سخنرانی سارا شریعتی در بزرگداشت دکتر قانعیراد
از من خواستند در جلسهای که به بزرگداشت یاد دکتر قانعیراد برگزار شده است، مشارکتی داشته باشم. حضور من البته ناموجه است به این دلیل که دوستان و همراهان ایشان با خاطرات مشترک بسیار در این مجلس حضور دارند. با این حال برای ادای احترام به ایشان حضور یافتم و فکر کردم در این فرصت کم از دکتر قانعیرادی که من میشناختم و از تصویر ایشان در تجربه خود صحبت کنم. تصویری که شاید مورد اجماع نباشد.
لازم است بر دو نکته درباره نقش دکتر قانعیراد بهعنوان چهرهای ناهمنوا[۱] تأکید کنم: نقش انتقادی ایشان در چهار جریان جامعهشناسی؛ و همچنین ناهمنوایی ایشان با سه حوزهای که میگویند دکتر قانعی به تعامل میان آنها میاندیشید: دولت، دانشگاه و جریان روشنفکری. میخواهم بر چهره ناهمنوای ایشان تکیه کنم و اجماعی را که بهنظر میرسد بر سر ایشان است به سهم خودم بشکنم تا خاصیت اندیشهورزی را بدان بازگردانم. مگر میشود اندیشمند بود و همه بر سر یک اندیشه اجماع داشته باشند؟
در این روزهای پس از مرگ، چهره دیگری از دکتر قانعیراد بازنمایی میشود که با آن کمتر آشنا بودم؛ دکتر قانعیراد دولتگرا، سیاستگذار و پل میان دولت و دانشگاه و حوزه عمومی و روشنفکران. در مراسم بزرگداشت وی، پیامها از طرف وزیر و مشاور وزیر و شهردار بسیار بود. ردیف اول این سالن را سیاستمداران پرکرده بودند. طبیعتاً حضور این سیاستمداران بهدلیل جایگاه دکتر قانعی در شورای سیاستگذاری بود. پیامهای آنها خوانده شد و حتی بهنظر میآمد که برجسته شد؛ به این دلیل که عادت نداریم مسئولان کشوری و سیاستمداران، به تجلیل از جامعهشناسان بپردازند. آن هم جامعهشناسی که جسورانه نقد میکرد و اهل باج دادن نبود.
من اما میخواهم در این فرصت کم از قانعیرادی صحبت کنم که میشناختم. قانعیراد نه بهعنوان جامعهشناس سیاستگذار، بلکه در پرده آخر زندگیاش، بهعنوان روشنفکر حوزه عمومی که میگوید دیگر میخواهم برای مردم بنویسم. بهتبع از مایکل بورووی میتوانیم، از چهار جریان در جامعهشناسی نام ببریم: جامعهشناسی آکادمیک یا حرفهای، جامعهشناسی سیاستگذار، جامعهشناسی انتقادی و جامعهشناسی که به «مردممدار» ترجمه شده است. ایشان اما بهعنوان جامعهشناسی مردممدار هر چهار جریان را چنانچه رابطه تعاملی با یکدیگر نداشته باشند نقد میکرد و دفاع وی از جامعهشناسی مردممدار بهعنوان دفاع از یک جریان مستقل چهارم نبود، بلکه نگاهی کاملاً ارتباطاتی داشت. جامعهشناسی آکادمیک را نقد میکرد با این تحلیل که این جامعهشناسی بدون نسبت با آن سه ضلع دیگر، خودارجاع میشود؛ جامعهشناسی بیجامعه. محدود به کلاس درس و حیات بوروکراتیک دانشگاهی. جامعهشناسی که به زندگی اجتماعی و مسائل روزمره مردم بیتوجه است و به جامعهشناسی صرفاً بهعنوان یک شغل نگاه میکند. یک جامعهشناس محافظهکار و همنوا. قانعیراد جامعهشناسی سیاستگذار را بدون نسبت با آن جریانهای دیگر نقد میکرد به این دلیل که به تعبیر ایشان ممکن است دچار این بلا شود که بوروکراسی، هم مسئله را تعریف کند هم راهحل بدهد و هم به منافع خودش فکر کند. جامعهشناسیای که حریت ندارد کارگزار قدرت است و گاه حتی از فرط خدمتگزاری به «نوکرمآبی» دچار میشود. جامعهشناسی انتقادی را هم نقد میکرد، از آنرو که ممکن است بر اثر نوعی بنیادگرایی فکری بر سر اصولی بایستد و از آن تخطی نکند. ذهنیگرا شود و دگم. معتقد بود جامعهشناسی پابلیک یا مردممدار نیز چنانچه در رابطه با جامعهشناسی آکادمیک نباشد و همافزایی نکند، بهنوعی پوپولیسم بدل میشود. لحن قانعیراد در نقد این چهار جریان، چنانچه بیارتباط با یکدیگر باشند رادیکال است و در نقد اینها از بنیادگرایی، پوپولیسم، نوکرمآبی و خودارجاعی نام میبرد.
این قانعیرادی که یکسر منتقد و ناهمنواست، برخلاف ظاهر، یا برخلاف تصور، مرد استبلیشمنت[۲] نبود. استبلیشمنت بهمعنای قدرت مستقر، نظم موجود، طبقه یا نظام حاکم. در شورای سیاستگذاری بود، به تلویزیون هم آمد، مشاور این یا آن نهاد هم شد، اما هیچگاه به دلیل این جایگاه، طنز تلخ و رویکرد انتقادی خود را رها نکرد.
با این وصف، اهمیت قانعیراد در همنواییاش با سه میدان سیاست و دانشگاه و جامعه نبود، بلکه از اتفاق ناهمنوایی وی با این سه میدان، او را از دیگر چهرهها برجسته میساخت. شخصیتی که مورد وفاق و اجماع همهتیپ و همهنوع باشد، یا جمعکننده اضداد، نبود، برعکس در هر سه حوزه چهرهای ناسازگار بود. نه عضو رسمی دانشگاه، نه وزیر و وکیل و سیاستمدار و نه حتی روشنفکر حوزه عمومی. در این سه حوزه حضور و مشارکت داشت و در عین حال آنها را بیمحابا نقد میکرد.
دکتر فراستخواه از اصطلاح «کنشگر مرزی» برای نامیدن چهره وی سخن گفتند. کسی که در مرزها میایستاد. این تعبیر جذابی است که دوستان و همراهانش از آن استفاده کردهاند. من بهنوبه خود به یاد تعبیر دکتر کاتوزیان میافتم. وی در مقاله «جامعه کمآب و پراکنده» میگوید، بیشتر دهکدههای ایرانی، از هم دور و خودکفا بودهاند. درنتیجه ممکن نبود به یک پایگاه فئودالی بدل شوند چون اضافهتولیدشان ناچیز بود. از سوی دیگر عشایر و ایلاتی که به ایران آمدند یکجانشین نبودند، هم نظامی و هم متحرک بودند. آنها سوار بر اسب، به اقصینقاط کشور میرفتند، اضافهتولید بسیاری از دهکدهها را جمع میکردند و به این ترتیب یک قدرت و یک دولت نیرومند مرکزی بهوجود آوردند. بهنظرم میرسد، دکتر قانعی در سر زدن به میدانهای پخش و پراکنده دانشگاهی، سیاسی و اجتماعی چنین نقشی ایفا کرد. به هر میدانی سر میزد، اضافهمحصول هر میدان را جمع کرد و در این انباشت به چنین موقعیتی دست یافت. اهمیتی که دکتر قانعیراد امروز یافته است، محصول تحرک وی، یکجا ننشستن و مستقر نشدن در یک موقعیت است. حتی بهنظر میرسد هر چه میگذشت از مرکز و نهادهای رسمی دورتر میشد و به متن جامعه، به اجتماعات علمی، محلی و به شهرستانها نزدیکتر میشد و بر نقش آنها بیشتر تکیه میکرد و پابلیک یا عموم جامعه و مردم برای وی اهمیت بیشتری مییافت. میخواست نسبتی میان مردم و دانش برقرار کند. چراکه به تعبیر خودش، «جامعه دارد جامعه دانش میشود و جامعهشناسی اگر فکر نکند که چگونه باید با مردم ارتباط برقرار کند و دانش را به میان جامعه ببرد، به فسیل بدل میشود.»
طرح چهره ناهمنوای دکتر قانعیراد، بهنظرم ضروری است. اجماعی را که مرگ ایجاد کرده، بشکنیم. طنین انتقادی صدایش را به او بازگردانیم. پس از گذار از این دوره سوگ، به گفتوگوی زنده و انتقادی با او ادامه دهیم و همچنان جدل کنیم، چنانکه اگر حضور داشت، ما نیز از گزند نقد وی مصون نمیبودیم. در این زمانهای که به تعبیر کاستوریادیس با یک «همنوایی عمومیشده» مواجهیم، تکیه بر وجهه مرزی، متحرک و منتقد دکتر قانعیراد و معرفی چهره ناسازگار وی اهمیت دارد. چرا که جامعهشناسی به میزانی که ناهمنواست میتواند نقش انتقادی خود را ایفا کند.
[۱]. Anti conformist
[۲]. Establishment