بدون دیدگاه

قرآن، تفسیر و تأویل

لطف‌الله میثمی

نسل دوم نهضت آزادی ایران، در پی محکومیت سران نهضت در سال ۱۳۴۳ و توصیه رهبران نهضت در مورد شرایط جدید و خط‌مشی مناسب و همچنین تأمل نسل دوم درباره ایران و جهان به این نتیجه رسیدند که در سال ۴۴ سازمانی را بنا نهند. بنیان‌گذاران این سازمان در آغاز نخواستند نامی روی خود بگذارند، ولی پس از دستگیری سران و عده زیادی از اعضا در سال ۱۳۵۰، نام سازمان مجاهدین خلق ایران را برای خود برگزیدند. آن‌ها از سال ۴۴ تا ۴۷ یک دوران سه‌ساله را برای کسب صلاحیت راهبردی طراحی کردند تا صلاحیت نسبی برای تدوین خط‌مشی را پیدا کنند. بنیان‌گذاران مجاهد سعی داشتند با الهام از قرآن و سنت به‌ویژه نهج‌البلاغه و راه حسین به خط‌مشی مناسب آن زمان دست یابند. آن‌ها در این راه گام نهادند و معتقد بودند مبارزات مذهبی گذشته مکتبی نبوده، بلکه بر اساس آموزش‌های جاری سنتی بوده است. در همین راه بود که پس از شهادت بنیان‌گذاران، در سال‌های ۵۲ و ۵۳ برایمان مسائلی پیش آمد مانند محکم و متشابه در قرآن، اینکه قرآن کلام خداوند است یا محمد (خدایی که غیرمادی است چگونه به محمد که موجودی مادی است کانال می‌زند) و همچنین نقش خداوند و امام زمان در خط‌مشی.

مسئله‌ای که برای خود من جذابیت داشت این بود که در صورت‌بندی قضایای علمی و ریاضی گفته می‌شد همه گزاره‎های عالم باید به اولیات بدیهیات ارسطویی ارجاع شود تا اعتبار پیدا کند. خود من درباره ارسطو و در برابر سطحی‌گرایی و ظاهرگرایی او موضع مناسبی نداشتم. آیت‌الله محمدتقی جعفری تبریزی در شرح مثنوی می‌گویند: ارسطو در سه مورد ادعا نداشت: یکی درباره آینده، دیگر درباره عمق اشیا و سوم درباره مصادیق. درحالی‌که می‌دیدیم قرآن سراسر آینده‌نگر، ژرف‌نگر و مصداق‌اندیش است؛ البته همین که می‌گوید همه گزاره‌ها و اصول را باید به یک اصل ارجاع دهیم به نظر من در راستای توحید بود.

ما هم می‌گوییم همه‌چیز را باید به خدای خالق آسمان‌ها و زمین ارجاع داد. اینجا بود که گیر کردیم. ما که خدا را مبنای فلسفه می‌دانیم، چگونه و با چه مکانیسمی همه گزاره‌ها را به خدا ارجاع دهیم؟ این امر مقایسه می‌شد با آموزش‌های جاری که مسیری داشت از جانب خدا به پیامبر (ص) و از جانب پیامبر به امامان و نایب‌های امام زمان و روحانیت تا به دست مردم برسد. طبیعی بود که چیزها یا مطالبی بر آن افزوده یا حذف شود. علاوه بر ارسطو گفته می‌شد که مارکس و مارکسیست‌ها می‌گویند همه گزاره‌های عالم را باید به ماده ازلی-ابدی ارجاع داد تا اعتبار پیدا کند؛ و این امر مراحلی را طی می‌کرد، همچون دیالکتیک طبیعت، سپس دیالکتیک تاریخ، تقدم ماده بر ایده، تقدم زیربنا بر روبنا و پنج دوره تاریخ و شکل حکومت؛ یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را هم در پایان نتیجه می‌گرفتند. در این سیر که اشاره شد یک انسجام ظاهری دیده می‌شد.

ما فکر می‌کردیم اگر سامان‌دهی گرامری و صرف و نحوی یک آیه را انجام دهیم کار مهمی انجام داده‌ایم، ولی در این روش احساس می‌شد که ارجاع همه‌چیز به خداوندی که خالق قرآن است وجود ندارد، درحالی‌که در مطالعات قرآنی دیده می‌شد که واژه تفسیر یک بار و واژه تأویل هفده بار تکرار شده است در توشه‌گیری از آیه ۵۹ سوره نساء، خداوند توصیه می‌کند اگر با اختلافی مواجه شدید، برای حل آن اختلاف، آن را به خدا و رسول ارجاع دهید. در فراز دوم آیه هم روند ارجاع مشکلات به خداوند را خیر و به صلاح و بهترین بازگشت به خداوند معرفی می‌کنند: ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا. ۱

ملاحظه می‌شود، هم در فراز فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ، ارجاع به خداوند وجود دارد و هم فراز آخر آیه که دربردارنده واژه تأویل است. در سوره یوسف هم واژه تأویل زیاد به کار برده شده است؛ بنابراین با این سؤال روبه‌رو شدیم که اختلاف تأویل و تفسیر چیست؟ به هر حال این نیاز هم وجود داشت که چگونه گزاره‌ها، اصول و امور مختلف را به خداوند ارجاع دهیم؟ همچنین می‌دیدم که علاوه بر واژه تأویل و رُدوه، عبارت‌های دیگری هم در قرآن وجود دارد که به معنای تأویل است، چون «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»، «إِلَى مَرْجِعُکُمْ» و «إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ».

مرحوم طالقانی در توشه‌گیری آیات ۷ و ۸ سوره آل عمران در پرتوی از قرآن، بدین مضمون می‌گویند که خیلی از مفسرین به محض اینکه کار گرامری و صرف و نحوی یک آیه را ساماندهی می‌کنند، فکر می‌کنند کار تمام شده، ولی عملاً این‌ها دو آیه ۷ و ۸ آل‌عمران را به همین دو آیه در قرآن محدود می‌کنند و نه اینکه این دو آیه را به کل قرآن تسری داده و آن را کلید فهم قرآن بدانند؛ یعنی تأویل روشی است که باید برای فهم درست قرآن به کار گرفته شود.

در همین آیه ۷ آل‌عمران دو بار آشکارا واژه تأویل آمده است و یک بار غیرآشکار. بار اول برای کج‌دلان و کج‌اندیشان که تأویل فتنه‎انگیزانه می‌کنند و بار دوم علم تأویل را مختص خدا دانسته است. فراز سوم آیه هم نشان می‌دهد که راسخان در علم هم می‌توانند تأویل کنند؛ بنابراین تأویل عمومیت دارد؛ کج‌دلان و کج‌اندیشان همه گزاره‌ها را به منافع فردی و گروهی خود ارجاع می‌دهند. در حالی‌که علم به تأویل قرآن مختص خداوند است و راسخان در علم هم با مبنا قرار دادن خدا و الهام از تعلیمات انبیاء تأویل می‌کنند. ۲

با الهام از آموزه‌های مرحوم طالقانی، ایشان می‎گویند، شکی نیست که قرآن کلام خداوند است، ولی چون این کلام برای فهم بشر به‌صورت لفظ آمده؛ بنابراین نباید اسیر لفظ شویم، بلکه این لفظ را هم بایستی به خدای حی و قیوم ارجاع دهیم، مؤلف قرآن که زنده و پابرجاست.

در نیایش علی(ع) در دعای کمیل می‌خواندیم یا اول الاولین: ای آغاز هر آغازی؛ یعنی طلب خداوند مرادف است با اول‌یابی، منشأیابی و ریشه‌یابی. این نیایش، خداجویی و حق‌طلبی و علم‌آفرینی را در یک راستا قرار داده است.

با همه این حرف‎ها ما مکانیزم بازگرداندن گزاره‌ها به خداوند را نمی‌دانستیم. بازگردیم به همان سؤال سال ۵۲ و ۵۳ که ارسطو با این کار ارجاع به یک اصل (عدم اجتماع نقیضین، اصل ثبات در تصور و این‎همانی) نقش مهمی در تمدن مغرب‌زمین ایفا کرد و کار را از این نظر که همه‌چیز به یک اصل ارجاع داده می‌شود راحت کرد. درواقع ارسطو کاری کرد و زبانی آفرید که دانشمندان بتوانند بر اساس آن زبان مشترک با هم گفت‎وگو کنند و به نتایج علمی برسند؛ البته پیش از ارسطو هم مردم زبان مشترک برای گفت‎و‎گو داشتند، ولی ارسطو آن را فرموله کرد. مارکس هم زبانی آفرید تا کنشگران این نحله با آن زبان بتوانند با هم گفت‎و‎گو کنند و به نتایجی برسند. این زبان مشترک زبان «هم‌زبانی» نامیده می‌شود که بسیار مهم است. ۳

ما مسلمانان که اصلی داریم به نام توحید و خدا را مبنای آن می دانیم و این خدا را هم زنده و پابرجا می‌دانیم، چگونه و با چه مکانیزمی می‌توان گزاره‌های عالم و آیات خداوند را به آن ارجاع داد؛ و درجه صحت و سقم آن را فهمید؟

دکارت شک‌ناپذیری ریاضیات را مبنایی برای علوم قرار دارد و به نتایج علمی مهمی رسید. در سال ۵۵، سال پس از ضربه ناجوانمردانه به سازمان مجاهدین، در پی ریشه‌یابی این ضربه که چگونه بدان جا رسیدیم، به نتیجه مهمی دست یافتیم که خداوند شک‌ناپذیر، انکارناپذیر، اثبات‌ناپذیر و تعریف‌ناپذیر است و می‌توان حضور خداوند را در این چهار گزاره دید؛ بنابراین خداوند می‌تواند مبنا و استانداردی باشد برای ارجاع همه گزاره‌ها به آن، اما مکانیزم ارجاع به این مبنای شک‌ناپذیر گمشده ما بود و به دغدغه ما تبدیل شد. در اثر مطالعه ملاحظه کردیم آیت‌الله مطهری معتقدند منطق ارسطو که بیرون از معارف اسلامی بوده به‌تدریج ورود پیدا کرده و مقدمه معارف اسلامی شده است. مرحوم علامه طباطبایی نیز در جلد ده المیزان آورده‌اند که الف مساوی است با ب، و ب هم مساوی است با ج، بنابراین الف مساوی است با ج؛ بنابراین منطق ارسطو را کلید فهم قرآن می‌دانند که البته در عمل این استاندارد رعایت نمی‌شود. آیت‌الله جوادی آملی هم در مقدمه تفسیر تسنیم بر این اعتقادند که اولیات ارسطویی کلید فهم قرآن است؛ و قرآن سراسر منطقی است یعنی صغری و کبری و نتیجه دارد. در این گیرودار بود که به ده جلسه نوار سخنرانی‌های آیت‌الله مطهری که در سال ۵۴ ایراد شده بود توجه کردیم. ایشان در این سخنرانی‌ها بدین مضمون می‌گویند اگر بخواهیم گزاره‌ای را تحلیل کنیم که در جهت حق است یا باطل، باید دید این گزاره معطوف به کدام جهان‌بینی است. جهان‌بینی‌ها هم مختلف‌اند؛ جهان‌بینی توحیدی یا جهان‌بینی ماتریالیستی؛ بنابراین باید دید این جهان‌بینی متکی به کدام جهان‌شناسی است که تلویحاً جهان‌شناسی را زیربنای جهان‌بینی تلقی کرده‌اند. ایشان می‌گویند جهان‌شناسی هم مختلف است. برای تشخیص جهان‌بینی درست باید ببینیم به کدام روش شناخت اتکا دارد. اینجاست که می‌گویند روش‌های شناخت مختلف است. برای نمونه در روش شناخت مجاهدین ملاک صحت، عمل است. درحالی‌که به نظر ایشان این ملاک ممکن است در پنجاه درصد گزاره‌ها درست باشد و همه گزاره‌ها را شامل نمی‌شود.

آیت‌الله مطهری در ریشه‌یابی می‌گویند برای اینکه بدانیم کدام روش شناخت درست‌تر است باید شناخت‌شناس بود و بنابراین برای شناخت‌شناسی باید به ملاکی دست یابیم که «خودمعیار» یا «قائم به ذات» باشد. در دستاوردهای زندان قصر در سال ۵۵ به این رسیده بودیم که خودمعیاری و قائم به ذاتی در شأن خداوند شک‎ناپذیر است، ولی آیت‌الله مطهری خودمعیاری و قائم به ذاتی را مرادف با قیاس تعقلی ارسطویی دانسته‌اند. حتی در کتاب روش‌های رئالیسم اولیات، بدیهیات مقدم بر وجود آورده شده است که بدون آن نمی‌توان وجود را اثبات کرد. ضعف قیاس به‌عنوان مبنای استدلال و تعقل در این است که اصولاً دو شی‌ء مساوی در واقعیت وجود ندارند.

پلانک هم در کتاب علم به کجا می‌رود معتقد است ریاضیات که مجردترین شکل منطق ارسطو است با واقعیت سروکار ندارد. با توجه به نظریه توحید و مراتب رشد که لازمه آن است و همچنین فلسفه نسبیت انیشتین دو شیء مساوی در واقعیت وجود ندارد که الف با ب و ب با ج مساوی باشد؛ بنابراین قیاس مساوات نمی‌تواند مبنای شک‌ناپذیری برای فهم قرآن باشد، هرچند که با تقریب می‌تواند مبنایی برای علوم باشد. هرچند برای توجیه آن واژه‌هایی چون مماثلت و مشابهت را مطرح می‌کنند. از آن مهمتر اندیشه قرآنی اندیشه‌ای معطوف به عمل است که حالت پویایی و دینامیک دارد و متفاوت با منطق صوری است، لذا گزاره‌ها و مفاهیم قرآنی را نمی‎توان با منطق صوری محک زد. متأسفانه متکلمان و فلاسفه ما حوزه دین، فلسفه و کلام را با هم خلط می‎کنند، و گویا متوجه این ظرافت نیستند که قرآن منطق ویژه خود را دارد و منطق ارسطویی و حتی منطق دیالکتیکی هم ما را به فهم درست قرآن رهنمون نمی‌کند.

آیا با توجه به اینکه همه انسان‌ها حق‌طلب و خداجویند قیاس تعقلی ارسطویی می‌تواند خدای ارسطو تلقی شود؟ طبیعی است که خدای ارسطو مانند خدایان همه یونانیان است، ولی به نظر می‌رسد او به‌عنوان یک فیلسوف معتقد است همه گزاره‌ها، چیزها، کثرات باید به یک اصل برگردند و آن اصل محرک بی‌حرکت یا محرک اولی است. معمولاً اگر کسی مخالف ارجاع کثرات به یک اصل یا یک منبع باشد، به او فیلسوف نمی‌گویند. البته بخشی از مذهبی‌های ما هم محرک اولی را به‌عنوان خدا قبول دارند؛ بنابراین سؤالمندی دوستان مجاهد در سال‌های ۵۲ و ۵۳ سؤالی واقعی بوده است، نه سرگرمی فلسفی.

حال با توجه به اینکه قرآن کتابی است خدای‌نامه، و چه در عرصه تاریخ و چه در عرصه کتاب قرآن، ملاحظه می‌کنیم که همه کنشگران قرآن از پایین‌ترین تا بالاترین، یعنی از شیطان تا انبیاء، خدای خالق را قبول دارند؛ منافق، کافر، ملحد، مؤمن، فرعون، نمرود و مؤمنان همه خدای خالق را قبول دارند؛ بنابراین با توجه با این زبان مشترک و این هم‌زبانی آیا قادر نیستیم همه گزاره‌ها و همه آیات را به خدای خالق ارجاع دهیم؟ شاید علت مغفول ماندن این امر درک نکردن رابطه خالق و مخلوق باشد؛ چراکه عمدتا در دام قطب‌بندی کاذب باخدا و بی‌خدا گرفتار شده‌اند، آن هم خدایی که شک‌ناپذیر است. حضرت علی (ع) در دعای کمیل می‌فرمایند: «لایمکن الفرار من حکومتک»؛ از حکومت خدا نمی‌توان فرار کرد. علی در این نیایش به گریزناپذیری خدا رسیده است؛ بنابراین آنچه می‌ماند چگونگی مکانیزم ارجاع گزاره‌ها به این خدای شک‌ناپذیر و گریزناپذیر است. مزیت متن قرآن با دیگر متون این است که مؤلف کتاب قرآن خدای حی و قیوم یعنی زنده و پابرجاست. اگر گزاره یا اصلی یا آیه‌ای را به خدا ارجاع دهیم و درستی آن بر ما معلوم شود، نشان می‌دهد که قرآن کلام خداوند است.

محمدتقی شهرام سال ۵۳ که نیتش مصادره سازمان بود، با طرح این مسئله که قرآن کلام محمد است خواست بگوید محمد در دوره برده‌داری زندگی می‌کرد و حالا دوره سوسیالیزم است؛ بنابراین روایت محمد نمی‌تواند به‌روز و راهنمای عمل امروز مبارزات باشد. به لحاظ معارف شیعه اگر قرآن کلام محمد تلقی شود، باید گفت اگر بخواهیم به گفته قرآن عمل کنیم به زمره اخباریون خواهیم پیوست. تقی شهرام با این ترفند بود که آموزش‌های اسلامی را متوقف کرد و سازمان را به سمت مارکسیسم سوق داد که درسی است برای امروز ما.

این سؤال جدی برای ما مطرح بود که چرا باب تأویل-علی‌رغم تأکید قران بر آن- در بین مفسران باب مغفوله‌ای است و طرفداران تفسیر، تأویل‌گران قرآن را به اهل تصوف، خوارج و یا مفوضه متهم و آن‌ها را منحرف تلقی می‌کردند. روایت مطمئنی است که حضرت علی(ع) در جنگ صفین و در مقابل با معاویه می‌گوید در گذشته ما بر سر تنزیل قرآن با این‌ها می‌جنگیدیم و حالا بر سر تأویل آن.

علی (ع) در برخورد با خوارج نیز به یاران خود توصیه می‌کند که در برخورد با خوارج به آیات قرآن استناد نکنند، بلکه به سنت استناد شود: لاَ تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوه، تَقُولُ وَیَقُولُونَ وَلَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّهِ، فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً؛ با آیات قرآن با آن‌ها بحث و محاجّه نکن، زیرا قرآن تاب معانی مختلف دارد تو چیزی می‌گویی و آن‌ها چیز دیگر (و سخن به جایی نمی‌رسد)؛ ولی با سنّت صریح (پیامبر) با آن‌ها محاجه کن که راه فراری از آن نخواهند یافت و بنابراین چون سنت مقوله‌ای است خارج از متن قرآن و اشاره به تاریخ و زمانه است، بنابراین به نوعی تأویل تلقی می‌شود و به‌عبارتی تأویل به تاریخ و جریان بالنده آن یعنی امت واحد.

در تفسیر مرحوم علامه طباطبایی آمده است هر آیه‌ای یک مدلول خارجی دارد؛ و در پرتویی از قرآن آمده است هر آیه‌ای یک عینیت خارجی دارد و حنیف‌نژاد معتقد بود هر آیه‌ای یک مابازای خارجی دارد. مدلول، عینیت و مابازای خارجی دلیلی است بر تأویل به خارج از متن. طالقانی بدین مضمون برای فهم قرآن می‌گوید باید یک چشم را به آیات بدوزیم و چشم دیگر را به عینیت خارجی آیات. از این‌روست که سراسر زندگی او با اتکا به کتاب قرآن، مبارزه با طاغوت‌های زمان بوده است. حنیف‌نژاد معتقد بود دانشمندان علوم تجربی مانند انیشتین و پلانک که برای خلقت نظمی قائل بودند جزو اهل کتاب به شمار می‌روند و به لحاظ راهبردی در کنار ما هستند، چراکه کتاب تنها کتاب ملفوظ نیست، بلکه کتاب خلقت هم کتاب است.

آیاتی در قرآن هست که به نظم خلقت اشاره می‌کند. برای نمونه خداوند در سوره نسا آیه ۸۲ می‌فرماید: أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافًا کثِیرًا. آیا در قرآن تدبر و پیگیری نمی‌کنید؟ اگر قرآن از جانب خدای واحد نازل نشده بود، در آن اختلافات زیادی پیدا می‌شد، همچنین از آیات اول سوره ملک که می‌گوید هیچ گسلی و عدم انسجامی در نظم خلقت نمی‌توان دید. در غیر این صورت باید چشم‌ها را شست و دومرتبه نگاه کرد. (سوره ملک آیات ۳ و ۴) ۴ آقای دکتر رسول رکنی‌زاده به نقل از آیت‌الله جوادی آملی: شنیده شده که دانشمندانی که در صنع خدا کار می‌کنند (علوم تجربی) اگر مقامشان بالاتر از علمای اهل کلام نباشد، کمتر نیست.

مهندس عزت‌الله سحابی تبلور عمر شریفشان در کتاب سه کتاب بود؛ کتاب اول کتاب مکتوب که قرآن باشد و کتاب دوم کتاب خلقت و کتاب سوم کتاب تاریخ است. درواقع کتاب مکتوب و کتاب خلقت و تاریخ جلوه‌هایی از یک حقیقت هستند. مواردی که در این کتاب به آنها اشاره می‌شود ما را به تأویل آیات، به نظم خلقت و تاریخ نزدیک می‌کند. ایشان در این کتاب بر این باورند که سرفصل‌ها و نقاط عطف تکامل طبیعت و تاریخ همراه است با وحی خداوندی و هم‌زمان نهادینه شدن قانونمندی جدید. ایشان اضافه می‌کند «وحی غیر از آیات قرآن یا تورات و انجیل، با یک‌سری وقایع و حوادث اجتماعی همراه و هم‌آغوش است که موجب تلاطم و بالا و پایین شدن مردمان و تکان خوردن ذهنیت آن‌ها و فروریختن خیال‌ها و سنگدلی‌های آن‌ها می‌شوند. آن آیات بر قلب پیامبر نازل می‌شود، ولی این حوادث بر بطن جامعه پیرامون آن‌ها نازل می‌گردند».

دانشمند قرآن‌شناس، نصر حامد ابوزید، در کتاب معنای متن، قرآن را متن تلقی می‌کند. نصر حامد ابوزید سال‌ها بعد از انتشار معنای متن در گفت‌وگو با اکبر گنجی در رادیو زمانه حرف جدیدی را مطرح کرد که قرآن صرفاً یک متن نیست، بلکه مجموعه گزاره‌های گفتاری در بستر زمانه است که این مطلب در چشم‌انداز ایران منتشر شده است. ۵ وی در کتاب جدیدی که پس از مرگش انتشار یافته به نام نوآوری تحریم و تأویل مطرح می‌کند که قرآن متن نیست، بلکه مجموعه گفتارهای تاریخی است؛ و به گفته حضرت علی استناد می‌کند که گفت: «آنچه میان دو جلد مصحف است سخن نمی‌گوید. این مردان هستند که بدان سخن می‌گویند». مرادش این بود که از تأویل‌گریزی نیست، ولی تأویل آسان نیز نیست و از همین رو نباید دست‌مایه بازی‌های سیاسی گردد. ۶

وی می‌گوید علی با این کلامش نوری به دنیای اسلام تابانده است.

طالقانی در توشه‌گیری از آیات ۷ و ۸ سوره آل‌عمران می‌گوید تأویل یعنی اول‌یابی و برگرداندن و ثلاثی مجرد آن (اَول) است به معنی بازگشت؛ یعنی همه پدیده‌های خلقت و همه آیات در حال بازگشت به مبدأ، یعنی خدای خالق‌اند؛ و کار مفسر این نیست که صرفاً خود را سرگرم گرامر و صرف و نحو کند، بلکه باید از این حرکت پدیده‌ها و آیات به‌سوی خدا، پرده‌برداری و انکشاف کند. به نظر می‌رسد طالقانی در اینجا مفسر قرآن را به آزمایشگاه طبیعت و تاریخ پرتاب کرده تا نقاب را از ظاهر اشیا برداشته و از پوسته به مغز و باطن برسد.

این بیان طالقانی ما را به تأویل به طبیعت، تاریخ و خداوند نزدیک می‌کند؛ و مفسران را از سردرگمی در الفاظ و ظواهر پرهیز می‌دهد. دکتر احمد فردید در گفت‌وگوی تلفنی به من گفت: واژه «اول» در عربی به هندوستان رفته و به «اور» تبدیل و در سانسکریت به «ار» و در لاتین به هرمنوتیک تبدیل می‌شود. دیده می‌شود که بسیاری از مفسران ما را به شأن نزول آیات ارجاع می‌دهند تا فهم بهتری از آیه داشته باشیم. آیا این کار جز مرتبه‌ای از تأویل به تاریخ و سنت است؟ و نتیجتاً خروج از متن؟ که البته نباید با متن هم مغایرت داشته باشد. به نظر من، هم متن اصالت دارد و هم اینکه متن معطوف است به گزاره‌های تاریخی، اعم از گفتاری، کرداری و رفتاری. این سؤال مطرح است که چرا تأویل با همه آشکاری‌اش در قرآن به باب مغفوله ای تبدیل شده؟ حتماً علل مختلفی دارد ولی به نظر من یک علت عمده ان را این می‌دانم که از قرن دوم و سوم هجری به بعد، برخلاف صدر اسلام که کار مسلمین تحقق صفات خدا بود، برعکس آمدند و تلاش کردند تا خدا را به شیوه‌های مختلف اثبات کنند. از آنجایی که اثبات کار ذهن است تلاش آن‌ها به این امر منجر شد که خداوند –استغفرالله- اسیر ذهن شود.

هم‌اکنون در آموزش‌های مدارس ابتدایی، متوسطه، دانشگاه و حوزه‌های علمیه روش اثبات خدا به‌صورت یک رویه درآمده است و درواقع خدای خالق به خدای مخلوق تبدیل شده است. آن وقت است که تأویل گزاره‌ها و آیات خداوند درواقع تبدیل می‌شود به تأویل به ذهن مفسر که ما را از قرآن‌مداری خارج می‌کند که مطلب مستقلی را می‌طلبد.

هنوز گمشده ما چگونگی و مکانیسم ارجاع یا تأویل آیات و گزاره‌ها به خدای خالق و واحد است که اگر موفق به انجام این کار شویم، گام‌های بسیاری در راستای جامعه «وفاق» و «بدون حذف» و به‌عبارتی توسعه موزون برخواهیم داشت و هر چه در این زمینه کار بشود کم است. در این باره از سال ۵۵ تاکنون تلاش‌های نیم‌بندی شده است که در شماره آینده در معرض نقد هم‌وطنان عزیز قرار خواهم داد.

پاورقی:

۱-یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا (۵۹) سوره نساء

۲-اشاره به توشه‌گیری آیت‌الله طالقانی در پرتوی از قرآن ذیل آیه ۷ آل‌عمران

۳-زبان یا «هم‌زبانی» واژه‌ای است که آقای دکتر صافیان استاد فلسفه دانشگاه اصفهان مطرح کرده‌اند.

۴-آیات ۳ و ۴ سوره ملک: الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَری‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری‏ مِنْ فُطُورٍ* ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ.

۵- ۱۵ تیر ۱۳۸۹ رادیو زمانه؛ گفت‌وگوی اکبر گنجی و نصر حامد ابوزید (باید خود را از انگاره «قرآن چون متن» خلاص کرد و به «قرآن چون مجموعه گفتمان» نگریست).

۶-به نقل از کتاب نوآوری و تحریم و تأویل، نصر حامد ابوزید، ص ۸۶.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط