بدون دیدگاه

شهری شدن سرمایه یا شهری شدن رانت

 

گفت‌وگو با کمال اطهاری

فاجعه آتش‌سوزی ساختمان پلاسکو، ضعف‌های مدیریت بحران در شهر تهران را بیش از پیش آشکار کرد. پلاسکو یکی از قدیمی‌ترین ساختمان‌های تهران بود و بااینکه در مرکز شهر بود، فاقد امکانات کافی برای مقابله با خطر احتمالی بود. از زمان احداث این ساختمان تا کنون، شهر تهران تغییرات زیادی کرده است. در این سال‌ها ساختمان‌های بلندمرتبه زیادی در شهر افراشته شده که بسیاری از آن‌ها از ایمنی کافی برخوردار نیستند. به نظر می‌رسد لازم است در نوع اعمال نظارت بر ساخت‌وسازها تجدیدنظر جدی صورت گیرد.

کمال اطهاری یکی از کارشناسان ارشد دست‌اندرکار تهیه طرح جامع شهر تهران است. برای بررسی ریشه‌ای مشکلات شهر تهران با ایشان به گفت‌وگو نشستیم. پرسش محوری این گفت‌وگو این است که چطور با صرف این‌همه هزینه برای برنامه‌ریزی و ساختار اجرایی تنومند شهرداری، روزبه‌روز به مشکلات این شهر افزوده می‌شود؟

 

حدود یک دهه پیش، طرح جامع شهر تهران به تصویب رسید که شما هم در جمع‌بندی و تکمیل آن مسئولیت داشتید. با همه تلاش‌هایی که برای تهیه آن طرح شده بود، در سال‌های گذشته به شکلی بسیار ناقص اجرا شد، حالا هم آن مشکلات شهر باقی است و معضلاتی همچون آلودگی هوا و ترافیک و اسکان غیررسمی افزایش چشمگیرتری داشته است. لطفاً در آغاز بفرمایید هدف‌گذاری شما در طرح جامع شهر تهران چه بوده است؟

همان‌طور که لوفور می‌گوید، فضا یا محیط مصنوع تجلی تاریخ یا روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است و خود این فضا می‌تواند زمینه‌ساز تکامل آن روابط باشد؛ مانند همان نقشی که زبان برای تفکر دارد، خودش تجلی تفکر است، اما زمانی که بسط پیدا می‌کند اندیشه را بارورتر می‌کند. تنگنای فضای شهر تهران برای زندگی و فعالیت، تجلی روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کژکارکرد و ناکارآمد کنونی ایران است. این کژکارکردی در طبیعت هم نمایان شده است و عوارضی همچون خشک‌شدن دریاچه‌ها، تالاب‌ها و ایجاد فروچاله‌ها نشانه آن است. حال بگذارید در پاسخ پرسش شما این موضوعات را بشکافیم.

دیوید هاروی وقتی فضای جوامع شهری را نقد می‌کند، از شهری‌شدن سرمایه سخن می‌گوید. با این عنوان که سرمایه در قرن نوزدهم در کارخانه‌ها بود و با فضای شهر ارتباطی نداشت. کارگران همان‌طور که دیکنز در داستان دو شهر تصویر می‌کند در یک محیط بسیار بد کار و زندگی می‌کردند. تصویری هم که انگلس از وضعیت مسکن کارگران در انگلستان می‌دهد نیز بسیار بد است. بسیاری از کلانشهرها مانند لندن، نیویورک و شیکاگو در آن زمان یک بار دچار حریق سرتاسری شده‌اند، زیرا رشد سریع مانع از ارائه خدمات کافی بوده است. در واقع شهری‌شدن سرمایه این است که سرمایه از کارخانه بیرون می‌آید و وظیفه‌اش را تنها کسب ارزش اضافی نمی‌داند و صرفاً در پی استثمار کارگران نیست، بلکه دنبال سامان‌دادن به شهر است تا بازتولید ارزش اضافی کند و محیط مصنوع و بورژوازی مستغلات در خدمت تولید و بازتولید سرمایه درمی‌آید، نه اینکه مستقل از آن باشد و رانت‌جویی کند. برای این منظور باید شهر آماده باشد، حمل‌ونقل عمومی سریع وجود داشته باشد، امکانات شهری فراهم باشد و اسباب رفاه و تفریح کارگران فراهم شود تا موجب نوآوری نیروی کار در تولید شود و بتواند با خارج رقابت کند. این مفهوم شهری‌شدن سرمایه است که بخشی از آن وظیفه بورژوازی مستغلات است؛ یعنی، ساختن محیط مصنوع، نه صرفاً به هدف رانت‌جویی، بلکه برای اینکه گردش سرمایه را هم ممکن کند. برای همین هم هاروی برخلاف مارکس که دو چرخه گردش برای سرمایه در نظر می‌گیرد، سه چرخه گردش قائل می‌شود و چرخه سوم عبارت است از محیط مصنوعی که در خدمت انباشت سرمایه و تولید و بازتولید سرمایه است. بازتاب این موضوع را به‌طور مثال در قوانین شهری ایالات‌متحده امریکا می‌بینیم. از سال ۱۹۳۶ تاکنون قواعد شهری تغییر بسیار اندکی کرده است. در این قوانین ذکر شده است که کاربری مسکونی بر دیگر کاربری‌ها مقدم است؛ یعنی، کاربری‌های دیگر باید در خدمت کیفیت زندگی مردم باشد. این بازتاب همان سرمایه‌ای است که می‌خواهد ارزش‌افزایی کند و رقابت کند، برای همین به یک محیط زندگی خوب نیازمند است. در عین حال جامعه مدنی هم با کوشش و آگاهی به این حقوق رسمیت داده است. این دو موضوع با هم همخوان شده: یکی میل به ارزش‌افزایی سرمایه که باید بهره‌وری و نوآوری را افزایش دهد؛ دیگری حرکت مردم برای کسب حقوق زندگی. فضای شهرهای امریکا تجلی این موضوع است. در آنجا اگر کسی بخواهد تغییر تراکم بدهد، می‌تواند یک ساختمان دوطبقه را به یک‌طبقه تبدیل کند، نمی‌تواند آن را به سه‌طبقه تبدیل کند. کاربری تجاری را می‌شود به مسکونی تبدیل کرد، اما کاربری مسکونی را نمی‌شود تبدیل به تجاری کرد. این‌ها حقوق مدنی هستند که برای سرمایه‌داری دوراندیش هم مفید است، شهری‌شدن سرمایه به این معنا است.

برداشت از هاروی در ایران اشتباه و سطحی بوده و توجه آن تنها به وجه استثمارگر سرمایه بوده است. در حالی‌که سرمایه قواعدی دارد و به خاطر همین شامل تکامل تاریخی می‌شود. اگر با این شعار که من خیلی مخالف سرمایه‌داری هستم، یک مبارزه سطحی را جای عمیق تبلیغ کنیم، به جاده‌صاف‌کن پوپولیسم تبدیل می‌شویم. این اتفاق در ایران افتاده است. به‌جای اینکه یک درجه تکاملی از سرمایه‌داری را بگیریم و آن را یک درجه بالاتر (به‌سوی سوسیالیسم) ببریم، چند درجه عقب‌تر می‌رویم و تازه در این عقبگرد، چون نهادها کژکارکرد شده‌اند، کار خیلی سخت‌تر می‌شود. ببینید گذار از فئودالیسم عقب‌مانده و زورگویِ غارتگر به سرمایه‌داریِ دارای قانون، حتی برای اکثریت مردم بی‌سواد زمان مشروطه بدیهی بود، اما اکنون نهادهای کژکارکرد خیلی جاافتاده شده‌اند و این نهادها خودشان را در پوشش‌های مختلف مانند آزادیخواهی و دین پنهان کرده‌اند، در حالی‌که در فئودالیسم آن‌قدر این استبداد واضح و آشکار با شما روبه‌رو بود که می‌شد به‌راحتی آن را شکست.

شهری‌شدن رانت به این معنا است که فضا در خدمت بازتولید رانت درآمده است؛ یعنی، به‌جای اینکه یک نظام جایگزین سرمایه‌داری درست تعریف شده باشد و نقشه راه رسیدن به آن جامعه روشن شده باشد، عده‌ای به نام نفی شاه، امپریالیزم و سرمایه‌داری و شرق و غرب، ملغمه‌ای از قوانین ناکارآمد، انحصاری و رانت‌جویانه را جایگزین قوانینی در چارچوب سرمایه‌داری می‌کنند که در واقع روشنفکران مشروطه و شاگردان آن‌ها تدوین کرده بودند، نه رضاشاه و محمدرضاشاه. این امر پس از انقلاب به یک رانت‌جویی متکثر در مقابل رانت‌جویی واحد رژیم یا دربار شاه منجر شده است. از لحاظ نظری، رانت‌جویی متکثر تنها با وجود دموکراسی از لحاظ اقتصادی مفید است، اما در کشورهایی که از لحاظ سیاسی نابالغ و غیردموکراتیک باشند، با رانت‌جویی متکثر در یک پارلمان و قانون‌گذاری کمابیش انحصاری، یک ملغمه نهادی رانت‌جویانه که شبیه تقسیم غنائم است بنیان گذاشته می‌شود که تجلی فضایی آن همان شهری‌شدن رانت است. این اقتصاد رانت‌جویانه مولد نیست و از انحصار چندجانبه قدرت به‌وجود آمده است. فلان کارخانه را به عده‌ای «تیول» می‌دهند تا حمایت سیاسی آن‌ها را جلب کنند و در مواقع لزوم، از آدم‌های تحت مدیریت آن‌ها استفاده کنند. در ظاهر به‌نظر می‌رسد آن کارخانه ارزش اضافی رقابتی تولید می‌کند، ولی در واقع در دست یک دارودسته است و با صور پیشاسرمایه‌داری اداره می‌شود. از طرف دیگر رانت نفت وارد این چرخه می‌شود. درآمد نفت رانت است، ما بهره مالکانه می‌گیریم. کدام صنعتی است که کالایی با چهار دلار هزینه تولید کند و از ۴۰ تا ۱۵۰ دلار بفروشد. کارخانه‌های بزرگ هم رانت نفت را به‌صورت ارز و وام ارزان می‌گیرند و با آن مواد اولیه از خارج می‌خرند تا در شهر تهران مثلاً خودرو تولید کنند و به بقیه ایران بفروشند. پس اقتصاد تک‌محصولی نفت هم جای خودش باقی است. درواقع کل اقتصاد ایران به رانت نفت وابسته است و همان‌طور که رانت نفت در نظام اقتصادی و مالی می‌چرخد فضا نیز برای چرخش آن سازمان‌یافته است.

به علت کژفهمی از علم اقتصاد و اقتصاد سیاسی، الگوبرداری سطحی و نادرستی از سرمایه‌داری با نام سازندگی انجام گرفت. گفته شد که کلانشهرها باید خودکفا شوند و برای خودکفایی تراکم‌فروشی را شروع کردند. تراکم‌فروشی در واقع فروش قانون و در نتیجه رانت‌خواری و فروشنده آن مختلس است. حقوقدانان می‌گویند قانون «مبیع» یا قابل فروش نیست و تراکم تعیین‌شده در طرح جامع یک قانون است. به‌علاوه تراکم‌فروشی یعنی، از بین بردن حقوق مدنی با نقض حق ارتفاق (هم‌جواری) و قاعده «لاضرر». تقریباً تمام مراجع بزرگ در فتاوی خود می‌گویند اگر باغی مجاور یک زمین زراعی باشد و سایه شاخه‌های بیش رشد کرده درختان آن باغ از دیوار گذشته بر محصول زمین زراعی تأثیر بگذارد، صاحب زمین باید به صاحب باغ تذکر بدهد و اگر تذکر تأثیر نداشت می‌تواند شاخه درخت را ببرد. این موضوع هم جزو قوانین شرع است و هم جزو قوانین مدنی، اما رانت‌خواران و پشتیبانان آن‌ها از دین فقط حق مطلق مالکیت را می‌شناسند و چنین چیزهایی به گوششان نخورده است. اگر تمام ساختمان‌های یک کوچه دوطبقه باشد و ما به یکی بدون اذن بقیه اجازه بلندمرتبه‌سازی آن هم با تراکم‌فروشی بدهیم، با شرع و قانون متناقض است. این در قوانین کشورهای دیگر اعم از باکتاب و بی‌کتاب هم وجود دارد.

وقتی در طرح جامع ظرفیت جمعیتی هر شهر سنجیده می‌شود، فاکتورهای بسیاری در نظر گرفته شده است، اما رئیس‌جمهور پیشین -در واقع برای اینکه همچنان رانت‌جویی متکثرشده جناح‌های مختلف ادامه یابد- با استفاده از اختیارات خود در شورای عالی شهرسازی و معماری ظرفیت تهران را از حدود ۹ میلیون به ۱۰.۵ میلیون نفر و بعد تا ۱۳ میلیون افزایش داد. عجیب این است که ایشان عنوان کرد من برای رونق‌بخشیدن به بخش مسکن این کار را می‌کنم، در صورتی‌که در طرح جامع مسکن تصویب شده بود که تهران باید شهری دانش‌پایه باشد. می‌دانیم اساس اقتصاد مقاومتی، اقتصاد دانش‌بنیان است. در سال ۸۶ چشم‌انداز شهر تهران به‌عنوان یک شهر دانش‌پایه، هوشمند و جهانی تصویب می‌شود. تأکید می‌شود که دانش‌پایه بودن باید مقدم بر سایر امور باشد. هوشمندی را به دو معنا تعریف می‌کند: یکی استفاده از شبکه‌های دیجیتال؛ و دیگری به معنای دموکراتیک‌بودن. و می‌گوید اگر این‌ها عملی شود این شهر جهانی می‌شود.

نکات بسیار امیدوارکننده‌ای در آن طرح وجود داشت، ازجمله اینکه باید مشکل آلودگی هوا و ترافیک و بسیاری از مشکلات در میان‌مدت برطرف شود. حالا که پس از گذشت سال‌ها این اتفاق نیفتاده، این پرسش پیش می‌آید که آن طرح‌ها تا چه حد عملی بوده و تا چه حد بیان آمال و آرزوها بوده است؟

ببینید کسی که فکر می‌کند هرکس واژه‌هایی همچون شهر هوشمند و جهانی را به‌کار برد از سرمایه‌داری دفاع کرده است، دچار ژست‌های رادیکال شده است. رادیکال کسی است که ریشه‌های تکامل انسان و جامعه را درمی‌یابد. این برخوردهایی که به نام چپ می‌شود، ارتدوکس (آیین‌پرستی) است، نه رادیکال. ما در طرح جامع ریشه‌های مشکلات شهر تهران و اقتصاد وابسته و تک‌محصولی را پیدا کردیم. این پرسش شما را همان زمان یکی از اساتید اقتصاد دانشگاه مطرح کرد که خودش در نهایت توجیه‌گر اقتصاد رانتی شد، چون با اتکا به چنین حرف‌هایی شهرداری اهداف طرح جامع را کنار گذاشت. ایشان گفت حرف‌هایی که شما می‌زنید کهکشانی است، من پاسخ دادم به نظر من هم شما مرتجع‌اید. پاسخ تندی به ایشان دادم، چون می‌دانستم این ادبیات، جاده‌صاف‌کن رانت است. گفتم شما از رضاشاه هم عقب‌مانده‌ترید. رضاشاه بیش از هفتاد سال پیش مدرن‌کردن ایران را در دستور کار قرار داد، در حالی‌که نه منابع کافی وجود داشت و نه زیربنای لازم و نیروی انسانی ماهر ولی الآن که همه‌چیز فراهم است. الآن برپایی اقتصاد دانش همان‌قدر لازم و ممکن است که در گذشته صنعتی‌شدن.

به‌طور مثال ببینید نخستین صنایع الکتریکی ایران سال ۱۳۳۸ در حکیمیه تهران تأسیس شد. کارخانه ارج از آنجا شکل گرفت. آن موقع کارخانه سامسونگ وجود نداشت. الآن ارج ورشکسته شده و سامسونگ بازار ما را در اختیار گرفته است. ما در طرح جامع پیش‌بینی کردیم که آن محدوده به اقتصاد دانش‌پایه اختصاص داده شود. این محدوده بین دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه امام حسین، مجتمع پارچین و شهرک علمی پردیس واقع شده است. این مکان می‌تواند محل تلاقی علم و فناوری و تبدیل علم به فناوری باشد. پس مکان سنجیده شده است، اعتبار مالی هم وجود دارد، نیروی انسانی ماهر هم وجود دارد، چرا می‌گویند این طرح کهکشانی بوده؟ اگر این طرح به‌درستی اجرا شده بود، الآن در این شهر کارگزار اقتصاد دانش‌پایه و در نتیجه مقاومتی بودیم. چین کمونیست در دهه ۱۹۷۰، ۵ میلیارد دلار صادرات داشت، این کارها را در دستور کار خودش قرار داد، الآن ۲.۵ تریلیون دلار صادرات دارد. چرا در ایران این اتفاق نمی‌افتد؟

البته بوروکراسی ناکارآمد هم در درست اجرانشدن طرح مؤثر بوده است.

الآن بحث ما سیاسی نیست وگرنه اضافه می‌کردم بوروکراسی زورگو! من درباره نهادهایی صحبت می‌کنم که باید با اندیشه درست درباره توسعه اقتصادی برپا شود. اینکه بوروکراسی در ایران ناکارآمد است و نیز بسیار زورگو، بحثی در حوزه سیاسی است. منظور شما این است که چون این نقص وجود دارد نباید این طرح را ارائه می‌کردیم؟

نه، منظور من این است که این طرح هرچقدر هم خوب ارائه شده باشد، یکی از دلایل اجرانشدنش، نبود مدیریت پایدار و برنامه‌محور است.

البته درست است، این مدیران بودند که اراده لازم را نداشتند و در عمل به دلیل کژفهمی علم اقتصاد، کارگزار اقتصاد رانتی بوده و به بوروکراسی برای تحقق آن فرمان می‌دادند. به همین دلیل بحث من در حوزه اندیشه فهم توسعه اقتصادی در داخل و خارج حاکمیت است. من همواره می‌گویم برای ترسیم نقشه راه توسعه، نخست، باید بازیگران اقتصاد سیاسی اندیشه درست داشته باشند. به‌طور مثال در سال‌های گذشته ساماندهی فضای شهر مسئله مطبوعات نبود. چند سال پیش برای نخستین بار مسئله بورژوای مستغلات را در نشریه چشم‌انداز ایران مطرح کردیم؛ اما افراد سیاسی به این موضوع توجه نکردند.۲۲ مشاور با خرد و توافق جمعی این طرح جامع تهران را طراحی کردند و جمع‌بندی اقتصادی آن هم به عهده من بود. ما سندی را طراحی کردیم که هنوز هم قابل دفاع است. حالا همان افرادی که به ما می‌گفتند این طرح کهکشانی و فاقد عقلانیت اقتصادی است، مدافع همان گفتمان ما شده‌اند و طوری درباره شهر رانتی‌شده حرف می‌زنند، گویا که آن‌ها جاده‌صاف‌کن آن نبوده‌اند. ما می‌گفتیم حکیمیه را محل اقتصاد دانش‌بنیان کنیم، مسئول مربوطه در شهرداری می‌گفت عقلانیت اقتصادی حکم می‌کند آنجا را به مرکز تفریحی تبدیل کنیم. من در جواب گفتم این همه متخصص عالی از مملکت خارج می‌شود این‌ها در درجه اول محلی برای کار (اقتصاد دانش‌پایه) می‌خواهند نه تفریح و این عقلانیت اقتصادی است؛ اما آن فرد به دنبال منفعت آنی خودش به‌عنوان کارگزار بورژوازی مستغلات بود و این را عقلانیت اقتصادی می‌دانست.

اینکه از سرمایه‌داری انتقاد کنیم بد نیست، اما گاهی منتقدی که سطحی از سرمایه‌داری انتقاد می‌کند به جاده‌صاف‌کن پوپولیسم تبدیل می‌شود، باید امپریالیسم را جوری نقد کنیم که راه فائق‌آمدن بر آن هم روشن باشد. وگرنه نتیجه این می‌شود که نه تنها فضای اقتصاد دانش‌بنیان، بلکه فضاهای عمومی تفریحی و ورزشی شهر را می‌فروشند و این شهر نه فضای زندگی است و نه محل کار مولد و خلاق و این‌همه معضلات اقتصادی، اجتماعی و زیست‌محیطی به‌وجود می‌آید. آن‌وقت با یک تحریم کوچک همه اقتصاد از هم می‌پاشد. تحریم‌های ایران در برابر تحریم‌های کشورهای دیگر چون کوبا که دیگر حتی سوخت برای تراکتور هم نداشت کوچک بوده، اما اثرات بزرگ گذاشته است. این فضای شهری بازتولید رانت می‌کند و فرسودگی را بیشتر می‌کند. عمده درآمد شهر تهران از سه منطقه شمال شهر است، پس باقی شهر تنها در حدی که رانت تولید می‌کنند مورد توجه قرار می‌گیرند و فرسوده می‌شوند و مانند ساختمان پلاسکو از نظر می‌افتند تا فاجعه بیافرینند. در صورتی‌که در شهری‌شدن سرمایه، کل شهر باید مولد باشد.

مولد بودن به چه معناست؟

در چارچوب سرمایه‌داری یعنی، بتواند چرخه سرمایه را کامل کند؛ یعنی، سرمایه به ارزش اضافی تبدیل شود و ارزش اضافی به سود تبدیل شود؛ یعنی، شهر باید درآمد کافی با تولید و مبادله کالا و خدمات با جهان به دست آورد، نه اینکه از رانت نفت را بگیرد و بچرخاند. مجموعه تولید شهر عبارت است از کالا و خدمات و دانش و این‌ها در فضایی که به آن محیط نوآوری می‌گویند باید به هم پیوند بخورد و مکان این پیوند هم در اساس کلانشهرها است. ببینید اقتصاد دانش‌بنیان یعنی، صنایع با فناوری برتر با خدمات مولد. اگر اقتصادی دانش‌بنیان نشود، صنایع فعال قبلی آن هم ورشکست می‌شود. بین سال‌های ۸۵ تا ۹۰ با وجود درآمد سرشار نفت، در حالی که ۶۰۰ هزار نفر به جمعیت تهران اضافه شد، بالغ بر ۶۰۰ هزار شغل در این شهر کم شد. این شغل‌ها بیشتر در مناطق جنوبی از دست رفته است که بخشی از آن مشاغل خانگی بوده است، درحالی‌که مشاغل خانگی در منازل شمال شهر افزایش یافته است. خیلی از کارگاه‌ها با واردات کالاهای چینی با فناوری برتر و بهره‌وری بیشتر تعطیل شده‌اند.

آیا جمعیت تهران تنها با فروش تراکم افزایش می‌یابد؟ آیا این روند جاری‌شدن جمعیت به سمت تهران به دلیل کمبود امکانات و نبود شغل در شهرهای دیگر نیست؟

در حرف‌های شما نوعی شهرستیزی هست. ما از سال‌ها پیش این مسئله را عنوان کردیم که وقتی می‌خواهید برای شهر تهران برنامه‌ریزی کنید، شهرستیزی نکنید. با تعجب فراوان دیدم در یک نشریه نوشته‌اند: مهاجرت از روستا، مرگ روستا. این همه ما گفتیم این واژگان غلط را کنار بگذارید، برای اینکه تعداد کشاورزان ما کم نشده که زیاد هم شده. برای اینکه درآمد کشاورزان ما کم نشده که زیاد شده. نفرت از شاه موجب شد هرکسی که فکر می‌کند انقلابی است، بنویسد روستا دارد از بین می‌رود. شاغلان بخش کشاورزی ایران یک قرن است که حدود ۳ میلیون نفر باقی مانده‌اند. این یک امر طبیعی است، چون بخش کشاورزی نمی‌تواند شاغل اضافه کند. رابطه بین تولید کشاورزی و اشتغال کشاورزی معکوس است. اول قرن بیستم تعداد شاغلان بخش کشاورزی امریکا ۱۴ میلیون بوده، الآن ۳ میلیون نفر است. یک نیروی چپ که در سال ۱۳۹۵ بنویسد مرگ روستا، نمی‌تواند آینده‌ساز باشد. این دیدگاه پوپولیستی را تقویت می‌کند که رئیس‌جمهوری از یک‌طرف می‌گوید برگردیم به روستا، از طرف دیگر تراکم‌فروشی می‌کند و جمعیت تهران را زیاد می‌کند. مهاجرت از روستا اجتناب‌ناپذیر است، اگر توانستیم شغل در مناطق دیگر درست کنیم، شدتش فقط به تهران کم می‌شود؛ اما الآن هم رشد شهر تهران به نسبت متوسط شهرهای دیگر کشور کمتر است.

برخی افراد حرف‌های دهه ۶۰ اقتصاد سیاسی امریکای لاتین را تکرار می‌کنند که خیلی شهرستیز بود. آن‌ها می‌گفتند کلانشهرها سرپل خروج مازاد به سمت امپریالیسم هستند. در حالی که کلانشهر یک موجودیت و کارآمدی تاریخی دارد و رشد آن به این مسائل ارتباطی ندارد و اقتصاد دانش‌پایه از اساس در آن شکل می‌گیرد. بعد از آن هم می‌گفتند تا امپریالیزم را سرنگون نکنیم، برنامه‌ریزی فضایی (آمایش و ساماندهی به سکونت‌گاه‌های غیررسمی) ممکن نیست. به‌تازگی دیدم یکی از اساتید نوشته است تا سرمایه‌داری سرنگون نشود، اسکان غیررسمی در ایران از بین نمی‌رود. به او پیغام فرستادم که تو با این حرفت تمام کم‌کاری‌های مسئولان جمهوری اسلامی که باعث ازدیاد اسکان غیررسمی شده را پوشاندی.

منظور من البته شهرستیزی نبود. من درباره تقسیم امکانات در بین شهرها صحبت می‌کنم. مثلاً در تهران هفتاد هشتاد تئاتر روی صحنه است، اما در بسیاری از شهرستان‌ها حتی یک سالن نمایش وجود ندارد. این باعث می‌شود کسی که به این هنر علاقه دارد به تهران کوچ کند.

خب به‌جای اینکه مشکلات را در شهرهای دیگر از بین ببریم و امکانات را فراهم کنیم، نمی‌توانیم بگوییم چرا تهران تئاتر زیاد دارد. باید مطالبه این باشد که به‌جای سدهای ناکارآمد، ساختن مسکن مهر و ورزشگاه در روستا و به‌جای تخصیص وام به رانت‌خوارها، امکانات برای توسعه متوازن (و نه مساوات که خرده‌بورژوایی است) توزیع شود. به‌طور مثال در استان اردبیل یارانه‌های نقدی دو برابر بودجه عمرانی بوده و دو سال پیش تنها ۶ درصد از اعتبارات بانکی به بخش صنعت و ۴۷ درصد به مسکن داده شده است که این‌ها ضد توسعه است، این چه ربطی به تئاتر در تهران می‌تواند داشته باشد. یکی از دلایل این مشکلات، سطح پایین گفتمان نیروهای منتقد است. با تکرار واژه‌هایی همچون مرگ روستا، نیروی منتقد وارد گفتمان جدید نمی‌شود. این حرف‌ها حامل دانش پیش‌برنده و تکامل اجتماعی نیست. نوع دیگر این سطح پایین این بود که در دهه ۱۳۷۰ و اوایل ۱۳۸۰ همه دنبال این بوده‌اند که آزادی می‌خواهیم و درباره تقدم توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی حرف می‌زدند. بدون توجه به اینکه در چارچوب اقتصاد سیاسی اگر تراکم نفروشیم، خود توسعه سیاسی است درباره این موضوع یا گسترش اسکان غیررسمی ساکت بودند. آیا جلوگیری از قانون فروشی جزو توسعه سیاسی نیست؟ آیا جلوگیری از حاکمیت انحصار و رانت بر اقتصاد خود زیربنای توسعه سیاسی نیست؟ آیا جلوگیری از گسترش اسکان غیررسمی توسعه سیاسی نیست؟

در چارچوب طرح مجموعه شهری تهران ما عنوان می‌کردیم که شهرهای جدید را با حمل‌ونقل سریع و ارزان سامان دهیم و مانع از ازدیاد جمعیت شهر تهران بیشتر از ظرفیت آن شویم، اما کسانی در وزارت مسکن شهرسازی و کسانی هم در شورای اول شهر تهران با شهرهای جدید مخالفت کردند تا بتوانند تراکم‌فروشی کنند همین حالا هم مجموعه سیستم بازتولیدکننده رانت است. این کارها از سال ۱۳۶۹ شروع شد و پس از آن دولت هر روز بیشتر کارگزار رانت شده است. تا این سیستم درست نشود و اپوزیسیون هم سطح خودش را ارتقا ندهد، این شهر از بازتولید رانت خلاص نمی‌شوند. این وضعیت اگر ادامه پیدا می‌کند تهران یا با زلزله از بین می‌رود، یا مانند لندن قرن نوزدهم آتش می‌گیرد. البته افزایش بیکاری، بزهکاری، اعتیاد و اسکان غیررسمی حتی در داخل شهر تهران نوعی آتش‌گرفتن و فروریختن جامعه است.

این مشکلات در حوزه اندیشه به دلیل سطح پایین گفتمان در حاکمیت و گروه مخالف است. در چارچوب همان طرح و طرح جامع تهران گفته شده که شهر تهران دروازه ورود ایران به اقتصاد دانش‌پایه و رهایی از تک‌محصول نفت است. در واقع بدون گذشتن از این دروازه مناطق محروم نیز نمی‌توانند توسعه بیابند. ببینید چند دانشگاه برتر خاورمیانه در تهران است، این‌ها را که نمی‌توان و نباید جابجا کرد. باید فضای انتقال دانش فارغ‌التحصیلان آن‌ها را که بهترین آن‌ها را همان امپریالیست‌ها جذب می‌کنند را فراهم آورد. یا در دهه‌های اول و دوم پس از انقلاب برای حفظ محیط زیست گفتند اساس اقتصاد مازندران مجموعه صنایع تبدیلی و پاک و توریسم شود تا محیط زیست حفظ شود، اما در عمل این رویکرد اقتصاد مازندران را به اقتصاد رانتی تبدیل کرد. مازندران از رانت کمیابیِ جنگل و دریا برخوردار است و عده‌ای حاضرند برای آن قیمت فراوانی پرداخت کنند. شیوه استفاده به این شکل شد که عده‌ای در آنجا ویلا بسازند. قیمت زمین افزایش یافت، اما ساحل و جنگل‌ها را از بین بردند و دربا را آلوده کردند. ابتدا همه از گرانی زمین خوشحال بودند و مازندران سالی چهل میلیون نفر مسافر پیدا کرد، اما رشد جمعیتش یک درصد شد که از رشد طبیعی کمتر است. وقتی شما رشد یک درصد داشته باشید، باید بیکاری پایین بیاید، یعنی، بخشی از جمعیت به دنبال کار عازم شهرهای دیگر شده است، اما مازندران یکی از بیشترین نرخ‌های بیکاری به‌خصوص در بین تحصیلکردگان و زنان را دارد. می‌خواستند از رانت جنگل و دربا برای توسعه استفاده کنند، هدف هم حفظ محیط زیست بوده، اما محیط زیست نابود شده و شغلی هم وجود ندارد. تازه می‌گویند عقلانیت اقتصادی حکم می‌کند بخش‌هایی از استان را بدهیم به سرمایه‌گذاران عرب تا مثل دوبی شود! در اینجا هم می‌بینیم فقط قصد خیر برای حفظ محیط زیست کافی نیست، اندیشه و برنامه درست می‌خواهد تا در عمل کارگزار رانت‌خواران نشوی.

راه‌حل برون‌رفت از این مشکلات چیست؟

نزدیک چهل سال از انقلاب گذشته است. در این مدت دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشی و رسانه‌ها در اختیار جناح‌های مختلف حاکمیت بوده است. در این چهل سال می‌شد دستگاه نظری لازم برای تکامل جامعه را دست‌کم پایه‌گذاری کرد، ولی چنین چیزی دیده نمی‌شود. تجلی آن در فضای شهر تهران است که انگار مسدود و بن‌بست است. تجلی آن در خشک‌شدن دریاچه ارومیه است. پس حاکمیت باید از نیروهای منتقد خواهش کند که بیایند و کمک کنند؛ چه افراد داخل کشور و چه افراد خارج از کشور. این را برای آن نمی‌گویم که فکر کنند ما دلمان می‌خواهد بیاییم درون حکومت، (این حکومت با این مشکلات از آن خودشان!) بلکه ما دلمان نمی‌خواهد این جامعه با قهر و خشونت سقوط کند، چون این موضوع به نفع هیچ‌کس نیست، این جامعه باید با آگاهی راه تحول را بپیماید. خیلی از این حرف‌ها را در گذشته زده‌ایم. به‌طور مثال سال‌ها پیش گفته‌ایم اقامتگاه‌های غیررسمی در حال افزایش است، ما را متهم به سیاه‌نمایی کردند؛ حالا مسئولان شروع به صحبت درباره این موضوع کرده‌اند. یا گفته‌ایم اقتصاد شهر تهران نه بر پایه اقتصاد دانش‌بنیان است و نه جهانی است و نه مردم در اداره آن مشارکت دارند. فقط با رانت نفت می‌گردد. در اصطلاح جهانی به این می‌گویند سیاه‌چاله. سیاه‌چاله بودن یک شهر تجلی رفتار هیئت‌حاکمه یا تجلی فضایی آن است. حالا با فروریختن ساختمان پلاسکو همه از خطیربودن اوضاع آن سخن می‌گویند، اما باز هم بدون دستگاه نظری شایسته.

برای ساماندهی امور ما نیازمند یک مجموعه هم‌داستان هستیم، چون این قابلیت در مردم و متخصصان ما وجود دارد. باید سطح گفتمان را ارتقا دهیم. نیروهای منتقد دست‌کم باید بتوانند مؤسسات تحقیقاتی و انجمن‌های آزاد داشته باشند. سیر بوروکراسی در ایران در سال‌های اخیر رو به افول بوده است. وزرا تنزل کرده‌اند، معاونان وزیر و کارشناسان تنزل کرده‌اند و فقط اندکی قشنگ‌تر از گذشته حرف می‌زنند، اما عجیب اینکه خود را داناتر می‌پندارند. پس از دوره آقای احمدی‌نژاد همه این‌ها ابتر شدند، نه آنکه بی‌سوادتر شدند، بلکه چون دیدند اگر خلاقیتی به خرج دهند، معلوم نیست رئیس‌جمهور بعدی خوشش بیاید و از پُست و حقوقشان محروم می‌شوند، از تجربه و شعورشان دست کشیدند. به‌خصوص که الآن بحران اقتصادی هم به وجود آمده از آشکارکردن شعورشان بیشتر می‌ترسند. ببینید بوروکراسی به‌وجود آمده بود و حقوق می‌گرفت تا بودجه عمرانی را به شکل خدمات و کالاهای عمومی تقسیم کند. الآن که بودجه عمرانی تقریباً وجود ندارد (مگر برای طرح‌های رانت‌آور)، این افراد تنها حقوقشان را می‌گیرند بدون آنکه به مردم خدماتی درخور بدهند. ساکت‌اند و دست از پا خطا نمی‌کنند؛ چه در شهرداری و چه دولت. به‌طور مثال افرادی هستند که از کار برای ساماندهی به سکونتگاه‌های غیررسمی به مدیریت رسیدند و فکر می‌کردیم با بودن این‌ها وضع سکونتگاه‌های غیررسمی اصلاح می‌شود. اساتید خوب دانشجویان خوبی را تربیت کردند و به درون بوروکراسی فرستادند، اما اتفاقی که افتاده این است که همه این‌ها ساکت و بی‌عمل شدند، چون از یکسو از قطع درآمد می‌ترسند و از سوی دیگر بودجه عمرانی برای اجرا وجود ندارد و حتی دستمزد شرکت‌های مشاوری که برایشان کار کرده‌اند، پرداخت نشده (چون رانت چشمگیری در اسکان غیررسمی نیست!) اما بوروکراسی همچنان حقوقش را می‌گیرد.

برای یافتن راه‌حل هم به تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری دموکراتیک با شرکت انجمن‌های کارگری و کارفرمایی و متخصصان نیاز داریم، هم به تمرکززدایی دموکراتیک در سطح جغرافیایی. نیروهای منتقد هم باید بدانند این مسیر یک نقشه راه می‌خواهد و یک‌شبه تغییر رخ نمی‌دهد. حرف‌های ناپخته و ناسنجیده‌زدن به این ملغمه بی‌دانشی و نهادی و رانت‌جویی متکثر دامن می‌زند. سطح پایین گفتمان ما را به پیش نمی‌برد. در دولت می‌گویند ما باید از بازار استفاده کنیم. نیروهای منتقد در جواب می‌گویند ما باید از برنامه استفاده کنیم. موضوع که پس از چهل سال نباید شبیه جنگ لفظی بچه‌های دبیرستانی باشد که سوسیالیسم خوب است یا کاپیتالیسم. تجربه جهانی می‌گوید اصولی عینی برای توسعه وجود دارد که باید رعایت شود. اصول مدیریت اقتصادی در بازه زمانی مشخصی در سوسیالیسم و کاپیتالیسم تضاد بنیادین ندارند و همه می‌دانند توسعه با هم‌افزایی بازار و برنامه به دست می‌آید. باید در کشور ما سر این اصول توافق کرد که البته شیوه به‌کارگیری آن در هر کشور متفاوت است. اینکه بازار خوب است یا برنامه جزو اصول نیست، این ایدئولوژی است. چون دیوید هاروی به حکومت امریکا گفته نئولیبرال، ما هم به دولت ایران می‌گوییم نئولیبرال. چه ربطی دارد؟! اینجا قانون فروخته می‌شود. نئولیبرال در داخل کشور خود کجا قانون می‌فروشد؟ شما نشریات روشنفکری را نگاه کنید، ما دیگر جزئیات زندگی دکتر مصدق و کیانوری و پوپولیست‌های اروپایی را فهمیده‌ایم و به قول مارکس از لحاظ فلسفی معاصر جهان شده‌ایم، ولی اینکه قانون شهری در ایران ما چگونه تصویب شده و چرا به این شکل فروخته می‌شود، چرا صنعت ما به این مشکلات گرفتار شده و… مثل اینکه مربوط به دنیای دیگر است. همان‌طور که بچه‌ها به بازی‌های جنگی مجازی رایانه‌ای مشغول‌اند، بزرگ‌ترها هم به بازی جنگی مجازی ایدئولوژی چپ و راست سرگرم‌اند، با این تفاوت که بچه‌ها مجازی بودن آن را می‌دانند، اما بزرگ‌ترها نه!

آنچه روشن است حاکمیت ما به‌تنهایی از پس این مشکلات برنمی‌آید، نه اینکه زورمند نیست، اتحاد جماهیر شوروی هم بسیار قوی بود. بلوک سوسیالیستی وجود داشت و طرفداران یا هم‌فکرانش در سراسر جهان با فداکاری فعالیت (از تظاهرات گرفته تا جنگ) می‌کردند، موشک‌های اتمی چند کلاهکی‌اش همه جای جهان را می‌پوشاند، آکادمیسین‌هایش هم در بالاترین سطح بودند، اما در نهایت فروپاشید؛ چون نتوانست دموکراسی را برقرار کند؛ چون برای عدالت یا در واقع ایدئولوژی، آزادی را قربانی کردند، انعطاف کافی نداشتند و به‌موقع وارد عمل نشدند. موقعی به سمت اصلاحات رفتند که دیر شده بود. پس تا دیر نشده حاکمیت ما باید از خرد و کوشش جمعی یاری گیرد.

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط