بدون دیدگاه

قربانی جانی؟!

لطف الله میثمی

اشاره: برخی از ما شیفته امریکا و برخی از آن متنفریم. به نظر می‌رسد حلقه مفقوده و نیاز راهبردی ما، نه تنفر و نه شیفتگی بلکه شناخت امریکا به‌خصوص تحولات داخلی آن در دهه اخیر می‌باشد. از آنجا که امریکا در شرق و غرب و جنوب کشور ما حضور فعال نظامی ـ امنیتی دارد و اکنون دیگر در همسایگی ما قرار گرفته، این شناخت اهمیت بیشتری پیدا می‌کند.

برای دستیابی به چنین معرفتی، بر آن شدیم تا به دیدگاه‌های جورج سوروس درباره تحولات امریکا اشاره‌ای داشته باشیم. سوروس یکی از سرمایه‌داران بزرگ امریکا، مدافع نظام سرمایه‌داری و قانون‌اساسی امریکا می‌باشد. وی ضمن دفاع از نظام سرمایه‌داری، برتری‌ جامعه باز را نسبت به سرمایه‌داری قبول دارد. سوروس آشکارا خود را پیرو فیلسوف مشهور انگلیسی کارل پوپر می‌داند و در این راستا از کتاب “منطق اکتشافات علمی” و دیگر آثارش دفاع می‌کند. وی بخشی از سرمایه خود را به کار تحقیق در کشورهای مختلف جهان تخصیص داده و به همین منظور موسسه‌های تحقیقاتی زیادی را دایر نموده است.

جورج سوروس درباره بحران زمستان ۱۹۷۶ مالزی و ضربه‌ای که به آن کشور خورد گفته است: اگر ماهاتیرمحمد نیز جای من بود، همین کار را می‌کرد، چرا که طبیعت و ضربه‌ای که به آن خورد سرمایه‌داری “سیالیت سرمایه” و “ورود و خروج راحت” آن را می‌طلبد. (Easy to come, easy to go)

سوروس در دیدگاه‌های خود به ارزیابی کارشناسانه “محافظه‌‌کاران جدید” حاکم در امریکا می‌پردازد. وی ضمن مخالفت شدید با تروریسم و گسترش سلاح‌های هسته‌ای توسط کشورهایی مثل ایران، کره شمالی و… با عملکرد بوش نسبت به تروریسم و اشغال عراق نیز جداً مخالف است. جورج سوروس معتقد است که محافظه‌کاران جدید (نئوکان‌ها) که همراه با رئیس‌جمهور بوش به حاکمیت رسیده‌اند، مردم امریکا را فریب داده و آنها را در دام تروریسم و باتلاق عراق گرفتار نموده‌اند.

او این‌گونه استدلال می‌کند که یهودی‌ها در جنگ دوم جهانی قربانی نازی‌های جنایتکار شدند. آنگاه یهودی‌ها در واکنش به نازیسم، با اعمال تروریستی، کشور اسراییل را تأسیس کردند. این‌بار اعراب، قربانی تروریسم و توسعه‌طلبی اسراییل گشته و اسراییل و یهودیان به جنایتکاران جدیدی تبدیل شدند. در طی زمان، اعراب در واکنش به قربانی‌شدن خود، به برج‌های تجاری در نیویورک و مقر پنتاگون حمله نمودند و این‌بار امریکایی‌ها بودند که قربانی شدند. دیری نپایید که این قربانیان جدید با حمله به عراق ناخواسته به جانیان جدیدی بدل گشتند. وی درباره زندان  ابوغریب می‌گوید: ضربه‌ای که ابوغریب به امریکا زد، بیشتر از ضربه‌ای بود که در یازده‌سپتامبر به امریکا وارد آمد، چرا که در یازده سپتامبر امریکایی‌ها قربانی بودند، ولی در رسوایی ابوغریب ظالم و جانی شدند.

جورج سوروس در تحقیقات خود در این باور است که متأسفانه اکنون مهم‌ترین اشتغال ذهنی مردم امریکا “تروریسم” شده است و تروریست‌ها موفق شده‌اند با حمله به مراکز تجاری و نظامی، امریکا را به واکنش‌های کور نظامی بکشانند، درحالی‌که برای این امر، تنها یک واکنش پلیسی کافی بود. وی معتقد است که گویا بن‌لادن در بدذاتی نبوغ داشته و امریکا را به‌جایی کشانده که سردمداران آن احساس بی‌ثباتی کرده و به واکنش‌های نظامی بپردازند. وی می‌افزاید جنگ عراق نه‌تنها موجب شد که شدت مبارزه با تروریسم کاهش یابد و نه‌تنها سران القاعده دستگیر نشدند، بلکه نخست شکاف بزرگی در بین مخالفان و موافقان جنگ در جامعه امریکا ایجاد نمود و دیگر آن‌که موجب انزوای بی‌سابقه دولت امریکا در میان متحدانش و همچنین مردم سراسر جهان شد.

پس از حمله به برج‌های تجاری، مظلومیت و مقبولیت امریکا در چشم جهانیان به اندازه‌ای بالا رفت که حتی روزنامه چپ‌گرای لوموند فرانسوی با حروف درشت نوشت: “همه ما فرانسوی‌ها امریکایی هستیم.” ولی دیری نپایید که با جنگ واهی و بدون دلیل، این حمایت‌های بی‌دریغ، به انزوا و نفرت تبدیل شد.

به نظر سوروس، رئیس‌جمهور بوش نتوانست دلیل قانع‌کننده‌ای برای جنگ بیاورد. درحالی‌که عراق نه سلاح کشتارجمعی داشت و نه بعث لائیک ارتباطی با القاعده داشت. بن‌لادن با آگاهی کامل از حمله امریکا به افغانستان و دو روز پیش از آن احمدشاه مسعود را کشت تا قهرمان ملی و فرمانده نظامی توانایی برای مقابله با طالبان و القاعده وجود نداشته باشد، ولی رهبران القاعده با فرار خود از افغانستان، ارتش امریکا را در عراق طعمه خوبی یافتند تا هر روز تعدادی از آنها را به قتل برسانند. سوروس علیرغم این که بوش تز توسعه دموکراسی در خاورمیانه جدید را مطرح می‌کند، تنها دلیل حمله به عراق را دستیابی به انرژی (نفت) و حفظ موجودیت اسراییل می‌داند و گفتنی است در تأیید دیدگاه جورج سوروس، آقای بوش در مبارزات انتخاباتی خود، اولویت اول منافع ملی امریکا را “تأمین امنیت و عرضه نفت در خلیج‌فارس” و اولویت دوم را “حفظ موجودیت اسراییل” اعلام کرده است.

آقای وولفوویتز، طراح جنگ عراق، در برابر این سوال گزارشگر تایم (۱۰ می ۲۰۰۳ ـ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۲) که “چرا در مقایسه با یک کشور اتمی، مانند کره‌شمالی با عراق که سلاح کشتارجمعی ندارد، عراق برای جنگ انتخاب شد؟” صراحتاً گفت: “بگذارید نگاه درستی به آن قضیه بیندازیم؛ مهم‌ترین تفاوت در برخورد بین کره‌شمالی و عراق این است که به لحاظ اقتصادی، درواقع انتخابی جز عراق نداشتیم، زیرا عراق بر روی دریایی از نفت شناور است” و همین آقای وولفوویتز علیرغم تبلیغ دموکراسی ـ به نقل از جورج سوروس ـ با ژنرال‌های ترکیه ملاقات کرده و از آنها می‌خواهد که مقاومت مجلس مردمی و دموکراتیک ترکیه را درهم شکنند.

به نظر سوروس آنچه پیروز شد جنگ نبود، بلکه ترمینولوژی جنگ بود. وی معتقد است نه‌تنها بوش باید از کاخ‌سفید بیرون رود، بلکه باید دکترین و ایدئولوگ‌های “سلطه مطلق” امریکا از وزارت‌دفاع کنار گذاشته شوند.

وی در دیدگاه‌های خود عناصر تشکیل‌دهنده دکترین بوش را چنین برمی‌شمارد:

۱ـ جنگ پیشگیرانه و اقدام یکجانبه

۲ـ حفظ برتری مطلق نظامی و اعمال آن به هر شیوه

۳ـ کاربرد سلاح‌های هسته‌ای تاکتیکی (به‌جای بازدارندگی)

۴ـ حقانیت زور و قدرت

۵ـ هر که با ما نیست بر ماست، ما بر صواب هستیم و دیگران بر خطا

۶ـ برقراری دموکراسی در عراق و خاورمیانه با زور

۷ـ ایجاد فضای میهن‌پرستانه افراطی در امریکا تا آنجا که هرگونه انتقاد به‌معنای خیانت به کشور شمرده می‌شود.

۸ـ “محافظه‌کار جدید” ترکیبی است از بنیادگرای مذهبی و بنیادگرای بازار و به عبارتی ائتلافی ناپاک بین شرکت‌های بزرگ که آیزنهاور این پدیده را ائتلافی نظامی ـ صنعتی نامید.

۹ـ انتصاب ایدئولوگ‌های جناح راست به‌عنوان قاضی دادگستری توسط رئیس‌جمهور بوش

۱۰ـ در راستای اولویت‌ها، اتحاد با رژیم‌های سرکوبگر، نظیر ازبکستان، ترکمنستان، پاکستان و ژنرال‌‌های ترکیه

۱۱ـ کاهش معیارهای جامعه باز در دوره ریاست‌جمهوری بوش

۱۲ـ لغو پیمان کیوتو که منجر به تخریب محیط‌زیست می‌شود.

۱۳ـ نپذیرفتن دادگاه جنایت جنگی برای امریکایی‌ها

۱۴ـ با انتخاب بوش، به ریاست‌جمهوری، گروهی از ایدئولوگ‌ها حاکم شدند که به تعقیب هدف سلطه امریکا با روش‌های نظامی اعتقاد داشته و دنیا را به تبعیت کورکورانه خود می‌خوانند که این، هم به زیان دنیا و هم به زیان امریکاست.

جورج سوروس با الهام از آموزه‌های کارل پوپر در یک تحلیل نهایی، اصلی‌ترین نقیصه محافظه‌کاران جدید را در رو‌ش‌های علمی قرن ۱۹ می‌داند. این روش‌های سه‌گانه که مثلثی را تشکیل می‌دهند، عبارتند از:

الف) نظریه تنازع بقای داروین، که جورج سوروس براساس آن محافظه‌کاری جدید را “داروینیزم اجتماعی” می‌نامد و حتی جمله جورج اورول در قلعه حیوانات را به یاد می‌آورد که “همه حیوانات برابرند ولی برخی حیوانات برابرترند.”

ب) نظریه مارکسیسم بر این اساس که زیربنا تعیین‌کننده روبناست؛ روبرت کاگان ـ نظریه‌پرداز نئوکان ـ می‌گوید: اروپا از آنجا که ضعیف است به همکاری دیگران نیاز دارد ولی امریکا که به لحاظ اقتصادی و نظامی قوی است، چنین نیازی ندارد.

ج ) نظریه اقتصاددان‌های کلاسیک قرن نوزده که براساس آن، “منافع مادی بی‌حد و حصر، موجب پیدایش نقطه تعادل می‌شود.”

آقای سوروس معتقد است که جنگ امریکا با عراق به رادیکال‌ترشدن مسلمان‌ها می‌انجامد. در این رویارویی بین اسلام و امریکا، اسلام پیروز است، چرا که مسلمانان از مرگ نمی‌هراسند.

از آنجا که امریکا با ویژگی‌های فوق در کشور عراق و همسایگی ما حضور پیدا کرده، بنابراین شناخت آن یک امر راهبردی می‌باشد.

آقای سوروس این تحقیقات خود را در کتابی(The Bubble of American Supremacy) جمع‌آوری کرده که پرفروش‌ترین کتاب امریکا پس از حمله به عراق بوده است. مهندس لطف‌الله میثمی، این کتاب سوروس را یک اثر راهبردی تشخیص داده و به همین دلیل آن را به‌نام “رویای برتری امریکایی” ترجمه کرده و آن را به ملت‌های ایران و عراق تقدیم نموده است، با این امید که گام کوچکی درجهت بالابردن دانش راهبردی، شناخت امریکا و جناح‌های حاکم بر آن، برداشته باشد.

این پیشگفتار روح‌یابی و تلخیص کتاب می‌باشد، لذا بجاست نقد و بررسی کامل کتاب مورد توجه قرار گیرد.

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط