابع مادی قدرت و نهایتاً بنیانهای قدرت نرم اعم از ملیگرایی، شیعهگری و… دستیابی به جایگاه قدرت برتر در خلیجفارس را سرنوشت محتوم جمهوری اسلامی ایران میدانند. بهخصوص در سالهای پیش از انقلاب ایران یکبار و به نحوی موفق نقش هژمون منطقهای در خلیجفارس را ایفا کرده است.
ایران با توجه به آمال منطقهای خویش و البته با نیمنگاهی به منطق بقا و تهدیدات و با توجه به موجودیت خود، بر آن است تا در معادلات خلیجفارس دست برتر را داشته باشد. همانگونه که گفته شد فرهنگ راهبردی ایالاتمتحده متضمن این نکته است که ارزشهایی نظیر دموکراسی، حقوق بشر و لیبرالیسم باید به دیگر مناطق جهان اشاعه یابند.
ایالاتمتحده در مقام هژمون جهانی وظیفه انتقال و اشاعه ارزشهای یادشده را برعهدهگرفته و از رهگذر ابزارها و امکانات مختلف و متفاوتی آن را به انجام میرساند. گاه سیاستهای تشویقی و نرمافزارگرایانه را در دستورکار قرار میدهد و گاه از تاکتیکهای سختافزاری نظیر کاربرد زور و حتی اشغال کشورها استفاده میکند.
ایالاتمتحده با رد فرض دست نامرئی در تعالی و رشد دموکراسی و لیبرالیسم بر آن است که تنها اراده امریکاست که میتواند جهان را پذیرا و مستعد گسترش دموکراسی و حقوق بشر کند. تجربه تضاد و تنش با اتحاد شوروی، جنگ عراق، لیبی، افغانستان و تنش با کره شمالی و نهایتاً تنش با جمهوری اسلامی ایران دقیقاً در همین پارادایم مطرح شده و قابل بررسی هستند.
این تجارب نشاندهنده آن هستند که ایالاتمتحده تقریباً بیتوجه به بستر محلی و منطقهای، درصدد انتقال ارزشهای مورد نظر خویش برآمده است و برای انجام این وظیفه خویش حتی از کاربرد زور نیز رویگردان نیست.
بر این اساس و با توجه به نوع کنش و تفکر رهبران ایالاتمتحده در مورد جهانشمولی ارزشهای امریکایی و همچنین نوع و مکانیسم اشاعه این ارزشها میتوان چنین نتیجه گرفت که فرهنگ راهبردی ایالاتمتحده گسترش یافته و طیف وسیعی از تلاشها برای سرنگونی و تضعیف خود را تجربه کرده است. با نگاهی گذرا به راهبرد نظامی ایران بهراحتی میتوان دریافت که راهبرد مذکور اساساً وجه تدافعی داشته و بر بازدارندگی مبتنی است.
بازدارندگی که خود دارای پنج خط قرمز اصلی است: «حمله مستقیم به ایران، اقدام برای تضعیف و توقف ظرفیت صدور نفت، تهدید نسبت به تمامیت سرزمینی ایران، تلاشها برای تغییر رژیم و نهایتاً بازگشت ایالاتمتحده به مناطق مجاور مرزهای ایران در شرق و غرب».
۸ ـ ویژگی رابطه و مناسبات جمهوری اسلامی ایران و ایالاتمتحده امریکا همکاری در عین تنش و تضاد دامنهدار است. به دیگر سخن درحالیکه دو کشور در مارپیچی عمیق از دشمنی قرار داشته و منافع یکدیگر را در معرض خطر قرار میدهند اما طی سه دهه گذشته مواردی از همکاری و هماهنگی ارادی و آگاهانه را نیز تجربه کردهاند. همکاریهایی که گاه بر اساس تهدید مشترک شکل گرفته و گاه ضامن منافع مشترک بوده است.
اما وضعیت و سرانجام این تجارب موجب میشود تا منطق موازنه و همکاری نتواند گویای وضعیت خاص ایران و امریکا باشد. نگاهی به مؤلفههای فرهنگ راهبردی دو کشور نشاندهنده تضاد ایران و ایالاتمتحده در زمینه اهداف بنیادین دو طرف است؛ به عبارت دیگر، فرهنگ راهبردی دو کشور نشاندهنده تضاد راهبردی میان ایران و امریکا بوده و همین امر میتواند مفروض بحث از چرایی و چیستی وضعیت کنونی میان دو کشور گردد.
آمال منطقهای و جهانی دو کشور با یکدیگر متضاد بوده و هر یک نقیض دیگری به شمار میآیند، در شرایطی که ایران خواهان دستیابی به جایگاه قدرت برتر در خلیجفارس است، ایالاتمتحده برای جلوگیری از سر برآوردن یک هژمون در منطقه خلیجفارس تلاش میکند.
از سوی دیگر، هم ایران و هم امریکا خود را ملتی استثنایی با وظیفهای خاص (و به لحاظ فلسفی یکسان و مشابه) میدانند و درصدد بسط الگوی مورد قبول خود به دیگر نقاط جهان هستند.
تضاد در بنیانهای فلسفی دو کشور و همچنین وجود ذهنیتهای منفی قدرتمند نسبت به یکدیگر خودبهخود موجب تضاد و اختلاف دوجانبه و تعمیق شکافهای موجود میشود.
نهایتاً فرهنگ تدافعی ایران در برابر فرهنگ تهاجمی ایالاتمتحده نیز عامل دیگری است که هرگونه کنش ایالاتمتحده را تهدید تصور کرده و از رهگذر بازدارندگی، سیاستها و راهبردهای دیگر درصدد مقابله با آن برمیآید.
در سطح تاکتیکی و عملیاتی نیز ایالاتمتحده عموماً اقدامات مستقیم و سریع نظامی را دنبال میکند حال آنکه صبر راهبردی و تاکتیکهای نیابتی ازجمله اصلیترین وجوه کنش عملیاتی ایران هستند. ایالاتمتحده در سطح عملیاتی تقریباً بهطور کامل به فناوری متکی است، اما جمهوری اسلامی ایران دستکم در سالهای اولیه تأسیس و همچنین در طول جنگ هشتساله نشان داده است که در عین بهرهگیری از فناوریهای در دسترس، از مفاهیم و ابزارهایی غیرمادی برای دفاع و پیشبرد راهبرد مدنظر خویش استفاده میکند و همین امر فهم و شناخت ذهنیت ایرانی و درنتیجه راهبرد و تاکتیک اقدام ایرانیان را دشوار میسازد.
در پایان به نظر میرسد بررسی فرهنگ راهبردی دو کشور جمهوری اسلامی ایران و ایالاتمتحده امریکا ابزاری سودمند برای فهم ابعاد مادی و غیرمادی تنش میان دو کشور مذکور است.
فرهنگ راهبردی از آنجا که ذاتاً به بنیانهای شناختی کلان یک ملت نسبت به جهان پیرامون میپردازد میتواند چرایی و چیستی منازعه میان ایران و امریکا را بهخوبی تشریح نماید. منازعهای که در عین اختلافات راهبردی و ژئوپلیتیک وجهی عمیقتر داشته و از بنیانهای ذهنی و تصویرسازیهای دو کشور از یکدیگر نشأت گرفته است و در عین داشتن علل مادی و ژئوپلیتیک، دلایلی از تجربه تاریخی و ذهنیت مخرب را نیز در خود مستتر دارد و از آنجا که فرهنگ راهبردی عرصهای برای بررسی مجموعه متغیرها و شاخصهای مادی و غیرمادی است میتواند تصویری صحیحتر از آن ارائه دهد.
درنهایت دولتهای امریکایی فارغ از اینکه جمهوریخواهان سکاندار آن باشند یا دموکراتها، در بسیاری از امور با همدیگر دیدگاههای اختلافبرانگیزی داشته باشد یا نه، در دیدگاه استراتژیک و هژمونیک سیاست امریکا و در هسته سخت و ذات اولیه و اصلی و در مبنای سیاست خارجه خود بهخصوص در مقابله با نظام جمهوری اسلامی با توجه به نظریه رئالیسم تهاجمی که مبنای عمل آنان است به اتخاذ مواضع در جهت منافع خود اقدام و اجرا میکنند. سرانجام این سیاست درنهایت امر قبولاندن هژمونی و اتوریته رؤیای امریکایی و وادار کردن ایران به خواستههای خود است. از سوی دیگر جمهوری اسلامی ایران برای مقابله با این نظرگاه و اقدامات ایالاتمتحده امریکا باید طبق سیاستهای مستقل و با توجه به راهبردها و سیاستگذاریهای کلان راهبردی که دورنمای سیاست نظام جمهوری است بر سه اصل عزت ملی، حکمت متعالی راهبردی و مصلحت میهنی، باید سیاستهایی اتخاد کند تا موجودیت و خواست نظام و کشور مورد مناقشه از سوی رقبا قرار نگیرد. نظام با این دورنما و با حاکم کردن منطقه سهگانه پیشگفته بر سیاست خارجه جمهوری اسلامی و دنبال کردن سیاست تشنجزدایی و ابتیاع سیاست خارجی بر روابط مسالمتآمیز با این سیاست امریکا باید مقابله کند؛ البته باید همراهی کشورهای دیگر همانند اروپاییان را بهدست آورده و با تمام کشورها بر مبنای سیاست تنشزدایی روابط برقرار کند.