محمد بستهنگار
با نام و یاد خدا. پس از تأمل زیاد، بر آن شدم نکاتی را درباره مقاله فرهیخته ارجمند، دکتر محدثی، که در شماره ۱۰۷ نشریه چشمانداز ایران چاپ شد و نقدی که به تفسیر مرحوم آیتالله طالقانی وارد دانسته شده بیان کنم.
درباره تفسیر پرتوی از قرآن نقدها و مخالفتهایی از یک طرف وجود دارد. بهیاد دارم در زندان عدهای به آیتالله طالقانی میگفتند شما حق تفسیر قرآن را ندارید، بلکه تنها باید قرآن را بخوانید و ترجمه کنید و اگر هم احیاناً روایتی در ذیل آن وجود دارد، آن را نقل کنید. عدهای دیگر از طلاب بعد از اینکه از زندان بیرون آمدند میگفتند این تفسیر را مهندس بازرگان، مهندس سحابی و مهندس کتیرایی با همکاری یکدیگر نوشته بودند و مرحوم طالقانی به آنها گفته بوده که آن را به اسمش منتشر کنند و این متن تفسیر حاصل تفکرات خود ایشان نیست! درصورتیکه هیچیک از این حرفها واقعیت ندارد و سبک نوشتن آنان با سبک طالقانی کاملاً متفاوت است. عدهای دیگر هم گفتند روش تفسیر آقای طالقانی، سبکی علمزده است. اخیراً نیز در شماره چهلوهشتم نشریه اندیشه پویا متنی چاپ شده به نام «دادخواست تاریخی علیه روشنفکری دینی» که محتوای آن بهبهانه انتشار کتاب اندیشه اصلاح دین در ایران گفتوگویی با نویسنده این کتاب است. متأسفانه در این گفتوگو سراسر هجمه و توهینهای نابجا به متفکران این سرزمین شده است. در این گفتوگو آمده است نوشتههای طالقانی و شریعتی و بازرگان نشان میدهد که تفکرشان به بابیان و ازلیان میرسد.
توضیحاتی درباره مقاله دکتر محدثی
مقاله که گزیدهای از سخنرانی آقای محدثی درباره تفسیر قرآن مرحوم طالقانی است، نکاتی دارد که به چند نمونه از آنها در ادامه اشاره خواهم کرد. گفتنی است شخصیتی مانند مرحوم امام خمینی به فرزند خودش حاجآقا مصطفی که به تفسیر قرآن میپرداخت فرموده بود که از کتاب تفسیر پرتوی از قرآن طالقانی استفاده کند. بهطوری که آقای دعایی که همان زمان در نجف بود از این نظر امام بسیار شگفتزده و متعجب میشود و خلاصه این مطلب و گفتوگوها را شرکت سهامی انتشار به آقای محمدمهدی جعفری سپردند که در کتابی درباره آیتالله طالقانی انتشار یابد. همچنین شخصیتهای مختلفی در قم و تهران، طی سالهای گذشته دور هم گرد آمدند و سمیناری برگزار کردند تا آرا و تفکرات طالقانی، بهخصوص آرای ایشان در تفسیر پرتوی از قرآن را بررسی دوبارهای کنند.
انتقاداتی که نویسنده در شماره ۱۰۷ نشریه وارد میداند که از آن تنها به مقاله یاد میکنیم در چند جهت مختلف است. برای مثال ایشان از یک طرف میگویند تفسیر مرحوم طالقانی تفسیری سنتی است و از طرف دیگر میگویند که چرا در تفسیر پرتوی از قرآن از نظریات جدید استفاده شده است. برای نمونه چرا طالقانی در تفسیر خود بحث تکامل را مطرح کرده است چراکه نظریه تکامل محصول دوران اخیر است و ربطی به دوران اسلام ندارد و در زمان نزول قرآن وجود نداشته است.
توضیح اینکه روش طالقانی در تفسیر روش قرآن با قرآن بود و ایشان با استفاده از آیات مختلف قرآن و کنار هم قرار دادن آنها به تفسیر آیات میپرداخت. در تفسیر سوره حمد، وقتی ایشان به بحث از عبارت «اهدنا الصراط المستقیم» میرسد، با استناد به آیات ۴۵ و ۴۶ این مطلب را درباره خلقت انسان بیان میکند: «وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِن مَّاء فَمِنْهُم مَّن یَمْشِی عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَّن یَمْشِی عَلَى رِجْلَیْنِ وَمِنْهُم مَّن یَمْشِی عَلَى أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاء إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ لَقَدْ أَنزَلْنَا آیَاتٍ مُّبَیِّنَاتٍ وَاللَّهُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»[۱]
طالقانی میگوید در همین جملات کوتاه قرآن مراحل خلقت را بیان کرده و در آخر آیه ۴۶ هم به صراط مستقیم اشاره میکند.
موضوع دوم بحثهای طالقانی درباره نظریات علمی است. برای مثال به نظریه لامارک انتقاد کرده و پس از بحثهای طولانی میگوید: «خلاصه، هدایت دین است که عقل فطری را مستقیم میدارد و در روابط عمومی و هر جانب زندگی و آثار خیر و شر را مینمایاند …؛ «فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرهالله آلتی فطرالناس علیها …» (پرتوی از قرآن، ج اول، ص ۳۹)
«با توجه به معنائی که برای صراط گفته شده، مستقیم صفت توضیحی میباشد، چه تا راه مستقیم نباشد صراط نگردد، صراط مستقیم خود مطلوب فطری انسان است. مبدأ و اصل تکامل هم همین است». (همان، ص ۳۴)
«طبیعیون چون متوجه شدند که فاصله بسیاری بین انواع است و حلقات این فیلم با هم پیوستگی ندارد میکوشند و لجاجت مینمایند تا این شکافها را با فرضیههای ناقصی پر کنند و حلقههای گمشده وسط را بیابند؛ به این جهت صدها اشکال و نقض از طرف دیگر علمای طبیعی بر این فرضیهها واردشده، اینها چون خواستهاند منشأ تکامل را تنها در محیط و احتیاجات طبیعی و عوامل عضوی بیابند و چشم به همین ظواهر دوختهاند، فرضیهشان ناقص درآمده و برای پیمودن این راه دچار مشکلات شدهاند، با آنکه حق همین است که تکامل از باطن و ذات موجودات بهظاهر میرسد و حرکتی در جوهر آنهاست چنانکه نطفه از آغاز تکوین و پیش از آنکه در محیط مناسب رحم قرار گیرد، شروع به حرکت مینماید و ابزار میسازد و تغییر صورت میدهد و خود را به محیط مناسب میرساند باز راه خود را دنبال میکند تا ابزار ادراک و اطلاعش کامل گردد و بهصورت انسانی درآید و مراحل حس و تخیل و تعقل را بپیماید، این نمونه پیوسته و کوچک تکامل است، سیر و اطوار سلول در رحم پهناور زمین مانند محیط داخلی و رحم زندگان است زیرا قوانین حیات یکسان است اگر تفاوتی هست از جهت کمال و نقص میباشد که در محیط وسیع زمین آفات و عوارض سیر تکاملی بیشتر و زمانش طولانیتر است.» (همان، ص ۳۵)
این مطالب را طالقانی در انتقاد به کسانی بیان میکند که معتقد به تکامل بهتنهایی هستند و سعی داشت نشان دهد که تئوری تکامل بهتنهایی جوابگو نیست. در همین رابطه بهیاد دارم که در سالهای زندان، مهندس بازرگان کتابی به نام ذره بیانتها نوشت و در آن کتاب به این نکته اذعان کرد که برای پاسخ دادن به پرسش از چگونگی بهوجود آمدن انسان، قوانین فیزیکی و شیمیایی کافی نیست، بلکه عنصر سومی وجود دارد که ما از آن عنصر به نام روح یا اراده تعبیر میکنیم. مهندس بازرگان از جهان دوعنصری ماده-انرژی به جهان سهعنصری مادهـانرژیـاراده رسید.
باز در سالهای دور به خاطر میآورم که مرحوم تقی ارانی که در خارج از کشور درس خوانده بود با خواندن کتابهای فیزیک و شیمی نتیجهگیری کرده بود که کل زندگی انسانی از ماده و انرژی تشکیل شده است و برای تبیین مسائل انسانی به روح نیازی نداریم، ولی در سالهای اخیر متفکر بنام روس، الکساندر اُپارین که بهعنوان یک متفکر ماتریالیست شناخته میشد از نظریاتش برگشته و کتابی درباره تکامل با عنوان حیات: طبیعت، منشأ و تکامل آن نوشته بود و در کتاب گفته بود که قوانین فیزیکی و شیمیایی برای پاسخگویی به وجود انسان و چگونگی بهوجود آمدن انسان کافی نیست، بلکه قوانین حیاتی دیگری لازم است تا این مسئله را بهخوبی بتواند توضیح دهد و تبیین کند؛ بنابراین تفسیر پرتوی از قرآن الهامبخش افراد در زندگانی فردی و اجتماعی است.
در همین رابطه خاطرهای را نقل میکنم. ما در دهه ۴۰ در زندان قصر بودیم که مرحوم دکتر سحابی با الهام از سخنان طالقانی به کشف بزرگی رسید و مسئله چهلساله خود را حل کرد. جریان از این قرار بود که در یک روز ماه رمضان سال ۱۳۴۳ که طالقانی مشغول تفسیر نهجالبلاغه بود در جایی از آن اشاره کرد که حضرت آدم و زوجش اولین انسانها نبودند، بلکه اولین انسانهای برگزیده بودند که از جانب خدا برگزیده شده بودند. در همین جا بود که دکتر سحابی بلند فریاد کشید یافتم، یافتم. مرحوم سحابی رو به ما گفت مشکلی را که چهل سال ذهنم را به خود مشغول کرده بود با این سخنان طالقانی توانستم برطرف کنم و بین نظریه تکامل و قرآن تعادل و سازگاری برقرار کنم و از همانجا بود که دکتر سحابی به تحقیقات بیشتری پرداخت و کتاب قرآن و تکامل را نوشت و بعد از آن هم خلقت «انسان در قرآن» و به همین ترتیب بود که ایشان توانست بین نظریات علمی و قرآن سازگاری مدنظرش را بیاید و تمام این مطالب را نیز در کنار الهاماتی که از تفسیر طالقانی میگرفت، هم میآموخت و هم برای دیگران مینوشت. منظور اینکه طالقانی علمزده نبود، نظریه تکامل لامارک و داروین را به آن صورت قبول نداشت و درواقع به کمک قرآن آنها را تعالی داد. دکتر سحابی ضمن استناد به آیه ۴۵ سوره نور برای توضیح بیشتر میگوید: «دوست دانشمند جناب طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن، جلد اول، ص ۱۵، تعبیری از کلمه «من» نمودهاند که حقاً از نظر منطق علمی بسیار رسا و متین است»(دکتر سحابی و اخلاق در سیاست، ص ۵۲).
نویسنده مقاله معتقد است کتاب قرآن مانند دیگر کتابهای بشری است و عین همان نظمی که بر کتب بشری حاکم است بر قرآن نیز حاکم است و باید با همان روششناسی که کتابهای دیگر را بررسی و واکاوی میکنیم قرآن را نیز باید با همان روششناسی بررسی کنیم، درحالیکه به نظر من اینگونه نیست. برای بررسی بیشتر ما میتوانیم بین کتاب قرآن و فرهنگ حاکم بر محیط نزول قرآن، یعنی عربستان مقایسهای بکنیم و ببینیم به چه نتایجی خواهیم رسید.
نخست اینکه قرآن، خود را کتاب هدایت مینامد و برای این مسئله نمونههای فراوان میتوان یافت: برای مثال در سوره بقره قرآن میفرماید: «ذَلِک الْکتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ» یا «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ وَیبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ…» یا در سوره حدید میفرماید: «هُوَ الَّذِی ینَزِّلُ عَلَی عَبْدِهِ آیاتٍ بَینَاتٍ لِیخْرِجَکمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَإِنَّ اللَّهَ بِکمْ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ …»
به عبارت دیگر هدایتگری قرآن امری پذیرفته شده است؛ بنابراین ما باید در هر زمانی، در معرض هدایت قرآن باشیم و همینطور به قول مهندس میثمی که از اقبال لاهوری نقل کرده است که پدرش به او گفته بود قرآن را چنان بخوان گویی در همین زمان بر تو وحی میشود و منظور این است که ما باید همین الان خود را در معرض وحی و هدایت قرآن قرار دهیم، نه اینکه به ۱۴۰۰ سال پیش برگردیم تا بتوانیم بفهمیم که قرآن بر اعراب بدوی زمان پیغمبر چه تأثیری داشته است و فرهنگ آن زمانه به چه صورتی بوده است. از آن زمان تا کنون، بشر ۱۴۰۰ سال است که کوشش و تلاش کرده تا بتواند به اینجا برسد و این همه تغییرات رخ داده است و ما باید در مواجهه با قرآن همه این مسائل را در نظر داشته باشیم، نه اینکه سعی کنیم صرفاً به زمان نزول قرآن برگردیم و ببینیم چه فرقی بین باب و دار و مفاتیح است؛ البته برای برخی ممکن است این تحقیقات راه بهجایی داشته باشد، ولی هدف اصلی قرآن این نیست، بلکه مسئله هدایتگری آن مطرح است و ما باید با توجه به تمام این موضوعات و پیشرفتهای بشری در معرض هدایت قرآنی قرار بگیریم تا بتوانیم بهشکل انسانی تکامل بیابیم و به معنویت دست یابیم.
دوم اینکه دکتر محدثی در مقاله خود گفتهاند قرآن مانند کتابهای دیگر است و ما میتوانیم با مقایسه قرآن با آن کتابها بطلان این نظر را نشان دهیم. کتابهای حافظ، سعدی و مولانا چند قرن بعد از نزول قرآن نوشته شده است و تازه با مطالعه آنها درمییابیم که بیشتر مطالب آن تفسیر قرآن است. در کتابهای مذهبی زمانهای گذشته، چه کتب ایرانیان و چه کتب اهل کتاب و ادیان ابراهیمی دیگر که خلقت انسان را از دو نفر و به شکل خلقالساعه تصور میکنند که از آدم و حوا منشأ گرفته است، اما در این میان قرآن نظر دیگری دارد و به شکل مجمل و خلاصه در سوره عنکبوت در قرآن بیان شده است و مرحوم طالقانی در یکی از تفسیرهای خود در سال ۱۳۲۴ به آن اشاره کرده است:
«أَوَلَمْ یرَوْا کیفَ یبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ إِنَّ ذَلِک عَلَی اللَّهِ یسِیرٌ. قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کیفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ ینْشِئُ النَّشْأَهَ الْآخِرَهَ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»[۲]
قرآن به ما میگوید در زمین سیر کنید و نگاه کنید و ببینید که خلقت و خلق آسمان و زمین و دیگر چیزها از کجا آغاز شده است و این درست برخلاف مشی کتابهای آن زمان است که برای مثال خلقت را در شش روز دانسته و معتقد بودند خداوند در روز هفتم استراحت کرده است. قرآن به ما میگوید در زمین بنگرید و از تاریخ و از اجتماعات بیاموزید تا بفهمید جریان خلقت به چه شکلی بوده است.
سوم اینکه در فرهنگ آن زمان، در یونان و کشورهای دیگر اروپایی تا قرونوسطی، بر اساس سلطه منطق ارسطویی و روش منطقی وی، اندیشمندان به روش قیاس معتقد بودند و اکثر بحثهای علمی و کلامی خود را بر پایه منطق ارسطویی استوار میکردند. مثلاً بهجای اینکه یک بار به طویله بروند و تعداد دندانهای اسب را بشمارند، با استفاده از روش قیاس تلاش میکردند بین حیوانات مقایسه کنند و دندانهای آن را حدس بزنند؛ این مثال معروف نشان میدهد بر سر علوم در آن زمان چه میآمده. در همان زمان اما قرآن برای مثال خطاب به انسانها میفرماید آیا نمینگرید تا ببینید که شتر را چگونه آفریدیم. این نشان از آن دارد که قرآن در همان زمان، آدمیان را به روش مشاهده و تجربه تشویق و ترغیب میکرده است و این برخلاف فرهنگ آن زمان است. همینطور در همین باب قرآن میفرماید:
«أَفَلَا ینْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کیفَ خُلِقَتْ وَإِلَی السَّمَاءِ کیفَ رُفِعَتْ وَإِلَی الْجِبَالِ کیفَ نُصِبَتْ وَإِلَی الْأَرْضِ کیفَ سُطِحَتْ …»[۳]
اینها همه نشان میدهد در همان زمان قرآن روش مشاهده و تجربه و تدبر را بیان و سفارش میکند. میزان اختلاف و فاصله بین این کتابها نشان از تفاوت عمیقی دارد که روح حاکم بر قرآن با سایر معارف بشری دارد که نویسنده در مقام مقایسه با آنهاست.
موضوع چهارم این است که در فرهنگ عرب پیش از اسلام، وقتی که میخواستند در جنگها پیروز بشوند به کاهنان، راهبان و رمالها یا پیشگوها مراجعه میکردند یا وقتی که از جنگ بازمیگشتند چه پیروز شده بودند یا شکست خورده بودند علل تمام این مسائل را از کاهنان یا پیشگوها میپرسیدند، اما در همین باره هم قرآن صریحاً میگوید:
«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کیفَ کانَ عَاقِبَهُ الْمُکذِّبِینَ هَذَا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًی وَمَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقِینَ»[۴]
مرحوم آیتالله طالقانی در تفسیر این آیه در پرتوی از قرآن با توجه به این سنتها و قوانین چنین میگوید: «در همان روزگارها که حوادث و اوضاع اجتماعی را یا معلول تصادفات میپنداشتند و یا آنها را مستند به اراده قاهره و مستبد خدا و یا خدایان میپنداشتند و از سنن و قوانینی که خداوند در میان روابط اجتماع و پدیدهها و تحولات آن نهاده ناآگاه بودند، قرآن ارشاد به سنن را برای همه مردم تبیین کرد؛ و برای مردمی که دارای هدف و پیشروی هستند و میخواهند که از لغزشها و انحرافهای گذشتگان پند گیرند، این سنن رهنما و پند و آگاهی است. «… وَهُدًی وَمَوْعِظَهٌ لِّلْمُتَّقِینَ»»(پرتوی از قرآن، ج پنجم، ص ۳۴۶) در آن تاریکیها و سکوت تاریخ که جز اشباح بتها و طاغوتها و ابوالهولها و هرمها و قبرهای آنان چیزی به چشم نمیآید پرتو قرآن بود که آن آفاق را شکافت و چشمها را به درون تاریخ باز کرد و تاریخ را به زبان آورد تا تبیین کند و آگاهی و پند دهد. «… هَذَا بَیانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًی وَمَوْعِظَهٌ لِّلْمُتَّقِینَ»
یعنی همانطور که قرآن کتاب هدایت است، مطالعه و سیر در زمین و مطالعه آثار باستانشناسی و تاریخی نیز موجب هدایت است. کاری که امیرالمؤمنین (ع) در نامهای به فرزندش او را تشویق به آن کرده و به مطالعه در آثار گذشتگان دعوت میکند.
البته به بعضی از منابع و مراجع که اشاره میکنم ممکن است خیلی دقیق نباشند، چون با توجه به بیماری و احوال نامساعدم پای راه رفتن ندارم تا بتوانم اسناد و مدارک را دقیق بررسی کنم.
پنجم اینکه در حد اشاره وقتی مهندس بازرگان کتاب سیر تحول قرآن را مینوشت مدعی بود که مسئله قیامت در بین اعراب آن زمان پیشینهای نداشت و اعراب بدوی زمان پیامبر اصلاً با مفهومی به نام قیامت و روز معاد آشنایی نداشتند و به گوششان هم نخورده بود. در کتاب تاریخ ویل دورانت هم وقتی که وی به دوره اعراب پیش از اسلام میرسد این نکته را بیان میکند که آنها مفهوم قیامت را در بین خودشان نداشتند. این قرآن بود که مفهوم قیامت و روز رستاخیز را در بین مردمان آن زمان مطرح کرد.
ششم اینکه در قرآن بهعنوان کتاب مقدس مسلمانان، مشخص نشده است که چه نوع حکومتی باید برقرار باشد. در عین حال قرآن یکی از ضد استبدادیترین کتابهاست. آیات ۲۰۵ و ۲۰۴ سوره بقره یکی از نشانههای این امر است.
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یعْجِبُک قَوْلُهُ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَیشْهِدُ اللَّهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ وَ اِذا تَوَلّی سَعی فِی الاَْرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ»
طالقانی با استفاده از معنای این آیه، روی «اذا تولی» تکیه میکند و آن را به شکلی ترجمه میکند که معنایی زنده و بهروز باشد و میگوید: «برخی از مردم کسانی هستند که حرفهای اینها شما را به شگفت میآورد و اینها خداوند را بر آنچه بر دلهایشان میگذرد شاهد میگیرند (این برخی از مردم شامل گروهها، دستهها، احزاب مختلف میباشند که وعدههای تبلیغاتی خیلی خوبی پیش از انتخاب شدن میدهند و حرفهای بسیار زیبایی میزنند و چهره مردمی به خود میگیرند) درحالیکه بدترین مردم هستند. «هُوَأَلَدُّ الْخِصَامِ»: زیرا هنگامیکه به ولایت و زمامداری میرسند، یا وکیل مردم میشوند. «إِذَا تَوَلَّی»: سعی میکنند که در زمین فساد کرده و کشاورزی و نسل را به هلاکت برسانند. «(سَعی فِی الاَْرْضِ) وَیهْلِک الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ»: قوای تولیدی جامعه اعم از صنعت و کشاورزی را از بین ببرد، یا فاسد کنند و یا موجب فرار مغزها و جوانان ما بشوند و استعدادها را از بین ببرند. «وَاللّهُ لاَ یحِبُّ الفَسَادَ»: درحالیکه خداوند فساد را دوست ندارد؛ و چون از او انتقاد میشود که از خداوند پروا کن (در آنچه انجام میدهی). خودبزرگبینی او را به گنهکاری کشاند، جهنم سزای او بس است و بد جایگاهی است.»
باز هم در سوره نمل، قرآن از قول ملکه سباء، چنین میفرماید:
«قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوک إِذَا دَخَلُوا قَرْیهً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِهَا أَذِلَّهً وَکذَلِک یفْعَلُونَ»[۵]
این پادشاهان در هر سرزمینی وارد میشوند، شروع میکنند به فساد برپا کردن و قوای تولیدی آن سرزمین را به نابودی میکشانند. باز هم در سوره قصص قرآن میفرماید:
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیعًا یسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»[۶]
اگر این آیات را با فرهنگ آن زمان مقایسه کنیم، به نتایج خوبی میرسیم. در آن زمان پاپی وجود داشت به نام پاپ گریگوار اول که در کتاب تاریخ نظرات سیاسی جرج ساباین که بهاءالدین پازارگاد آن را ترجمه کرده است، نقل میکند آن پاپ در آن زمان، هم پاپ و هم رئیس امور دنیوی بود. عقیده وی این بود که انسان نباید، حتی در دلش هم مخالفت و مواجهه با دیکتاتورها را به ذهن خود راه دهد.
باز در کتاب ویل دورانت میگوید: نظریات سیاسی پاپ در مشرق پخش میشد و وی اولین فرد قرونوسطایی است که این نظریات را مطرح کرده است. برتراند راسل در کتابش میگوید نظریات این پاپ در آن زمان بین عموم مردم همهگیر و پرطرفدار بود. شما در مقابل این فرهنگ میبینید که قرآن فرهنگی را به میان اعراب آورده و تبلیغ میکند که کاملاً متفاوت و تعالیبخش است.
پس وقتیکه ما مقایسه میکنیم بین فرهنگهای آن زمانه، به این نتیجه میرسیم فرهنگی که قرآن میخواسته بین مردم رواج یابد کاملاً متفاوت و پیشرو بوده است. حال اگر بخواهیم بین قرآن و کتابهایی همچون کتابهای حافظ و سعدی یا مولانا هم مقایسهای بکنیم، میبینیم که آنها را هم بهگونهای میتوان تفسیر قرآن دانست که البته این کتابها همشأن قرآن نیستند، اما در پی ارائه نوعی از همان دیدگاههای قرآنی هستند.
هفتم اینکه در ادامه نویسنده بحث از دموکراسی را مطرح کرده است و گفته است که تنها چیزی که در اسلام به آن استناد میشود، مسئله بیعت کردن اعراب است و بیعت کردن هم مسئلهای غیر از مسئله رأی دادن مردم است. اولاً نویسنده مقاله دقت نکرده است بیعتی که در زمان پیامبر و از طرف ایشان مطرح بوده و در زمان ائمه هم مدنظر بود یک بیعت همهجانبه از طرف تمامی مردم و ساکنان سرزمینهای اسلامی بود و این بیعت از سر ناآگاهی و بیاطلاعی نبود، بلکه مردم از سر آگاهی و شناخت رهبر خود، با وی بیعت میکردند.
وقتیکه مشغول کفنودفن پیامبر گرامی اسلام بودند و پیش از اینکه ثقیفه بنیساعده تشکیل بشود، عموی پیغمبر، عباس، به حضرت علی (ع) گفت که دستت را به من بده تا من با تو بیعت بکنم تا مردم هم ببینند که عموی پیامبر با برادرزادهاش بیعت کرده، خواهینخواهی با تو بیعت خواهند کرد و هیچ عربی جرئت مخالفت با ما را نخواهد داشت، اما امام علی مخالفت کردند و فرمودند که بیعت باید از سر آگاهی و از طرف همه مردم، آن هم در مسجد باشد و نه از سر اجبار یا اکراه و همچنین باید در ملأعام و در حضور همه مردم باشد. این ماجرا پس از بیستوپنج سال خانهنشینی امام که دوباره مطرح شد، اولین تصمیم بر آن بود که خواص به نزد علی بروندو با او بیعت کنند، اما علی (ع) نپذیرفت و فرمود که بیعت باید در ملأعام و در حضور همه مردم باشد.
این مسئله که در کتاب لهوف سیدبنطاووس ذکر شده است حکایت از همین قضیه دارد که نزد ائمه، آگاهی همه مردم چقدر اهمیت داشته است. در آن کتاب، سیدبنطاووس بیان میکند وقتیکه مسلم بن عقیل را سربازان ابن زیاد دستگیر کردند، ابن زیاد از ایشان میپرسد چرا به کوفه آمدی و علیرغم فرهنگ مردم، شهر را بههمریخته و امنیت آنان را مختل کردهای، مسلم در جواب به وی میگوید که شما برخلاف نظر مردم و بدون رضایت آنها، در حال حکومت بر آنان هستید و ما آمدهایم این مشکل را برطرف کنیم.
علاوه بر این مسائل قرآن آیات دیگری هم دارد که مؤید این مطلب است. برای مثال در سوره شوری، در کنار اقامه نماز و پرداخت زکات و کارهای واجب، به مسلمانان امر میکند که شورا کنند و با مشورت مسائل اجتماعی یکدیگر را حل کنند:
«وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاهَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ»[۷]
مردم باید در کنار برپایی نماز و پرداخت زکات، اموراتشان را از طریق شورا و با مشورت با یکدیگر برطرف کرده و حلوفصل کنند. موضوع دیگر این است که در قرآن، کلیه اوامر حکومتی خطاب به مردم یعنی «الناس» است؛ یعنی حتی خطاب به پیامبر هم نمیکند، بلکه به مردم خطاب میکند تا آنها این کارها را اجرا کنند. این مسئله درباره احکام نیز صدق میکند. مهمتر از همه، رسالت انبیا برای این است که شرایطی بهوجود آورند که خود مردم قیام به قسط کنند:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ »[۸]
نویسنده میگوید اگر در صدر اسلام حکومتی دموکراتیک وجود داشت، اکنون ما میتوانستیم یک سنت دموکراتیک در اسلام داشته باشیم. همانطور که گفته شد فرهنگی که اسلام آورد کاملاً مغایر فرهنگ آن زمان، ازجمله در باب حکومت و دموکراسی بود.
شرایط آن زمان طوری بود که اشراف و بزرگان آن زمان در مقابل حکومت دموکراتیک اسلامی موضع میگرفتند و تا میتوانستند علیه آن به مبارزه میپرداختند که به نمونههای آن اشاره شد؛ حتی جرج جرداق در کتاب الامام علی صوت العداله الانسانیه مینویسد: روشی که امام علی در دفاع از صنعت و تجارت بهکار میبرد، اگر ادامه مییافت، در کشورهای اسلامی رنسانس اتفاق میافتاد. امام علی در وصیت به امام حسن و امام حسین میگوید شما را به قرآن توجه میدهم و تأکید میکنم مبادا دیگران در عمل به قرآن از شما پیشی گیرند. ملاحظه میکنیم همینطور هم شد.
تنها در کشورهای اسلامی نبود، بلکه در غرب و اروپا تقریباً بعد از رنسانس و در قرن هفدهم با اندیشمندانی چون جان لاک، منتسکیو و ژان ژاک روسو بهتدریج اندیشه دموکراسی در آن کشورها جا افتاد. در اسلام علیرغم اینکه علمای گذشته به مسائل حکومتی و دموکراسی پرداخته بودند، اولین بار در جهان اسلام، سید جمالالدین اسدآبادی بود که درباره مسئله حکومت و نحوه حکومتداری به بحث و فحص جدی پرداخت و پس از او متفکرانی همانند شیخ محمد عبده و اقبال لاهوری بدین مسئله پرداختند.
در جهان تشیع شخصیتی مانند آخوند خراسانی مرجع اصولی وقت گفت «این ضروری مذهب است که امر حکومت در زمان غیبت با جمهور مردم باشد و سندیت این موضوع را میتوان در کتابهایی مانند تاریخ بیداری ایرانیان و کتب تاریخی مربوط به آن زمان جستوجو کرد.»
این مسئله همینطور ادامه پیدا کرد تا اینکه شخصیتی مانند علامه طباطبایی در سخنانش بگوید که ولایت با عموم مسلمانان است که بایستی شخص حاکم را تعیین کنند و صفات این حاکم مدیریت، شناخت به اوضاع و احوال عالم و عادل بودن وی است و لاغیر. در این باب میتوان به مقاله «ولایت و زعامت» در کتاب مرجعیت در شیعه و همچنین جلد هفتم از ترجمه فارسی کتاب المیزان مراجعه کرد. اکنون شخصیتهای بسیاری در جهان شیعه و اهل سنت مانند طالقانی، بازرگان، شریعتی و در جهان اسلام شیخ شلتوت، مفتی و رئیس سابق دانشگاه الازهر، از دموکراسی دفاع میکنند.
[۱]. سوره نور/ آیات ۴۵ و ۴۶
[۲]. سوره عنکبوت/ آیات ۱۹ و ۲۰
[۳]. سوره غاشیه آیات ۱۷ الی ۲۰
[۴]. سوره آل عمران آیات ۱۳۷ و ۱۳۸
[۵]. سوره نمل آیه ۳۴
[۶]. سوره قصص آیه ۴
[۷]. سوره شوری آیه ۳۸
[۸]. سوره حدیدآیه ۲۵