بدون دیدگاه

فاصله ما با علی (ع)

لطف‌الله میثمی

یا سریع الرضا

ای خدایی که اگر ما یک خطایی بکنیم زود از دست ما راضی می‌شوی.

در ابتدای دعای کمیل از خدای رحمان صحبت می­شود که رحمتش بر تمام اشیا و امور و انسان­ها و گروه­ها وسعت دارد. بر اساس این با هر قومی که برخورد داریم باید بدانیم که می‌توانیم جناحی در آن پیدا کنیم که بالنده و از رحمت خدا بیشتر برخوردار باشد و این باعث می‌شود که به نابودی فیزیکی متوسل نشویم.

عنوان این بحث «فاصله ما با علی (ع)» است که بیشتر صبغه متدولوژی دارد. من پیش از علی از حضرت محمد (ص) شروع می‌کنم که متأسفانه در آموزش‌های جاری از مؤلفه‌های زیر برخوردار است:

الف) شخصیت ویژه‌؛

ب) مدرکات ویژه (وحی)؛

ج) ‌دسترس‌ناپذیری و فهم‌ناپذیری وحی؛

د) استدلال‌ناپذیری وحی.

به نظر من این چهار ویژگی، حضرت محمد (ص) را از بشربودن خارج می‌کند و فاصله ما را با او آن‌چنان زیاد می­کند که نتوانیم از او الگو بگیریم و راه ایشان را ادامه دهیم در حالی که به نظر من اگر بشربودن پیامبر در ما نهادینه می­شد از پیشرفت­های خوبی برخوردار بودیم. با مطالعه قرآن می‌بینیم که نخست حضرت محمد وحی را فهم کرد و دوم این فهم خود را به اجرا درآورد و سوم اینکه اجرای او مورد تأیید و رضایت خداوند قرار گرفت. هم خدا و هم خود پیامبر و هم کفار حضرت محمد را بشر می­دانستند و حتی در سوره یس آمده است که کفار از پیامبران می­پرسند که تأییدیه شما از جانب خداوند رحمان چگونه است.

 

ما دیدیم که در صلح حدیبیه و جنگ احد پیامبر آن صلح و آن جنگ را طراحی کردند، بدون اینکه وحی یا اشاره­ای از جانب خدا آمده باشد، ولی مورد تأیید خداوند قرار گرفت.

من علی را به این دلیل انتخاب کردم که در فرهنگ ما در بشر بودن او تردیدی نیست، بحث بر سر چگونگی بشر بودن اوست.

 

 

حضرت علی خود می­فرماید ممکن است شما دقیقاً مثل من نباشید، ولی می‌توانید در این راه گام­هایی بردارید. «لاتقدروا علی ذلک وَ لکِن اَعینونی بِوَرَعٍ وَ اجتِهادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سُدادٍ» حالا می‌خواهیم بگوییم فاصله ما با این علی که یک بشر است چقدر است.

حضرت علی (ع) در نهج‌البلاغه سه موضوع اصلی «توحید» و «عدالت» و «زهد و تقوا» را دنبال کرده است. درباره عدالت علی جورج جرداق مسیحی در صوت‌العداله الانسانیه می­نویسد علی به دلیل شدت عدالتش کشته شد.

شیعه علی دو مؤلفه عدل و امامت را به توحید و نبوت و معاد اضافه کرد. به‌طوری که امامت و تشکل وسیله­ای بود برای اجرای عدالت. اولین پرسش من این است که چرا شیعه علی که شیعه عدلیه و عقلیه بود به شیعه صرفاً امامیه تقلیل پیدا کرد؟ و شیعه امامیه هم به‌تدریج به احزاب، تشکل­ها و سازمان­ها و حکومت‌های تبدیل شد که توحید و عدالت در آن کم‌رنگ شد.

برای نمونه به بحران سال ۱۳۵۴ اشاره می­کنم. در آن درگیری­ها عده­ای به زندان افتادند. سعید شاهسوندی در برابر بازجوی ساواک از قاتل مجید شریف‌واقفی، محسن خاموشی می‌پرسد: آیا می­دانستی که مجید در مرکزیت سازمان مجاهدین بود و از عقاید اسلامی­اش دفاع می­کرد؟ خاموشی در جواب می­گوید نمی‌دانستم. پس چرا او را کشتی؟ او در جواب گفت دستور سازمان بود. این یعنی تبدیل عدلیه عقلیه به امامیه و تشکل صرف. متأسفانه نمونه­هایی از این دست زیاد است و هزینه­های اجتماعی بسیاری در این راستا پرداخته­ایم. البته باید به لحاظ تاریخی تحقیق کرد که چرا این تقلیل شکل گرفته است. این یکی از فاصله­های مهم ما با علی (ع) است؛ که باید این فاصله را نخست قبول کنیم و بعد پر کنیم.

یکی دیگر از فاصله­های ما با علی این است که بشریت به لحاظ علمی و فلسفی هزینه­های زیادی پرداخته و به این دستاورد رسیده است که خدا را نه می­شود اثبات کرد نه می‌شود انکار کرد. وقتی به نهج‌البلاغه علی نگاه می­کنیم می‌بینیم در خطبه اول در پنج مرحله شناخت معرفی ‌شده است که مرحله اول «معرفت خداوند» است؛ اول الدین معرفته.

چرا ما باید این همه هزینه می­دادیم و بدهیم. یک‌عده خود را با خدا بدانند و بی‌خدا را حذف کنند و یک‌عده خود را بی­خدا قلمداد کرده و بی‌خداها را حذف کنند و جنگ­های زیادی در این راستا به وجود آمده و خواهد آمد.

 

در دعای کمیل حضرت علی می­گوید اصلاً نمی‌شود از حکومت خدا فرار کرد، یعنی بی­خدایی را به رسمیت نشناخته و قبول ندارد: «لایمکن الفرار من حکومتک».

متأسفانه در آموزش­های جاری بیش از هزار سال است که خدا را با برهان‌های متعددی اثبات می­کنیم که نه‌تنها ضروری نیست بلکه ضرر هم دارد که به آن اشاره خواهد شد. اثبات خدا ما را به عافیت‌طلبی سوق می­دهد. درآمد نفت هم به نازکی کار و کلفتی پول و این عافیت‌طلبی مضاعف ما را از توسعه بازمی‌دارد.

این فاصله ما با علی خیلی زیاد است.

در واقع اثبات خدا کار ذهن است و این کار خدا را اسیر ذهن می­کند و از آنجا که همه انسان­ها فطرتاً خداجو هستند خودخدابین و خودخداانگار می­شویم که نتیجه­اش خودمطلق‌بینی است که خواهیم گفت که این است و جز این نیست و طبیعی است که به خشونت منجر خواهد شد.

 

خدا رحمت کند حنیف‌نژاد و یارانش را که آموزه­های نهج‌البلاغه را در ایران باب کردند و به عرصه سیاسی هم آورند. از سال ۱۳۵۰ به بعد تاکنون ۵۲ ترجمه و شرح­های زیادی از نهج‌البلاغه منتشر شد در حالی که پیش از سال ۱۳۵۰ ترجمه فیض الاسلام در دسترس بود.

  • از ویژگی­های دیگر امام علی (ع) عبارت بود از دردمندی، دغدغه‌مندی، صدق و صداقت؛ یعنی به تمام حرف‌­های خود عمل می­کرد. دیگر اینکه با قاطعیت و سرعت هر سؤالی در زمینه مسائل توحید، نبوت، معاد و عدل را جواب می‌داد. به همین دلیل برای برخی این شائبه به وجود آمد که او فوق بشر است.
  • ویژگی دیگر حضرت علی آن بود که از تبعیض‌ها و بی‌عدالتی‌ها ناآرام بود ولی یک آرامش پویا نیز هم‌زمان داشت. هرکس این دو ویژگی‌ دردمندی و صداقت را به‌طور هم‌زمان داشته باشد موج مردمی اطراف خود ایجاد می­کند. سایر معلمان بزرگ مثلاً مرحوم مصدق، بازرگان، حنیف‌نژاد، طالقانی، شریعتی تا حدی این دو ویژگی را داشتند. هم دغدغه ملی داشتند و هم واقعاً با مردم صادق بودند. یک ضرب‌المثل انگلیسی می­گوید صداقت بهترین خط‌مشی است.
  • ویژگی دیگر به نحوه نگرش علی (ع) مربوط می­شود. برای تقریب ذهن نصر حامد ابوزید در پایان عمر خود اعتراف می­کند که قرآن صرفاً یک متن نیست، بلکه مجموعه­ای از گزاره‌ها و گفتمان‌ها در بستر تاریخ و زمان است. این بیان تا حدی به مطالبی که آقای طالقانی در بحث محکم و متشابه گفته نزدیک است. ما می‌دانیم که قرآن کلام خداست که از زبان پیامبر جاری می­شد و تا مدت‌ها مکتوب نشد. سنت عرب این بود که همه آن را حفظ کردند.

حضرت علی (ع) نیز ۴۹ سال عمل صالح مستمر داشت. بیشتر سخنرانی‌های ایشان در دوره پنج‌ساله حکومتش است که به‌صورت خطبه ارائه می­شد و در اصل سخن بود و نوشته نبود. اگر متن صرف باشد می­توان با منطق ارسطو یا هرمنوتیک آن را فهم کرد ولی علی متن آفرین بود.

 

مرحوم طالقانی در توشه­گیری از قرآن متوجه شد که ما به دو عنصر توجه نداریم: یکی عنصر «هستی» است؛ و دیگری عنصر «زمان»؛ یعنی خدا و زمان در معادلاتمان و شیوه نگرشمان نیست. اگر عنصر زمان را در نظر نگیریم قرآن به متنی پارادوکسیکال تبدیل می­شود. حضرت علی تمام خطبه‌هایش از خدا و صفات خدا شروع می‌شود. اشتباه‌ ما در گذشته این بود که وقتی یک خطبه را فهم می­کردیم به‌سرعت از خدا و صفات خدا عبور می­کردیم تا به مسائل اجتماعی برسیم. در حالی‌ که حضرت علی روش‌های اجتماعی را از صفات خدا نتیجه می­گرفت و ما مکانیسم آن را نمی­دانستیم.

به نظر من فاصله ما و علی هنوز بسیار عمیق است و در نواندیشی دینی هم وجود دارد. ما باید مانند علی به‌جایی برسیم که حضور خدا را در تک‌تک آیات بیابیم و به عنصر زمان و تاریخ در آیات توجه کنیم. این در حالی است که ما خدا را اثبات می­کنیم و چنین خدایی نه به زندگی خودمان اشراف دارد و نه به قرآن. در دعای جوشن کبیر می‌‌خوانیم یا من هو فی آیاته برهانه، ای خدایی که در آیاتش برهانش وجود دارد. متأسفانه ما این‌گونه به قرآن نگاه نکرده بودیم؛ بنابراین ملاحظه می­کنید که فاصله ما با علی خیلی زیاد است و باید آن را پر کنیم. کتاب زمان در متن دین با الهام از آموزه­های طالقانی گام کوچکی است در این راستا.

  • یکی دیگر از ویژگی­های علی (ع) این است که خود را قران ناطق می­دانست «انا قرآن الناطق». «آیا ما می‌توانیم جرئت کنیم و حرفی را بزنیم که علی به‌عنوان یک بشر زده و بگوییم می­توانیم قرآن ناطق شویم؟» به نظر بسیار سخت می­آید. مواردی در تاریخ وجود دارد که چنین سختی را برایمان آسان بکند. برای نمونه

_ حضرت زینب در روز عاشورا به برادرش امام حسین (ع) می­گوید: جدمان، پدرمان و برادرمان امام حسن (ع) از پیش ما رفتند، بهتر نیست تو بمانی و شهید نشوی؟ امام حسین به زینب می­گویند: آن‌ها که نزد خدا رفتند و در تاریخ هم جریان شدند و نیک‌فرجام و آیه «کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ»(قصص ۲۸) را برای حضرت زینب خواندند؛ یعنی همه اشیا و امور رو به افول‌اند مگر رویکردشان رو به خدا باشد. ازآنجاکه این آیه برای حضرت زینب نهادینه شد، او خود به آیه تبدیل شد و به نظر من قرآن ناطق شد و توانست عصر عاشورا در مجلس ابن زیاد با اینکه به لحاظ نظامی ضربه سختی خورده بودند، آن حماسه را بسراید و بگوید: «ما رأیت الا جمیلاً» و بر ابن زیاد غلبه کند.

  • زهیر بن قین، فرمانده جناح راست لشکریان امام حسین در روز عاشورا بود. او نسبت به قتل عثمان مسئله داشت، اما وقتی کاروان حسینی از اقامتگاه او عبور می­کرد، امام حسین او را احضار کردند. همسر زهیر او را تشویق می­کند که به‌طرف امام حسین برود. زهیر ضمن حرکت به سمت کاروان حسینی «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ» (بقره: ۲۵۷) را زمزمه می­کند؛ یعنی در روز روشن خود را با رهایی از ظلمت به نور و عمل صالح زمان پیوند می­زند. به نظر من هم این هم یکی از نمونه­های قرآن ناطق شدن است. ظهیر در روز عاشورا با رشادت­های فراوانی به شهادت می­رسد که یکی از نمونه­های آیه شدن پدیده­ها و قرآن ناطق شدن است.
  • مسلم بن عوسجه اولین شهید روز عاشوراست. امام حسین موقع شهادت به بالین او می­آید و او را مصداق آیه «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا»(احزاب:۲۳) می­داند. امام حسینی که خود قرآن ناطق بود به شمر که حافظ قرآن بود گفت تو یک آیه محکم قرآن را نفهمیده‌ای ولی مسلم را به نظر من مصداق قرآن ناطق تلقی کرد.
  • سربازی پس از شنیدن شایعه کشته‌شدن حضرت محمد (ص) آیه­ «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی‏ أَعْقابِکُمْ»(آل‌عمران: ۱۴۴) را با صدای بلند می­خواند و راه رشد را به سایرین نشان می­دهد که برگشت به عقب جایز نیست و باید به جلو رفت. چه محمد کشته شود و چه بمیرد.

منظورم این است که علی بشر بود و قرآن ناطق شد و نمونه­هایی از تاریخ وجود دارد که به نسبتی در راه علی گام برداشته‌اند. من دل‌چسب‌ترین بیانی که درباره حضرت علی شنیده­ام این است که در بحبوحه جنگ احد پیامبر (ص) به علی (ع) به نقل از شیعه و سنی می‌گویند یا علی اگر تمام کارهای نیک خلایق را در یک کفه ترازو بگذارند و تلاش‌های تو را در کفه دیگر کفه تلاش­های تو فزونی دارد. امروز خداوند در برابر ملائکه به پرورش بشری چون تو مباهات می­کند. این، نشان می­دهد که علی در روز احد به جایگاه امامت و خلافت رسیده و بر اساس داستان آدم در قرآن ملائکه به او سجده کرده­اند و در خدمت او درآمده‌اند. این نحوه نگرش نشان می­دهد که هر بشری، با تقرب به خدا به هر نسبتی که از آموزه­های انبیا بهره­مند شود، به همان نسبت نیروهای مدبر طبیعت و تاریخ به خدمت او درمی‌آیند و به همان نسبت قرآن ناطق می­شود.

بر اساس توشه­گیری­های مرحوم طالقانی از قرآن، قرآن سیالیتی دارد که در بستر زمان و تاریخ، محکمات آن به متشابهات تبدیل می­شود. متشابهاتی که محکمات در آن موج می­زند. به نظر من علی و نهج‌البلاغه همسنگ قرآن ولی به زبان زمان علی است. به همین دلیل است که خود را قرآن ناطق می­دانند.

 

یکی دیگر از فاصله­های ما با علی اختلاف بر سر مفهوم «شادکامی» و «تلخ‌کامی» است. ما معمولاً هر مبارزه و تحمل هر سختی و در راستای آن را تلخ کامی می دانیم، ولی حضرت علی دفع هر شر و دفع هر مانع راه خدا و راه تکامل را علی رغم هزینه­های آن شادکامی می­داند. برای تقریب به ذهن حنیف نژاد بعد از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ معتقد بود که سه مانع داخلی بر سر راه خدا و راه تکامل قرار دارد. این سه مانع عبارت‌اند از دربار، ساواک و ضد اطلاعات ارتش؛ که همه آزادی­ها را سرکوب کرده و مبارزه قانونی را به بن‌بست رسانده­اند. دفع این سه مانع و به عبارتی این شرور از نظر حنیف نژاد عین شادکامی و آزادی بود. دغدغه داشتن نسبت به نابرابری و تبعیض و نگران بودن از بحران­ها و سختی معیشت مردم به افسردگی منجر نمی‌شد، بلکه شادکامی دست‌یابی به راه برون‌رفت از مشکلات و حل آن بود. اگر مصیبتی وارد می­شد نمی­گفت بدشانس و بدبختم. بلکه آن را وسیله آزمایش و تازیانه تکامل می­دانست. در آیه ۶۲ سوره نمل آمده است: «أَمَّن یجُیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ وَ یجْعَلُکمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَّا تَذَکرُونَ» معمولاً این آیه را برای شفای مریض و حل مشکلات می­خوانند ولی مفهوم اساسی‌تری در آن موج می­زند و آن اینکه خواندن خداوند هم‌زمان است با کشف سوء یا دفع شر. این شر می­تواند روابط استبدادی و ظالمانه باشد یا سرطان یا ایدز. خداوند می­فرماید هر دفع شری معادل است با خلافت روی زمین. این مطلب را موحدانی متوجه می­شوند که شرک‌ورزی نکنند. شادکامی حضرت علی در مصاف با شرور و موانع راه خدا بود که به او شادی و آرامش و امید می­داد، ولی آیا فاصله ما با این نحوه نگرش زیاد نیست؟ علی از یک‌سو در زندگی شخصی فردی شوخ‌طبع بود ولی از سوی دیگر بسیار پر دغدغه و دردمند بود؛ و از نابرابری به‌شدت نگران بود. او مصداق آیه ۶۲ سوره بقره به جایگاهی رسیده بود که نه نسبت به گذشته افسردگی داشت و نه نسبت به آینده اضطراب. «لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ»

علی در مناجات با خدا می­گوید یا «سابق النعم یا دافع النقم» یعنی مناجات با خدا هم‌زمان است با دفع نقمت­ها و شرور و این از نظر علی مصداق شادکامی و مبارزه است هرچند ما آن را تلخ‌کامی بدانیم و اکراه داشته باشیم.

 

  • نحوه نگرش علی (ع) یکی دیگر از ویژگی­های اوست که در این زمینه نیز با او فاصله زیادی داریم. اینجا هم باید این فاصله را اول بپذیریم و سپس راهی برای پر کردن آن بیابیم. علی معتقد است تا خدا را نبیند نمی­تواند آن را عبادت کند و همچنین می­گوید: «مارَأَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فیهِ»؛ یعنی خدا را قبل، بعد و با هر شیئی می‌بیند. در دعای کمیل می­فرماید فرار از حاکمیت خدا ممکن نیست. وَ لا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ؛ یعنی از حکومت تو فراری نیست؛ و برخلاف آموزش‌های جاری می­گوید خدایا طول عمری به من عطا فرما تا با دستاوردهای بیشتر و اعمال صالح بیشتری به پیش تو بیایم. او به لقای خداوندی که این جهان را به این زیبایی آفریده باور دارد. درحالی‌که ما عمدتاً معتقدیم که خدا مالک روز جزاست و پس از مرگ می­توان او را دید و در عمل نیز به «مرگ شتابان» منجر می‌شود، اما از دیدگاه علی «بقای رزمنده» نتیجه می­شود امام حسین در همین راستا در دعای عرفه می­گوید: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ»؛ یعنی کی غیب بودی که نیاز به دلیلی داشته باشی تا به‌سوی تو رهنمون شود؟ یا می­گوید عمیت عین لاتراک کور است چشمی که نتواند تو را (خدا را) ببنید. یا «کیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیک بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیک» چگونه بر مبنای چیزی به تو استدلال شود که خود آن به تو نیاز دارد. ملاحظه می­شود این پدر و پسر آب پاکی را بر دست ما می­ریزند که نحوه نگرششان درباره خدا با آموزش­های جاری و ما به‌کلی متفاوت است. ما معمولاً خدا را اثبات یعنی خلق می­کنیم. انبیا برای اثبات خدا نیامدند، آمدند که خدا در معادلات ریز مره و روزمره ما اثرگذار باشد.

برای پرکردن این فاصله چه باید کرد؟ هرچند مطلب مستقل و کاملی می­طلبد ولی به‌نظر می­رسد آنچه علی در دعای کمیل گفته است را اگر راهنمای عمل کنیم به نتایج خوبی می­رسیم. علی می­­گوید از حکومت خدا نمی­شود فرار کرد؛ یعنی حضور خدا را باید در هر گزاره­ای دید؛ گزاره­های اثبات، انکار، شک و تعریف. مارکس و برتراند راسل به ضدیت با خدا معروف شدند ولی می­بینیم مارکس ماده ابدی ازلی را اساس فلسفه خود می­داند و به نحوی بدون دلیل تجربی و فلسفی یکی از صفات خدا یعنی جاودانگی خدا را پذیرفته است. مشکلش این است که ماده نمی­تواند ازلی ابدی باشد و برتراند راسل در گفت‌وگو با کاپلستون کشیش اعتراف می­کند که من جهان رو به افول را دوست ندارم یعنی در بن جانش باوری به جاودانگی وجود دارد که به اعتبار آن محدودیت و افول را دوست ندارد. این مشابه منطقی است که ابراهیم به آن دست یافت که گفت: لا أُحِبُّ الافلین.

نهادینه‌کردن روش حضرت علی درباره خدا بسیار مشکل است، ولی راهی جز این برای پرکردن فاصله وجود ندارد. مرحوم پلانک نیز که در قله علم قرار گرفت بر این باور است که حتی واقعیت را نمی­توان اثبات کرد و باید آن را باور داشت و به آن ایمان آورد. به نظر می­رسد روشی که پلانک به آن دست یافت همان نحوه نگرشی است که علی به اشیاء داشت. سؤال این است که مکانیسم آن چیست؟

ما اگر بخواهیم واقعیت یک شی را اثبات کنیم باید یک ایدئولوژی یا ملاکی را به خدمت بگیریم تا بتوان بر اساس آن چیزی را اثبات کنیم؛ که تلویحاً این اقدام به دام ایدئالیسم افتادن است. به نظر می­رسد با الهام از قرآن و ائمه هدی باور به شیء همان نوری است که به قلب انسان افکنده می­شود. این نور همان ایمان و باور است که دانشمندان آن را ارکان شناخت می­نامند. مرحوم حنیف­نژاد تقدم شناخت بر ایمان را به‌صورت بندی زیر درآورند:

الف) ایمان به واقعیت جهان خارج؛

ب) ایمان به نظم واحد جهان خارج؛

ج) ایمان به قابل شناخت بودن جهان.

تا دانشمندان ایمان به نظم واحد جهان نداشته باشند نمی‌توانند تجربه‌ای را تعمیم دهند.

  • همان‌طور که می­دانیم حضرت علی در خطبه اول نهج‌البلاغه ۵ مرحله برای شناخت قائل‌اند[۱]. مرحله اول معرفت خدا است، مرحله دوم کمال این معرفت یعنی تصدیق به آن است. مرحله سوم توحید، مرحله چهارم اخلاص و مرحله پنجم نفی صفات عنه است. ملاحظه می­شود نحوه نگرش امام علی در این پنج مرحله با آموزش معارف دینی ما در دبستان و دبیرستان و دانشگاه و حوزه علمیه متفاوت است. آخرین مرحله شناخت علی این است که هیچ صفتی برای خدا قائل نشویم و هر تصوری که از خدا داریم آن را نفی کنیم و به تصور برتر برسیم؛ و این راه را به‌طور مستمر ادامه دهیم. ملاحظه می‌شود که نتیجه این راه تحول و تکامل است و الی‌الابد به سکون و ایستایی و دگماتیسم و خشونت تبدیل نمی­شود. برای نمونه حضرت ابراهیم به آذر بت تراش می­گوید آیا چیزی را عبادت می­کنی که خودت آن را تراشیده و خلق کرده‌ای؟«أَ تَعْبُدُونَ‌ مَا تَنْحِتُونَ‌(صافات ۹۵)» آذر در پاسخ استدلال منطقی ابراهیم می­گوید: اگر بس نکنی تو را سنگسار کرده و شکنجه می­کنم. سریع از پیش من دور شو. آیا چنین پاسخی خشونت نیست؟ در واقع می‌توان نتیجه گرفت توحید از منظر علی مکتب تحول و تکامل است و بت‌پرستی و خدای مخلوق مبتنی بر اصل ثبات در تصور، ایستایی و دگماتیزم و خشونت است. آیا نباید برای پرکردن این فاصله تدبیری بیندیشیم؟

 

[۱]. برای مطالعه تفصیلی به کتاب مبنا، وجود از دستاوردهای نهضت مجاهدین خلق ایران در زندان ستم‌شاهی انتشارات شرکت صمدیه مراجعه شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط