بدون دیدگاه

طرح بنیادی و اندیشه‌های اصلی اسلام

 

محمدجواد فلاطوری

برگردان: سید محمدباقر تلغری‌زاده

واژه «اسلام» در وهله نخست دینی را در ذهن تداعی می‌کند که به‌وسیله محمد (ص) (متولد ۵۷۰، در مکه و در گذشته در ۶۳۲ میلادی در مدینه) از راه قرآن، در میانه سال‌های ۶۱۰ تا ۶۳۲ میلادی، ابلاغ شد. واژه «اسلام» همچنین در عامه مردم به آن مجموعه‌ای فرهنگی اطلاق می‌شود که اگرچه از قرآن نشئت نگرفته است، اما در فضای معنوی و فرهنگی متأثر از آن پدیده آمده است (مانند فلسفه اسلامی، هنر اسلامی، عرفان اسلامی) البته شمار دوره‌ها و رویدادهای تاریخی که مسلمانان در آن نقش مؤثر داشته‌اند و از آن‌ها به‌عنوان «اسلامی» یاد می‌شود هم کم نیست. در اینجا پرداختن به همه این پدیده‌ها نه هدف این سخنرانی است و نه [اساساً] در چارچوب این سخنرانی کوتاه ممکن است. در اینجا موضوع صرفاً بر سر آموزه‌ای است که محمد (ص) تبلیغ کرد. عادت بر این است که این آموزه را به چند پدیده مهم تقلیل دهند، یعنی سه اصل اساسی:

  • ایمان به خدای یکتا؛
  • ایمان به وحی‌های پیش از محمد (ص) و ایمان به رسالت او؛
  • ایمان به روز قیامت یا معاد.

به این سه اصل، چهار شعائر اصلی؛ یعنی نماز، روزه، زکات و حج، را به‌مثابه بیان برونی ایمان مرتبط می‌سازند. قصد من در اینجا پرداختن به این‌ها هم نیست.

با توجه به وضعیت مشخص، یعنی وضعیت دانشجویان جوانی که از کشورهای مختلف اروپایی [به اینجا آمده‌اند] و تلاش متعهدانه آن‌ها که مرا به شرکت فعالانه در برنامه‌ریزی [این نشست] برانگیخت، بر آنم تا به خود جرئت دهم و شرحی اصولی از آموزه اسلامی با در نظر گرفتن آموزه مسیحی و تاریخ اندیشه اروپایی، ارائه کنم.

بنابراین موضوع در اینجا بر سر اسلام به‌مثابه آموزه محمد (ص) و درکی است که این آموزه از خود همچون برنامه زندگی برای همه انسان‌ها دارد.

آموزه اسلامی، آن‌گونه که قرآن آن را ارائه می‌کند، آموزه‌ای نیست که بتوان آن را به‌مثابه حاصل فرآیندی صدها ساله از تجربه‌ها و اندیشه‌های انسانی به‌شمار آورد، آن‌چنان‌که ما در رابطه با یک فلسفه ناب چونان بازده فعالیت‌های ذهنی متفکران بزرگ می‌شناسیم. این آموزه البته مجموعه احکام جزمی هم نیست، که بدون دخالت دادن انسان و منظورکردن او همچون عملی خودسرانه پیشاپیش از بالا به پایین مقرر شده باشد تا انسان را وادار به اطاعت کورکورانه بکند، آن‌چنان‌که مردم معمولاً از یک دین انتظار دارند.

خدای خالق جهان را خلق می‌کند [خلق کرد]؛ جهانی که انسان با مسئولیت ویژه‌ای که به عهده دارد به آن تعلق دارد. خلقت خداوند مبتنی بر سه اصل است: رحمت؛ عدالت؛ و قادریت.

اصل رحمت-و نه هیچ نوع سودجویی- علت اصلی آفرینش است.

عدالت به این معنی که به هر مخلوقی آن چیزی را اعطا کردن که در درون یک خلقت آگاهانه نظام‌مند، شایستگی و استحقاق آن را دارد، اصلی را تشکیل می‌دهد که از راه آن اراده الهی خود را آشکار می‌سازد.

قادریت اصلی است که بنا بر آن اراده الهی خود را به‌مثابه بیان رحمت و عدالت -و نه بیان یک خودسرانگی یا استبداد متلون و پیش‌بینی‌ناپذیر- آشکار می‌سازد.

بدین معنی- همان‌گونه که قرآن بارها تأکید می‌کند- مجموعه خلقت آیه (نشانه) خداوند است، یعنی آیه (نشانه) رحمت و عدالت متأثر از اراده الهی. در میان همه مخلوقات این انسان است که به‌مثابه خلیفه خداوند بر زمین برترین بیان آیت الهی است. بدین معنا انسان با صفات مخالف یا حتی متضاد در قله آفرینش ایستاده است. این تنها انسان است که با اراده آزاد عمل می‌کند و در برابر خود و همه آن چیزهایی که در حوزه تأثیر او قرار دارند مسئول است.

از این دید که نگاه کنیم می‌بینیم که اسلام کل همه‌جانبه‌نگر است. خدا، جهان و انسان در ارتباط متقابل با هم قرار دارند. انسان خداجو خلق شده است و بنا بر مسئولیتی که دارد مسئول کارهای [نیک] و همچنین خطاها و گناهان خویش است. گناهانش رابطه میان او و خداوند را تیره می‌سازند؛ اما این خداوند است -و نه انسان از طریق دستاوردهای شخصی خویش- که با توبه انسان، از راه جود، لطف و رحمتش این رابطه تیره را می‌زاید.

بنابراین [در طرح بنیادی اسلام] «نجات» به‌وسیله یک «ناجی» ضرورت خود را از دست می‌دهد. ما در اسلام با یک رابطه مستقیم میان انسان و خدا، بدون وجود یک واسطه یا میانجی سر و کار داریم. این رابطه شخصی با خدا از جانب انسان به‌وسیله اعتماد انسان به خدا و توکل بر او و از جانب خداوند از راه رحمت تعیین و مشخص می‌شود.

این رابطه ویژه مبتنی بر نقطه عزیمت انسان‌شناختی است، که ریشه در رابطه خالق-‌مخلوقی دارد که پیش از این مورد بحث قرار گرفت. در اینجا ما با یک اختلاف اساسی میان اسلام و مسیحیت سر و کار داریم. موضوع بر سر دو نظام عقیدتی مختلف است، که هریک از آن‌ها دارای ساختار منطقی [ویژه خویش] است، بی‌آنکه بتوان یکی را بر دیگری تطبیق داد.

از نگاه انسان‌شناسانه [اسلام]، انسان یک بار گناه آلودگی وجودی را به دوش نمی‌کشد، به‌طوری که برای نجات [او] قربانی یک موجود مافوق انسان ضرورت داشته باشد[۲]. به‌جای نظام گناه -نجات با تأکید خاص بر روی نجات، قرآن باور زیر را نقطه عزیمت خود قرار می‌دهد:

قرآن بر این باور است که انسان، آن هم به‌عنوان خلیفه خداوند بر روی زمین به‌طور فطری خداجو است. از این‌رو این به عهده خود انسان است که این خمیره پاک و به گناه نیالوده‌ای را که در درون خود حمل می‌کند شکوفا سازد و توانایی‌های آن را به ظهور برساند؛ اما انسان به خاطر نقصان‌هایش و وسوسه‌های بی‌شماری که در معرضشان قرار دارد، به‌تنهایی از پس این وظیفه برنمی‌آید. این هدایت (هدی) است که به‌مثابه رحمت الهی به یاری انسان می‌آید؛ هدایتی که اساساً درون‌مایه پیام همه پیامبران از زمان آدم [تا خاتم] را تشکیل می‌دهد. هدایت (هدی) قلب ایمان اسلامی را تشکیل می‌دهد، چنان‌که نجات قلب ایمان مسیحی را.

در اینجا بحث بر سر این پرسش نیست که کدام‌یک از این دو نظام ایمانی درست است، بلکه موضوع بر سر این واقعیت است که دو نظام ایمانی مختلف وجود دارد. در اسلام نه از یک تاریخ مقدس به معنای مسیحی آن، بلکه از یک تاریخ هدایت می‌توان سخن گفت و این البته دارای نتایجی است که برای ما اهمیت‌ دارند.

خداجو بودن به‌مثابه گرایش و استعدادی که از بدو خلقت به انسان اعطا شده است با درون‌مایه همه رسالت‌های پیامبرانه، یعنی هدی مطابقت دارد. این همچنین بدین معنی است که همه رسولان و انبیا یک‌ چیز را تبلیغ کرده‌اند: پرستش خدای یکتا، یعنی اسلام را.

زیرا اسلام هیچ معنای دیگری جز «پرستش خدای یکتا» ندارد. این باور قرآنی رفتار مذهبی مسلمانان را با یهودی‌ها و مسیحی‌ها تعیین می‌کند. به‌رغم درگیری‌های ناشی از شرایط تاریخی که زندگی قبائل عربی را شدیداً تحت تأثیر قرار می‌دادند و پای مسلمانان هم با آن‌ها در میان بود، محمد (ص) در مرحله پایانی وحی [رسالتش]، جواز نشستن بر سر سفره مشترک با یهودی‌ها و مسیحی‌ها و ازدواج با آن‌ها را -و نه با مشرکان را- ابلاغ کرد.

این صرفاً یک عمل روادارانه نبود، از آن‌گونه که قرآن در حق مشرکان هم با این گفته خود روا می‌دارد: «در دین هیچ اجباری نیست.»[۳] پیشنهاد سفره مشترک با یهودی‌ها و مسیحی‌ها و ازدواج با آن‌ها بیشتر بیان به‌رسمیت شناختن همه‌کسانی بود که به درون‌مایه هدایت الهی، یعنی ایمان به خدای یکتا، پایبندند. در عین حال این کار برنامه روشنی بود برای همزیستی مسالمت‌آمیزی میان پیروان ادیان مختلف. با وجود همه درگیری‌های سیاسی مخالف [روح] قرآن، این برنامه اهمیت حقوقی و اجتماعی خود را تا به امروز از دست نداده است. این پیشنهاد به باهم‎بودگی صلح‌آمیز بر مبنای پرستش خدای یکتا، شالوده‌ای بود برای یک همکاری بی‌نظیر در تاریخ بشر میان مسلمان‌ها، یهودی‌ها، مسیحی‌ها و پیروان ادیان دیگر، در فاصله زمانی قرن‌های هشتم تا دهم میلادی در شرق اسلامی و همچنین در میانه قرن‌های دوازدهم و سیزدهم در غرب اسلامی، که هریک از آن‌ها آغازگر دوران جدیدی در فرهنگ انسانی بود. در فاصله میان قرن‌های هشتم تا دهم کاری که صورت گرفت اقتباس، استمرار و بازآفرینی فلسفه یونانی و ارزش‌های معنوی مردمان دیگری بود، که فرهنگی پیشرفته داشتند. در قرن دوازدهم و سیزدهم همکاری دانشمندان یهودی، مسیحی و مسلمان، به‌ویژه در مغرب اسلامی، به رونق و پیشرفت شناخته‌ای [علمی و فلسفی] منجر شد.

شهر مورویی[۴] غرناطه تا به امروز نماد روا داری دینی برای [این دوره] از همزیستی مسالمت‌آمیز و ثمربخش انسان‌های پیرو ادیان مختلف به‌شمار می‌رود. از این دوران‌ تاریخی به‌خوبی معلوم می‌شود که نفوذ و تأثیر [فرهنگ و تمدن] اسلامی یکی از اجزای سازنده و انکارناپذیر فرهنگ و تاریخ اندیشه مغرب‌زمین است. همچنین پیوند ژرف میان خالق و مخلوق، آن‌گونه که قرآن آن را در نظر می‌گیرد، یعنی باور به اینکه خلقت با همه جزئیاتش آیه (نشانه‌ای) است از خداوند، جهان‌نگری همه‌جانبه و کل‌نگر قرآن را از «نظریه دو جهان» مسیحی متمایز می‌سازد. این بدان معنی است که اسلام به تقسیم جهان به یک بخش مقدس و یک بخش نامقدس [باور ندارد] و با آن ناآشناست.

به‌مثابه آیه (نشانه) خداوند هر چیزی و هر کسی رابطه‌ای مستقیم با خداوند دارد و از طریق این رابطه ارزش خود را دریافت می‌کند و حضور همه‌جا حاضر خداوند را اعلام می‌کند. در رابطه با آنچه به اعمال هریک از افراد انسان مربوط می‌شود، باید گفت این نیت انسان است که به اعمالش ارزشی خوب، خنثی یا بد می‌بخشد؛ یعنی آنچه برای اعمال روزانه و غیرعبادی هم تعیین‌کننده است، این است که آیا این اعمال در جهت رضا و خشنودی خداوند انجام داده می‌شوند یا نه. این‌گونه موضع مثبت نسبت به جهان همچنین دربردارنده توصیه‌ای است درباره برخورد انسان با محیط‌زیستش و نیز اشیایی که روزانه با آن‌ها سر و کار دارد. توجه و علاقه به جهان با رعایت توصیه‌های معینی در خصوص مرتبط ساختن آن اعمالی با خداوند، که در قاموس مسیحیان «نامقدس» به‌شمار می‌روند، یک حکم اسلامی است. در مقایسه با سیر تحولی که مسیحیت در مغرب‌زمین تجربه کرده است، این موضع اسلامی از اهمیت قاطعی برخوردار است. آموزه اسلامی هیچ موجبی برای سکولاریزاسیون یا دنیایی‌کردن، آن‌گونه که در غرب روی داده است، به دست نمی‌دهد. سکولاریسم یک پدیده غربی است که با تقسیم جهان به دو حوزه مقدس و نامقدس ارتباط تنگاتنگ دارد.

برنامه قرآنی چنین است:

«در آنچه خدایت ارزانی داشته، سرای آخرت را بجوی و بهره خویش از دنیا را فراموش مکن و همچنان که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در زمین از پی فساد مرو که خدا فسادکنندگان را دوست ندارد.»[۵]

از این‌رو سکولاریسم غربی در درون جامعه‌ای که واقعاً [به‌ شیوه] اسلامی اداره می‌شود هیچ پایه و زمینه‌ای ندارد. به همین صورت هم پدیده بنیادگرایی مسیحی که در واکنش تدافعی علیه سکولاریسم پدید آمده است هیچ زمینه‌ای در جهان اسلام ندارد. پدیده‌های خشونت‌آمیزی که به‌طور پراکنده در کشورهای مختلف اسلامی [با آن روبه‌رو هستیم] هم با یک بنیادگرایی از لحاظ مذهبی مستدل هیچ ارتباطی ندارد.[۶]

به‌جای دوقطبی‌کردن «سکولاریسم-‌بنیادگرایی» ما در جهان اسلام مشکلات دیگری داریم که باید به حل آن‌ها بپردازیم:

مسلمانان پس از درگذشت پیامبر (ص) در سال دهم هجری (۶۳۲ میلادی)، بر پایه آیاتی اندک از قرآن و تفسیرهایی درباره احادیث نبوی دست به کار شدند و در یک فضای کاملاً آزاد علمی در طول سیصد سال کتاب‌های آموزشی بسیاری در زمینه فقه تهیه و تنظیم کردند. این کتاب‌ها را کلاً سنت نامیدند. پیدایش شریعت متضمن اندیشه مسئولیت در خصوص تنظیم و ضابطه‌مند‌کردن زندگی بود. هدف شریعت این بود که [مسلمانان] در زندگی روزمره خود را با شرایط متغیر زندگی به‌نحو خداپسندانه هماهنگ سازند. انعطاف‌پذیری و حفاظت از قواعد و اصولی که به قرآن برمی‌گردند یا از آن استنتاج می‌شوند ماهیت اندیشه حقوقی اسلامی را تعیین می‌کرد. به همین معنا نظام قضایی اسلامی در زمان‌ها و مکان‌های مختلف سیر تحول مختلفی داشته است.

از قرن هفدهم به این‌طرف جهان اسلام در برخورد با غرب با مشکلاتی مواجه شده است، که زاده یک سیر تحول درونی نیستند، بلکه از بیرون به آن وارد و تحمیل‌شده‌اند. فشار بیرونی جهان اسلامی را از نظر اجتماعی و حقوقی با یک بحران روبه‌رو کرد؛ بنابراین مشکل [مسلمانان] سکولاریسم یا بنیادگرایی نیست. مشکل این است که با رعایت اصول بنیادی قرآنی با جهان در حال تغییر، چگونه کنار بیاییم. این تنها دستورالعمل‌های برگرفته از قرآن و سنت نیستند که ضوابط و مقررات اسلامی زندگی [در جامعه‌های اسلامی] را تشکیل می‌دهند، بلکه در بسیاری موارد ارزش‌های برگرفته از فرهنگ‌های دیگر هم [در این امر سهیم‌اند]. از این دید که نگاه کنیم ارزش‌های متأثر از سکولاریسم هم برای شیوه زندگی اسلامی پذیرفتنی‌اند، البته در صورتی که مبتنی بر خودسری افسارگسیخته نباشند، بلکه متأثر از مسئولیت آگاهی باشند. اسلام در طرح بنیادی خود خواهان نظمی است که نه‌تنها از نظر حقوقی، بلکه از نظر اخلاقی نیز، آن هم در ارتباط با کل جامعه، عاری از درگیری و کشمکش باشد.

در همین راستاست که اسلام زیر بار آن‌گونه پدیده‌های اجتماعی نمی‌رود که به ناپایداری اخلاقی در اجتماع انسانی منجر می‌شوند. انتقادی که اسلام به پدیده‌های مشخصی در جامعه غربی دارد اغلب با نظر [آن گروه] از متفکران غربی هم‌پوشانی دارد که مسئولیت‌آگاه‌اند و نسبت به تحولات بسیاری که تحت پوشش آزادی روی می‌دهند دید انتقادی دارند. سازگاری با آن ارزش‌هایی در زمانه ما که متأثر و ناشی از توجه به کرامت انسانی‌اند از یک طرف و بررسی دقیق تاریخ خویش همراه با انتقاد از خود از طرف دیگر، باید ملاک هم‌زیستی میان مسیحیان و مسلمانان در آینده باشد.

[۱]. این نوشته که تاریخ آن معلوم نیست و گویا نطق افتتاحیه یک نشست بوده از کتابی به نشانی زیر برگرفته شده است:

Prof. Dr.A. Falaturi. Grundkonzept und Hauptideen des Islam. Islamische Akademie Deutschland e.v. Hamburg 2002

 

[۲]. منظور حضرت مسیح (ع) است که بنا بر اعتقاد غالب مسیحیان فرزند خداست. به‌زعم مسیحیان خداوند عیسی (ع) را از راه لطف فدیه گناه ذاتی آدمی قرار داده است. از این‌رو او ناجی بشریت است و در نتیجه اتصال به او و پیروی از وی موجب نجات و رستگاری (م).

 

[۳]. بقره ۲۵۶:۲

[۴]. موروها به مسلمانان اسپانیا گفته می‌شد که پس از خلافت‌های اموی و مرابطی در اندلس فرهنگ و تمدن درخشانی در شهرهای قرطبه، غرناطه و … به‌وجود آوردند (م).

[۵]. قصص ۷۷:۲۸

[۶]. گروه‌ها و جریان‌های افراطی و خشونت‌طلب موسوم به «بنیادگرا» بیش از آنکه ریشه مذهبی داشته باشند ماهیتی سیاسی دارند. به‌عبارت دقیق‌تر در پیدایش و گسترش این گروه‌ها عوامل گوناگونی مانند مذهب، فرهنگ، اقتصاد و سیاست مؤثر بوده و هستند. از این‌رو برای تحلیل ماهیت آن‌ها و پرهیز از هرگونه تقلیل‌گرایی باید همه این عوامل را در نظر گرفت. با این همه یادآوری یک نکته – که موردنظر مؤلف هم هست- در اینجا ضروری است و آن اینکه اعمال تبهکارانه این گروه‌ها از قبیل ترورهای کور و عملیات انتحاری حتی با واپس‌گرایانه‌ترین و خشونت‌آمیزترین برداشت از شریعت هم سازگاری ندارد. لذا در اینجاست که نقش سیاست برجسته می‌شود. پرداختن به این موضوع را باید به‌جای دیگر موکول کرد (م).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط