لطفالله میثمی
با امریکا پس از انتخابات سال ۲۰۲۰ چگونه برخورد کنیم؟ هرچه میگذرد قطببندی درون امریکا بارزتر و آشکارتر میشود و اوج این قطببندی در انتخابات ۲۰۲۰ به نمایش گذاشته شد. اگر نیک بنگریم و نگاهی به گذشته نهچندان دور امریکا داشته باشیم، نطفه این قطببندی در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۸۰ بسته شد. در این سال رقابت بر سر ریاستجمهوری بین جیمی کارتر و دونالد ریگان بود. همه فکر میکردند کارتر برای دور دوم نیز پیروز میشود، ولی پدیده جدیدی در امریکا به نام اوانجلیستها یا کلیسای انجیلی رخ داد که برای نخستین بار از فاز مذهبی به فاز سیاسی وارد شد. اوانجلیستها مسیحیانی هستند که معتقدند حضرت مسیح در اسرائیل ظهور میکند؛ بنابراین اسرائیل باید آنقدر تقویت شود که ظهور مسیح زودتر انجام شود. اینها در مذاکرهای که با دونالد ریگان داشتند به او پیشنهاد دادند اگر در مبارزات انتخاباتی خود سقط جنین را محکوم کند و دعا خواندن در مدارس را اجباری کند، به او رأی خواهند داد. ریگان با پذیرش و اعلام این دو شرط، رأی آنها را در سبد خود ریخت و پیروز انتخابات شد.
جهش بعدی اوانجلیستها در سال ۲۰۰۰ بود که همین معامله را با بوش پسر انجام دادند؛ البته پدیده نئوکانها که با بوش همکاری تنگاتنگ داشتند نیز بحث مستقلی میطلبد که در چشمانداز ایران به تفصیل آمده است. در نوامبر ۲۰۰۴، جورج بوش پسر دوباره به ریاستجمهوری رسید. توماس فریدمن، سرمقالهنویس نیویورکتایمز، در مقاله «دو ملت زیر سایه خدا» نوشت: «اگرچه به بوش رأی دادم، ولی در پی انتخابات افسرده شدم؛ چراکه ملاحظه کردم این بار مردم امریکا تنها به پای صندوق نرفتند که رئیسجمهوری انتخاب کنند، بلکه در پی آن بودند که قانون اساسی امریکا را تغییر دهند».۱
اوانجلیستها نیروی مذهبی عمدهای بودند که میگفتند ما یک رئیسجمهور مذهبی میخواهیم و این رئیسجمهور باید از گزارههای مذهبی، مانند «محور شرارت»، «هر که با ما نیست، دشمن ماست» و … استفاده کند.
این قطببندی در سال ۲۰۰۴ آشکارتر شد و جورج بوش پسر با زیر پا گذاشتن قانون اساسی و سازمان ملل به عراق حمله کرد. در سال ۲۰۰۸ اوانجلیستها حمایت خود را از جان مککین مشروط به این موضوع کردند که سارا پیلین را که یک اوانجلیست متعصب است به معاونت خود برگزیند؛ البته در این انتخابات اوباما پیروز انتخابات شد و راه دیگری را در پیش گرفت.
در سال ۲۰۱۶ با پیروزی ترامپ اوانجلیستها توانستند آدمهای خودشان را حتی در پستهای مختلف و مهم معاونت و وزیر خارجه بگمارند. ترامپ به هیچ قانونی متعهد نبود، از توافق محیطزیست پاریس، سازمان جهانی بهداشت، برجام و یونسکو خارج شد و حتی ناتو را هم زیر سؤال برد.
اوج این قطببندی در سال ۲۰۲۰ روی داد که اوانجلیستها ۳۵ میلیون رأی به ترامپ دادند. توجه کنید اینها افرادی داوطلب و مذهبی هستند که با انگیزه در خانهها را میزدند و برای ترامپ تبلیغ میکردند و پوشش تبلیغاتی وسیعی داشتند. به نظر من، مردم امریکا در قیامی در راستای بازگشت به قانون اساسی امریکا به پا خاستند و در سال ۲۰۲۰ بایدن را انتخاب کردند که در این باره باید مقالات زیادی نوشته شده است.
بدون این روند نمیتوان امریکا را تحلیل کرد و نمیتوان این کشور را یکدست قلمداد کرد. جرج سوروس، اقتصاددان معروف در کتاب رؤیای برتری امریکایی۲ یک وجه این قطببندی را بنیادگرایی میداند که از دو مؤلفه برخوردار است: الف. بنیادگرایی مذهبی؛ و ب. بنیادگرایی بازار. بنیادگرایان مذهبی همین اوانجلیستها هستند که به آنها اشاره شد، اما بنیادگرایی بازار با نپذیرفتن «رقابت آزاد» معتقدند امریکا نزدیک به هشتصد پایگاه نظامی دارد و میتواند به کمک این نیروهای نظامی به ارزانترین نفت و انرژیهای دیگری دسترسی پیدا کند. سارا پیلین مصداق بارز بنیادگرایی بازار بود و اوباما را متهم میکرد که میخواهد با معرفی یک پروژه انرژی خورشیدی، ۲ میلیون شغل ایجاد کند. او این پروژه را خیانت به بیتالمال نامید و در مقابل میگفت با اتکا به نیروی نظامی میتوانیم نفت ارزانتری را وارد امریکا کنیم. یکی از هدفهای حمله امریکا به عراق دسترسی به نفت این کشور بود که در این راستا نیز موفق شدند و قانون نفت عراق را که خط قرمز عراقیها بود تغییر دادند.
ترامپ نهایتاً تا آنجا پیش رفت که با سازمان ملل و شورای امنیت نیز درگیر شد، اما نتوانست اراده خود را به آنها تحمیل کند که درنهایت در انتخابات سوم نوامبر ۲۰۲۰ رأی نیاورد. این قطببندی در امریکا وجوه دیگری هم دارد؛ برای نمونه، زبیگنیف برژینسکی در کتاب انتخاب: رهبری جهانی یا سلطه بر جهان۳ مطرح میکند اگر امریکا بتواند یک ابرقدرت مثبت یا علمی- تکنولوژیک شود و از ابرقدرت منفی یا سلطه بر جهان دور شود، کشورهای جهان بهصورت طبیعی هژمونی امریکا را خواهند پذیرفت. در همین کتاب وی میگوید بین جهان غرب و جهان اسلام، یک قطببندی وجود دارد، بهطوریکه دنیای غرب مسلمانان را تروریسم مینامد و متقابلاً مسلمانان غربیها را کافر میدانند. وی اعتراف میکند این معادله نه به نفع اسلام است و نه به نفع دنیای غرب. برژینسکی راه برونرفت را اینگونه مطرح میکند که عبارت است از اینکه دنیای غرب به نوعی از اسلام دموکراتیک و میانهرو تمکین کند. برژینسکی در ادامه از دو خطمشی در امریکا پردهبرداری میکند: یک خطمشی که مشوق آن برژینسکی است میگوید تروریسم اصلیترین خطر برای تمدن جهان به شمار میرود و مبارزه نظامی با این پدیده نتیجه نمیدهد؛ بنابراین تنها راه، تقویت جریانهای میانهرو و دموکراتیک اسلامی است که خودشان در برابر تروریسم مقاومت کنند. خطمشی مقابل در امریکا، تأکید بر مبارزه نظامی و استفاده از نیروهای شبهنظامی با تروریسم است که اینها هرگونه مقاومت ملی و مترقی را هم تروریسم قلمداد میکنند. خطمشی اول را که معلم آن برژینسکی بود تیم اوباما دنبال کرد و مصادیق آن هم حمایت از حزب توسعه و عدالت در ترکیه، انقلاب تونس و انقلاب مصر و در کل بهار عربی بود. اسرائیل و همچنین عربستان و امارات با خطمشی اول بهشدت مخالف بودند. در ادامه خطمشی اول، خانم مادلین آلبرایت، وزیر خارجه اسبق امریکا، از پیروزی حزب عدالت توسعه در ترکیه سال ۲۰۰۳ حمایت کرد و گفت ما سالها تلاش کردیم تا مسیحیت را در سازوکارهای دموکراتیک بیاوریم تا احزابی چون دموکراتمسیحی به وجود آیند، حال چرا جناحهایی در غرب از اینکه اسلام در سازوکارهای دموکراتیک بیایند ناراحت هستند. آلبرایت از اینکه پارلمان ترکیه در برابر استفاده ارتش امریکا از خاک ترکیه برای تهاجم به عراق مقاومت کرد، حمایت به عمل آورد.
حال این پرسش مطرح است چرا ما نباید از تعارضها، تضادها و قطببندیهایی که در امریکا به چشم میخورد که در سال ۲۰۲۰ هم چشمگیرتر شد، استفاده کنیم؟
ما ابتدای انقلاب میخواستیم نظم جهانی را به هم بزنیم و با همه جناحهای غرب و ارتجاع منطقه درگیر شدیم، اما پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط مرحوم امام نشان داد که به چنین سرعتی نمیتوان به چنین هدفی دست یافت و حق وتو را در شورای امنیت از بین برد، پس ناچاریم در سازوکارهای بینالمللی فعالیت داشته باشیم. پذیرش قطعنامه نقطهعطف استراتژیکی در ایران بود که ما باید تعامل سازنده با دنیای مدرن را زودتر انتخاب میکردیم و قراردادی مانند برجام زودتر انجام میشد. حال نیز همه نیروها باید دست به دست هم داده و این دستاورد هماهنگ نظام و جامعه مدنی را گرامی داشته و به لحاظ راهبردی و مکتبی تئوریزه کنیم و موانع آن را کمرنگ و بیرنگ کنیم.
شهید مطهری در نوشتههای اول انقلاب خود بدین مضمون میگوید: نیازی به جمهوری در کنار اسلام نیست، بلکه اسلام خود دربرگیرنده جمهوریت و دموکراسی است. وقتی اطمینان داریم که اسلام از منطق و استدلالی قوی برخوردار است و میتواند در فضای دموکراتیک جلوه بیشتری داشته باشد چرا از «اسلام در سازوکارهای دموکراتیک» استقبال نکنیم و با ابرقدرت علمی تکنولوژیک تعامل سازنده نداشته باشیم. اسلام در سازوکار دموکراتیک این مزیت را دارد که: نخست، غرب پس از جنگهای صلیبی برای اولین بار به نوعی به اسلام دموکراتیک تن داده و تمکین کرده است؛ دوم اینکه، اسلام در فضای دموکراتیک به دلیل استدلال و منطق قوی رشد و توسعه بیشتری خواهد داشت؛ سوم اینکه از آنجا که روبنای غرب دموکراسی است، اگر ما راه دموکراتیک را در پیش بگیریم، جنگافروزان غرب و ابرقدرت سلطه نمیتوانند لشکریان خود را علیه ما بسیج کنند و نتیجه اینکه فضای بدون جنگی ایجاد خواهد شد؛ چهارم، در این فضای بدون جنگ ما از فرصت استفاده خواهیم کرد و درآمدهای مملکت را صرف عمران و آبادی و توسعه موزون کرده تا اینکه صرف تجهیزات جنگی کنیم؛ پنجم اینکه مسلمانان در این راهکار و در فضای مسالمتآمیز از زاد و ولد بیشتری برخوردارند و این رشد و گسترش، هم کیفی و هم کمّی خواهد شد، اما اگر بخواهیم با دنیا سر جنگ داشته باشیم و دائم دشمنتراشی کنیم، واکنشهایی مشابه جنگ تحمیلی با آن همه شهید و مجروح و خسارتهای جبران ناپذیر خواهیم داشت و نتیجهاش قطعنامه جدیدی از سوی شورای امنیت است. در تاریخ معاصر ایران نیرویی به عظمت بسیج انسانها برای مقابله با جنگ تحمیلی به رهبری مرحوم امام نداشتیم. وقتی امام میگوید پذیرش قطعنامه جنبه استراتژیک داشت، نه تاکتیک، آیا وفاداران به امام نباید طرحی نو دراندازند؟
ما در قرآن بهویژه در سوره آلعمران آیات شریفهای داریم که میگوید با اینکه یهودیها همبستگی قومی، خونی و نژادی دارند، ولی در بین آنها مؤمنانی هستند که تمام ویژگیهای مؤمنان مسلمان را دارند؛ بنابراین ما هروقت با پدیده، قوم یا مملکتی بخواهیم برخورد کنیم باید با تضادهای درونی آن قوم آشنا شویم و جناح بالندهای را کشف کنیم که پایگاهی برای ما باشد. در ابتدای دعای کمیل، حضرت علی(ع) میگوید: خدایا من تو را طلب میکنم، بهواسطه رحمتت که در کل اشیا گسترده است. وقتی رحمت خدا در یک شیء یا یک قوم یا روابطی گسترده باشد، بنابراین بایستی جریان بالندهای در آن قوم و روابط وجود داشته باشد. این روزها دانشمندان سرطانشناس توانستهاند در غدههای بدخیم سرطان به کشف مادهای نائل شوند که میتواند به بدن شخص مبتلا به سرطان تزریق شده و مصونیت او را افزایش دهد.
حضرت یوسف توانست در یک جامعه مشرک به عالیترین مقامها برسد و عزیز مصر شود بدون اینکه هویت و ملت خود را از دست بدهد. آیا ما تاکنون به مکانیزم حرکت حضرت یوسف پی بردهایم؟
در کنار برخوردهای متعارف و دیپلماتیک با امریکا، پیشنهاد میکنم هم جامعه مدنی و هم نظام تمامی نخبهها و متفکران امریکایی را که تعداد زیادی هستند رصد کرده و با آنها ارتباطاتی برقرار شود تا در درازمدت آنها اجازه ندهند به حقوق ما و دیگر ملتها تجاوز شود.▪
پینوشت:
- چشمانداز ایران، شماره ۲۹.
- این کتاب را نشر صمدیه به چاپ رسانده است.
- این کتاب را نشر صمدیه به چاپ رسانده است.