بدون دیدگاه

ضرورت بازنگری بنیادی در دانشگاه‌های کشور

 

توسعه علمی درگفت‌وگو با رضا منصوری

 

رضا منصوری دیپلم خود را در سال ۱۳۴۴ (۱۹۶۵ م) از دبیرستان رهنمای تهران گرفت و در همان سال برای تحصیل در رشته فیزیک به دانشگاه وین رفت. وی در سال ۱۳۵۱ (۱۹۷۲ م) دکتری خود را در رشته فیزیک اخذ کرد. رضا منصوری تا سال ۱۳۵۶ (۱۹۷۷ م) به مدت پنج سال استادیار دانشگاه وین بود. ایشان به همراه سکسل، نظریه آزمون نسبیت را ارائه کرده است. همچنین تحقیقاتی در زمینه گرانش، نسبیت عام، سیاه چاله ها و کیهان شناسی انجام داده‌اند. رضا منصوری در سال ۱۳۵۸ به ایران بازگشت و به عضویت هیئت‌علمی دانشگاه صنعتی شریف درآمد. وی یکی از بنیان‌گذاران پژوهشگاه دانشهای بنیادی و مرکز تحصیلات تکمیلی در علوم پایه زنجان و مرکز نشر جهاد دانشگاهی است. همچنین فعالیت‌هایی هم در فرهنگستان زبان و ادب پارسی داشته است. منصوری از بنیان‌گذاران انجمن فیزیک ایران پس از انقلاب است و چند دوره ریاست آن را نیز بر عهده داشته است. همچنین از سال ۱۳۶۱ و به مدت ۲۵ سال مدیرمسئول مجله فیزیک مرکز نشر جهاد دانشگاهی و از آغاز انتشار ماهنامه نجوم در سال ۱۳۷۰ تاکنون مدیرمسئول این ماهنامه بوده است. منصوری یکی از پیشگامان همکاری ایران با سرن (SERN) یا سازمان اروپایی پژوهش‌های هسته‌ای در پروژه ال اچ سی بوده است. این گفت‌وگو روز یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶ در پردیس لارک پژوهشگاه دانش‌های بنیادی انجام شده است.

 

  • مدتی بود که رشد علمی دانشگاه‌ها تابع جنجال‌های سیاسی شده بود. می‌خواستیم بدانیم رشد علمی پایدار چه ملاک‌هایی دارد و ما تا چه حد این رشد را داشته‌ایم. اگر بپذیریم وظیفه دانشگاه رشد علم بوده است بفرمایید ما چقدر رشد علمی داشته‌ایم و موفق شده‌ایم دولتمردان، دانشگاهیان و صنعت‌گران را به هم پیوند بدهیم تا در نهایت دولتی مقتدر و توسعه‌یافته داشته باشیم.

در سطح سیاسی، تاکنون فقط به یک مؤلفه رشد علمی توجه شده است؛ یعنی متأسفانه از میان عامل‌های فعالیت علمی و نیز بروندادهای علم تنها به یک برونداد مکتوب علم که همان مقاله باشد توجه شده است. چون در پایگاه‌های اطلاعات بین‌المللی امروز از نظر تعداد، این مقالات افزایش یافته است، این را تعبیر به تولید علمی یا رشد علمی می‌کنند. اگر یک سال آهنگ افزایش خیلی بود، همه خوشحال بودند و اگر این رقم کاهش می‌یافت ناراحت می‌شدند. این یک امر سیاسی است و ربط کمی با واقعیت دارد. آن زمان که من در وزارت علوم بودم، دانشگاهیان را تشویق کردم به اینکه مقاله علمی در سطح جهانی (که بعداً به ISIگرایی تبدیل شد) بنویسند. منظور ما این بود که دانشگاهیان یاد بگیرند، تمرین بکنند، به زبانی که دیگران هم بفهمند مقالاتشان را بنویسند. ما در این زمینه مشکلات بسیاری داشتیم. سال ۱۳۸۰، حدود ۵۰ هزار هیئت‌علمی داشتیم، ولی این هیئت‌های علمی به‌علاوه همه پژوهشگرانی که در پژوهشگاه‌های بخش‌های اجرایی کشور بودند، سالانه تنها حدود هزار مقاله منتشر می‌کردند. این امر علامت آن بود که همه خاموش‌اند و کسی چیزی را مکتوب نمی‌کرد. این نشانه بدی برای جامعه علمی بود. سیاست نوشتن مقالات علمی اینجا طراحی شد. از آن پس تعداد مقالات علمی پایش می‌شد و سیاستمداران از رشد این عدد خوشحال می‌شدند؛ البته هم‌زمان بسیاری از اصولگرایان در صدر نظام توجه به مقالات بین‌المللی را تقبیح کردند و به‌اصطلاح به دنبال ISI اسلامی رفتند، گرچه در تمام این مدت افزایش تعداد مقاله‌های بین‌المللی را نشان رشد علمی کشور دانستند و به تعداد مقاله‌های «آی-اس-آی اسلامی» که بنیان گذاشتند توجهی نکردند!

باید بگویم که علم در دنیای مدرن با علمی که ما در قرن چهارم و پنجم هجری یعنی زمان ابوریحان و فارابی و ابن‌سینا داشتیم تفاوت بنیادی دارد. علم در کشورهای صنعتی یک فعالیت مدنی غیرفردی است که به نیاز جامعه پاسخ می‌دهد. جامعه هم فقط صنعت نیست. برای سؤال‌های جامعه مدنی باید پاسخ‌هایی یافته شود این کار علم مدرن و اهل علم است؛ بنابراین فرقی نمی‌کند که آن عالم، فیزیکدان، کیهان‌شناس یا جامعه‌شناس باشد. موضوعات متفاوت در دانشگاه‌ها و پژوهشکده‌ها مطرح می‌شود و اهل علم برای آن راه‌حل پیدا می‌کنند. جامعه نیز بسته به علاقه‌اش از آن راه‌حل استفاده می‌کند یا نمی‌کند. اجتماع علمی دنیا هیچ‌وقت اصرار بر این ندارد که اگر یک یافته علمی را یافتند این حتماً باید اجرا بشود. اینجا سیاستمداران هستند که وارد می‌شوند و بسته به تشخیص سیاستمداران، از یافته علمی استفاده می‌شود. این شکل بدیهی وضعیت علمی در دنیاست. اگر خلاف این را تعدادی دانشگر یا سیاستمدار ادعا بکنند ادعای فردی است و ربطی به اجتماع علمی یا جامعه در کل ندارد.

یعنی کار دانشگاهیان فقط جست‌وجوگری و دانش‌پژوهی است؟

بله، حداکثر کار دانشگاهیان ترویج نتیجه کارشان است یعنی درباره خود حرف می‌زنند، اما آن‌ها در مقام تصمیم‌گیری نیستند، بلکه اهل سیاست تصمیم‌گیری می‌کنند یا باید بکنند. متأسفانه ما در ایران هنوز این را درست درک نکرده‌ایم. ما در دوران مدرن، با حدود صد سال دانشگاه داری، هنوز نمی‌دانیم دانشگاه به چه دردمان می‌خورد. ما تنها نهادی را که در دنیای صنعتی دیده‌ایم، و نام آن را به «دانشگاه» ترجمه کرده‌ایم، در کشورمان کپی و «نصب» کرده‌ایم. این عمده مشکل ماست.

گویا ما بعضی رشته‌ها را توسعه می‌دهیم که صرفاً در کشورهای اروپا و امریکا وجود دارد. کاری به صنعت و جامعه نداریم.

بله و این یک فشار بسیاری به جامعه تحمیل می‌کند. چقدر پدر و مادرها و بچه‌ها دوست دارند به دانشگاه بیایند و مدرک بگیرند؟ ما هم می‌گوییم به دانشگاه بیایند و مدرک بگیرند. اگر به عمق تصمیم‌هایی که در وزارت علوم یا وزارت بهداشت و درمان گرفته می‌شود نگاه کنیم می‌بینیم که سرچشمه تصمیم‌گیری‌ها کمابیش همین است. من تا به امروز نشنیده‌ام یک رشته دانشگاهی راه بیفتد که «مشتری» آن را تقاضا کرده باشد؛ این علامت آن است که دانشگاه‌های ما بیمارند، یعنی هنوز ارتباط آن‌ها با نیاز جامعه معلوم نیست.

یعنی دانشمندان نباید گوشه‌چشمی به این داشته باشند و این فقط وظیفه دولت است؟

از دید من مقصر همه هستند و بیش از همه دانشگاهیان. اگر ما مدعی هستیم که اهل فکریم، باید فکر کنیم که چرا این کار را می‌کنیم. آیا اگر مردم ما پذیرفته‌اند که از پول مالیات یا نفت دانشگاه ساخته بشود، دلیل نمی‌شود که کار خوبی باشد. اگر من مدعی هستم که اهل تفکرم، باید فکر کنم که چرا دانشگاه این‌گونه است؟ ما دانشگاهیان هم مقصریم چون «کارمند-صفت» شده‌ایم؛ استخدام شده‌ایم برای آموزش و مدرک دهی نه برای فکرکردن.

آیا دلیل چنین وضعیت کارمندی برای دانشگاه‌های ما این نیست که دانشگاه‌های ما استقلال ندارند و تابع سیاست شده‌اند؟

نه من این را قبول ندارم. دانشگاه‌های ما استقلال چندانی ندارند، اما در همان حدی هم که استقلال دارند در جهت رفع این مشکل از استقلالشان استفاده نمی‌کنند؛ بنابراین خیلی مانده است که ما از همین استقلال کم خود استفاده کنیم و راهکار ارائه بدهیم و بعد به خط قرمزی برسیم و سپس بگوییم که ما استقلال بیشتری می‌خواهیم.

وقتی مرحوم دکتر سیاسی رئیس دانشگاه بود، اجازه نداد که نظامی‌ها وارد دانشگاه بشوند و مقاومت کرد و سپس استعفا داد. دانشگاه‌ها تا سال ۴۰ مستقل بودند تا اینکه دوباره به دانشگاه حمله شد و آن موقع دکتر فرهاد استعفا داد، ولی بعداً هیچ مقاومتی در برابر نظامی و امنیتی شدن دانشگاه‌ها نشد. آیا این مانع بزرگی نیست؟

چرا، ولی ببینید در دهه چهل و پنجاه کسی مانند سیاسی نبود که بتواند آن رفتار را بکند. دانشگاهیان ما مدعی آزادی‌های مدنی مردم هستند، اگر این‌طور باشد، بله آن‌وقت دانشگاه استقلال ندارد برای آزادی مدنی مردم تلاش کند. در زمان انقلاب دانشگاه همین کار را کرد گویی دانشگاه یک حزب است. ممکن است در یک برهه تاریخی دانشگاه‌ها راهی جز این نداشتند. در دهه چهل و پنجاه هیچ‌وقت دانشگاهیان ما به این فکر نکردند که ایران به چه علمی و چه نوع دانشگاهی نیاز دارد؟ آیا نیاز ما و آلمان و فرانسه یکی است یا جنس این نیازها با هم فرق می‌کند. اگر این کار را می‌کردند شاید هیچ احتیاجی نبود وارد بحث‌های سیاسی هم بشوند. به‌ هر حال ما آن دوران را پشت سر گذاشتیم. امروز دانشگاهیان ما انرژی خیلی زیادی می‌گذارند برای درخواست آزادی‌هایی یا عقب راندن خط قرمزهایی که مسئله واقعی ما در دانشگاه‌ها نیستند. از دید من در هر شهری و اطراف هر دانشگاهی پر از مسئله است که این مسائل می‌تواند به دست دانشگاهیان حل بشود، اما دانشگاه‌های ما به‌شدت نسبت به این مسائل بی‌تفاوت‌اند. البته، دولت‌ها هم بی‌تفاوت بوده‌اند.

می‌شود مثالی بزنید؟

من مثالم را در مورد کاشان می‌زنم. اطراف کاشان معروف به گلاب و گل محمدی و این‌هاست. چهارده سال پیش به دانشگاه کاشان مجوزی دادند تا درباره اسانس گلاب کار تحقیقاتی بکنند. جز چهار کشور مراکش، بلغارستان، فرانسه و ترکیه کشوری نیست که استاندارد گل محمدی‌اش را تعریف کرده باشد. ایران بین این چهار کشور نیست و این در حالی است که همه این‌ها از ایران گلاب را برده‌اند. آیا این مسئله سیاسی است؟ این مسئله چه ربطی به آزادی و استقلال دانشگاه‌ها دارد؟ این جز تنبلی ذهنی دانشگاهیان نیست. دانشگاه کاشان که چهارده سال است پژوهشگاه اسانس تأسیس کرده در این مدت چکار کرده؟ کاری که در مدت دو سال می‌توانست انجام دهد.

صنایع گلاب کاشان، حتی آن‌هایی که در کرمان هستند یک معضل زیست‌محیطی بزرگی ایجاد کرده‌اند که حداقل دو سال است که سازمان محیط‌زیست جلوی این‌ها را گرفته است. چون این صنایع تفاله‌ای به نام بنگل دارد. آمار نشان می‌دهد دست‌کم سالی ۱۰ هزار تن بنگل به محیط‌زیست ریخته می‌شود که این به‌شدت به محیط‌زیست آسیب می‌زند. جز دانشگاه چه کسی باید این را حل بکند؟ آیا دانشگاه نمی‌داند اگر این مسئله حل بشود چقدر ارزش‌افزوده تولید می‌شود؟ کشور ما پر است ازاین‌گونه مسئله‌ها.

از اولویت‌های دانشگاه بندرعباس بنزین بود پانزده سال طول کشید و بعد بنزین شد اولویت آخر. چون گروه‌های پورسانت‌بگیر می‌خواستند بنزین را وارد کنند و نگذارند این اتفاق در ایران بیفتد، درباره کاشان مسئله را چطور ریشه‌یابی می‌کنید؟

در بعضی موردها یک نوع مافیایی وجود دارد که مانع‌هایی این‌چنینی را به وجود می‌آورد چون منافع مالی دارند و این در همه دنیا هست. من از آن نوع مسائل حرف نمی‌زنم. من از موردهایی می‌گویم که روی زمین ریخته است. مثلاً در مورد بنگل شرکتی بیش از یک میلیارد تومان به مشاوری خارجی داده است که این مسئله را برایش حل کند، اما آن‌ها مسئله را به‌طور کامل حل نکرده‌اند و مسئله باقی مانده است. من این را مشکل دانشگاه می‌دانم که در طول چهارده سال به سمت حل این مشکل اجتماعی و صنعتی نرفته است. مسائل شهر تهران نیز به همین نحو است. مسئله ترافیک تهران، ریزگردها و آلودگی هوای تهران را چه کسی باید برایش راه‌حل پیدا کند؟ دولت وقتی می‌تواند کاری کند که پشتوانه فکری داشته باشد. دولت ما کاری نمی‌کند، اما دانشگاهیان هم ساکت‌اند.

شما علت را در چه می‌دانید؟

بخشی از آن به دلیل تنبلی ما دانشگاهیان است؛ به دنبال این مسائل رفتن سخت است، ولی وقتی ما مدعی هستیم بالاخره باید دنبال آن برویم و اگر به مانعی برخوردیم که در اختیار ما نبود، مثلاً دولت یا مردم اجازه ندادند، بعد عقب‌نشینی کنیم.

هیچ مسئله فرهنگی نیست که مجموعه‌ای از عوامل آن را ایجاد نکرده باشند. الآن شاید ۳ درصد دانشگاهیان ما این گونه‌اند درحالی که ۵۰ درصد دانشگاهیان ما توان بالقوه این کار را دارند. ولی در حد ۳ درصد استفاده می‌کنیم، چون این زحمت را به خودمان نداده‌ایم. باید حداقل کوشش کنیم بعد مثلاً بگوییم دولت نگذاشت این کار را انجام دهیم، ولی ما اصلاً شروع نکرده‌ایم. ما می‌توانیم دلایلی بیاوریم که مردم یا دولت مقصر این امر هستند، اما بهتر است ما اول از سهم خودمان شروع کنیم.

از نظر تاریخی خیزش و فرودها چطور بوده؟

در پانزده سال اخیر آرام‌آرام این خیزش شروع شد و قبلش نبود، گرچه برانگیزاننده اصلی این خیزش جنگ تحمیلی بود. پس از جنگ رکودی پیدا شد و نیاز فوری حس نمی‌شد؛ اما از دهه هشتاد خیزش را می‌بینیم. از طرفی دولت هنوز نتوانسته سازوکاری درست کند که دولت از طریق وزارت علوم و وزارت صنایع و معادن مشوقی برای دانشگاه‌ها به وجود بیاورد، ولی متأسفانه دولت ما متوجه این مسائل نیست.

در اروپا به‌دنبال اصلاح دینی، علم هم رونق گرفت. دولت فدرال امریکا روی یک قطره نفت هم در ایالات متعدد امریکا کنترل دارد. پیش از انقلاب، تولید بی‌رویه انجام می‌شد و عده‌ای به‌خاطر انتقاد از چنین امری به زندان افتادند و در حقیقت اعتراض آن‌ها سیاسی نبود، ولی سیاسی شد. پس از انقلاب هم شنیده شد وقتی وزیر نفت نزد مقامات مذهبی می‌رفت به آن‌ها توصیه می‌کردند تولید نفت را بالا ببرید، خداوند رزاق است تولید کنید چه‌کار به نسل آینده دارید؟ درحالی که هزاران سال طول می‌کشد در سفره‌های آبی، آب ذخیره شود. هم‌اکنون بسیاری دشت‌ها نشست کرده، فکر نمی‌کنید برخی اصلاحات دینی لازم است؟ خدای رزاق یعنی مصرف کنیم و برای نسل آینده دهان‌هایمان باز باشد و هیچ تلاشی نکنیم؟

قطعاً مسائل فرهنگی مهم است. بخش مهمی از این نگاه فرهنگی به آموزش‌هایی برمی‌گردد که روحانیت به مردم می‌دهد. یا تفکری که روحانیت از تفسیر مذهب و علم ارائه می‌دهد. اگر روحانی نداند که آب‌های زیرزمینی در کره زمین به‌صورت یک سیستم بسته است، رزاق‌بودن را جور دیگری می‌فهمد و آن زمان که کره‌زمین نیم میلیارد نفر جمعیت داشت متفاوت است با حالا؛ یا ایران با داشتن ۵ میلیون نفر جمعیت با ایران ۸۰ میلیون نفری بسیار متفاوت است. بسیاری از روحانیون ما متوجه این تفاوت جمعیت نشده‌اند.

علم به این رسیده است که خدا را نه می‌شود اثبات و نه می‌توان انکار کرد. ما در تمام مدارس و دانشگاه‌ها و حوزه‌ها همه نیروهایمان صرف اثبات خدا شده است. آیا این امر مانع توسعه نیست.

موضوع مانع نیست؛ این نشان عقب‌ماندگی ماست که متوجه علم مدرن و رشد فکری بشر نشده‌ایم، چون علم مدرن کاری ندارد که خدا هست یا نیست. این علم نیست که مردم را بی‌دین کرده است، چون علم فعالیتی مانند نجاری یا مسگری است و اصلاً ربطی به وجود یا عدم وجود خدا ندارد. بشر مدرن آن‌قدر رشد کرده که می‌گوید من کاری ندارم که خدا وجود دارد یا ندارد. اگر کسی اعتقاد دارد که دارد، اگر هم اعتقاد ندارد که هیچ، من نمی‌توانم برایش اثبات بکنم. پس می‌گذارم هرکسی اعتقاد خودش را داشته باشد و مردم آزادند برای اعتقاد خودشان تبلیغ بکنند. علم کارش این است که مثلاً یک مهندس معدن یا زمین‌شناسی بگوید اگر اینجا را حفر کنی ممکن است طلا پیدا بشود و آنجا پیدا نمی‌شود. علم مدرن چیزی بیش از این نیست. پس این نگاه به علم فرق دارد با زمانی که علما دنبال ماهیت علم و شناخت خلقت بودند، اگر ما مسگر داریم، دانشگر هم داریم که کارش پرداختن به علم است نه چیزی بیشتر. امروز منظور ما از شناخت خلقت آن چیزی نیست که مدنظر ابن‌سینا یا محمد غزالی بوده است. امروز اطلاعات ما از زمان و مکان و کیهان‌شناسی محاسباتی را ممکن می‌کند که بر اساس آن محاسبات و در چارچوب مفاهیم مدل‌هایمان، می‌گوییم کیهان دارد منبسط می‌شود. این امور ربطی به شناخت ماهیت کیهان و زمان ندارد. کنکاش در ماهیت متعلق به زمان پیش از گالیله بوده و الآن منسوخ شده است. ما در ایران هنوز این مسائل را درک نکرده‌ایم و هنوز دنبال اثبات خداییم.

می‌توان گفت درنوردیدن این موانع، کار دانشگاهیان و مصلحان و متفکران است؟

نمی‌توان انگشت روی گروه خاصی گذاشت. این کار وظیفه هرکسی هست که بتواند این کار را بکند. ما نمی‌توانیم بگوییم چون مراحل اروپا آن‌گونه بود، ما هم باید از همان مراحل عبور بکنیم. ویژگی تاریخ ما با آن‌ها متفاوت است. ممکن است این امریکایی‌های ظالم روزی باعث بشوند شرایط آن‌قدر به ما فشار بیاورد که ما بفهمیم دنیای جدید یک‌شکل دیگر است. این فشار ممکن است اقتصادی، سیاسی یا ژئوپلیتیک باشد و ایرانی مدرن بشود و بفهمد چگونه می‌تواند به نیازهای خودش پاسخ بدهد. این مسائل چهارصد سال پیش مطرح نبوده است، ولی حالا مطرح شده است.

به قول زنده‌یاد سحابی انباشت تجربه از انباشت ثروت مهم‌تر است. با توجه به انباشت تجربه، راه برون‌رفت از وضعیت علمی امروز به نظر شما چیست؟

ما پس از انقلاب یک رشد بی‌بدیل سریع داشته‌ایم که دنیا هم به آن معترف است. دوران جنگ و پس از آن تعداد دانشگاه‌ها، استادان و دانشجویان تغییر کرد به این معنا ما خیلی بعد از انقلاب رشد کرده‌ایم. ما آن‌قدر رشد کرده‌ایم که اکنون می‌فهمیم چه اشکالاتی داریم. پیش انقلاب هنوز متوهم بودیم که تنها چند سال از دنیای صنعتی عقب هستیم؛ فکر می‌کردیم با یک دانشگاه پهلوی شیراز، خواهرخوانده دانشگاه پنسیلوانیا، به علم دنیا دست پیدا کرده‌ایم و هم‌قطار آن‌ها شده‌ایم؛ نوعی توهم. در حالی که کل تعداد مقالات علمی ما آن زمان که ۲۰ هزار هیئت‌علمی داشتیم، در سال حداکثر ۴۰۰ مقاله بود که در سال ۶۰ به ۱۲۰ رسید. مقایسه کنید با امروز که بیش از ۳۰ هزار مقاله در سال داریم. حرف من این است که این رشد، حبابی در آموزش عالی ایجاد کرده است که می‌ترکد و ما به یک انفجار می‌رسیم مگر اینکه عاقل بشویم. این اتفاق در ۱۵ سال آینده خواهد افتاد. ما شروع به بازنگری خواهیم کرد و خواهیم فهمید که برای چه این رشته‌های تحصیلی و آیین‌نامه‌ها را گذاشته‌ایم. اگر چنین گفتمان اجتماعی آغاز نشود بحران شدیدی ایجاد خواهد شد.

ما باید این بازنگری را حتماً شروع کنیم و ببینیم اشکالمان چه بوده که به این حباب رسیده‌ایم. توجه کنید که ما سالی یک میلیون ورودی دانشگاه و یک میلیون خروجی دانشگاه در کارشناسی داریم. برای خروجی‌ها فکری نشده و کاری برایشان پیش‌بینی‌نشده است و کار خاصی هم یاد نگرفته‌اند. البته ۱۰ تا ۱۵ درصد ممکن است کاری هم پیدا کنند اما بقیه نمی‌دانند چه‌کار کنند. سالانه ۳۰۰ هزار ورودی ارشد داریم و همین میزان فارغ‌التحصیل ارشد. به‌ندرت کسی از این‌ها استخدام دانشگاه می‌شود چون دانشگاه دیگر مربی استخدام نمی‌کند. در مقطع دکتری هم سالی ۲۵ تا ۳۰ هزار نفر فارغ‌التحصیل می‌شوند. در بهترین حالت سالی ۵ هزار نفر استخدام دانشگاه بشوند؛ یادمان باشد در ۱۰ سال گذشته کمتر از ۲۰ هزار نفر را استخدام کرده‌ایم و در آینده هم نمی‌تواند بیشتر باشد. شرکت‌های دانش‌بنیان هم که در دوره آقای روحانی بسیار تبلیغ شدند، شاید ۳ درصد از دانشگاهیان را در طول ۱۰ سال در خود استخدام کرده است. این یعنی تقریباً صفر. این یعنی حباب! نه دولت و نه دانشگاهیان به فکر این سیل جمعیت تحصیل‌کرده بیکار نیستند. این جمعیت ۱۰ سال آینده به نظر شما چه می‌شود؟ از طرفی همه این جمعیت هم نمی‌توانند به خارج از کشور بروند. گیریم سالی صد هزار نفر از این یک میلیون نفر مهاجرت بکنند، بقیه چی؟

لزوماً هم شغل ثابت در خارج از کشور پیدا نمی‌کنند.

آن، دیگر مسئله ما نیست چون بازگشتی معمولاً ندارد؛ و کمتر از ۱۰ درصد برمی‌گردند. در عین حال این‌همه مسئله در جامعه ما ریخته است که همین دانشگاهیان باید آن را حل کنند، ولی ما ساز وکار آن را ایجاد نکرده‌ایم. دانشگاه اگر بخواهد به هدف اصلی‌اش برسد که حل مشکلات جامعه است نیاز به افرادی دارد به‌نام هیئت‌علمی که این افراد باید توانمند باشند. پیچیدگی مسائل اجتماعی از مسائل صنعتی بیشتر است. پس کسی می‌تواند این کار را انجام دهد که آموزش‌دیده باشد کاری چنین پیچیده را انجام بدهد. استخدام در دانشگاه در دولت نهم و دهم به سمتی رفت که فقط افرادی بتوانند بیایند دانشگاه که «سازگاری فرهنگی با قرائت خاص سیاسی از مذهب» داشته باشند؛ این شد که آن‌ها توان فکری بالا دارند رغبتی به ماندگاری در نظام علمی ایران نشان ندهند. در نتیجه دانشجویان ترجیح می‌دهند به خارج از کشور بروند و کسانی می‌مانند که بسیط اندیش تر و به لحاظ اعتقادی سازگارترند. این واقعیت باعث می‌شود آن انفجار در آینده وحشتناک‌تر هم باشد، چون کسانی که به دانشگاه آمدند توانایی کمتری در مهار این بحران‌ها داشته باشند. این افراد بسیط‌اندیش دست‌کم سی سال در دانشگاه خواهند ماند؛ به‌طور طبیعی تن می‌دهند به استخدام افرادی سازگار و بسیط‌اندیش‌تر از خودشان تا به ماندگاری خودشان کمک کنند؛ این گروه توان درک مسائل ملی را ندارند و هدفشان فقط دانشگاهی «سازگار» است نه دانشگاهی خلاق! لذا ما بهمن‌وار سقوط می‌کنیم. مثلاً این خانم مریم میرزاخانی با ۱۰ مقاله هیچ امیدی به استخدام در دانشگاه‌های ما نداشت چون «سازگار» نبود!

ما چیزی به‌نام تولید علم داریم؟

نه اول باید بگویم که اصطلاح تولید علم اصطلاح خوبی نیست. علم تولید نمی‌شود، همان‌طور که صنعت تولید نمی‌شود. صنعت هست و ما یک کارهایی می‌کنیم و مثلاً مواد غذایی یا ماشین تولید می‌کنیم. علم فرآیندی است که در آن دانش و دانسته تولید می‌شود مانند کتاب و مقاله. دانش گاهی صریح است مثل ساختن یک نوع لیزر، یا نوشتن کتاب و مقاله؛ گاهی ذهنی است مانند آنچه در فکر یک دانشگر به وجود می‌آید. در ایران ما دانشی را «نقل» می‌کنیم که در جای دیگری به‌وجود آمده است؛ ما کتاب‌هایی را درس می‌دهیم که در جایی دیگر به‌وجود آمده؛ ما فکر و ایده، تولید نمی‌کنیم. نظام آموزشی ما به‌شدت با این‌گونه فعالیت‌های خلاقانه مخالفت می‌کند؛ عده‌ای حتی به‌صراحت با خلاقیت مخالف‌اند چون آن را مغایر با «سازگاری دینی» می‌دانند! برای به‌وجود آمدن فکر و خلاقیت نیاز به محیطی آرام و مشوق دارد؛ تفکر «انسان سازگار» با مرامی مطلوب با این محیط خلاق مغایرت دارد. این شده که ما در بهترین حالت مثلاً در دانشگاه صنعتی شریف یک دانشجوی خوب را می‌گیریم و کتابی را به او درس می‌دهیم. حتی ما هم به او اجازه تفکر نمی‌دهیم. این دانشجویان وقتی به خارج می‌روند و با محیطی مشوق خلاقیت مواجه می‌شوند تازه شکوفا می‌شوند. به همین علت ما میرزاخانی را استخدام نمی‌کنیم. ما حقیرانه‌تر از آن برخورد می‌کنیم و نظام دانشگاهی ما این اجازه را نمی‌دهد و کسی هم اجازه نمی‌دهد. نظام آموزشی ما با هر نوع خلاقیت مخالف است.

بازنگری بنیادی به افراد کیفی نیاز دارد تا به هرج‌ومرج کشیده نشود؟

کشور ما باید به این بلوغ برسد که بازنگری کند، ولی نه به‌صورت انقلابی که همه‌چیز را به هم بریزد. یک افسانه‌ای هست که بر اساس آن پادشاهی به پسرش گفت برو در دنیا بگرد و بعد پخته بشو و بیا جانشین من بشو. پسر به قصری رسید که پیرمردی در مورد آن گفت به این قصر نرو هرکس به اینجا رفته زنده برنگشته. پسر به قصر نگاه کرد دید جلوی گوسفند استخوان گذاشته‌اند جلوی سگ علف و قس علی‌هذا! جای علف و استخوان را تغییر داد، به قصر رفت و پادشاهی کرد. کار ما در ایران این است که چند تا اهرم را باید جابه‌جا کنیم و خیلی کار سختی نیست. مثلاً وزیر علوم می‌تواند به دانشگاهیان بگوید به من برنامه بدهید من به‌جای برنامه به شما پول می‌دهم. این نوع تفکر اگر در ایران آغاز شود، اثرات آن را می‌بینیم. وقتی سازمان برنامه‌وبودجه بر اساس سرانه دانشجو پول به دانشگاه می‌دهد دانشگاه به سمت افزایش تعداد دانشجو می‌رود؛ در آن تمثیل، مثل این است که استخوان جلوی گوسفند را افزایش دهد! اما اگر این حذف شود و بر اساس برنامه به دانشگاه بودجه داده شود تفکر بازنگرانه شروع می‌شود و ما صراط مستقیم را خواهیم یافت و از گمراهی نجات پیدا می‌کنیم. ان‌شاءالله!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط