ارزیابی طرح صلح فلسطین در گفتوگو با احمد زیدآبادی
سال ۲۰۰۶ انتخاباتی در فلسطین برگزار شد که با نظارت نهادهای بینالمللی بود. اسرائیل این انتخابات را نپذیرفت و حتی درحالیکه پیشتر مدعی بود تنها کشور دموکراتیک بین میلیونها عرب غیردموکرات است، از ادعای دموکراتیک بودن هم دست برداشت. چرا این گفتمان تداوم پیدا نکرد؟
اولویت نخست تمام جناحهای حاکم بر اسرائیل، تأمین امنیت خودشان است نه موضوع دموکراسی برای فلسطینیها یا دیگر کشورهای خاورمیانه. از اینرو، آنها به انتخاباتی که به تسلط حماس بر پارلمان دولت خودگردان فلسطین منجر شد بهعنوان تهدیدی علیه امنیت خود نگاه میکردند و به همین دلیل روی خوشی به آن نشان ندادند. در این مورد البته فلسطینیها هم نتوانستند حول یک برنامه ملی با یکدیگر به توافق برسند و از اختلاف و کشمکش داخلی دست بردارند که در مواردی مانند ماجرای تسخیر نوار غزه از سوی حماس، رفتارهای زشت و زنندهای مثل برهنه کردن نیروهای وابسته به محمود عباس هم انجام شد.
عملکرد اسرائیل طوری بوده که گویی با هر تغییری مخالف است، حتی اگر مسلحانه نباشد. اسرائیل با بهار عربی هم مخالفت داشت درحالیکه در تونس، مصر، ترکیه و بحرین این روند دموکراتیک و غیرمسلحانه بود؟
من در اوج بهار عربی در زندان بودم و به اطلاعات دستاول درباره موضع اسرائیل نسبت به این رویداد دسترسی نداشتم. از اینرو بهدرستی بهیاد ندارم اسرائیل واقعاً با بهار عربی مخالفت کرده باشد، اما اگر مخالف بودند، طبعاً آنها برای خودشان حسنی مبارک را متحد بهتری تلقی میکردند تا دولتی تحت رهبری اخوانالمسلمین. با این همه اسرائیل بیش از همه کشورها از روند ناکام بهار عربی در منطقه سود جست و از این طریق توانست موضوع فلسطین را در صحنه منطقهای و بینالمللی به حاشیه براند.
برگردیم به موضوع فلسطین؛ گفتمان صلح از کنفرانس مادرید شروع شد و طرح زمین در برابر صلح را پیش برد. این گفتمان به طرح صلح اوسلو رسید، دنیا به صلح اعراب و اسرائیل خوشبین شد و جایزه صلح نوبل به عرفات و رابین داده شد. چرا اسرائیل حتی به این تعهدات هم پایبند نبود و «زمین در برابر صلح» به «زمین در برابر امنیت» تبدیل شد تا امروز که خود امریکا پیشتاز از بین بردن تمامی زمینههای توافقهای پیشین است؟
تا آنجا که من میدانم اصل «زمین در برابر صلح» در قضیه فلسطین همچنان پابرجاست و بحث «امنیت در برابر صلح» کلاً فاقد معنا و مفهوم است. شبیه این بحث را تنها برخی چهرهها و احزاب فوق افراطی در اسرائیل مطرح کردهاند که به نظرم شایسته توجه نیست. واقعیت این است که اگر قرار به توافق صلح باشد، فقط دو راه برای آن وجود دارد: یا اینکه اسرائیل از سرزمینهای اشغالی کرانه باختری عقبنشینی کند و راه را برای تشکیل کشور مستقل فلسطینی در این مناطق باز کند؛ یا اینکه دو طرف فلسطینی و اسرائیلی به توافقی برای تشکیل کشوری دوملیتی با مبنای حقوق برابر شهروندی یعنی اصل «هر فرد یک رأی» دست یابند. دیگر راهها بهخصوص آنچه راستهای افراطی اسرائیل از آن سخن میگویند، همه به جهنم آپارتاید رسمی ختم میشود که آتش آن بیش از اینکه دامن فلسطینیها را بگیرد دامن اسرائیلیها را خواهد گرفت. بر همین اساس، دولت کنونی امریکا به رهبری دونالد ترامپ نیز بحث صلح یا کشور مستقل فلسطینی را کنار نگذاشته است. ترامپ از روز نخست ریاستجمهوری خود اعلام کرده است که از راهحل یککشوری یا دوکشوری برای پایان دادن به منازعه حمایت میکند، اما ابتدا میخواهد ببیند که طرفهای درگیر کدام راهحل را ترجیح میدهند. طبعاً رسانههای اصلی دنیا که دشمن ترامپ و ترامپ هم دشمن آنهاست چندان مجالی برای بازشکافی سخنان ترامپ باقی نگذاشتند.
به نظر من از یک موضع تحلیلی بیطرفانه، ابتدا باید نیت واقعی ترامپ درباره منازعه فلسطین را کشف کنیم و سپس داوری کنیم. ترامپ بهدلیل روابط نزدیکی که با دولت افراطی بنیامین نتانیاهو برقرار کرده مدعی است که از این طریق میتواند «معامله قرن» را بین اسرائیل و اعراب جوش دهد. او قاعدتاً باید بداند که این بهاصطلاح معامله قرن شرط و شروطی دارد: ازجمله اینکه مفاد آن باید اردن، مصر، عربستان و بهخصوص فلسطینیها را راضی کند و صرفاً با حمایت از موضع اسرائیل چنین معاملهای از سراب هم غیرواقعیتر است. مشکل اما اینجاست که ترامپ طراحی برنامههای خود را در عرصه بینالمللی بسیار محرمانه و دور از دسترس رسانهها پیگیری میکند و کمتر جزئیاتی از آنها به بیرون درز میکند. از همین رو کمتر کسی میداند که دولت او در حال تدوین چه طرح صلحی برای خاورمیانه است که مرتب از آن سخن میگویند. نشانههایی هم که ترامپ در این مورد میفرستد یک پیام واحد را نمیرساند و اغلب، ناظران را گیج میکند. برای مثال، او از یکسو جیسون گریبلات را به همراه جرد کوشنر، داماد خود، مأمور تهیه طرحی برای صلح کرده است که هر دو بهخصوص گریبلات تا کنون سخن بیربط و نامتعادلی بر زبان نراندهاند، اما در همان حال، دیوید فریدمن را بهعنوان سفیر امریکا در اسرائیل، معرفی کرده که اظهارنظرها و اعمالش حال هر آدم منصفی را به هم میزند. آیا ترامپ در این نوع انتصابها طرحی زیرکانه را دنبال میکند یا اینکه از اغتشاش فکری رنج میبرد. به نظرم تا طرح ادعایی معامله قرن بهطور رسمی فاش نشود در این باره نمیتوان داوری نهایی کرد.
حدود ۵/۱ میلیون نفر شهروند عربتبار در اسرائیل هستند که در انتخاباتها تأثیرگذارند. آنها معمولاً از جناحهای کمتر افراطی اسرائیل حمایت میکردند، اما در این انتخابات بهطور مستقیم وارد شدند که باعث شد نتانیاهو با استفاده از عوامفریبی و کاهش رأی رقیب که از رأی اعراب برخوردار بود، پیروز شود. چه پیشبینی برای آینده این جریان در اسرائیل میتوان داشت؟
عربهای اسرائیلی چند حزب سیاسی مخصوص به خود دارند که در پارلمان فعلی اسرائیل با هم ائتلاف کردند و یک گروه پارلمانی به نام «فهرست مشترک» تشکیل دادهاند که سیزده عضو دارد. از آنجا که جمعیت عربهای اسرائیلی حدود ۲۰ درصد جمعیت اسرائیل است؛ بنابراین آنها باید بیش از بیست نماینده در کنست یا همان پارلمان داشته باشند. تعداد سیزده نماینده برای فهرست مشترک بدان معناست که عربهای اسرائیلی همگی به احزاب عرب رأی نمیدهند و بخش قابلتوجهی از رأی آنها بین احزاب یهودی پراکنده میشود. طبعاً بخشی از آنها به حزب مرتز یا کارگر رأی میدهند، اما بخشی هم به دلایل منطقهای و بومی بهخصوص امور مربوط به طرحهای توسعه محلی و فعالیتهای عمرانی به احزاب راستگرا و ازجمله راستهای بسیار افراطی رأی میدهند. عربهای اسرائیلی و بهتبع آنها احزاب سیاسی مربوط به آنان، بخشی از واقعیت جامعه اسرائیل هستند که هرچند گاهی حمایت بیدریغشان از فلسطینیها سبب خشم یهودیان تندرو میشود، اما وضع به نسبت تثبیتشدهای دارند. آنها اگر بتوانند رأی تمام عربهای اسرائیل را به دست آورند میتوانند به دومین حزب قدرتمند در پارلمان تبدیل شوند و بدینوسیله بر تصمیمات دولت اسرائیل تأثیر جدی بگذارند. با این حال، نوع تعامل آنها با دولت اسرائیل تا اندازه زیادی بستگی به نوع روابط اسرائیل با فلسطینیها دارد.
پیشتر شما به طرح صلح ترامپ اشاره کردید اما اسرائیل تا به حال به هیچیک از تعهدات بینالمللی خود عملنکرده است. تنها اوباما حدود نه ماه توانست جلوی شهرکسازیها را بگیرد. فلسطینیها در برابر این فشارهای بینالمللی، به فکر طرح کشور مستقل شدن افتادند و شروع به اقداماتی کردند. این اقدامات حتی با واکنش اوباما روبهرو شد و نشان داد که حتی امریکای اوباما نیز بههیچوجه موافق این روند نیست. امروز طرح صلح عربستان، بسیار کمتر و ناچیزتر از توافقهای قبلی است و روزبهروز فشار بیشتری به فلسطین میآید. به نظر شما در آینده فلسطین چه خطمشیای میتواند در برابر این همه فشار داشته باشد؟
باراک اوباما در مورد گسترش شهرکنشینان فشارهای جدی به دولت نتانیاهو وارد کرد، اما به علت روابط تشنجآلودش با او در عمل نتوانست او را از گسترش شهرکسازیها بازدارد. اکنون هم به نظر میرسد که ترامپ دست دولت اسرائیل را برای گسترش شهرکها باز نگذاشته و با زبانی متفاوت از زبان اوباما به اسرائیل در این باره هشدار میدهد. واقعیت آن است که در جهان کنونی کمتر کشور قدرتمند و مؤثری یافت میشود که از اعلام استقلال یکجانبه فلسطینیها حمایت کند. علت این موضوع لزوماً به بدطینتی رهبران این کشورها برنمیگردد، بلکه جغرافیای منطقه و ادغام جمعیتی حاصل از گسترش شهرکنشینان در کرانه باختری و بیتالمقدس شرقی، این موضوع را به نحوی به آنان تحمیل کرده است. بهعبارتدیگر، بدون جلب موافقت دولت اسرائیل و همکاری جدی آن، تشکیل کشور فلسطینی حتی اگر رسمیت بینالمللی هم پیدا کند؛ صرفاً موضوعی روی کاغذ خواهد بود. ازاینرو معمولاً حتی کشورهایی مانند فرانسه هم که به حمایت از کشور مستقل فلسطینی شهرت دارند؛ اصرارشان این است که این اتفاق از طریق مذاکره و توافق بین دو طرف صورت گیرد. با این همه به نظرم اگر امید به صلح بهکلی از بین برود؛ امکان اینکه برخی کشورهای مؤثر در نظام بینالمللی به راهکار شناسایی یکجانبه کشور فلسطین مبادرت کنند؛ دور از ذهن نیست.
به نظر من، اوباما واقعاً تلاش کرد تا به هدف فلسطینیها برای تشکیل کشوری مستقل یاری رساند، اما موقعیتش بیش ازآنچه به انجام رساند؛ یاریاش نمیکرد. در حقیقت، وضع داخلی امریکا و حضور لابیهای قدرتمند حامی اسرائیل در آن کشور، به رؤسای جمهور ایالاتمتحده امکان اعمال فشار جدی به اسرائیل را تا حد دلخواهشان نمیدهد و همین، کار آنها را سخت میکند.
اگر منظور طرح صلح سعودیها نیز همان طرح صلح ملک عبدالله باشد، ازنظر اسرائیلیها دارای بیشترین امتیازات برای فلسطینیهاست چراکه کشور فلسطینی را در خطوط مرزی پیش از جنگ ژوئن ۱۹۶۷ تعریف میکند و بیتالمقدس شرقی را هم پایتخت آن میداند. به نظرم ترامپ نیز به بخشهایی از همین طرح بهخصوص عادیسازی روابط تمام کشورهای عربی و مسلمان با اسرائیل پس از انجام «معامله قرن» نظر دارد گو اینکه میکوشد تا بخشهایی از آن را هم تعدیل کند.
پس از اینکه ابومازن به عربستان احضار شد و محمد بن سلمان طرح صلح جدید امریکا -اسرائیل -عربستان را به او پیشنهاد کرد، او آن را نپذیرفت و به محمد بن سلمان گفت حتی اسرائیل بیشتر از این را به ما داده و ما نپذیرفتیم. به دنبال آن، ابومازن در رامالله جلسهای تشکیل داد و به نمایندگی «ساف» از طرح صلح امریکا خارج شد که واکنش ترامپ و مایک پنس به اقدام محمود عباس را میدانیم. شما در یک تحلیل امیدوار بودید که اسرائیل نمیتواند کشور واحد دوملیتی را عملی سازد و یهودیان عالم زیر بار چنین کاری نمیروند. ممکن است زمینههای امیدواری خود در میان یهودیان عالم را بهتفصیل توضیح دهید.
بحث احضار ابومازن به ریاض و ارائه جزئیات طرح صلح امریکایی به او از طرف محمد بن سلمان و تهدید او به پذیرش این طرح، درواقع تا کنون بحثی رسانهای است که گر چه روزنامهای مانند نیویورکتایمز هم آن را پوشش داده اما هنوز منبعی رسمی آن را تأیید نکرده است. تیم امریکایی مسئول تدوین برنامه صلح این گزارشها را تکذیب کرده و گفته که هنوز کسی از جزئیات طرح ما اطلاعی ندارد. نمایندگان امریکا اصرار دارند که اگر طرح صلح آنان فاش شود؛ فلسطینیها از آن خشنود خواهند شد. با این همه روشن است که ابومازن از طرح دولت ترامپ بیم دارد و به نظرم با نوع موضعگیریهای خود درصدد است تا این طرح هرگز بهطور رسمی ارائه نشود چراکه از دید او، پایهای نادرست در تاریخ مناقشه بنا میکند. از همین رو، مقامهای امریکایی ابومازن را متهم میکنند که نه بر مبنای اخبار واقعی بلکه بر اساس اطلاعات نادرست دستبهکار بیاعتبار کردن طرح صلح ترامپ شده است.
به اعتقاد من، تلاشهای فعلی ابومازن تا قبل از اعلام رسمی طرح صلح ترامپ بهجایی نمیرسد و حتی اروپاییها نیز بهگونهای منتظر اعلام رسمی طرح هستند تا اوضاع را ارزیابی کنند. به هر حال، هنگامیکه امریکاییها طرح صلح خود را ارائه کنند؛ اوضاع از دو حال خارج نخواهد بود. یا اینکه طرح فوق با خواستهای بنیادی فلسطینیها فاصله معناداری نخواهد داشت که در این صورت ابومازن میتواند آن را مبنای چانهزنی تازهای برای بهبود اوضاع قرار دهد. یا اینکه طرح ترامپ حاوی موجودیتی چندپاره و صوری از یک کشور بهاصطلاح مستقل برای فلسطینیها خواهد بود که در آن صورت، ابومازن باید آن را صریح و بیپرده رد کند. به نظر من در بین فلسطینیها طرفی یافت نمیشود که توان پذیرش کشوری تکهپاره و بدون حاکمیت کامل را داشته باشد. ازاینرو، ابومازن آلترناتیوی در بین فلسطینیها نخواهد داشت که نگران آن شود.
من نظرم این است که اگر طرح ترامپ معیوب و بیارزش بود؛ ابومازن بهعنوان رهبر ساف و الفتح باید یکبار و برای همیشه بزرگترین تصمیم سیاسی تاریخ فلسطین را بگیرد. بهعبارتی او میتواند با چشمپوشی از راهحل دوکشوری، خواهان تشکیل یک کشور در سرزمین میان نهر اردن تا دریای مدیترانه با حقوق مساوی برای تمام ساکنان آن شود. برای دستیابی به این مقصود لازم است که پیش از هر اقدامی تشکیلات خودگردان را منحل کند تا بار مالی و امنیتی اداره شهرها و روستاهای کرانه باختری به دوش اسرائیل بیفتد. سپس او میتواند با فراخوان ساکنان کرانه باختری به مقاومت مدنی در برابر اشغالگری اسرائیل، اوضاع را برای سران تلآویو بسیار سخت و بغرنج کند. درحالیکه اسرائیل به راهحل دوکشوری تن نمیدهد؛ قاعدتاً افکار عمومی بینالمللی از خواست حقوق برابر فلسطینیها در یک کشور واحد حمایت خواهد کرد. طبعاً هرگونه مقابله اسرائیل با خواست حقوق برابر، بهمعنای گرایش آن به ایجاد یک نظام آپارتاید رسمی است که نه جامعه جهانی کنونی آن را میپذیرد و نه بسیاری از یهودیانی که خود را پیشتاز حمایت از ارزشهای عصر روشنگری میدادند؛ آن را تحمل خواهند کرد. ازاینرو، اسرائیل یا باید به راهحل یککشوری مبتنی بر حقوق برابر شهروندی برای یهودیان و عربها تن دهد که در این صورت، ماهیت یهودی آن از بین خواهد رفت و یا اینکه به طرح دوکشوری بازگردد. به هر حال، ادامه وضع کنونی که اسرائیل آن را «مدیریت منازعه» نامیده رو به انفجار است و قابلتداوم نیست و اسرائیل باید بهزودی از میان سه گزینه «دو کشور برای دو ملت»، «یک کشور برای دو ملت با حقوق مساوی»، «یک کشور برای دو ملت با حقوق نابرابر» -آپارتاید رسمی- یکی را انتخاب کند. در این میان تنها برخی از تندروهایی که حرص و آز چشمانشان را کور کرده است در پی راهحل سوم؛ یعنی، نظام آپارتاید هستند؛ چیزی که اگر به وقوع پیوندد، بنیان اسرائیل را از جا خواهد کند. دو راهحل دیگر به زیان فلسطینیها نیست، اما راهحل یککشوری با حقوق برابر اتباع بهمعنای نابودی هویت یهودی اسرائیل است که اکثر اسرائیلیها از آن وحشت دارند و بدان تن نمیدهند؛ بنابراین ابومازن برای دستیابی به راهحل دوکشوری باید بر راهحل یککشوری با حقوق برابر تأکید کند. بر اساس این واقعیات است که من نسبت به تشکیل کشور مستقل فلسطینی یکپارچه و دارای حق حاکمیت خوشبینم؛ چون اسرائیل بر اساس واقعیات روی زمین چارهای جز پذیرش آن ندارد و اگر هم نپذیرد، راهحلهای دیگر اسرائیل را به نحوی نابود خواهد کرد.
نظر شما درباره پیشنهاد میزبانی چین چیست؟
همانطور که ملک حسین، پادشاه اردن، تأکید کرده است ظاهراً جایگزینی برای امریکا در یک برنامه صلح نیست؛ زیرا ایالاتمتحده تنها کشوری است که در صورت ضرورت قادر به اقناع یا درصدی از اعمال فشار علیه اسرائیل است و اسرائیل نیز بهنوبه خود به ورود دیگر کشورها به روند مذاکرات علاقهای ندارد. ازاینرو، چینو یا هر کشور دیگری بدون کمک و همراهی امریکا نمیتواند میزبان مذاکرات صلح خاورمیانه باشد.
حتی برخی از همپیمانان امریکا؛ یعنی، سه کشور اردن و افغانستان و عربستان که همکاریهای امنیتی با امریکا دارند با طرح انتقال سفارت امریکا از تلآویو به بیتالمقدس مخالفت کردند. کشورهای مصر و کویت و امارات و دیگر کشورهای عربی و اسلامی هم مخالفت کردند. به نظر شما این مخالفتها پایدار خواهد ماند و علت آن چیست؟ علت آن میتواند مخالفت مردم عربستان، افغانستان و اردن با این طرح باشد؟ آیا رهبران این سه کشور از ترس انزوا رأی منفی دادند؟
شرکای امریکا در آسیا و اروپا در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل، عمدتاً علیه سیاست دولت ترامپ برای انتقال سفارت از تلآویو به بیتالمقدس رأی منفی دادند؛ زیرا هیچکدام این حرکت امریکا را تأیید نمیکردند. درواقع جامعه جهانی بهطور همصدا خواستار تعیین وضعیت نهایی تمام شهر بیتالمقدس در مذاکرات اسرائیل و فلسطینیهاست تا سرانجام دو بخش مختلف این شهر بهعنوان پایتخت دو کشور فلسطین و اسرائیل بهرسمیت شناخته شود. ترامپ اما با بهرسمیت شناختن بیتالمقدس بهعنوان پایتخت اسرائیل، عملاً سهم اسرائیل را پیشاپیش داد و اکنون سهم فلسطینیها باید در مذاکرات تعیین تکلیف شود. در حقیقت، ترامپ در نطق خود برای انتقال سفارت برخلاف خواست تندروهای اسرائیلی سخنی از «بیتالمقدس یکپارچه» بهعنوان پایتخت اسرائیل به میان نیاورد و در عوض تأکید کرد نمیخواهد با این تصمیم درباره مرزهای نهایی بیتالمقدس و نتیجه مذاکرات پیشداوری کند. این سخن پس از آن بارها توسط دیگر مقامهای بلندپایه امریکایی حتی در سخنرانی مایک پنس در پارلمان اسرائیل تکرار شد. بهعبارت دیگر، میتوان تصمیم ترامپ را بهمعنای بهرسمیت شناختن بیتالمقدس غربی بهعنوان پایتخت اسرائیل تعبیر کرد؛ موضوعی که رهبران کشورهای اردن، مصر و عربستان با آن در اصل مخالفتی ندارند، اما میگویند که این تصمیم باید پس از به نتیجه رسیدن مذاکرات گرفته میشد.
به نظر من ترامپ و اعضای تیمش میدانند که بدون کنترل فلسطینیها بر بخشی از بیتالمقدس شرقی ازجمله مجموعه حرمالشریف، صلح اساساً معنا و مفهومی ندارد. حرمالشریف طبیعتاً جایی نیست که اسرائیل بتواند بر آن حاکمیت داشته باشد. از همین رو، امریکاییها ابومازن را متهم میکنند که تصمیم ترامپ را تحریف میکند؛ چراکه ترامپ از سرنوشت شرقی شهر بیتالمقدس سخنی نگفته است. اعضای دولت ترامپ و خود او اصرار دارند که تصمیم جابهجایی سفارت به روند صلح کمک میکند. اگر برای این حرف معنای متعارفی قائل شویم، ظاهراً منظور از بحث انتقال سفارت ایجاد زمینهای برای دولت نتانیاهو بهمنظور نرمش نشان دادن در دیگر حوزههای حساس مذاکرات بوده است. به سخن دیگر، این حرکت احتمالاً بخشی از یک برنامه بزرگتر امریکا برای نزدیک شدن به «معامله قرن» بوده است؛ اگر جز این باشد باید اذعان کرد که حماقت و دیوانگی محض بر امریکا حاکم شده است!
درمجموع، حدس و گمان من این است که امریکا صرفاً برای رضایت اسرائیل نمیتواند طرحی را مطرح کند که رهبران عربی، بهخصوص رهبران فلسطین، اردن و مصر، برای پذیرش آن با دردسر و بیثباتی داخلی روبهرو شوند. میدانم که بسیاری از تحلیلگران این نگاه را خوشبینانه و بعضاً سادهنگرانه میدانند، اما از نگاه منافع امریکا در خاورمیانه هم که به موضوع نگاه شود، آن کشور نمیتواند همه چیز خود را قربانی خواست و تمایل افرادی چون نفتالی بنت کند و دیگر صداهای داخل اسرائیل را نادیده بگیرد. اگر بهواقع وضع امریکا به این نقطه رسیده باشد که پیرو خواست احزابی چون بیت یهودی و رهبرانی چون نفتالی بنت شده باشد؛ در آن صورت گمان نمیکنم چیزی از عقل در دولت امریکا باقیمانده باشد!