بدون دیدگاه

شهدا محصول فرهنگ بازگشت به قرآن بودند

 

گزارشی از مراسم بزرگداشت شهید مصطفی یوسفی

 

مراسم بیست‌ونهمین سالگرد شهادت جهادگر و رزمنده، شهید مصطفی یوسفی، نیمه بهمن‌ماه سال جاری با حضور خانواده شهید و جمعی از هم‌رزمان این شهید و همچنین جمعی از رزمندگان و جوانان علاقه‌مند به ذکر و راه شهدا در تهران برگزار شد. شهید مصطفی یوسفی، معاون عملیات قرارگاه رمضان، در تاریخ سوم بهمن ۱۳۶۶ در حالی‌ که مسئولیت طرح و برنامه قرارگاه رمضان در سردشت را بر عهده داشت و به هنگام انجام عملیات شناسایی براثر اصابت گلوله نیروهای بعث عراقی شهید به شهادت رسید.[۱]

***

مراسم با ذکر آیات ابتدایی سوره انبیا آغاز شد که مضمون آن جدیت در آفرینش جهان از جانب خداوند بود: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ: و آسمان و زمین و آنچه را که میان آن دو است به بازیچه نیافریدیم.»(انبیاء:۱۶) آیاتی که می‌تواند به‌عنوان درون‌مایه و جوهره کوشش‌های جهادگران و رزمندگانی چون شهید یوسفی تلقی شود.

پس از قرائت قرآن، مجری مراسم، ابوطالب آدینه‌وند، از مهندس میثمی خواست به‌عنوان نخستین سخنران به طرح بحث بپردازند. چکیده‌ای از این سخنرانی را در ادامه می‌خوانیم.

 

فریاد القصاص و ریشه‌های معرفتی تداوم جنگ

ما برای مدتی در جبهه‌ها حضور داشتیم. یکی از کارهای ما این بود که به هیئت‌هایی که همراه علما و تدارکات از شهرستان‌ها می‌آمدند، سر می‌زدیم، انگیزه‌ها را می‌پرسیدیم و به بیمارستان‌ها و مجروحان سر می‌زدیم. یکی از انگیزه‌های مهمی که از خلال این صحبت‌ها به آن دست یافتم به‌ویژه در بین اهالی آذربایجان و ارومیه، این بود که می‌گفتند ما شنیدیم به دختران خرمشهر تجاوز شده است و برای ما ناموس خیلی مهم است. در پی این یافته سخنرانی‌ای در مسجد شهر اهواز کردیم با عنوان «خرمشهر: زیربنا، روبنا». تا آن موقع افکار ما تا حدی مبتنی بر بحث‌های زیربنایی اقتصادی بود، ولی دیدیم که برای این رزمندگان انسان خیلی مهم است؛ آن هم «اصلاب شامخه و ارحام مطهره»؛ تجاوز به ناموس را برنمی‌تابند. آن سخنرانی در نشریه «راه مجاهد» منتشر شد؛ بنابراین، عده‌ای در کنار انگیزه سرزمین و اسلام این مسئله برایشان به‌طور جدی مطرح بود.

در مقطعی که خرمشهر آزاد شد، فشارهای بسیاری بر ملت بود و این فشارها به دیدگاه‌هایی منجر شده بود نظیر اینکه باید با بمب اتمی و سم‌پاشی با عراقی‌ها مقابله کنیم. حتی امام‌جمعه آنجا در سخنرانی خود گفت کاری که صدام کرد از اسرائیل هم بدتر بود. به هر حال جنایت و ظلم بی‌سابقه‌ای بود. بسیار اتفاق افتاده بود وقتی صدای خمپاره می‌آمد، مادری بچه‌اش را برمی‌داشت و با شتاب فرار می‌کرد، بعد وقتی به منطقه می‌رسید متوجه می‌شد بالش را برداشته است یا مادری که در حال شیردادن به نوزاد با اصابت ترکش جان داده بود؛ منظره‌های عجیبی آنجا بود. این شرایط سبب شد وقتی خرمشهر آزاد شد، جریانی در بین رزمندگان برای قصاص شکل بگیرد. در جریان جنگ، خط مقدم نقش تعیین‌کننده‌ای داشت؛ طوری که مرحوم امام در انتخاب نخست‌وزیر هم به روحیات بچه‌های خط مقدم خیلی توجه داشتند و ترجیح دادند علی‌رغم بی‌میلی رئیس‌جمهور وقت، مهندس موسوی نخست‌وزیر شود. با شهید رجایی هم که صحبت می‌کردیم به خط مقدم خیلی توجه داشت. خط مقدمی‌ها وقتی که جنگ شد حالت تعیین‌کننده داشتند و با توجه به تجاوزها و جنایت‌ها، پتانسیلی ایجاد شده بود که فریاد «القصاص القصاص» در رزمندگان بلند بود؛ نیروی عجیبی بود که چون حمله کردند باید قصاص بکنیم؛ قصاص هم در قرآن آمده و حق ملت ماست، حتی در جنگ جهانی دوم هم که آلمان شکست خورد، متحدان آلمان را رها نکردند و در نتیجه تجربه بین‌المللی هم بود. اینجا می‌گفتند نمی‌خواهیم عراق را نابود کنیم، اما قصاص باید بکنیم. خود مرحوم امام شنیدیم که به سه دلیل با ورود به خاک عراق مخالف بودند: یکی اینکه عربیت متحد می‌شود؛ دوم اینکه عراقی‌ها در دفاع انگیزه پیدا می‌کنند؛ سوم اینکه خونریزی می‌شود. ولی پس از مدتی شنیدیم که فرمانده‌های ارتش و سپاه اصرار داشتند که ما خرمشهر را آزاد کردیم، اما عراقی‌ها به خاک خود رفته و در حال موشک‌اندازی هستند و ما عملاً در حال تحمل هزینه‌های جنگ هستیم، بی‌آنکه بتوانیم واقعاً جنگ کنیم و آثار جنگ از بین برود. این بود که نظریه «تصرف کانون آتش» در بین فرماندهان مطرح شد که در بین فرماندهان ارتش جدی‌تر بود. بعد جلساتی با مرحوم امام گذاشته شد و نظریات فرماندهان غلبه یافت که وارد خاک عراق شویم؛ هرچند امام شرط گذاشته بودند که خون از دماغ کسی نریزد. حاج احمد آقا وقتی می‌فهمند امام در حال پذیرش نظر رزمندگان برای ورود به خاک عراق هستند، نامه هفت‌صفحه‌ای به امام می‌نویسند؛ این نامه را حاج حسن آقا خمینی به سردار علایی داده‌اند. آیت‌الله منتظری هم مخالف ادامه جنگ بودند و می‌گفتند جنگ رهایی‌بخش باشد، اما این صدا محدود بود و به ‌جایی نمی‌رسید. ماشین جنگی که راه افتاد بیشتر به این نظریه معتقدم که نیروی قصاص در آن مؤثر بود. به هر حال یک نیروی حق هم بود، در قرآن هم ریشه داشت، سنت هم پشتیبان آن بود.

اما اکنون که فکر می‌کنم دو اشتباه در همین اجرای قصاص شد. یکی اینکه آنچه ما در قرآن می‌خوانیم، قصاص باید از ائمه‌الکفر[۲] شود نه از توده‌ها. ما وقتی وارد عراق شدیم با توده‌ها و اقشار عراقی (بقال و شاگرد سلمانی، شاگرد صافکار و…) درگیر شدیم و با ائمه‌الکفر کاری نکردیم. (کفر نه به معنای بی‌خدایی، بلکه به معنای کسانی که به خاک ما متجاوز و انکارگر بودند)

دوم اینکه ما در اجرای قصاص باید نوعی برنامه‌ریزی می‌داشتیم. اجرای احکام این نیست که آدم فوری کاری را انجام دهد. برای مثال گاهی کسی که حکم اعدام می‌گیرد، او را نگه می‌دارند که ببینند اگر واقعاً توبه کرد، اعدام نشود. در اجرای تمام احکام باید برنامه‌ریزی باشد. ما اگر هم می‌خواستیم قصاص کنیم، باید صبر می‌کردیم ارتش عراق به خاک کشورشان بازگردند و این پرسش در آن‌ها شکل بگیرد که برای چه به خاک ایران رفتیم و برگشتیم؟ چه نتیجه‌ای داشت؟ چه حاصلی جز کشته‌شدن تعداد بسیاری عراقی و ایرانی و اسیرشدن تعدادی دیگر داشت؟ و وقتی این پرسش‌ها ایجاد می‌شد، حرکتی جوهری در مردم عراق ایجاد می‌شد؛ همانند قضیه حضرت ابراهیم که قوم به خویشتن خویش رجوع کردند ـ فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ ـ و پرسیدند چرا؟ اینجا بود که زمزمه‌ای در مردم عراق ایجاد می‌شد و این زمزمه تبدیل به جویبار و نهر و رودخانه و دریایی می‌شد که علیه حاکمیت حزب بعث اقدام کند. ما می‌توانستیم قصاص‌مان را آنجا انجام دهیم؛ یعنی، جنگی رهایی‌بخش شود و ما به ملتی که آنجا قیام کردند کمک کنیم و حتی به آزادی عراق هم برسیم؛ البته این به لحاظ راهبردی، وقتی عراقی‌ها با چراغ سبز سفیر امریکا وارد کویت شدند، در بازگشت از کویت اگر یادمان باشد قیامی سرتاسری در عراق شکل گرفت؛ طوری که حتی آیت‌الله خویی هم که مخالف هر حرکتی بود به این قیام پیوست؛ سنی، شیعه، کرد و تمام جناح‌ها در آن مشارکت داشتند؛ قیامی از قاعده بودند، اما امریکا آن قیام را به‌شدت با کمک مجاهدین و هلی‌کوپترهایی که دادند سرکوب کرد؛ رامسفلد آنجا با صدام عکس دارد. امریکایی‌ها با قیام از قاعده در عراق مخالف بودند و می‌خواستند هر تحولی در عراق می‌شود سرنخش دست خودشان باشد. درباره ما هم چنین کاری باید می‌شد.

قصاص باید متوجه ائمه‌الکفر باشد؛ نه بندگان بی‌گناه از هر دو طرف. آقای طالقانی می‌گویند در آیه «فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَهٌ» (بقره: ۱۷۸) باید ببینیم آنکه قاتل است هم مخلوق خداست و برادر ماست و وقتی که تلقی شد برادر ماست، ممکن است نیروی عفو هم جاری شود؛ این تحلیلی است که آقای طالقانی درباره قصاص دارند. دوم هم اینکه ما به جنگ رهایی‌بخش و برنامه‌ریزی قصاص توجه نکردیم. باید زمانی را طی می‌کردیم که نیروی قیام و حرکت جوهری در مردم عراق شکل بگیرد و بعد خودمان وارد شویم. دانش قرآنی ما در آن مقطع ضعیف بود. همین الان هم این دیدگاه وجود دارد که یک آیه وقتی می‌خواهد اجرا شود، باید فوری اجرا شود! در حالی که این زمان می‌خواهد و در اجرا به برنامه‌ریزی و عقلانیت نیاز دارد.

***

پس از پایان سخنان، مهندس میثمی دسته‌گلی را به‌عنوان نماد تشکر از همسر شهید دردکشان به ایشان تقدیم کرد و مجری برنامه در خصوص مهندس میثمی گفت: خود مهندس میثمی میراث‌دار یک تحلیل عاشورایی و کربلایی است و میراث‌دار بزرگ‌ترین شهدایی است که برای این انقلاب داده شده است.

سپس دکتر داود سلیمانی، استاد بازنشسته دانشگاه تهران و نماینده مجلس ششم، که در دوره‌ای با شهید یوسفی در جبهه و مناطق جنگی مراوده و آشنایی داشته، به طرح بحث پرداختند که در ادامه با هم می‌خوانیم.

بازگشت به ارزش‌ها

بسیاری از شهدا در جنگ و دفاع مجسمه اخلاق و ایثار بودند. مصطفی نمونه‌ بارزی برای ماست. مصطفی شور و شیدایی بود. آگاهی بود. پیش از انقلاب کسانی جامعه را آگاه می‌کردند و دوست داشتند که نظامی اخلاقی و انسانی به‌جای نظام جابرانه حاکم بشود. مصطفی پیش از انقلاب با بچه‌های مسجد شروع کرد. مصطفی خوش بیان بود و جاذبه خاصی در کلامش داشت. به کار فکری و فرهنگی علاقه داشت و به همین دلیل هم به جبهه‌ها می‌رفت. به بیانی او آگاهی داشت و انتشاردهنده آگاهی بود. مصطفی بی‌قرار بود. او می‌گفت باید تمام سرمایه زندگی‌مان را صرف اعتلای جامعه‌مان بکنیم، برای همین قرار نداشت. این را باید از زبان همسر مکرم ایشان شنید. یک جا نمی‌ماند. جبهه‌های جنوب و غرب و رفتن به بندرعباس و جاهای دیگر. مرد جهاد بود. گاهی ماه‌ها می‌رفت و وقتی به او می‌گفتند بمان می‌گفت وظیفه ما جهاد و مبارزه است. شاید از روز اول یا دوم حمله بود که در اهواز حضور پیدا می‌کند و جبهه دغدغه اصلی‌اش می‌شود.

من این‌ها را گفتم که به بحث اصلی برسم و آن این است که انسان برای اینکه به هدفی که دارد برسد نیاز به چند چیز دارد: یکی از آن‌ها ایمان و اعتقاد است. مصطفی ایمان داشت؛ دوم آگاهی است. مصطفی آگاه هم بود، ناشر آگاهی بود و جاذبه داشت. گفت سخن چو از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. او با تمام احساس سخن می‌گفت و نفوذ کلام داشت. زمانی که صحبت می‌کرد همه چیز دگرگون می‌شد و همین برایش قرار نمی‌گذاشت، برای همین سری پرشور داشت و تا آخرین نفس برای تحقق آن چیزی که درست می‌انگاشت تلاش کرد.

پیش از اینکه اینجا بیایم فکر می‌کردم چه بگویم. قرآن را باز کردم و به خدا گفتم می‌خواهم بروم برای شهید مصطفی سخن بگویم. آیاتی بیاور که مدد بگیرم. خیلی جالب بود. تمام این قصه‌ای که گفتم در این آیات تبلورش را دیدم. این آیات از سوره عنکبوت آمد: «یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّ أَرْضِی وَاسِعَهٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ» می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان اوردید زمین من وسیع است پس مرا عبادت کنید.» و در ادامه می‌فرماید «کلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَینا تُرْجَعُونَ» همه می‌میرند و بعد پیش ما می‌آیند؛ و در جایی دیگر مرگ‌ها را مقایسه می‌کند. «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا» و در ادامه آیات عنکبوت  می‌گوید: «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ الْجَنَّهِ غُرَفًا تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فیها نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ» می‌گوید کسانی که ایمان دارند و عمل صالح انجام می‌دهند ما در بهشت برای آن‌ها جایگاه خوبی را قرار می‌دهیم و در آنجا جاودان‌اند. این بهترین اجری است برای کسانی که  عمل می‌کنند.

مصطفی حرف و عملش یکی بود. چون بد است آدم حرف بزند، ولی عمل نکند. ما بیشترین برگشت از این اخلاق را در دوگانگی قول و عمل می‌بینیم. «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» چرا حرف می‌زنید و عمل نمی‌کنید. «کبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ» بدترین چیز این است که چیزی بگویید و عمل نکنید.

مصطفی به جهاد و مبارزه در مقابل ظلم و تجاوز اعتقاد داشت. «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الَّذِینَ یقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ» بعد در ادامه آیات عنکبوت می‌فرماید: «الَّذینَ صَبَرُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ» آن‌ها صبر کرده و به خدا توکل می‌کنند.  صبر. همسر آقا مصطفی باید بگوید، آن لحظه‌ای که مصطفی می‌خواست جدا بشود و برود که جلال گریه می‌کرد. گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفت نرو. گفت اگر نروم گریه نمی‌کنی؟ گفت نه و بی‌اختیار مصطفی گریه کرد. بعد مادر، فرزند و مصطفی با هم گریه کردند. گفت جهاد نیازمند صبر است. نیازمند ایثار است. ما باید برای ارزش‌ها، اخلاق و انسانیت برویم. اهل توکل و صبر بود.

چه شد پس از گذشت سه دهه از جنگ، ما این قدر فاصله گرفتیم؟ من اولش گفتم که حدیث نفس می‌کنم. شاید شما فاصله نگرفته باشید، من خودم را می‌گویم.

به نظر من دو سه عامل در این اخلاق، خلوص، ایمان، توکل، آگاهی، شور و شیدایی تأثیرگذار بود. چند مسئله بود که ما را جدا کرد. درست است که جنگ این روحیه را به آدم می‌دهد، چون در کنارت دوستانت را می‌بینی که به شهادت می‌رسند. درست است که در کارزار، ناخالصی‌های آدم کم‌کم از بین می‌رود. روز اول جبهه با ماه اول فرق دارد. چند روز اول آماده نبودی. ساخته نشده بودی. در جبهه یک ترسی داشتی. شاید برای ریا جبهه رفته بودی. گفتم حدیث نفس می‌کنم. خودم را می‌گویم. می‌ترسیدی؛ اما یک نوجوان سیزده چهارده ‌ساله را می‌دیدی که چگونه آنجا رشادت به خرج می‌دهد توی بیست‌وپنج‌ساله وقتی او را می‌دیدی خجالت می‌کشیدی. بعد کم‌کم آدم می‌شدی. کم‌کم می‌فهمیدی که اینجا جای ادا درآوردن نیست. آدم‌شدن هم مشکل است. چه شد که این آدم‌ها موقعی که آمدند و جنگ تمام شد از میراثی که به‌جا ماند، به‌جای آنکه رشد کند مثل اخلاق و به‌عنوان یک سرمایه اجتماعی ما را به پله‌های برتر اخلاقی برساند، این قدر فاصله گرفتیم.

به اعتقاد من بزرگ‌ترین سرمایه یک ملت دو سه چیز است: یکی امید است؛ دیگری اعتماد است، اعتماد من به شما، شما به دیگری و همه به حاکمیت و حاکمیت به ما. اگر این سرمایه باشد، پیشرفت هم هست.

سال گذشته که در این جمع حاضر بودم، دکتر فرشاد مؤمنی یک سخنرانی کردند و گفتند از هفده رخداد عجیبی که به‌عنوان برگ مثبت پس از انقلاب افتاده است، چهارده تای آن در زمان جنگ بوده است و این را گفتند که علت اساسی،  نبود فاصله بین دولت و ملت بود. چون اگر این فاصله ایجاد بشود، نه اخلاق شکل می‌گیرد، نه توسعه، نه اقتصاد و نه هیچ‌چیز دیگر؛ چون دوگانگی در عمل رخ می‌دهد. اول شکاف بین مردم به‌واسطه بی‌اعتمادی صورت می‌گیرد. نفعگرایی و منفعت‌طلبی و فردگرایی به‌جای جامعه‌گرایی حاکم می‌شود. لذا اگر ما امروز در شرایطی هستیم که جامعه ما پایین‌ترین درجه اعتماد به کشور و دولتش و حاکمیتش را دارد، این نشانگر فروریزش اخلاقیاتی است که از عمل ما سرچشمه گرفته است. «کونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیرِ أَلْسِنَتِکمْ». کسی که این دوگانگی در گفتار و کردار را می‌بیند،  می‌گوید دولتمرد این‌طور رفتار می‌کند، من چرا نکنم؟ شما دیدید کسی که تا دیروز عنوان رزمندگی را یدک می‌کشید، الآن دنبال ثروت این ملت افتاده است. فلان نهادی که پرچمدار عشق و ایثار بود، الآن پرچمدار چیزهای دیگری است. چه می‌ماند برای آن جامعه که مخصوصاً از نظر آگاهی و انتقال تجربه هم برایش خوب کار نشده است. او می‌گوید فرصت را غنیمت دار. نمی‌گوید  دیروز را ببین. جبهه را ببین. آن ارزش‌های انسانی که برایش انقلاب کردیم را ببین و آینده را بر اساس گذشته بساز. بلکه به قول خیام می‌گوید:

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن                    فردا که نیامده ست فریاد مکن

بر نامده و گذشته بنیاد مکن            حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

 

حالی خوش‌بودن. من فعلاً مسئولیت دارم. فلان جا رئیس هستم و حالا که هستم باید بهره ببرم.  تأثیر اجتماعی آن هم این است که اگر فردا من نوعی هم آمدم جایش بگویم من هم مسئولیت دارم و دستم می‌رسد چرا از قدرت و ثروت نفع نبرم. این‌طوری خردخرد جامعه اعتمادش را اولاً به خودش و ثانیاً به دولت از دست می‌دهد. بعد دولت هم نسبت به ملت اعتمادش را از دست می‌دهد. همه دیگر عنصر خطرناک می‌شوند. همه عنصر مزاحم می‌شوند. هر کس در مقابل آن ضداخلاق‌ها بایستد، یا برگی از بی‌اخلاقی را افشا کند، او می‌شود مقابل دولت و حاکمیت. لذا باید تاوان بدهد. هزینه زیاد می‌شود. در جامعه‌ای که هزینه صداقت زیاد بشود. هزینه راستگویی و عدالت زیاد بشود. جایگزینش دروغ خواهد شد. موقعی که عدالت هزینه دارد، جایش ظلم می‌آید. موقعی که هر انگاره مثبت و اخلاقی مساوی است با هزینه، نتیجه‌اش فروریختن اساس اخلاق در جامعه است. لذا نه از شور و شیدایی در مقابل هدف خبری است که مصطفی و مصطفی‌ها دنبالش بودند، نه آن صداقت، نه آن ایمان، نه آن توکل. پس این‌ها فقط در وجه ریایی آن در جامعه  ظهور می‌یابد. از درون اخلاق نیست، ولی از برون زینت داده شده است.

ظاهرت چون گور کافر پر حلل                       وز درون قهر خدا عز و جل

 

من به شما می‌رسم، مجسمه دینم. مجسمه عدالتم. در آن پدیدار ریایی خودم، بهترین و مسئول‌ترین فردم. با تمام نمایش‌های بیرونی آن، اما در درونم فروریخته‌ام. چون تمامی این‌ها برای دنیا است. امام حسین (ع) فرمود: ِ «اِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلی اَلْسِنَتِهِمْ یحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیانونَ» به‌راستی‌که مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان آن‌هاست تا جایی که دین وسیله زندگی آن‌هاست، دین دارند و چون در معرض امتحان قرار می‌گیرند، دین‌داران کم می‌شوند. چرا؟ چون عبد دنیا شده‌اند. آنتی‌تز اخلاق الهی و انسانی و ایثار و ایمان و توکل،  این تز  دنیاگرایی است. دنیاگرا شده‌اند. قدرت و ثروت را از وجه دنیایی دیده‌اند. اخلاق فروریخته،  جامعه را بی‌اعتماد کرده و امید را می‌گیرد. این‌چنین  جامعه‌ای به توسعه فرهنگی، اخلاقی، سیاسی، اقتصادی نمی‌رسد؛ بنابراین، عقب‌ماندگی ما ریشه در فروریختن اخلاق دارد و آن‌هم ریشه در دوگانه عمل‌کردن دارد. ابتدا در درون خودمان،  که قول و عملمان یکی نیست؛ دوم در میان ملت و حاکمیت و شکاف ملت و دولت. برای رسیدن به جامعه اخلاقی که اگر به این برسیم به توسعه می‌رسیم لاجرم  مهندسی معکوس لازم است تا برگردیم.

خداوند انشاالله روح این شهید بزرگوار و شهیدان دیگر را غریق رحمت بی‌منتهای خود گرداند.  ما شرمنده هستیم و من به نوبه خودم توبه می‌کنم از اینکه نتوانستیم حق و راه و عمل و اخلاق آن‌ها را به‌جا بیاوریم.

 

میثاق خون در آرزوی یافتن سیمرغ

در ادامه مراسم کلیپی درباره شهدای جنگ در جمع حاضران پخش شد و یکی از حاضران (خانم فرشیدپور) نیز به قرائت متنی پرداخت که درباره شهید یوسفی نگاشته بود. در این متن آمده بود:

به نام حق. تقدیم به همسر، هم‌رزم، هم‌پیمان و هم‌پرواز شهید مصطفی یوسفی، خانم دردکشان، که ایستادن را از او آموختم. بار دگر ماه باشکوه بهمن و یادبود تولد «یوسف»ی برگزیده؛ محفلی و حلقه‌ای حول شمع فروزان، شهید سرفراز، آنکه سوخت و شعله‌اش همچنان روشنی‌بخش جمع ماست. یوسفی که از زندگی ظاهری دست کشید و از چشم ظاهربین یاران گم گشت تا در حیاتی بس بالاتر، در جاودانی رخ نماید و تمام‌قد ظاهر شود. «یوسف گم‌گشته بازآید به کنعان غم مخور» و باز آمد و اگر چشم حقیقت‌بین داشته باشیم، در جمع ما و در کلبه احزان ما از همه زنده‌تر و درخشان‌تر و گویاتر است. با لبخندی بر لب، راضی از خدای خویش و خدا راضی از او و اینک ما پرندگانی که روزی در آرزوی یافتن سیمرغ میثاق خون بسته بودیم، امروز می‌رویم تا خلاصه آمال و آرزوهای خود را در «سی» مرغ بیابیم؛ و نهراسیم؛ که هراس از ما می‌ترسد و شک نداشته باشیم؛ که تردید در پای یقین ما فرومی‌شکند؛ ما که با یکدیگر عقد اخوت بسته‌ایم و هم‌پیمان، آماده برای پروازی و اوجی دیگری؛ و نگوییم حرکت و جنبش ما شکست‌خورده و به انحراف رفته که شکست در ذات جنبش نیست، جنبش خود فی‌نفسه یعنی موفقیت، پیروزشدن بر کاهلی و ترس و ناآگاهی، غلبه بر غرور جاهلی، عنایتی که خداوند بر ما نوجوانان دیروز و نوجوان‌پروران امروز کرد؛ ما را برانگیخت با پرچمداری معلمی آگاهی‌بخش چون شریعتی، با شور عشق برانگیزاننده شهیدان بی‌ادعایی چون محمد و محسن و اصغر و یارانشان، با الگوشدن زنان جانباز و خوش‌پروازی چون فاطمه امینی و با اطمینان به خیزش مردمی پاک‌نهاد، رو به رشد، مخلص و جان‌برکف، مردم ایران؛ و با بازخوانی مذهب تشیع، زنده‌شدن علی از زیر خروارها توصیف غلوآمیز، بیدارشدن حسین و جوشیدن دوباره خون پاکش، از پس هزار سال توصیف‌های حقارت‌آمیز؛ برافراشته‌شدن دوباره پرچم «قولوا لااله الا الله تفلحوا» محمد (ص) ـ بیدارکننده مردم از خواب گران جاهلیت.

بار دیگر با بازخوانی و برانگیختن شعور انسانی در مقابل جاهلیت نوین، شرافت مذهبی در مقابل دین‌فروشان و شور انقلابی در مقابل شعارسرایان انقلابی‌نمای ضدانقلاب، بار دیگر و بار دیگر و بار دیگر پرواز را می‌طلبیم. پروازی که نه در دوردست، در حال حاضر امکان‌پذیر است. پرواز به‌سوی هدفی والا، در مسیری والاتر که راه، خود هدف است و مسیر یعنی، رسیدن و پریدن و پریدن و پریدن؛ و درد بال‌ها را به جان خریدن و یک دم آرام و قرار نداشتن و خود را و خدا را باورداشتن و در خودباوری و خداباوری خوش درخشیدن؛ همچون شمع پرفروز محفل ما شهید مصطفی یوسفی.

 

شهدا ستیز با ستم و بیداد را پیشه ساختند

سپس از دکتر محمدعلی دادخواه، پژوهشگر و حقوقدان،که در مجلس حاضر بود دعوت شد به بیان نکاتی بپردازند. ایشان با قرائت آیه: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْکمْ وَ یثَبِّتْ أَقْدامَکمْ» (محمد: ۷) سخنان خود را آغاز کرد و اظهار داشت:

تاریخ در هنگامه گذر و آمدن و شدن خود، همواره در انباز زمان، تجربه‌ای را برای کسانی که پس از آن زمان می‌آیند و بر این گذشته می‌نگرند می‌نگارد، اما تنها اندک اقوامی هستند که این دلالت و کارایی و پایداری را دارند که بتوانند در این سیر زمان و گذشت تاریخ آنچه بر آنان رفته و آنچه پیش روست به محاسبه بنشینند و در ارزیابی تاریخ ببینند از کجا به کجا رفتند و در کدامین جای فسردند. قاعدتاً هنگامی که انقلاب رخ می‌دهد یک معیار، شاخص و ارزش به‌عنوان ارزش نخستین و برتر که همگان که انقلاب می‌کنند بر آن معتقدند و دل سپرده‌اند، مطرح می‌شود. انقلاب برای دستیابی به ارزش‌های برتر است. انقلاب هنگامی رخ می‌دهد که مردم از وضعیت فعلی دلزده‌اند و به آن معترضند.

آن کسانی را که با این معیارها و این همسویی همدل می‌شوند به گرد یکدیگر جمع می‌کند و راه کسانی را که یورش برای یک امر اخلاقی دارند، پی می‌ریزد. قاعدتاً انقلاب‌ها در پی یک نیت خیر و یک بهروزی انجام می‌شود؛ اما اینکه چه مقدار این آرزوها و آرمان به نتیجه می‌رسد، بحث دیگری است. به‌ویژه اینکه هنگامی که تاریخ انقلاب‌های سرنوشت‌ساز را ورق می‌زنیم، ما را بر آن می‌خواند که آیا ما هم دچار همان انقلاب‌ها شدیم؟

تاریخ ما را فرامی‌خواند که از گذشته تجربه آینده را بگیریم. اگر بعضی موسی‌وار برمی‌خیزند، مبارزه می‌کنند و پیروز می‌شوند، اما امکان دارد پس از آن قوم بنی‌اسرائیل پدید آید که تمام همّ و غمّ آنان این است که «ای یهوه چنان به ما قدرت ده که همه مانند دانه‌های انار در اختیار ما باشند»! هرچند ابتدا که موسی این را نگفت. «تن سپر کن پیش تیر قبطیان/ تا شوی آماج طعن سبطیان / دیوخویان را دوای درد باش/ چون ددان یک عمر صحراگرد باش». اگر قرار بود که آن آرمان‌ها بماند، اعتراض‌های بعد از آن رخ نمی‌داد.

این قسمت‌های جداجدای تاریخ در کوله‌بار ما یک اندیشه، یک نگرش، یک پاسخ ارجمند را به همراه دارد و آن پاسخ اینکه: ما در کدامین نقطه تاریخ ایستاده‌ایم و به کدامین ره، راهور هستیم و کانون کدام وظیفه را داریم؟ می‌بینیم متأسفانه در سرزمین، در جایگاهی قرار می‌گیریم که بد و بدتر مقایسه می‌شود و اگر ملاک این باشد، نمی‌توانیم ارزشیابی کنیم. بیاییم به ارزش‌های ارجمند برسیم. مگر قرار نبود که انقلاب برای این باشد که ارزش‌های نخست اعتبار پیدا کند؟ پس هر کس ارزش‌ها را زیر پا گذاشت، از انقلاب دور می‌افتد. بسیاری معتقدند همه انقلاب‌ها برای دادگری است، اما چون بعداً برخی از انقلابیان گاه به نیت خیر و گاه با سوءنیت آنچه باید را انجام نمی‌دهند از عدالت دور می‌شویم. اگر این دادگری را هر لحظه را به‌عنوان شعاع نخست قرار دهیم و هر کس در موضع خود قرار بگیرد، همه این اشکالات برطرف می‌شود: «عدل چه بود؟ وضعشی در موضعش / ظلم چه بود شی در ناموضعش / عدل چه بود آب دادن اشجار را / ظلم چه بود آب دادن خار را». برگردیم ببینیم آیا ما چه مقدار از فرمانروایان، از فرمانپذیران، از مدیرانمان در موضع دادگری و عدل قرار داریم. مگر قرار نبود که بر مبنای قانون اساسی، همواره این باشد که پیروی از قانون برای کسانی که فرادست نشسته‌اند و کسانی که در فرودست هستند، به‌عنوان ارزش نخست باشند؟ پس هر کس قانون اساسی را اعتبار نمی‌دهد، نخستین کسی است که ظلم می‌کند. مگر به‌عنوان یک پیمان بر آن راه نبستیم؟ آن هم در شرایطی که اطراف ما همواره نابسامانی و خشونت هست. زیاد دور نرویم، به بحرین که فاصله مرز آن تا کشور کمتر از فاصله مرکز کشور تا تبریز است نگاه کنیم. این همه اختلاف چرا؟ به عراق و سوریه و افغانستان بنگریم. همه اینجا بیدادگری است و برای اینکه به آن سرنوشت دچار نشویم باید به دادگری بازگردیم. بیدادگری تخم نفاق را می‌افکند. شهدای ما بر این مبادی برخاستند، جان‌فشانی کردند و از عزیزترین عزیزان خود چشم پوشیدند که دادگری ایجاد شود. اگر ما بیداد را در اندک موضع آن برنخیزیم و جلو نگیریم، هر روز بدتر می‌شود. شهدای ما بر این برخاستند که ظلم بود و جنگ با آن را پیشه ساختند. چرا آن بیداد را از یاد برده‌ایم؟ آموخته‌ایم که هرگز ناامید نشویم و این سخن بزرگان ماست که هرگز ناامیدی را به خود راه ندهیم، بر همین مبادی، ناامید نیستیم و «دقایقی از زمانه هنوز در پیش است / که از سراسر گذشته قیمتش بیش است».

 

شهید، انسان نامتعارف

در ادامه آقای محمود دردکشان (برادر همسر شهید یوسفی) که سال‌ها با شهید یوسفی مصاحبت داشته‌اند، نکاتی را بر اساس قرآن مطرح کردند:

ما امشب آمده‌ایم برای بزرگداشت فرهنگی که شمع این محفل (شهید یوسفی) یکی از خروجی‌های این فرهنگ است. آیا ظهور و بروز مصطفی‌های دوران ما غیر از دستاورد بازگشت به قرآن در این جامعه بود؟ فردی مانند شهید یوسفی، در خانواده‌ای مذهبی که هیچ حس و حال و دغدغه‌ای نسبت به مسائل کلان اجتماعی نیست، برمی‌خیزد. آقای مصطفی یوسفی وقتی پایش به یک جلسه قرآن باز می‌شود و می‌فهمد که اینجا حرف و حدیث‌های متفاوتی است، می‌شود مصطفی یوسفی. می‌خواهم این را عرض کنم که دوستان عزیز، علی‌رغم همه این هجمه‌هایی که نسبت به این روند انقلاب شد، اما قرآن و قدرت زایندگی آن هست. راهکار این است که ما بیاییم این قرآن را درست بفهمیم. با هزاران تجربه‌ای که از ورود نسل‌های پیشین به قرآن داریم، واقعیت قرآن ـ ما انزل الله ـ را دنبال کنیم، نه اینکه انگاره‌های ذهنی خودمان را بخواهیم بر قرآن تحمیل کنیم. این راهکار، هزاران یوسفی و برتر از او تحویل این جامعه می‌دهد. تمام مسئله در کشور این است که این اتفاق دوباره نیفتد. گسترش و بسط خرافات، تصادفی نیست، سازمان‌یافته است. آن اتاق فکری که دنبال به شکست کشاندن انقلاب بودند و هستند و قویاً از امکانات ثمره خون همین شهدا بهره‌برداری می‌کنند، درست گره را گرفتند؛ فاصله‌مندی ما با قران و مفسران واقعی آن که به نظر ما ائمه اطهار هستند. این مدل زندگی قرآنی را مبنا قرار دادن، صدی است که مولوی گفت «چون که صد آمد نود هم پیش ماست».

آیه می‌گوید: «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتی‏ کُنْتُمْ تُوعَدُونَ: در حقیقت، کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداست» سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنان فرود می‌آیند [و می‌گویند]: «هان، بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتی که وعده یافته بودید شاد باشید.»(فصلت: ۳۰)

این زیستن بر پایه دو محور است: یکی بُعد معرفتی است که درک و تلقی صحیح و اصولی و مبنایی از ربوبیت خداست؛ هستی‌بخشی که آن پدیده و آن مخلوق را رها نمی‌کند و مسئولیت بالندگی‌اش را بر عهده دارد؛ و دوم مهم‌تر، در بعد اجرایی و عملیاتی، استقامت بر این معنا. نکته سوم فریاد رسا داشتن در رابطه با این فرهنگ: «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا». حال چه اتفاقی در زندگی این آدم‌ها می‌افتد؟ آدم‌هایی بوده‌اند که اهل استقامت بر پایه ربوبیت نبودند، ولی با توانمندی‌ها و با خوداتکایی خارق‌العاده عمل کردند؛ ولی حرف قرآن امشب و همه لحظه‌ها و در طول تاریخ با ما چیست؟ آنچه من می‌فهمم این است که می‌خواهد بگوید برای شناخت این آدم‌ها، با ابزارهای شناختی متعارف امکان رسیدن ندارید. شناخت مصطفی یوسفی با روش‌های مرسوم آدم‌ها میسور نیست. چرا؟ چون اتفاقی که در زندگی این آدم‌ها می‌افتد و رمز و راز مقاومت‌های بی‌نهایت اینان می‌شود این است: «َتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکهُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتی کنْتُمْ تُوعَدُونَ». وجود این‌ها سرزمینی می‌شود که ملائکه در آن نزول می‌کنند و با این‌ها به گفتمان می‌نشینند. این را با کدام ملاک و معیار عقلانی می‌توان شناخت و دریافت کرد؟ کلام وحی است. به همین میزان شناخت این‌ها پیچیده است و این پیچیدگی را با عقلانیت نمی‌توان پاسخ داد، اهلیت می‌خواهد. یک زندگی تعمیم‌یافته، یک زیست تضمینی: أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا. این‌ها دیگر انسان‌های عادی نیستند که فکر کنیم با پتانسیل‌ها و توانمندی‌های جاری و طبیعی بشر زندگی کنند، بلکه بر اساس این پشتوانه زندگی می‌کنند: «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَه» (فصلت: ۳۱). پشتیبانی عظیم و قوی‌ای که مأموریت انجام آن را ملائکه بر عهده دارند: «إِنَّ اللَّهَ یدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا» (حج: ۳۱). دست خدا و حضور خدا را به‌عنوان سنت خدا ببینیم. این جریان شکست‌ناپذیر است. شرط آن، فهم بعد معرفتی قضیه و استقامت همه‌جانبه است. این رمز پیروزی است که قطره وجودی را به اقیانوس لایزال الهی متصل می‌کند آن وقت این آدم‌ها خیلی طبیعی و سیستماتیک کار خدایی می‌کنند و خدا کند که ما از قافله عقب نمانیم.

***

در این مراسم همچنین بخشی از وصیتنامه شهید یوسفی قرائت شد و از هم‌رزمان شهید یوسفی دعوت شد به بیان خاطرات خود بپردازند و آقایان حسینی، وکیلی، احمدی و تعدادی دیگر از حاضران به بیان خاطره از شهید یوسفی پرداختند و در انتهای مراسم نیز خانم دردکشان، همسر شهید یوسفی، خاطره‌ای از یکی از وداع‌های شهید یوسفی برای حاضران بیان کرد که تأثر و افسوس حضار را از فقدان شهید یوسفی در پی داشت. روحش شاد و یادش گرامی باد.

[۱]. خلاصه‌ای از زندگینامه شهید یوسفی پیش از این در شماره ۹۶ چشم‌انداز ایران در گزارشی با عنوان «ذکر شهدا به دور از شعارزدگی» منتشر شده است.

[۲]. فَقَاتِلُواْ أَئمَّهَ الْکفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ ینتَهُونَ (توبه: ۱۲)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط