شهریار شفقی
۱ | کــی شعـر تـر انگیزد خاطر که حزیـن باشد | ² | یـک نکته از این معـنی گفتـیم و همین بـاشد |
۲ | از لعـــل تـــو گـر یـابـم انگشـتری زنـهار | ² | صـد ملـک سلیـمــانـم در زیـر نگـین بـاشد |
۳ | غمــناک نبـاید بــود از طـعن حسـود ای دل | ² | شــاید که چو وابـینی خیر تــو در ایـن باشد |
۴ | هـر کو نکند فهمـی زین کلک خیالانگیز | ² | نقـشش به حرام ار خود صورتـگر چیـن باشد |
۵ | جــام می و خون دل هر یک به کـسی دادنـد | ² | در دایـره قسمت اوضــاع چـــــنین باشــد |
۶ | در کـار گـلاب و گل حکـم ازلی این بـــــود | ² | کین شاهـــد بـــازاری وان پردهنشین باشد |
۷ | آن نیست که حافظ را رنـــدی بشد از خاطـر | ² | کیـن سـابقه پیشیــن تا روز پسیــن باشـد |
در خوانشی که از این غزل حافظ میتوان داشت به نکات مهمی برمیخوریم که بسیار قابل تأمل و توجهاند. در توضیح و توجیه این خوانش ابتدا باید تأکید کنم که هدف بهدست آوردن بهترین نکتهها از متن شعر است و نه بهدست آوردن نیت حافظ. چراکه بر اساس بحث مرگ نویسنده[۱] بههیچوجه نمیتوان به نیت نویسنده دست یافت و اگر هم بتوان اصولاً مهم نیست. مهم معنیای است که میتوان از متن بهدست آورد.
برای رسیدن به هدف ابتدا معنی ساده و تفسیر عامیانه/سنتی از هر بیت ارائه خواهد شد، سپس سؤالاتی که بر این تفسیر وارد خواهند بود مطرح میشوند. و بعد در پاسخ به این سؤالات تفسیر دیگری بهدست خواهد آمد. برای جلوگیری از تکرار به شماره ابیات ارجاع داده خواهد شد.
{۱} کِیْ با خاطر غمناک میتوان شعر تر و تازه گفت. تفسیر: کی میتوان شعر شاد گفت اگر انسان غمگین باشد. از معنیای که در این حرف نهفته است همین یک نکته را گفتم. سؤال: معنی و نکته کدام هستند؟
{۲} در معنی کردن این بیت ابتدا باید توجه کرد که در زمان قدیم، اگر کسی میخواست در منطقهای حرکت کند و امنیت داشته باشد، مهری که بهصورت انگشتر بود از حاکم آن منطقه میگرفت تا در مواقع ضروری برای اثبات اینکه از حاکم قول داشتن امنیت گرفته، به دیگران نشان دهد. حال این بیت را به اینگونه میتوان معنی کرد: اگر از لبان تو انگشتری که به من در این اقلیم امنیت میدهد بگیرم، در زیر نگین آن ثروتی عظیم خواهم یافت. سؤال: چرا باید از لبان حاکم انگشتر گرفته شود؟ ربط انگشتری که امنیت فراهم میکند به قسمت من در دنیا چه میتواند باشد؟
در اینجا فراتر از معنی عامیانه میتوان معنی دیگری نیز ارائه داد که چون استعارههای تودرتویی به کار گرفته شده در چند مرحله آن را معنی میکنم: ابتدا اینکه اگر از لبان حاکم انگشتر را میگیرم، پس حاکم معشوق و انگشتر امان است؛ و امان دادن نشان دوست داشتن است. بنابراین معنی بیت فعلاً میشود: اگر از لبان معشوق بشنوم که او نیز مرا دوست دارد، مانند انگشتری زنهاری است که به من در دنیا امان میدهد و در آن برکتهای عظیمی برای من نهفته است. و این جمله را نیز میتوان اینگونه معنی کرد: خدایا اگر بشنوم (متوجه شوم) که مرا دوست داری، (آنگاه نیز متوجه خواهم شد) که در آن برکتهای زیادی در دنیا برای من هست. حال تفسیر نهایی میشود: خدایا هرچه بهعنوان قسمت من در این دنیا به من عطا کنی، در آن برکتهای زیادی برای من هست.
{۳} از طعنه زدن حسود به وضعیت خود غمگین مباش. شاید که اگر وضعیتت را خوب بررسی کنی خوبی تو در همین وضعیت باشد. تفسیر: هر چه خداوند به تو داده راضی باش.
{۴} هر که راز این قلمی که نقشهای خیالانگیز میکشد نفهمد، حتی اگر خود نقاش ماهری باشد، نقاشیهایش ارزشی ندارند. تفسیر: اگر راز این قلم خیالانگیز که تقدیر هر کس را میکشد/مینویسد نفهمی، یعنی اگر راز تقدیر انسان را نفهمی، هر چه هم فیلسوف ماهری باشی، باز تفاسیرت ارزشی ندارند. سؤال: راز تقدیر چیست؟ آیا منظور چرایی تقدیر هر فرد است، یا چرایی تقدیر بهعنوان تقدیر؟
{۵} اگر به هر کسی امکانات زیاد یا کم در زندگی داده شود به دلیل قسمت او در زندگی است. تفسیر: قسمت یا تقدیر هر کس ممکن است زندگی پرمشقت یا زندگی راحت باشد؛ و تقدیر یعنی همین.
{۶} خداوند چنین تصمیم گرفته است که گلاب در بازار نمایان باشد و گل در عوض در نهان باشد[۲]. یعنی چون گلاب را از گل میگیرند، گل اصل است و گلاب فرع. تفسیر: مردم اصل را نمیبینند و فقط فرع را میبینند. سؤال: ربط این بیت به دیگر ابیات چیست؟
{۷} حافظ در گفتن این غزل هنوز رند است. تفسیر: شما هم ظاهر را نبینید، حافظ هنوز رند است، یعنی چیزی به رندی میگوید که در پشت آن حقیقت دیگری است. سؤال: این حقیقت دیگر چیست؟
=—————————–=
بر اساس این تفسیر عامیانه/سنتی/ساده ابیات {۲} تا {۵} کلاً در توجیه قسمت و تقدیر انساناند. یعنی هر انسانی تقدیری دارد که در مقایسه با تقدیر دیگران به نظر عادلانه نیست، ولی اگر دقیق در مورد آن فکر کند متوجه میشود که خیرش در همان است. در پاسخ به سؤالی که در مورد {۲} مطرح شد، میتوان گفت که تقدیری که خداوند میدهد چنان پربرکت است که نهتنها امنیت مرا در دنیا فراهم میکند که خارج از انتظارم «صد ملک سلیمان» هم نصیبم میکند.
این تفسیر اما نمیتواند ابیات {۱}، {۶} و {۷} را به صورتی منسجم به بحث تقدیر ربط دهد و از این نظر این سه بیت را باید اضافی بدانیم که ربطِ معنایی با دیگر ابیات ندارند. بعلاوه، این تفسیر/توضیح از تقدیر نوعی انفعال را القا میکند. در اینجا {۴} فقط اشاره میکند که مقوله تقدیر انسان، یعنی اینکه هر کس تقدیری دارد که به نظر ناعادلانه است ولی در حقیقت نیست، رازی بنیادی ولی قابلفهم است؛ اما هیچ توضیحی برای فهم آن نمیدهد.
از آنجا که بیشتر ابیات این غزل در مورد قسمت و تقدیر است میتوان گفت که هدف کل غزل (بیتِ شماره ) {۳} است. البته حافظ در این غزل هیچ اشارهای به معضل تقدیر نمیکند. منظور این است که مفهوم تقدیر خودش تناقضآلود و جزو تناقضات بنیادی فلسفه در کنار مقولات جبر/اختیار و خیر/شر قرار دارد. در این دوگانههای متناقض هر قسمت را که انتخاب کنیم به تناقض برمیخوریم. برای نمونه در مورد خود تقدیر، اگر انسان را آزاد فرض کنیم و تقدیر را واقعی ندانیم، تناهی انسان را نمیتوانیم نادیده بگیریم؛ و اگر انسان را زندانی تقدیر بدانیم، آنگاه خیر و شر بیمعنی میشوند. آنچه حافظ تأکید میکند این است که تقدیر وجود دارد و به نظر هم ناعادلانه میآید، ولی با دقت در وضعیت خود متوجه میشویم که خیر ما در آن است. اما آیا واقعاً با صِرف دقت در وضعیت خود آن را به خیر برای خود تبدیل میکنیم؟ یا اینکه خیر را دیدن، مستلزم خلق آن خیر با ایجاد امکانات نو است؟…
اما آیا اینکه اگر تقدیر من هر چه باشد خیر من در آن است و باید آن را تائید کنم (غمناک نباید بود …) بدین معنی نیست که ۱) منظور از تقدیر وضعیتی است که در آن قرار میگیرم نه آنچه من انجام میدهم، و بنابراین حافظ دعوت به واکاوی میکند؟ و ۲) با بررسی امکانات پیش رو راهی را که خیر من در آن است پیدا خواهم کرد؟ در اینجا باید به منطق «هر» دقت کرد. اگر «تقدیر من هر چه باشد، خیر من در آن است» یعنی تقدیر در اساس مهم نیست! پس مهم چیست؟ مهم و آنچه تعیینکننده است رویارویی من با مشکلات پیش رویم است. یعنی وضعیت من مهم نیست بلکه خود من مهم هستم! مثالی بزنم: مربی ورزشی برای تقویت دانشآموزان مسابقهای را در رسیدن به قله کوهی که نزدیک مدرسه است ترتیب میدهد که طبق آن هر که زودتر به قله برسد بهترین نمره را خواهد گرفت. یکی از دانشآموزان که آقازادگی را از پدرش آموخته از تلهکابین برای رسیدن به قله استفاده میکند و خود را به قله میرساند و برنده میشود. حال باید پرسید که هدف حقیقی این مسابقه چه بوده است؟ آیا هدف رسیدن به قله با هر وسیلهای بوده، و یا کوشش در رفتن از کوه به بالا تا بدن قویتر شود؟ واضح است که دومی؛ ولی آنچه واضح نیست این است که بالا رفتن از کوه بدون استفاده از وسایل کمکی، جایگزین ندارد. راه زندگی نیز چنین است؛ جایگزینی ندارد. تقدیر خوب و بد نیز معنی ندارد. این رویارویی با تقدیر است که میتواند خوب یا بد باشد. اگر تقدیرم را تائید کردم و امکاناتی برای بهتر شدن برای خود خلق کردم، رویارویی من خوب بوده است. نیچه این تائید را عشق به تقدیر (amor fati) مینامد: تائید حیات به هر صورت که باشد؛ و در این تائید است که انسان در نسبت مستقیم با وضعیت خاص خود، خود را میآفریند.
اما ربط {۱} به بقیه غزل چیست؟ در نظر اول میگوید که با خاطر شاد (غیرحزین) میتوان شعر تازه گفت. اما اگر خاطر را برابر «روحیه» بگیریم، شعر را برابر «معنی» بگیریم و تازه را برابر «نو»، آنگاه {۱} به ما میگوید: روحیه شاد معنی خلق میکند. اما «شاد» اینجا زیاد گویای وضعیت روحیه که درخور رویارویی با تقدیر باشد نیست. مفهوم مناسبتر صفت تائید کننده است[۳]. یعنی: روحیه تائید کننده، معنی خلق میکند. اما اگر در سطح روحیه، که طبق نظر نیچه و هایدگر، هستیِ بنیادیِ انسان است، صحبت میکنیم، دیگر این معنی نیست که خلق میشود بلکه خود انسان است که خلق میشود. یعنی «شعر» در {۱} نماد انسان است: روحیه تائید کننده، خود را (انسان را) خلق میکند. با این تفسیر ربط {۱} با هدف شعر مشخص میشود. با تائید تقدیر است که انسان خود را خلق میکند. اما مصرع دوم {۱} چه ربطی دارد؟[۴] ابتدا بهنظر میآید که میخواهد بگوید نکات زیادی در مصرع اول هست که من فقط یک نکتهاش را گفتم. در اینجا سؤال پیش میآید که مصرع اول معنی است یا نکته؟ اگر معنی را برابر تفسیر مصرع اول بگیریم (یعنی: روحیه تائید کننده، خود را خلق میکند)، آنگاه نکته را میتوان برابر این مفهوم/مسئله بنیادی گرفت که فقط روحیه تأییدکننده میتواند خود را خلق کند و جایگزینی برای این کار نیست. در این صورت «همین باشد» دقیقاً یعنی جایگزینی نیست. این نشان از ضرورت درونماندگاری (Immanence) در خلق و ارتقاء روح است. به عبارت دیگر، روحیه را نمیتوان توضیح داد، باید داشته باشی، یا بهتر، باید باشی.
با این تفسیر میتوان گفت که مهمترین بیت این شعر همین {۱} است.
تا اینجا ربط {۱} تا {۵} به هم مشخص شد؛ میماند ربط {۶} و {۷} به آنها.
تفسیر عامیانه {۶} چنانکه گفتم این بود که مردم اصل را نمیبینند و فقط فرع را میبینند. ممکن است گفته شود که همین تفسیر را میتوان به مقوله تقدیر که هدف کل غزل است ربط داد، چراکه مردم عموماً بهصورت سطحی وضعیت خود را میبینند و در آن تعمق نمیکنند تا متوجه خیر خود در آن شوند. این درست است ولی چرا باید این عدم توجه حکم ازلی باشد؟ بنابراین باید به دنبال تفسیر دیگری بود.
گل اصل است و گلاب که از آن گرفته میشود فرع. گلاب را در بازار میفروشند، بازار حیطه تعاملات روزمره انسانهاست. اما گل را بدون گلاب نمیتوان شناخت. گل را فقط از طریق و با واسطه گلاب میتوان شناخت. و این حکم ازلی است: حقیقت را مستقیم نمیتوان شناخت/بود؛ فقط با واسطه و نامستقیم میتوان بدان رسید. در نگاهی دینی این بدین معنی است که بدون واسطه دنیا به سمت خداوند نمیتوان رفت: بهطور غیرمستقیم[۵].
حال {۷} را هم میتوان چنین تفسیر کرد که حافظ نیز با رندی یعنی نامستقیم، کل این حقیقت را دارد به ما میگوید. با واسطه چه چیزی؟ با شعر.
بنابراین گرچه هدف کل شعر {۳} است، و مهمترین بیت آن {۱}، ولی عمیقترین بیت {۶} است.
© شهریار شفقی ۰۷/۰۱/۱۳۹۸ تمام حقوق محفوظ
Shafaghi@ hotmail. com
[۱] برای توضیحی مختصر در مورد مرگ نویسنده، ر.ک. «آب کم جو تشنگی آور بهدست: اگر نیچه و هایدگر مثنوی میخواندند» در چشمانداز ایران، شماره ۸۸، از همین نویسنده.
[۲] بعضی این بیت را چنین معنی کردهاند که گل در بازار است و گلاب پردهنشین. این خوانش درستی نیست، چون آنگاه گلاب اصل میشود و گل فرع، که درست نمیتواند باشد چون اصل از فرع بهدست نمیآید.
[۳] اگر نمود شادی را خنده بگیریم، شاید بتوان گفت که نمود تأیید کردن حیات تبسم است؛ تبسمی که فقط در لبها متجسم نمیشود بلکه چهره و کل کالبد را دربر میگیرد.
[۴] بعضی مخاطب این غزل را شاه شجاع میدانند، که حافظ بر اساس داستان عَبید بن الاَبرَص اسدی از گفتن بیشتر امتناع کرده است. چنانکه گفته شد نیت حافظ برای تفسیری که به دنبال آن هستیم بههیچوجه مهم نیست.
[۵] برای توضیحی بیشتر ر.ک. «مبانی فلسفی “اصلاحگری”» در چشمانداز ایران، شماره ۲۵، از همین نویسنده.