کتاب گذر از دفاعیهگرایی؛ بهسوی پدیدارشناسی متن در سال ۱۳۹۱ به کوشش فرامرز معتمد دزفولی را انتشارات نقد فرهنگ منتشر کرده است. گفتنی است بنا بود نام این کتاب الله و دنیای مدرن باشد که به نام فعلی تغییر یافت. این کتاب مجموعه مصاحبههای آقای معتمد با اندیشمندانی چون عبدالعلی بازرگان، تقی رحمانی، حبیبالله پیمان، مقصود فراستخواه، محمد مجتهد شبستری، حسن یوسفی اشکوری، احسان و سارا شریعتی است که این گفتوگوها از سال ۱۳۸۱ شروع شده است. در این شماره گزیدهای از گفتوگو با محمد مجتهد شبستری را میخوانید.
آقای معتمد دزفولی برخلاف سایرین که جایگاه الله در دنیای مدرن را به بحث میگذاشت از جناب مجتهد شبستری میپرسد «شما قرآن را چگونه به فهم درمیآورید؟» آقای مجتهد شبستری مدتهاست که از فهم هرمنوتیکی و پدیدارشناسانه متن صحبت میکند و معتقد است با فهم علمایی چون علامه طباطبایی و آیتالله جوادی آملی متفاوت است. به نظر میرسد این گفتوگو میتواند پوششی باشد بر کلیه مقالات ایشان درباره قرائت نبوی از جهان. در پایان گفتوگو آقای مجتهد دغدغهها و نگرانی خودش را با خوانندگان مطرح میکند که مهم و تأملبرانگیز است. باشد که خوانندگان عزیز چشمانداز ایران برخورد فعالی با اندیشهورزی ایشان داشته باشند.
تفاوت عقلانیت متن با عقلانیت مدرن و چگونگی فهم قرآن
اهمیت فهم قرآن پس از انقلاب مضاعف شده، حاکمان همهچیز را بهعنوان حکم خدا و امر خدا و نهی خدا بیان کردهاند و گفتهاند همه اینها در قرآن و یا بر مبنای قرآن است و از این مدعا نتایج مترتب به وجود آن دو است. حال چطور میشود این کتاب را فهمید؟ وقتی این سؤال برای من مطرح شد که در دوران قم و حتی در بعد از قم، تحت تأثیر تفسیر آقای طباطبایی بودم. چون تفسیر آقای طباطبایی یک تفسیر عقلگرا بود. ولی اینها کفایت نمیکرد، به این معنی کفایت نمیکرد که میدیدم تمام اینها که انجام شده با یک مقدمات اعتقادی و پیشفرضها و رویکردهای دینی و پیشفرضهای متافیزیکی و ایمانی انجام شده.
آنچه برای من یک سؤال مبنایی شد از اینجا شروع شد که معنای فهم برای من عوض شد. مراد من از فهم، آن نیست که نزد مفسران گذشته ما و نزد علمای بزرگ ما وجود داشت. آن فهمی که حضرات به آن قائل بودند برمیگشت به یک نوع نظر درباره زبان انسانی که آنها داشتند و اینکه زبان را چه میدانستند. فلاسفه ما و عرفای ما و حتی فقهای ما تصوری از زبان داشتند و آن فهم که میگفتند متناسب با آن تصور از زبان بود.
آدمی مثل ملاصدرا و یا ابن عربی تصورشان این است که انسان وقتیکه مثلاً با یک کتاب مواجه میشود، کتاب را باز میکند و نگاه میکند و تأمل میکند، اگر به لغتی یا جملهای نامفهوم برخورد کرد، یا از کسی میپرسد یا به کتاب لغت مراجعه میکند. آنها را کنار هم میگذارد و با هم مقایسه میکند و یا از حدیث کمک میگیرد. برای فهم تمام این کارها از نظر آنها یک وسیله علل اِعدادی است و علل مُعِدّه است. ولی ادراکی که برای او ایجاد میشود بهعنوان فهم، آن ادراک درنهایت از سوی خدا میآید و افاضه میشود. وقتی آنها میگویند فهم، منظورشان آن چیزی است که خدا میفهماند. این نظریه زبان آنها است، که البته برمیگردد به افلاطون (قاعده احسان) و به آن حرفها که گفتهاند الاَسماء تُنزل من السّماء. آن زبان انسانی را به هیچ وجه یک پدیده تاریخی و اجتماعی که مثلاً بهمثابه نشانه در میان انسانها پدید میآید و رایج است نمیدانستند. اگر فهم زبان متون دینی این باشد که ما فقط علل مُعده را فراهم میکنیم و فهم از سوی خدا میآید و این فهم نیز ذومراتب است و بستگی دارد که هر کس چه مقدار معنویت دارد و صفای باطن دارد، آن اندازه میفهمد- این را آقای طباطبایی میگوید و قبل از او هم این را میگفتند و الآن هم آیتالله جوادی آملی دنبال این حرفهاست.
فقیهان فهمیدنشان به معنای فهمیدن مدلول یک دال بود. گفتهاند که آیا اراده و قصد در دلالت دخالت دارد یا ندارد. درواقع اصول فهمیدن عبارت بود از فهمیدن دلالت دال بر مدلول! یعنی اینکه این کلمه معنایش این است. این جمله معنایش آن است. گرچه کلمه متن را به کار نبردهاند به معنی امروزی کلمه متن. آیا فهم دیگری وجود دارد غیر از فهم دلالت دال بر مدلول و غیر از آن فهمی که از سوی خدا میآید که آنها میگفتند؟
از آن موقع که هرمنوتیک جدید مطرحشده حرف این است که بلی یک چیز دیگر وجود دارد که از آن به فهم هرمنوتیکی تعبیر میشود. باید دید که این فهم هرمنوتیکی چیست؟ مسئلهای که به آن توجه شده و عمدتاً از طرف شلایرماخر فرموله شده مربوط به درک او از زبان انسانی است و اینکه زبان یک امر اجتماعی و تاریخی و بین الاذهانی است. اگر زبان انسانی یک پدیده بین الاذهانی باشد، درواقع فهم آن هم یک فهم بین الاذهانی خواهد بود. من شما را چگونه میفهمم و شما چطوری من را میفهمید و من فهمم را چگونه میتوانم به شما منتقل کنم و شما چگونه فهمتان را به من منتقل میکنید؟ اگر مسئله این باشد دیگر مسئله اصلی این نیست که معنی لغت و جمله چیست؟ چون او کشف کرد که این فهم رخدادی است که در درون ارتباطات انسانی اتفاق میافتد و امری بین الاذهانی است.
در ارتباطات بین الاذهانی که من کلام شما را میخواهم بفهمم، باید ذهن شما را بفهمم. آنچه را در پس ذهن شما هست باید بفهمم. آن چیزی که در گفتار شما ظاهر شده فقط سطور نوشته شده است. برای فهم باید سطور نانوشته را هم اضافه کنم و بدانم که آنچه در ذهن شما هست منحیثالمجموع با چه چیزهایی در ارتباط است، که اگر در ذهن شما یک فهمی اتفاق افتاده و این امر بهصورت بین انسانی و بین الاذهانی شکل گرفته است و فهم من هم از شما باید [ناگزیر] همینطور باشد. این داستان بهوسیله دیلتای و دیگران دنبال شد، تا اینکه شکلهای خیلی ویژه و خاص خود را در امثال گادامر و پل ریکور پیدا کرد. پس در این چهارچوب که من دارم عرض میکنم آن فهم که ارتباط بین الاذهانی هست فهمیدن چیزی بهمثابه چیزی است که آلمانها از آن به ALS تعبیر میکنند. یعنی: «بهمثابه». این تحقیقات به آنجا رسیده است که هرمنوتیکها میگویند ما هر وقت کلامی را میفهمیم، چیزی را بهمثابه چیزی میفهمیم نه اینکه مستقیماً متعلَّق فهم را میفهمیم. نتیجه این میشود که: «این آن است»، یعنی «بهمثابه فهمیدن». هرمنوتیک برخلاف آنچه قدما میگفتند است و تفسیرشان را بر آن مبنا عمل میکردند و هرمنوتیک اصلاً این است.
کاری که آقای طباطبایی در تفسیر المیزان در قرآن میکنند هرمنوتیک نیست، آنجا قرآن بر مبنای ساختارگرایی تفسیر میشود. یعنی یک شبکه ارتباطاتی ذاتی در داخل زبان است و میخواهند در داخل این شبکه ذاتی، ارتباطی را پیدا کنند و ببینند از کجا شروع میشود و به کجا میرود؟
قرآن بهمثابه «گفتاری» که کسی آن را گفته است و یا نوشتاری که کسی آن را نوشته است و من الان میخواهم آن را بفهمم و بگویم که آنچه در این نوشتار آمده (ALS) است، مورد توجه نیست. فهم هرمنوتیکی این است که شما چیزی را بهمثابه چیزی بفهمید. در این فهم هرمنوتیکی که چیزی بهمثابه چیزی دیگر فهمیده میشود آن چیزی که دارد فهمیده میشود خود یک فهمیدهشده است. فهم هرمنوتیکی در آنهنگام پیدا میشود که شما یک «مفهوم شده» را میفهمید. چیزی در جای دیگری و بهوسیله شخص دیگری فهمیده شده و دارید دنبال این میگردید که آن فهمیدهشده، چیست؟ این سؤال مطرح میشود که متن قرآن را چگونه میتوان با فهم هرمنوتیکی فهمید؟ پس معنای فهم در نزد گذشتگان عبارت بود از فهم دلالت دالها بر مدلولها، ولی فهم هرمنوتیکی مسئلهای بهکلی متفاوت است.
قرائت هرمنوتیکی از متن قرآن
با هر متن و هر کتابی و هر گفتاری که با آن مواجه میشویم ازجمله متن قرآن، آن معنا از فهم را که بیان شد دنبال میکنیم. این رویارویی در طبیعت خودش، یک رویارویی سکولار است. یعنی من دنبال یکچیزی میگردم که در عالم انسانها اتفاق میافتد نه آن فهم پیشینی و افاضه شده (از جانب خدا)، و یا دلالت دال بر مدلول و یا ارتباطات سیستمایک درون زبان و … در این فلسفه زبان، «زبان» یک رخداد است که بهصورت تاریخی و اجتماعی در عالم انسان اتفاق میافتد و من اصلاً نمیتوانم بگویم یک متن که زبانی انسانی دارد از ماوراء طبیعت آمده است.
حال این سؤال پیش میآید که آیا باید گفت گذشتگان نمیفهمیدند یا اینکه بهتر است بگوییم آنها یکجور میفهمیدند و ما نیز یکجور؟ تا چند سال قبل من فکر میکردم که این حرف دوم درست است، اما بعدها فهمیدم که نخیر آن حرف اول درست است، چون هنوز معنای دقیق فهم هرمنوتیکی را تبیین نکرده بودم. اکنونکه فهم به این معنا را دنبالش هستم که گفتم و اینکه چگونه فهم به این معنا اتفاق میافتد، دیگر نمیتوانم بگویم که آنها آنگونه میفهمیدند و ما اینجوری میفهمیم! درصورتیکه آنها هم همین مبناهای هرمنوتیکی من را میداشتند و در داخل همین مبناهای تفسیر میتوانستند تفسیر کنند، آنوقت میتوانستم بگویم که ما یک مبنای مشترک داریم و در داخل این مبنای مشترک، فهم من این است و فهم آنها آن. گادامر هم که میگوید فهمها متفاوت است، منظورش این است که در داخل این چارچوبهای قبولشده میتواند تفسیرها متفاوت باشد.
نمیخواهم بگویم که آنها نمیفهمیدند. میخواهم بگویم اگر دقیق بشویم یک نوع عوض شدن پارادایم در کار است، به این معنا که آنها اصلاً در یک عالم دیگر زندگی میکردند و ما در یک عالم دیگر زندگی میکنیم. آنها زبان و فهم را، پدیدارهای سکولار تاریخی- اجتماعی نمیدیدند و ما اینگونه میبینیم.
همینکه فهمیدهایم دو پارادایم است، این خود یک فهم مهم است، یعنی ما پارادایم آنان را به فهم درآوردهایم. چگونه ممکن شده فلسفه زبان تغییر کند، چگونه اکنون این اتفاق افتاده و از آن دورهای که همه فکر میکردند الاَسماءُ تنزلُ من السماء و … به اینجا رسیدهایم که بگوییم زبان یک امر تاریخی و اجتماعی و بین الاذهانی است که در بین بشر بوده است. درواقع پارادایمهای متفاوت نه پارادایم درست و درستتر!
ملاصدرا میگوید وقتی کتاب قرآن را مطالعه میکنید حقیقت آن چیزی است که خدا فهمانده است. آنوقت نتیجهاش میشود که این شخص میگوید خدا این را به من فهمانده و آن دیگری میگوید خدا آن را به من فهمانده. فهم به این معنا یک نور درونی است و این حرفها از گذشته وجود داشته است. شما کتاب «العقل و الفهم القرآن» اسد محاسبی را ببینید. تعریف فهم در آنجا همین حقیقت فهم شده از سوی خدا است. ابن عربی هم که در خیلی از جاها تعبیر فهم را به کار برده همین را میگوید. او مثلاً در تعریف وحی میگوید هنگامی که وحی به انسان نازل میشود در این رخداد فهم و افهام و مفهوم هر سه یکی هستند. از نظر او حقیقت چیزی است که در این اتحاد خودش را نشان میدهد.
در هرمنوتیک در هر حال نسبیت یا حق و باطل در کار نیست. حقیقت در هرمنوتیک فلسفی یک رخداد است. رخداد که نسبی نمیتواند باشد، حادثه است. نسبیتی که آقایان بهعنوان اشکال میگویند به این جهت است که آنها دنبال یک گزاره مطابق با واقع هستند که از آن واقع تخلف نمیکند. وقتی از ما میپرسند این درست است یا آن درست است؟ منظور این است که این گزاره مطابق با واقع است یا آن گزاره مطابق با واقع است؟ اما هرمنوتیکها اصلاً این حرفها را نمیزنند آنها درنهایت گفتهاند: حقیقت یک رخداد است که اتفاق میافتد. در پدیدارشناسی تطابق با واقع مطرح نیست. میگویند ببین خودش را چگونه نشان میدهد. اینجا میتوان گفت نسبیت است؟ خیر.
آیا متن قرآن حاصل قرائت نبوی از جهان است؟
نتیجه آنچه گفتم این است که زبان انسانی و سخن مستفاد از آن مطلقاً انسانیت است. وقتی زبان و سخن آن انسانی دیده شود هر متنی به زبان انسانی و از جنس زبان انسانی است. در این صورت ناچارم قرآن کریم را هم مثل همه کتابهای دیگر ببینم، مثل همه نوشتههایی که میبینم، مثل همه گفتارهایی که میشنوم و اصلاً هم به ذهنم خطور نمیکند که این متن از عالم غیب، از پیش خدا آمده است. در اینجا اولین سؤال که میشود این است که آیا این مجموعه مدون یک «متن واحد» است؟ کسی که به این پرسش توجه دارد، متن را باید برای خود با مبانی جدید معنا کرده باشد. در مقاله «۱۵ قرائت نبوی از جهان»، من چند مؤلفه را که متنشناسها میگویند، بیان کردهام و بر اساس آنها گفتهام قرآن یک متن واحد است. سؤالی که برای من مطرح شد این بود که آیا این مجموعه را که (مجموعه بین الدفئتین۱) که اکنون هست و میلیونها بار چاپ شده است، میشود یک «متن واحد» تلقی کرد یا خیر؟ مقالات قرائت نبوی از جهان مبتنی بر این است که میشود این مجموعه را که پس از تدوین به وجود آمده یک متن واحد تلقی کرد.
وقتی اعلام شد که قرآن، عبارت است از این مجموعه واحد ولاغیر، درواقع وحدتی برای آن قائل میشوند و چون نمیشود چیزهای متفرقهای را کنار هم بگذارند که به هم هیچ ربطی ندارد و بگویند این کانون است و جز این، باید کنار گذاشته شود. این ممکن نیست، این مجموعه را «کانون» اعلام کردند و نام آن را مُصحَف گذاشتند. پس متن واحد شدن از آنجا شروع میشود.
تجربه هرمنوتیک نبوی
حال این سؤال برایم طرح میشود که آیا قرآن موضوع واحد دارد یا خیر؟ اینجاست که من به این نتیجه میرسم که آری قرآن «موضوع واحد» دارد و آن اسمش «الله» است. اینها را همه پدیدارشناسانه میبینم نه اینکه عقاید قبلی دینی و ایمانیام را در آن دخالت دهم، ابداً، یک آدم بیایمان به قرآن و بیدین هم میتواند این کار را بکند. قاعدتاً همه قرآن با این واژه در ارتباط است، این میشود «موضوع». با ادامه بررسی، موضوعات فرعی که با موضوع اصلی در ارتباط هستند، پیدا میشوند و خود را نشان میدهند. هرکجای قرآن که میروید بهگونهای از افعال الله صحبت میشود. چون نگاه من به زبان نگاه پدیدارشناسانه هرمنوتیکی است عاقبت به اینجا میرسم که در قرآن یک «فهم» نمایان شده است و آن فهم را تجربه هرمنوتیکی نبوی میدانم.
حرف زدن خدا از طریق وحی؟
خدا حرف میزند یعنی چه؟ آن هم در درون امر زبانی؟ در متنهای انسانی کاملاً متداول است گاهی گوینده انسانی بهگونهای سخن میگوید که گویی کسی دارد به او خطاب میکند. مثلاً سعدی میگوید «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز»
اینکه ظاهر یک متن چنین باشد که خدا سخن میگوید، این هم گونهای سخن گفتن انسان است. اگر در قرآن برسیم به یکجایی که در آنجا ظاهراً خدا حرف میزند، بهوضوح میتوانیم این را بگوییم که اینجا انسان نبی از سوی خدا حرف میزند و در این موارد که پدیدارشناسی ما است که همین را نشان میدهد. پدیدارشناسی متن قرآن به من نشان میدهد که همه انواع سخن گفتن در آن متن، انواع سخن گفتنهای انسانی هستند، حتی در مواردی که ظاهراً در آنها کسی غیر از پیامبر سخن میگوید و به او خطاب یا نهی میکند.
در اینجا آقای معتمد دزفولی میپرسد: تلاش کنیم به حد وسع بدون پیشفرضهای فرهنگی خود به متن و آن روزگار رجوع کنیم. آقای شبستری توضیح میدهد: اتفاقاً پدیدارشناسی متن این نیست، پدیدارشناسی متن آن است که شما متن را منقطع از زمان و مکان متن و پیدایشش ببینید.
دوباره معتمد دزفولی سؤال میکند: اساساً شما متن را از آن خود کردهاید! شبستری هم پاسخ میدهد: اصلاً یکی از شرایطی که میگذارند این است که در پدیدارشناسی متن، آن را منقطع از زمان و مکان پیدایش آن را باید ببینیم که متن خودش را چگونه نشان میدهد، این متن است که خود را اینگونه نشان میدهد، نه اینکه آنجا معنایش چه بوده است؟
اینکه زبان یک امر تاریخی و اجتماعی است یک معناست و اینکه متن را در سیاق خود آن را بفهمیم، یک معنای دیگری است. نخست این را روشن کنیم. در پدیدارشناسی متن داستان این است آنگونه که بنده خواندهام که میگویند اگر شما بخواهید متن را پدیدارشناسی کنید این سؤالها را هیچ مطرح نکنید که کجا پیدا شده و در چه زمان پیدا شده است. اینکه جلوی چشمتان است را ببینید. من این را میبینم نه آن را.
ما در پدیدارشناسی میخکوبیم در برابر متن، بعد از این برای تعیین جزئیات و تفسیر، یعنی وقتی میخواهیم تفسیر بکنیم، میرویم از آنجاها کمک میگیریم. من وقتی به متن ملتزم هستم متن خودش را اینطور نشان نمیدهد که خدا حرف میزند. در بعضی موارد ظاهرش اینطور است که الله حرف میزند چون از سوی خدا حرف زدن نوعی حرف زدن انسانی است.
زیست جهان وحیانی
بنده در مقالات ۱۵ قرائت نبوی از جهان چیزهایی گفتهام و به نظر میرسد که اینها همهفهم نبوی است که گاهی از آن تعبیر شده، «تجربه هرمنوتیکی نبوی» به استناد آن آیات. به تعبیر دیگر با دید پدیدارشناسی، من در قرآن یک زیست جهان وحیانی میبینم. زیست جهان وحیانی، نه اینکه این ساعت و یا فلان ساعت وحی آمد، نه من انسانی میبینم که اصلاً زیست جهاناش وحیانی است.
آیه دیدن پدیدهها
وقتی عناصر مهم تشکیلدهنده آن زیست جهان را میبینم، مسئله «آیه» دیدن است، یعنی وقتی در متن میرویم، «آیات دیدن آن پدیدهها است.» آیات دیدن یعنی چه؟ من آیات دیدن را فهم اگزیستانسیالیستی تلقی میکنم. به این معنا که تفسیر و فهم جدا نیست، همان چیزی که در آن مقالات قرائت نبوی آوردهام و فهم و تفسیر یکی است.
فهم در بیداری و هوشیاری است
من از فهمی حرف میزنم که در بیداری اتفاق میافتد و میگویم ردّ پای این را میشود گرفت و میگویم این چیزی است که دیگران هم میتوانند آن مدعای موجود در مضمون را بفهمند، ولی در رؤیاهای رسولانه (دکتر سروش)، رؤیاست و طرف آمده رؤیایش را برای شما نقل میکند و در رؤیا فقط میتوانید بنشینید و روانکاوی کنید و تعبیرش کنید!
پارهای از مصریها درباره قصص قرآن گفته بودند که لازم نیست تاریخ واقعی باشند- کتابهایی است در این زمینه- که این قصص میتوانند روایت باشند؛ اما اینکه اصلاً بنیاد قرآن ساختار روایی دارد و اشاره به خارج از عالم و عالم خارج ندارد.
مزیت خوانش هرمنوتیکی-پدیدارشناسانه
از نظر بنده مهمترین مزیت خوانش برای بنده شخصاً آن است که خیلی سازگاری دارد با وضعیت وجودی من اکنون و با خود من الآن، من اینجوری هستم. یعنی خوانش خودم از خودم، یک خوانش روایی است.
وقتیکه متن را هم اینجوری میبینم، یک هماهنگی میبینم که اینجا هم یک نفر خودش را در متن روایت میکند، چراکه فهم نبوی میرسد به فهم از خود، درواقع فهمی است که از خودش مییابد؛ بنابراین برای من متن قرآن یک چیز خارج از دسترس نیست.
من از آن زاویه حرکت نمیکنم که برای تخلص از تناقضها بگویم که متن واقعنما نیست و مثلاً رؤیاست. من هم یک آدمی هستم که روایی هستم، تناقض داخلش باشد، بسیار خوب باشد. عقاید متناقضی آن روز وجود داشته و او هم قبول کرده است. نمیخواهم بگویم که نبی نمیتواند سخن تناقضآمیز داشته باشد. شما اگر نگویید پیامبر در حال اتحاد با خدا، این حرفها را زده است، مجبورید برای تناقضها و پارادوکس فکری بکنید. من که این حرفها را نمیزنم. من میگویم که آدمی بوده و یک چنین تجاربی داشته، تناقضی هم داشته است.
آنچه من میگویم یک چیز سومی است، نه آن باطن گرایی و نه این مشکل گرفتار خواب شدن. آنچه برای من مهم است مضمون روایی قرآن است
معتمد دزفولی میپرسد: آیا به زبان دیگر این اسطورهزدایی به تعبیر بولتمان حد یقفی دارد و با متن باید وداع میشود یا خیر و گونهای دیگر از خوانش آغاز میشود؟
شبستری در پاسخ میگوید: دو گونه میشود نگاه کرد، متنها چون یک سرمایهاند، اما هنگامی که فرد خودش بخواهد تکلیف خودش را معین بکند ممکن است خودش یک نوع تعامل با متن داشته باشد، ولی هنگامی که آدم میخواهد یک سخن و صحبت عمومی بگوید آدمی باید متن را چون یک سرمایه سنتی ببیند و تلقی کند؛ یعنی مصلحت پایش را میان میگذارد، چراکه این سرمایهای که عدهای با آن میزیند نباید گرفته شود. لذا از دست اینها نباید گرفته شود، اما این سرمایه زیستن بهگونهای باید برای عموم مخاطبان تفسیر شود و این همان کاری است که دستهای با ما شدیداً مخالفت میکنند و میگویند شما خشونت را تفسیر میکنید و نباید این کار را کرد! آیا در دنیای امروز این شکلی درست است که ما بهگونهای رفتار کنیم که بهکلی این سرمایه (قرآن) از دست انسانها گرفته شود؟ این سؤال برای من یک سؤال خیلی بزرگ است و همیشه بارها و بارها این فکر برایم مطرح بوده که ایکاش در ایران امکاناتی بود ازلحاظ فضای آزاد که میشد که عدهای بنشینند و بگویند اگر قرآن و دین را لازم داریم برای چه لازم داریم؟ همهاش بحث میکنیم که متن است، فهم است و یا چه؟ اما دین و قرآن تنها از زاویه کلامی و فلسفی قابلبحث نیست. یک موضوع مهم دیگر که در باب قرآن و دین هست و وجود دارد نقشی است که این کتاب در میان مسلمانان دارد، این را چهکار میباید کرد؟ این بُعد را باید به بحث گذاشت، یعنی مثلاً یک ده روزی یک عدهای با مطالعات قبلی واقعاً این مطلب را بدون ترس و واهمه بحث کنند. چهبسا از توی این بحثها مسائل جالبی از دیدگاه جامعهشناسی، روانشناسی و سیاست بر این مبنا بیرون آمد که این متن را نباید کنار گذاشت.■
پینوشت:
- از جلد تا جلد کتاب یا از صفحه اول تا صفحه آخر و تمام محتوای کتاب.