بدون دیدگاه

ماجرای غمبار نفت ایران از نگاه جک استراو

حسین رفیعی
 بیست‌وسوم مهرماه ۱۳۳۱ یک روز تاریخی و ملی برای ایرانیان است. وقتی دولت انگلیس از تهدید و تحریم و آرایش جنگی در خلیج فارس راه به جایی نبرد، در شورای امنیت از دولت دکتر مصدق شکایت کرد. با این امید که این شورا علیه دکتر مصدق قطعنامه صادر کرده و به نفع انگلیس رأی بدهد. دکتر مصدق تصمیم گرفت خود در این شورا به دفاع از حق ایران بپردازد. با تعدادی از همراهان که هرکدام در رشته‌ای کارشناس بودند به امریکا رفت و با استدلال‌های قوی، اقدامات شرکت نفت انگلیس و ایران را محکوم کرد. درنتیجه علی‌رغم تلاش‌های زیرکانه دولت انگلیس، شورای امنیت صلاحیت خودش را در رسیدگی به این پرونده رد کرد و به نفع دکتر مصدق رأی داد. این پیروزی برای ایرانیان که سال‌های مدیدی شاهد غارت منابعشان توسط انگلیس و تحقیر و سرکوب توسط عوامل آن بودند، بسیار خوشحال‌کننده بود، اما دولتمردان انگلیس دست از رویه استعماری خود برنداشتند و برای سرنگونی دکتر مصدق از طریق کودتا شروع به برنامه‌ریزی کرده و سال بعد به مقصد خود رسیدند. با اینکه این کودتا در تمام سال‌های سلطنت پهلوی، قیام ملی نامیده شد و مورد تجلیل قرار گرفت و از آن زمان تاکنون شایعات و تبلیغات منفی بسیاری علیه دکتر مصدق در جریان است، اما از آنجا که حقیقت جان‌سخت و ماندنی است، امروز از زبان مقامات انگلیس این حقایق بازگو می‌شود. متن زیر چکیده‌ای درباره سیر ملی شدن نفت از کتاب کار کار انگلیسی‌هاست نوشته جک استراو وزیر خارجه انگلیس از ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ است که در ۱۳۹۸ در ایران ترجمه و منتشر شد. در شماره گذشته چشم‌انداز، کودتای ۱۳۳۲ با استناد به همین کتاب کالبدشکافی شد.
****
نفت، کعبه آمال پادشاهان قاجار

ناصرالدین شاه در ۱۸۹۵ (۱۲۷۴)، امتیاز اکتشاف منابع و معادن سراسر خاک ایران را به پزشک شخصی خود ژوزف دزیره تولوزان[۱] فرانسوی واگذار کرد. در پشت پرده، یک معدن‌یاب کارکشته به نام ژاک دومورگان[۲] در کار بود که همه ایران را در پی نفت گشته بود و اطلاعات دقیقی داشت. با مرگ ناصرالدین شاه، ادامه کار متوقف شد. بعداً مظفرالدین شاه در سال ۱۹۰۰(۱۲۷۹)، مخفیانه ژنرالی فرانسوی به نام آنتوان کیتابجی را به پاریس فرستاد که سرمایه‌گذار پیدا کند تا اکتشافات نفت پیگیری شود. کیتابجی با دومورگان و نماینده قدیم رویتر و ادوارد کات،[۳] که رفیق صمیمی «هنری دراموند ولف» بود، همگی در پاریس جمع شدند. حال وولف باید سرمایه‌گذار پیدا می‌کرد. سر و کله ویلیام ناکس دارسی[۴] پیدا شد.

سلطه شصت‌ساله

دارسی در ۱۹۰۱ نمایندگان خود را به دربار ایران فرستاد که مذاکره کنند. نماینده دارسی در معیت آرتور هاردینگ، وزیرمختار بریتانیا به تهران رسید و رشوه ۵ هزار پوندی به شاه تقدیم کرد. قرارداد در ۲۸ مه ‌۱۹۰۱ (۲۶ اردیبهشت‌ماه ۱۲۸۰) امضا شد. همه متن تفاهم‌نامه به یک برگ هم نرسید اما دست روس‌ها کوتاه ماند. طبق این قرارداد ۲۰ هزار پوند نقد به شخص شاه می‌دادند و قرار شده بود که ۲۰ هزار پوند دیگر هم (معادل ۱۶ درصد سود خالص سالانه) به او بپردازند. دارسی به مدت شصت سال بر تمامی سه‌چهارم خاک ایران (سهم روس‌ها را به‌دقت جدا گذاشته بودند) تسلط داشت.

در حوالی آتشکده‌ای در مسجدسلیمان در سال ۱۹۰۸ (۱۲۸۷) نخستین چاه به نفت رسید که منطقه قلمرو ایل بختیاری بود و مستقل از دولت مرکزی. رشوه جواب داد. جاده‌ها را کشیدند و ۲۳۰ کیلومتر لوله‌گذاری کردند تا آبادان مرکز پالایش نفت باشد. در این مرحله فرماندهان نیروی دریایی انگلیس آمدند که شرکت را یک‌جا بخرند. این رویکرد به این دلیل بود که سوخت کشتی‌ها از زغال‌سنگ به نفت جهت گرفته بود و نفت ایران پاسخ این روند بود.

ورود دولت انگلیس به شرکت

عملیات تبدیل سوخت کشتی‌ها از زغال‌سنگ به نفت سرعت گرفت. وینستون چرچیل[۵] فرمانده نیروی دریایی بریتانیا مصوبه ملی کردن «شرکت نفت ایران و انگلستان» را از مجلس عوام گرفت. در ژوئن ۱۹۱۴، دو ماه پیش از شروع جنگ جهانی اول. طبق این قانون ۵۱ درصد سهام «شرکت نفت ایران و انگلستان» را دولت بریتانیا در اختیار گرفت تا ۲/۲ میلیون پوند (معادل ۲۵۰ میلیون پوند حال) در این شرکت سرمایه‌گذاری کند. دو مدیر دولتی به ساختار مدیریت شرکت اضافه شد که حق اعمال‌نظر در مورد مسائل اقتصادی و بازار را نداشتند ولی اگر موردی دولتی در میان می‌آمد حکم قطعی با آن‌ها بود.

قرارداد سرّی تنظیم شد که نیروی دریایی بریتانیا به مدت بیست سال سوخت کشتی‌های خود را با قیمت مشخص و ثابت دریافت کند و سهمی هم از سود ناخالص ببرد، پیش از آنکه شاه ایران ۱۶ درصدش را بردارد.

پس از جنگ جهانی و اشغال ایران

در نهم سپتامبر ۱۹۴۵ (۱۸ شهریور ۱۳۲۴)، یک هفته پس از تسلیم ژاپن و پایان جنگ دوم جهانی، دولت ایران با استناد به تفاهم‌نامه ۱۹۴۲، مهلت شش‌ماهه تخلیه ایران را به اشغالگران ابلاغ کرد. نیروهای امریکایی و بریتانیایی تا مارس ۱۹۴۶ (اسفندماه ۱۳۲۴)، همگی از ایران رفتند، اما شوروی چیز دیگری در سر داشت.

استالین در هراس از ضعف صنعت نفت کشورش (که در سال ۱۹۴۶ حدود ۶۰ درصد نسبت به سال ۱۹۴۱ پسرفت کرده بود)، مدعی شد که خرابکارهای ایرانی قصد آسیب رساندن به شوروی را دارند. او گفته بود که: «هر ایرانی خطرناک است، حتی اگر فقط کبریتی در دست داشته باشد». با این زمینه نگرانی از منابع نفت باکو، نیروهای خود را در شمال ایران نگهداشت.

در نوامبر ۱۹۴۵ (۱۳۲۴) حزب توده با همدستی شوروی کودتا کرد و «حکومت خودمختار آذربایجان» را بنیاد گذاشت.

شوروی می‌خواست حکومت خودمختار آذربایجان به رسمیت شناخته شود و یک شرکت نفتی مشترک احداث شود که ۵۱ درصد سهام آن در اختیار آن‌ها باشد.

ایران شکایت به شورای امنیت برد. احمد قوام که ژانویه ۱۹۴۶ (دی‌ماه ۱۳۲۴) منصوب شده بود، ایران را پیروز کرد و شوروی مجبور به ترک ایران شد. قوام در مورد نفت شمال توافق ضمنی با استالین کرده بود که باید مجلس ایران آن را تصویب می‌کرد.

کارگران علیه تبعیض

در ژوئیه ۱۹۴۶ (تیرماه ۱۳۲۵) کارگران شرکت نفت دست به اعتصاب زدند و حق داشتند. کارمندان بریتانیایی شرکت نفت که ۲۷۰۰ نفر بودند در شرایط عالی زندگی می‌کردند، برخلاف کارگران ایرانی که ۵۵ هزار نفر بودند و ۱۶۵۰۰ نفرشان اصلاً داخل آمار نبودند و حقوق و مزایای مشخصی نداشتند. این تضادها کارگران ایرانی را به ستوه آورده بود. خانه‌هایشان زاغه بود و برق و آب نداشت و در حلبی‌آبادها پراکنده بودند.

در بریتانیا، حزب کارگر سرکار بود. از ایران خواست که نظم را به آبادان بازگرداند و خودش چند ناو را به کرانه خلیج فارس آورد. یک فوج سرباز هندی هم از بصره به آبادان فرستاد. کابینه بریتانیا از شرکت «نفت ایران و انگلستان» خواست که رفتار بهتری با کارگران ایرانی داشته باشد، شرکت توجه نکرد.

شاه نیرویی را به آبادان فرستاد تا نظم شهر را برقرار کنند. پیش‌تر به تحریک کنسول‌های بریتانیا در مناطق مختلف ایران، شعله‌های پراکنده شورش‌هایی در فارس و خوزستان برافروخته شده بود. فرستادن نیرو به آبادان، نمایش قدرت هم بود. در اوت ۱۹۴۷ هندوستان و پاکستان مستقل شدند و دیگر سربازان هندی در اختیار بریتانیا نبود.

ظهور مصدق

انتخابات مجلس پانزدهم در شرایط آرامی برگزار شد. قوام اکثریت را به دست آورد، ولی مصدق هم به مجلس رفت و قوام نتوانست از آن جلوگیری کند. ۱

* مصدق مرد جسوری بود که ریاست یکی از محبوب‌ترین جنبش‌های تاریخ ایران را به عهده داشت: جبهه ملی. در سال ۱۸۸۲ در خانواده‌ای اشرافی قجری به دنیا آمد. در پانزده‌سالگی صاحب ثروت عظیم پدرش شد. تحصیلات عالی را در اروپا گذارند. در آغاز دو سال در «انستیتوی مطالعات سیاسی پاریس»[۶] درس خوانده و دکترای حقوقش را در سوئیس گرفت.

* نخستین بار در ۱۹۰۶ به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و چون ۲۴ سال داشت به مجلس راهش ندادند (۳۰ سال سن نمایندگی بود). در دهه ۱۹۲۰ به سیاست برگشت. تا مدتی وزیر بود و در ۱۹۲۳ به مجلس رفت. در ۱۹۲۵ یکی از اندک‌شماری بود که علیه رضاخان سخن گفت. به تغییر سلطنت رأی نداد و دیکتاتوری رضاخان را پیش‌بینی کرد.

بعد از به قدرت رسیدن رضاخان از ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۳ منزوی شد و در املاکش عزلت گزید. در ۱۹۴۰ (۱۳۱۹) به زندان بیرجند تبعید شد و رضاشاه قصد جانش کرده بود که اتفاقی نجات پیدا کرد. ضعیف و مریض بود، زخم معده، بی‌خوابی، هیستری و ضعف اعصاب داشت. پس از پنج ماه از تبعید بازگشت با امان‌نامه‌ای که ولیعهد آن را امضا کرده بود.

* اسناد سّری وزارت خارجه بریتانیا او را «همه‌چیز هست الا دولتمرد» و یک «بیگانه‌هراس سالخورده» و «یک سیاستمدار باهوش فریبکار و مردم‌فریبی بی‌لجام» نامیده‌اند. (نقل‌قول‌ها از کتاب روهن باتلر). چه اندازه مقامات بریتانیایی راه خطا رفتند و نفهمیدند او مهم‌ترین سیاستمدار غیرروحانی تمامی قرن بیستم ایران است.

او ابداً بیگانه‌هراس نبود، به ایران و مردمش و آینده‌اش ایمان کامل داشت و ملی‌گرایی تمام‌عیار بود و ایران را با همه گونه‌گونی فرهنگی و مذهبی موجود در آن، یکپارچه می‌پرستید. شکایت داشت که چرا؛ منافع ایران فدای منافع بیگانگان می‌شود. به‌ویژه از شوروی و بریتانیا دل خونی داشت. برخلاف همتایان و هم‌عصران، فریفته وعده‌های رنگین نمی‌شد تا نتوانند او را بخرند و باج به کسی نمی‌داد. فاصله خنده و خشمش یک دم بود. بیشتر کسانی که با او کار کردند، رفتارش برایشان غیرقابل‌تحمل بود.

او عمیقاً از بریتانیا نفرت داشت و شوری عظیم در این حس او را رهبری می‌کرد: به خاطر جایگاه این کشور در زمانه خودش و بعد به خاطر کارهایی که در طول تاریخ با وطنش کرده بود. جلوی قرارداد ۱۹۱۹ تمام‌قد ایستاد، کودتای رضاخان را انگلیسی می‌دانست، قرارداد ۱۹۳۳ با شرکت «نفت ایران و انگلیس» عمیقاً او را برآشفت و فهمید که تا شصت سال دیگر منافع نفت به انگلستان می‌رسد. از همان موقع به فکر ملی کردن نفت بود.

مصوبه‌ای در مجلس پیشنهاد کرده بود که همه قراردادهای خارجی باید به مجلس آورده شود و موقعی که قوام لایحه نفت شوروی را به مجلس آورد فقط ۲ رأی موافق و ۱۲۰ رأی مخالف آورد.

* در دهه ۱۹۴۰ (۱۳۲۰) همه می‌خواستند که قرارداد با بریتانیا از حالت یک‌طرفه خارج شود و بعضی هم ملّی شدن نفت را مطرح می‌کردند. بریتانیای بعد از جنگ را در موضع ضعف، وابسته به امریکا و ورشکسته می‌دیدند.

بین دو جنگ، همدستی فرانسه و بریتانیا دست امریکا را از منابع بین‌النهرین کوتاه نگاهداشت، ولی امریکا در بحرین جای پایی پیداکرده بود و در عربستان از ۱۹۳۸ استخراج نفت را شروع کرده بود.

سه مشکل دولت انگلیس

دولت کارگر در برخورد با بحران نفت ایران سه مشکل داشت:

  1. فرآیند ملی‌سازی منابع قبلاً در بریتانیا آغاز شده بود. ارنست بیوین[۷] وزیر خارجه آن زمان در ۱۹۴۶ به وزیر خزانه‌داری و انرژی نوشت: «چگونه می‌توانم جلوی کسی بایستم که می‌خواهد منابع کشورش را ملی کند؟ ما همین کار را با منابع زغال‌سنگ، برق، راه‌آهن، حمل‌ونقل و فولاد کرده‌ایم و می‌کنیم». مصدق در ۱۹۵۱ به آن‌ها گفت: «خواسته این است که دولت شما باید اجازه دهد ایران همان منافعی را ببرد، اجتماعی و اقتصادی که دولت کارگر در بریتانیای کبیر در پی آن است.»

کسی هشدار «بیوین» را گوش نکرد. در جلسه داخلی وزارت انرژی در مارس ۱۹۵۱ مقامات مسئول اعلام کرده بودند که اگر نفت ایران نباشد، بریتانیا مجبور است ۲۲ میلیون تن محصولات نفتی و ۷ میلیون تن نفت خام خود را از جای دیگر تهیه کند و این یعنی ۲۵۰ میلیون دلار هزینه اضافی. فرمانده نیروی دریایی گفت: ناوگان سلطنتی هر ساله ۸۵ درصد سوخت خود را از ایران تأمین می‌کند یعنی ۲ میلیون تن.

  1. مشکل دوم بریتانیا، شیوه مدیریت و برخورد شرکت در ایران بود. چرچیل در ۱۹۴۱ تقریباً این شرکت را ملی اعلام کرده بود، هنوز دولت بریتانیا عمده سهام آن را در اختیار داشت، دو مقام دولتی در هیئت‌مدیره گمارده بودند که در موارد مرتبط با مصالح ملی، حق رأی قاطع داشتند، اما در دیگر مسائل دخالتی نداشتند، همین امر «بیوین» را برآشفت که بنویسد: «این یک شرکت تماماً خصوصی است که برای خودش پایتخت دارد و بساط حکومتی و هیچ اهمیتی به روابط بین ایران و بریتانیا نمی‌دهد. من که وزیر خارجه‌ام هیچ نفوذی در آن ندارم و با وجود سهم بزرگ دولت در آن، حرف مرا هم نمی‌خوانند. تا جایی که من می‌دانم، حرف هیچ‌کس را».

ریاست اجرایی «شرکت نفت ایران و انگلیس» با سر ویلیام فریزر[۸] بود که کریستوفر دوبلگ[۹] در شرح ‌حال درخشانی که در مورد مصدق نوشته او را «خشن و زمخت» توصیف می‌کند و برخی زیردستان، از او هم بدتر بودند. سر فردریک لگت[۱۰] مشاور نیروهای انسانی آن‌ها به وزارت خارجه نوشت که فریزر و هیئت‌مدیره‌اش آدم‌هایی بوده‌اند: «عاجز، کوته‌فکر، ایرادگیر، بی‌ربط به هم، سردرگم، بی‌بصیرت و تنگ‌نظر». یک مقام رسمی دیگر هم گفته: «فریزر هنوز گمان می‌کند که اختیار همه دنیا را دارد و می‌تواند بدون نظرخواهی از ما و در نظر گرفتن موقعیت، هر چه می‌خواهد بکند.»

آنتونی ایدن که فارسی را خوب حرف می‌زد و در منطقه حضور یافته بود در گزارش خود گفت: «این آدم اصلاً توی هپروت است».

کلمنت آتلی[۱۱] نخست‌وزیر هم در شرح زندگی خود آورده است که شرکت نفت ایران و انگلیس: «برای خودش یک‌جور امپراتوری راه انداخته بود و این عادت هم از سرشان نمی‌افتاد… با همین روال برای خودشان کلی دردسر درست کردند و زخمش به ما هم رسید». ترومن، رئیس‌جمهور امریکا، به فریزر گفت: «تو که مثل یک استثمارگر قرن نوزدهمی».

فریزر یک مدیر روابط عمومی داشت، چیشولم[۱۲] که همیشه اخبار بد شرکت را لاپوشانی می‌کرد و به او نمی‌گفت. از آن آدم‌های «تن‌پرور که عینک یک‌چشمی دارند و همیشه به این تصور آن‌ها دامن می‌زد که در فضای قرن نوزدهم کار می‌کنند و شیوه همان است». این توصیف در گزارش یکی از مقامات دل‌آزرده بریتانیایی دقیقاً ثبت شده است. «همین‌ها بودند که بساط آن امتیاز طلایی برای بریتانیا را درهم پیچیدند».

  1. مشکل سوم بریتانیا خود امریکا بود. امریکا درگیر جدی جنگ سرد بود و کنترل شوروی. جورج مک‌گی[۱۳]

که با دکتر مصدق گفت‎وگو می‌کرد معاون قدرتمند وزارت خارجه بود با سابقه کار در یک شرکت نفتی. دکتر هنری گریدی[۱۴] سفیر امریکا در تهران بود. این دو چهره که ریشه ایرلندی داشتند به گوش ایرانی‌ها رساندند که کشورشان در مورد ملی شدن نفت؛ دیدگاهی مغایر با بریتانیا دارد. این دو، بریتانیایی‌ها را رنجاندند و موریسون گفته بود: «انگار امریکایی‌ها همه جای دنیا مخالف ملی‌سازی هستند، مگر در جاهایی که منافع بریتانیا لطمه می‌خورد». بیوین، پیشنهاد مصالحه داد و گفت سهمی ۵۰-۵۰ که شرکت رد کرد. چیزی که قبلاً امریکایی‌ها در ونزوئلا انجام داده بودند.

در ژوئیه ۱۹۴۹ متممی برای قرارداد مطرح شد که مجلس منحل شد. دوره آن به سر رسید. در نوامبر ۱۹۴۹، هژیر نخست‌وزیر به دست فدائیان اسلام ترور شد.

ملی شدن نفت

در کمیسیون نفت، ملی شدن نفت تصویب شد. واکنش شاه این بود که تلاش کرد جهت آن را منحرف و به مسائل دیگر متوجه سازد و دست در کار آرایش تغییر مجلس برد. در ژانویه ۱۹۵۱ (۱۳۲۹) به سفیر بریتانیا گفته بود که اگر «مجلس به خواسته رزم‌آرا تن ندهد و اصلاحات ارضی، بودجه و مالیات‌های مستغلات را تصویب نکند، مجلس را منحل خواهد کرد». بعد هم گفت: «از آنجا که انتخابات عمومی در شرایط موجود ناممکن است، باید ترتیبی بدهیم که انتخابات تنها در میان آن‌ها که دلسوز کشورند، برگزار شود».

* رزم‌آرا طرح «بیوین» را مطرح کرد. غول نفتی امریکایی آرامکو[۱۵] با این پیش‌شرط با عربستان مذاکره می‌کردند. کوته‌فکر بودند سران شرکت نفت ایران و انگلیس که با امریکایی‌ها تماس گرفتند و درخواست کردند که «مفاد قرارداد شرکت آرامکو و عربستان سرّی اعلام شود… تا آن‌ها بتوانند سر فرصت سر ایرانی‌ها را بکوبند و سهم کمتری به آن‌ها بدهند». رزم‌آرا ۷ مارس ۱۹۵۱ (۱۷ اسفند ۱۳۲۹) در مجلس ختم، ترور شد و یک هفته بعد، مجلس به اتفاق رأی داد که شرکت نفت ایران و انگلیس ملی است. در میانه آوریل سه شهروند انگلیسی در منطقه جنوب کشته شدند. سفیر بریتانیا پیش شاه رفت و از او خواست سید ضیاء را به ایران برگرداند و نخست‌وزیر کند. او، علاء را نخست‌وزیر کرد که هوادار سرسخت امریکا بود. علاء شش هفته سر کار بود و مجلس در ۲۸ آوریل (هشتم اردیبهشت ۱۳۳۰) از مصدق خواست که منصب نخست‌وزیری را بپذیرد.

مصدق طرح ۹ ماده‌ای ملی شدن صنعت نفت را به مجلس برد و شاه هم در دوم ماه مه (۱۲ اردیبهشت) بر آن مهر تأیید زد. در ماه‌های آوریل تا سپتامبر ۱۹۵۱ دولت بریتانیا در کشاکش و تقلای تصویب یا رد برنامه اقدام نظامی علیه ایران بود. نقشه‌های شریر پرشماری برای تسخیر مواضع نفتی شرکت در میان لندنی‌ها دست به دست می‌شد. «عملیات دزد دریایی»، «عملیات کوتوله» از آن جمله بودند. حرکت آونگی از این طرح به آن طرح داشتند. بحث‌های حقوقی هم داغ بود. احتمال عدم حمایت سازمان ملل هم وجود داشت. همکاران موریس از بی‌ارادگی و تعلل و سستی او شکوه داشتند. اتلی هم موریس را جدی نمی‌گرفت و بعداً گفت که گماردن موریسون به وزارت خارجه «اشتباه محض بود».

امریکایی‌ها مخالف اقدام نظامی بودند. اتلی روزی به کابینه‌اش گفت: «بریتانیا در این زمانه نمی‌تواند روابط خود را با امریکا تیره و تار کند، آن هم به چنین دلیلی». امریکا نگران حضور نظامی شوروی در ایران بود که می‌توانست با حمایت حزب توده، همه ایران را بگیرد. لذا نباید به دست آن‌ها بهانه داد.

فریزر گزارش درستی به دولت بریتانیا نمی‌داد. از سال ۱۹۵۰ سود شرکت (حتی بعد از پرداخت سهم سود ایران و بریتانیا) دو برابر شده بود و از ۵/۱۸ میلیون پوند به ۳۴ میلیون پوند رسیده بود و به همین خاطر از پذیرش نمایندگان دولت خود بریتانیا که برای مذاکره در مورد تفاهم‌نامه تازه آمده بودند، خودداری کرد. گزارش مالی سال‌های ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۰ را هم نداده بود.

در ۱۹ سپتامبر ۱۹۵۱ اتلی نخست‌وزیر، اعلام کرد که در ۲۵ اکتبر انتخابات عمومی سراسری برگزار خواهد کرد. مصدق هم جواب طرح پیشنهادی را منتشر کرد. طرح مصدق رد شد. او هم اقدام عملی برای پایان دادن به حضور بریتانیایی‌ها را شروع کرد. دولت بریتانیا هم دستور داد تمامی بریتانیایی‌های کارمند از ایران خارج شوند. رزم‌ناو بریتانیایی موریس[۱۶] در کناره خلیج فارس پهلو گرفت. او حالا عملیات تحقیرآمیز مسافرکشی شهروندان بریتانیایی را انجام می‌دهد. آدم‌هایی که به نوشته اسناد وزارت خارجه «بعضی با خودشان سگ‌هایشان را آورده بودند و راکت‌های تنیس و چوب‌های گلف» و معلوم بود در آبادان خیلی به آن‌ها خوش می‌گذشته و زندگی مرفهی هم داشته‌اند؛ زیرا «مجبور شدند قایق‌هایشان را بگذارند چون کسی آن‌ها را نمی‌خرید».

پیروزی مصدق در شورای امنیت

مصدق را نه لندنی‌ها خوب درک کردند و نه سران شرکت ایران و انگلیس… تا مغز استخوانش سیاستمدار بود. خیلی خوب فرصت‌ها را توی هوا می‌قاپید… سخنرانی او در سازمان ملل، سلاخی نرم و آرام بریتانیا بود.

* دوبلگ نوشت؛ مصدق «کشمکش ایران برای رسیدن به حقش را از یک خواسته ساده فراتر برد و آن را در مقام تقلای انسان برای رسیدن به کرامت ذاتی‌اش نشاند».

* فرانسه را خیلی سلیس و تمیز حرف می‌زد. خوب می‌دانست که اگر پرونده شسته‌رفته‌ای را پیش بکشد، جهانی با او همراه خواهند شد. پیروزی او در شورای امنیت ۱۵ اکتبر ۱۹۵۱ (۲۳ مهر ۱۳۳۰) به دست آمد و این ده روز پیش از انتخابات بریتانیا بود. چرچیل به موریسون تاخته بود او «یک آدم حزبی است که همیشه پشت سر وقایع می‌دود» و اگر «بیوین مریض نمی‌شد کار کشور به اینجا نمی‌رسید.» آنتونی ایدن هم گفت: «دولت بریتانیا به همه‌چیز چنگ انداخته و همه راه‌ها را رفت و هیچ‌چیز گیرش نیامده».

حزب کارگر ۲۰ کرسی خود را از دست داد. حزب کارگر می‌دانست که عمر امپراتوری به پایان رسیده. ایرانیان هم صدای ملی کردن صنعت نفت را به گوش جهانیان رسانده بودند. رؤسای شرکت نفت ایران و انگلیس هم نادان بودند و هم بی‌ادب و گستاخ.

شرکت به گفته یکی از مدیران ارشد وزارت خارجه «تنها دغدغه‌اش این بود که هرچه بیشتر می‌تواند از خاک ایران بالا بکشد و به شکم خود سرازیر کند». همه وزرا و مقامات با این توجیه که هیچ اطلاعاتی از کارکرد شرکت نداشته و نمی‌دانند که سهام بریتانیا و ایران چقدر است، از گرفتن تصمیم درست طفره رفتند. همه می‌گفتند حساب‌های شرکت مبهم است و گمان می‌کردند، اینجا هم سهم مساوی بین دو طرف برقرار بوده.

مشکل موازنه قدرت با امریکای بعد از جنگ هم بود. برنده جنگ تنها امریکا بود. بریتانیا آن زمان و الآن قدرت فراوان امریکا در جهان را دوست نداشت. مصدق هم جایی در این میانه حرکت کرد و از تفاوت امریکا و بریتانیا به نفع خودش سود برد. امریکا هم به دنبال جای پایی در ایران بود.

پی‌نوشت:

  1. دکتر مصدق و همراهانش به انتخابات مجلس پانزدهم اعتراض کردند و در دربار متحصن شدند، ولی در این مجلس دکتر مصدق حضور نداشت. همچنین به انتخابات مجلس شانزدهم هم اعتراض شد و ایشان و تعدادی دیگر از معترضین به این مجلس راه یافتند که در آنجا طرح ملی شدن نفت را ارائه کردند.

 

[۱] Joseph Desire Tholozan

[۲] Jacque de Morgan

[۳] Edouard Cotte

[۴] William Knox D’Arcy

[۵] Winston Churchill

[۶] Paris Inistitute Of Political Studies

[۷] Ernest Bevin

[۸] William Fraser

[۹] Christopher de Bellaigue

[۱۰] Frederick Leggett

[۱۱] Clement Attlee

[۱۲] A.H.T.Chisholm

[۱۳] George McGhee

[۱۴] Henry Grady

[۱۵] Aramco

[۱۶] HMS Mauritius

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط