بدون دیدگاه

قطاری که از ایران به امریکا رسید

مهدی فخرزاده

خیزش دانشجویان امریکایی علیه جنایت در غزه، این روزها چشم‌های جهان را به خود خیره نگه ‌داشته است. ماجرا آن‌قدر برای همه جذاب شده که در ویدئوی وایرال‌شده این روزها کارشناس امور دینی صدا و سیما نیز وقتی می‌خواهد درباره مکتب امام صادق(ع) صحبت کند، دانشجویان امریکا را به‏عنوان اعضای مکتب امام صادق(ع) معرفی می‌کند. این در حالی است در دانشگاه‌های کشوری که خود را مهم‌ترین مبلغ مکتب امام صادق(ع) می‌داند و دانشگاهی به نام امام صادق(ع) دارد، به‌جز مانورهای نهادهای حاکمیتی چندان خبری از حمایت مردمی از فلسطین نیست. گویی آرمان فلسطین دچار نوعی هجرت شده است. حالا امریکا و دانشجویان آن، آخرین مقصد قطار حامل «آرمان فلسطین» هستند.

دفاع از فلسطین از زمان اشغال آن، در ایران همیشه جریانی جدی داشته است؛ البته در ابتدای تشکیل دولت اسرائیل، نزاع‌هایی بین روشنفکران در برخورد با اسرائیل وجود داشت. مقاله معروف دکتر شریعتی در مجله فردوسی در پاسخ به ستایش داریوش آشوری از اسرائیل و جدال بین توده‌ای‌ها و فدایی‌ها (باقر مؤمنی و علی کشتگر) بر سر نوع مواجهه با مسئله فلسطین در آن روزها یا رویکرد هیجانی جلال آل‌احمد در مواجهه با اسرائیل در ابتدای ایجاد این کشور جعلی، جالب‌توجه است. پهلوی دوم هرچند در آغاز مسیر مخالفت‌هایی با اسرائیل داشت، اما به‌مرور روابط دوستانه‌ای با آن‌ها برقرار کرد و پس از ترکیه، ایران دومین کشور مسلمان بود که با اسرائیل روابطی داشت. شاه، علی‌رغم رابطه‌ای که با اسرائیل داشت، رسمیت‎بخشی به روابط خود را مشروط به شروطی مانند به رسمیت‎شناسی فلسطین توسط اسرائیل کرده بود. هرچند شاه نان بسیاری از تنور جنگ اعراب و اسرائیل خورده بود، اما هیچ‌گاه این جسارت را پیدا نکرد که روابط خود با اسرائیل را رسمیت بخشد و همان ارتباط نیم‌بند شاه و اسرائیل، یکی از پاشنه‎آشیل‎های شاه در مواجهه با انقلاب بود. نانی که شاه از تنور اشغال فلسطین و کشتار فلسطینیان بیرون آورده بود، هم بسیار دندان‌گیر و زیاد بود، هم گلوگیر شد و به روایت بسیاری از کارشناسان یکی از عوامل سقوط شاه شد. به‌ هر حال نشانه‌ها حاکی از وجود حس ناخوشایند جامعه ایران نسبت به اسرائیل است.

انقلاب ایران با آرمان‌های فلسطین گره خورده بود. بسیاری از مبارزان با پهلوی، در فلسطین آموزش‌هایی دیده بودند. به‌ویژه جنبش فتح و عرفات برای مبارزان ایرانی بسیار جذاب بود. با آغاز جنگ ایران و عراق، بسیاری از جنبش‌های فلسطین، حامی هم‌نژاد خود، صدام، را به ایران ترجیح دادند اما آرمان فلسطین که با انقلاب در دل‌های مردم ایران رشد بسیاری کرده بود، همچنان در ایران دلبری می‌کرد.

از ابتکارهای نخستین دولت انقلاب ایران، دولت مهندس بازرگان، و با پیشنهاد ابراهیم یزدی، آخرین جمعه ماه رمضان به‌عنوان «روز قدس» انتخاب شد و در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر در این روز تظاهرات به نفع فلسطین برگزار می‎شود. در ایران این تظاهرات با تبلیغات و هزینه دولت انجام می‌گیرد.

در امریکا روند به‌گونه‌ای دیگر بوده است. میرشامیر، در کتاب ارزشمند لابی اسرائیل و سیاست خارجی امریکا که چندین بار در ایران ترجمه شده است، توضیح می‎دهد چگونه دولت‎های مختلف در امریکا با کمک رسانه انواع توجیه‌ها را برای حمایت از اسرائیل می‌ساختند. یکی از افسانه‌هایی که همیشه در گوش مردم امریکا خوانده می‌شد این بود که یهودیان که در جنگ جهانی دوم تحت ستم و جنایت قرار گرفته بودند، تصمیم گرفتند به سرزمین خود برگردند و «اعراب بدکردار» و «جنگ‌طلب» این «اسرائیلی‌های شرافتمند» و «صلح‌خواه» را آزار می‌دهند و دولت امریکا باید از یهودیان مظلوم اسرائیل حمایت کند. دولتی که سیاستمداران امریکا آن را صلح‌خواه معرفی می‌کردند، به روایت میرشایمر در دو سال اول انتفاضه اول بین ۶۵۰۰ تا ۸۵۰۰ کودک کشته بود که «سازمان نجات کودکان» در گزارشی مدعی شد به بیشتر آن‌ها شلیک مستقیم شده و ۲۰ درصد از این کودکان از چند ناحیه مورد شلیک مستقیم قرار گرفته‌اند. حدود ۱۵ درصد از این کودکان کمتر از ده سال داشته‌اند.

درواقع امریکا با استفاده از قدرت رسانه، توانست مدت‌های طولانی مردم را با استدلال‌های اخلاقی و راهبردی به این نتیجه برساند که با هزینه‎های بسیار از اسرائیل حمایت کند. حنای امریکایی بر فاشیسم اسرائیل به‌مرور رنگ باخت و با جنگ غزه و جنایات جنگی فجیع اسرائیل، نخبگان و نسل‎های نو در امریکا بیشتر متوجه ماهیت واقعی رژیم اسرائیل شدند. ضمن اینکه اسرائیل نیز اهمیت راهبردی سابق خود برای شرکایش را از دست داده است. همه این‌ها منتهی به تغییر پارادایم فکری نسل‎های نو نسبت به مسئله فلسطین شد. آنچه امروز در دانشگاه‌های امریکا و بسیاری از کشورهای حامی اسرائیل می‌بینیم، تأثیر تغییر پارادایم فکری در دانشجویان و نسل‌های نوست. درواقع می‌توان گفت مقاومت فلسطین، بر قدرت رسانه‌ای امریکا فائق آمد. به قول آنجلا دیویس، پژوهشگر امریکایی، در گفت‎وگو با شبکه الجزیره، مسئله فلسطین امروزه کاغذ تورنسل نمایش‎دهنده اخلاق در جهان است. این جنبش رنگین‌کمانی و گسترده است. طیف‌های مختلف از مردم در آن مشارکت دارند و این بار تنها نخبگان نیستند که نسبت به جنایات اسرائیل واقف شده‎اند. روزگاری گفته می‌شد نقد سیاست‌های اسرائیل، در امریکا سخت‌تر از خود اسرائیل است. امروز هژمونی اسرائیل در امریکا و غرب فرو ریخته است و این اتفاق نتیجه مقاومت و هزینه‌های فراوان مردم فلسطین است.

در ایران ماجرا به گونه‌ای دیگر رقم خورد. بخش بزرگی از فضای عمومی جامعه، حداقل در شهرهای بزرگ، نسبت به جنایات اسرائیل در فلسطین و غزه بی‎تفاوت هستند. تجمع‌هایی که در این دوران برگزار شده است، نشان می‌دهد که یک تیپ خاص فکری با ظاهر و باطن بسیار نزدیک به هم در این تجمعات شرکت می‌کنند. تلاش حکومت برای به عرصه آوردن دانشگاه‎ها در ایران، چندان جوابی نداد و فضا در دانشگاه هم سرد است. چرا در ایران که این همه سال، خود را حامی فلسطین و حامل آرمان فلسطین دانسته است، وضعیت این‌گونه شده است؟ چرا نخبگان و دانشگاهیان نسبت به مسئله فلسطین حساسیت ندارند و به قول آنجلا دیویس در این آزمون اخلاقی سربلند نیستند؟

دلایل مختلفی برای این وضعیت می‌توان برشمرد که به برخی از آن‌ها اشاره می‎کنم.

از آغاز انقلاب تاکنون، جریان امنیتی تلاش کرده است در دانشگاه (و البته به شکل دیگری در جامعه) متشکل بودن را سرکوب کند. شهروند دنیای مدرن نیازمند کار جمعی است. نهادهای دانشجویی، زمینه‎ساز کار جمعی بودند و چنین وضعیتی به افزایش احساس مسئولیت افراد کمک می‌کند.

تجربه دانشگاه پس از فضای خاص دهه ۶۰، به فضای باز نسبی دوران خاتمی رسید. هنوز دو سال از دولت خاتمی و تجربه کنشگری دانشگاه نگذشته بود که نهادهای خودسر آن روزگار و گازانبر به دستان، به دانشگاه حمله کردند. از سال ۷۸ فضای دانشگاه متشنج شد و این تشنج تا آخر دوران خاتمی ادامه داشت و به دست احمدی‌نژاد افتاد تا مشکل را از بیخ حل کند و دانشگاه را تبدیل به نهادی سربه‌زیر و حرف‎شنو کند. از زمان احمدی‌نژاد و بعدها همین اواخر در دولت رئیسی، دانشگاه آماج تسویه‌حساب‌های سیاسی و اخراج اساتید و دانشجویان بود. طبیعی است وقتی دانشجو یا استاد قرار است در گفتار آزاد و حتی منتقد باشد، در بدو امر ممکن است نسبت به شرایط داخلی کشور نقد داشته باشد. وقتی این نقادی سرکوب شود، قدرت نقادی دانشگاه نیز از دست می‌رود. از چنین دانشگاهی نمی‌توان انتظار تحرک داشت. دانشجو در این شرایط از عرصه عمومی جامعه رانده می‎شود. از چنین کسی نمی‌توان انتظار کنش اجتماعی داشت. اگر دانشگاه امروز پویا بود، بی‌تردید نسبت به ماجراهایی چون اختلاس کاظم صدیقی واکنش نشان می‌داد و احتمالاً نسبت به ماجرای اسرائیل هم واکنش نشان می‌داد. از یک پیکر زنده واکنش برمی‌آید. نمی‌توان به دانشجو دستور داد که بر فاجعه صدیقی چشم بپوشان و جنایت اسرائیل را ببین. درواقع می‌توان گفت بالندگی دانشگاه در آزادی فضای دانشگاه خواهد بود. جالب آنکه بسیاری از انقلابیون در ابتدای انقلاب حداقل بر آزادی بیان در دانشگاه تأکید داشتند، اما امروز می‎بینیم با ابزار مختلف این آزادی مخدوش شده است.

یکی از ابزار مخدوش شدن آزادی در محیط دانشگاه، موقتی‎سازی وضعیت شغلی استادان دانشگاه است. بسیاری از استادان دانشگاه از امنیت شغلی پایینی برخوردارند. دانشجوی کنشگر در دانشگاهی رشد خواهد کرد که الگوهای کنشگری وجود داشته باشد. استادی که دغدغه معیشت داشته باشد، ممکن است جسارت خود را قربانی معیشت خانواده‌اش کند و در نتیجه الگوی کنشگری در دانشگاه به وجود نمی‌آید.

دیگر دلیلی که می‌توان بر رخوت در دانشگاه‎های ایران برشمرد، وضعیتی است که در مدارس حاکم است. آموزش به‌شدت ایدئولوژی‎زده راه گفت‎وگو با نسل‎های جدید نیست! تنها نتیجه این رفتار، گسست نسل‌های نو از مجموعه ارزشی حاکم بر ساختار مدرسه است. همان‎طور که در امریکا عملکرد نادرست دولت‌ها سرانجام منتهی به گسست ارزشی بین حکومت و جوانان، به‌ویژه دانشجویان شد، به نظر می‌رسد در ایران هم همین اتفاق افتاده است.

دلیل دیگر رقابت سنگین درسی است که نسبت جدی با عبور هدفمند از آموزش رایگان دارد. نتیجه طبیعی کالا شدن آموزش و ورود افسارگسیخته سرمایه به عرصه آموزش، ایجاد رقابت بیشتر برای کسب جایگاه‌های بهتر در دانشگاه یا زندگی است. در چنین ساختاری که به‌نوعی خشونت علیه کودک نیز محسوب می‌شود، کودک باید با تلاش بیشتر بتواند در حوزه‌های مختلف توانمند شود و در تمام آن‌ها نیز گویی قرار است به درجه‎های بالا برسد. نتیجه چنین رویکردی به تعویق افتادن روند جامعه‌پذیری کودک خواهد بود و کودکی که نتوانسته است به موقع جامعه‌پذیر شود، می‌تواند حامل برخی از ویژگی‌های ضد اجتماعی باشد. طبیعی است از دل چنین وضعیتی حمایت از فلسطین به‌سختی بیرون خواهد آمد.

ناعادلانه شدن حوزه آموزش، بخش بزرگی از طبقات را از دانشگاه‌های معتبر دور می‌کند. بسیاری از رشته‌های خوب دانشگاه‌های معتبر در دست طبقات خاص است. این وضعیت نیز می‌تواند به ایجاد دانشگاه نامتعهد دامن بزند.

دلیل مهم دیگر وجود استانداردهای دوگانه در رفتار مسئولان است. می‌توان در داخل به دلایل ناچیز و نادرست جوانان و نوجوانان را مورد تعرض قرار داد و در خارج به جنایات اسرائیل اشاره کرد. در این مدل، ساختار قدرت نه به‌مثابه تسهیلگر که به‌مثابه پدری مقتدر و خشن حضور دارد. او می‌خواهد به ضرب چوب فرزندانش را به راه راست هدایت کند، ولی این الگوی تربیتی منقضی شده است و بسیار پیش از این‌ها ناکارآمدی‎اش به اثبات رسیده است.

به نظر می‌رسد تنها چاره داشتن دانشگاهی کنشگر و با حسگرهایی فعال، بسط بیشتر آزادی در فضای دانشگاه و جامعه و قبض روند کالایی شدن آموزش است. متأسفانه امروز روند واژگونه شده است. دانشگاه و دانشجوی کنشگر حتماً نقاد است و نسبت به فضای جامعه هم نقد خواهد داشت، اما اگر دانشگاه فعال باشد و همه حوزه‎ها ازجمله آموزش عالی ذیل نگاه امنیتی تعریف نشود، آن‌وقت مجبور نخواهیم شد اعضای مکتب امام صادق را از دانشگاه‎های امریکا بیابیم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط