گزارشی از مراسم طاهر احمدزاده
هفتاد سال مبارزه تجلی زندگی احمدزاده است. نام احمدزاده، در تاریخ مبارزات چریکی ایران نامی پرتکرار است. «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک» جزوه مسعود احمدزاده، فرزند طاهر احمدزاده بود که هزینه مبارزات چریکی و بنیانگذاری سازمان چریکهای فدایی خلق را با جان خود داد. دو فرزند دیگر احمدزاده نیز در همین مسیر جان باختند. یار غار محمدتقی شریعتی که روزگاری کانون نشر حقایق اسلامی را با هم بنیان نهاده بودند، پای ثابت نقادی قدرت در تمام این سالها بود و چهار نسل از او خاطره دارند. خاطراتی که از جوانی تا کهنسالی او، در میدان نقادی قدرت و زندان رقم خورده است. جمعی از دوستانش گرد هم آمدند و یادش را گرامیداشتند.
تاریخ مکتوم
نخستین سخنران، حامد علوی از همراهان کانون نشر حقایق بود:
«حاجعراقی از فداییان اسلام به آقای احمدزاده گفته بود یکی از دوستان نزدیک مرحوم نواب صفوی با خانه سید ضیاء طباطبایی که سیاستمدار خوشنامی هم نبوده، در رفت و آمد بوده است. نواب این فرد را میخواهد و از او میپرسد که با خانه سید ضیاء چهکار داری؟ پاسخ میدهد که سید ضیاء از دوستان قدیمی من است و هر از چندی به دیدنش میروم. نواب دیگر پیگیر این موضوع نمیشود. این قضیه میماند تا زمانی که دولت ملی سر کار میآید. فداییان اسلام کسی را میفرستند نزد دکتر مصدق تا خواستههایشان را بیان کند. مطالبات فداییان از دولت مصدق اینها بوده است: در تمام ادارات نماز جماعت برگزار شود؛ تمام زنان از ادارات اخراج شوند؛ بیحجابی ریشهکن بشود؛ و مشروبفروشیها و کافهها تعطیل شوند. مرحوم دکتر مصدق پاسخ میدهد دولت من با دو شعار روی کار آمده است: یکی آزادی انتخابات؛ و دیگری هم خلعید از شرکت نفت غاصب ایران و انگلیس. تقاضاهای شما باید در مجلس طرح شود، در صورت تصویب به قانون تبدیل شود و بعد دولت اجرا کند. از این برخورد مصدق فداییان برداشت میکنند که مصدق مسلمان نیست و باید ترور شود. ترورش هم میکنند که راننده دکتر مصدق او را با مهارت از خطر مرگ میرهاند. شاه برای دکتر مصدق یک قرآن به همراه یک محافظ و یک اسلحه شخصی میفرستد. مصدق هم به شاه پیغام میدهد که من نیاز به محافظ و اسلحه ندارم و برای شاه این شعر را میفرستد:
گر نگهدار من آن است که من میدانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
احمدزاده از حاجعراقی میپرسد همین فردی که با خانه سید ضیاء در تماس بوده، شاید این پیشنهادها را مبنی بر اجرای احکام اسلام توسط مصدق از جانب سید ضیاء آورده و در دهان فداییان انداخته است! یعنی اجرای اسلام را محدود در همین احکام کنند و از دولت ملی مصدق هم بخواهند که مجری آن باشد. وقتی مرحوم احمدزاده این را به حاج عراقی میگوید، مرحوم عراقی سرش را پایین میاندازد و به فکر فرو میرود.» نگاه دقیق و ریزبینانه ویژگیای است که علوی برای مرحوم احمدزاده برمیشمارد. او خاطرات احمدزاده را مملو از آگاهی، تحلیل و روش تحلیل جامعه میداند؛ و به قولی از سوسن شریعتی بر مزار احمدزاده اشاره میکند که «ما با دست خودمان تاریخ سیاسی یک قرن اخیر خودمان را مدفون میکنیم و ایکاش میتوانستیم که این را مکتوب کنیم.»
توحید بهمثابه فشرده اصول مبارزه
برای نسلی که بار مبارزات انقلاب ۵۷ را به دوش میکشید، هر اندیشهای، مانیفستی برای مبارزه بود: «ایشان ۴ آیه اول سوره حمد را جهانبینی، آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین را ایدئولوژی و اهدانا صراطالمستقیم را استراتژی و آیات بعدی را تاکتیک در نظر میگرفتند.» این تفسیر احمدزاده بر سوره حمد به نقل از کرم میرزایی دیگر سخنران مراسم بود که واپسین سالهای رژیم شاه را در زندان کنار احمدزاده به سر برد. محور دیگر اندیشههای احمدزاده، انقلاب مشروطیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران بود: «علیرغم ارادت وسیعی که نسبت به مرحوم مصدق داشت، به ایشان انتقاداتی هم وارد میکرد. عبارت ایشان این بود که نسبت مصدق به کابینهاش، نسبت سر پاک به بدن ناپاک است. ایشان میگفت مرحوم مصدق بر این نظر بوده که شاپور بختیار اخبار کابینه را بهجاهای دیگر منتقل میکند و البته مصدق میگفته است که مهم نیست و اجازه دهید کارش را انجام دهد در تحلیلی که نسبت به نهضت ملی شدن صنعت نفت داشت، نسبت به عملکرد حاجآقا حلبی بهشدت منتقد بود که از یک مبارز سیاسی تغییر جهت میدهد به یک مبارز ضد بهاییت. میگفت که من نسبت به شمس قناتآبادی از همان موقع مشکوک بودم و آیتالله کاشانی را قبول نداشتم. نکتهای که در مورد مرحوم کاشانی میگفت، اینکه بهشدت از تعریف و تمجید و تملق خوشش میآمده است. در دولت مصدق مجله خواندنیها شعری منتشر کرده بود که ترجیعبندش این بود: اگر شیر پیر پامنار بگذارد؛ یعنی اینکه مصدق میخواهد کاری میکند اگر شیر پیر پامنار، که کاشانی است، بگذارد. تعداد زیادی از این مجله را فرستاده بود منزل کاشانی و هرکس که میرفته است آنجا، کاشانی دستی روی پای طرف میگذاشت و میگفت بیسواد بگیر بخوان! نقطهضعف اساسی مرحوم کاشانی همین بود که عوامل دربار هم از همین استفاده کردند و نفوذ خود را انجام دادند و به سمت و سویی که همه میدانیم کشاندنش». زندان سیاسی همیشه محملی برای آموزش بوده است و میرزایی بهتفصیل از تمرین عربی و انگلیسی با مرحوم احمدزاده گفت و از علاقه توأم با گلایههایش از شریعتی: «علاقه وافری نسبت به مرحوم دکتر شریعتی داشت و در عین حال گلایه داشت که چرا زیاد سیگار میکشد و به من کم سر میزند.»
از رنجهای احمدزاده
مبارزان انقلابی در سالهای منتهی به انقلاب رابطه نزدیکی با مرحوم احمدزاده داشتند. لطفالله میثمی، مدیرمسئول نشریه چشمانداز ایران، خاطرات بسیاری از احمدزاده دارد. او از نقاط عطف زندگی احمدزاده گفت: «نهضت کاذبی پس از کودتای ۲۸ مرداد، در نهضت مقاومت ملی، ایجاد شده بود که این گروه معتقد بودند در انتخابات مجلس هجدهم شرکت کنیم و کاری به شاه و نفت و رهبری مصدق هم نداشته باشیم. آقای احمدزاده جزو کسانی بودند که با این نهضت کاذب برخورد جدی داشتند و صلابت نهضت ملی را حفظ کردند. در زندان قزلقلعه مرحوم احمدزاده با آیتالله میلانی همبند بود. در آنوقت آقای میلانی بهعلت دشواری در حفظ طهارت و بهجا آوردن اعمال عبادی مجبور شد نامهای بنویسد و از زندان آزاد شود. در واکنش به این عمل آیتالله میلانی مرحوم احمدزاده گفتهاند که آیتالله متوجه نیست که اصل مبارزه با طاغوت چقدر مهم است و احکام اجتماعی بر احکام فردی اولویت دارند. این دیدگاه مرحوم احمدزاده از همان سالها ادامه یافت و به پیروزی انقلاب هم منتهی شد». بنا به روایت لطفالله میثمی، جوانان چریک، اعم از مجاهد و فدایی، در زندان قصر پای تجربیات احمدزاده مینشستند و مرجعی عام برای مبارزان بود.
در همان زندان احمدزاده خطبه عقد میثمی با حوری بازرگان را خواند و داماد ناکام را که در شب ازدواجش دستگیر شده بود، به عقد حوری بازرگان درآورد: «عقد را خواندند و صورتجلسه شد و صورتجلسه را به دفتر پلیس دادند. دفتر پلیس هم به دادرسی ارتش گزارش کرد و در این مدت دو سالی که من زندان بودم، خانمم محرم شده بود و به ملاقاتم میآمد. از این عقدی که آقای احمدزاده خوانده بودند یکی شهید شد که همسرم بود و من هم که مجروح شدم و صلاحیت نداشتم که شهید شوم.»
میثمی از توصیههای احمدزاده گفت: «در عین حمایت از جنبش مسلحانه متذکر میشد که در دادگاه از قانون اساسی حمایت کرده و مطرح کنید چرا قانون اساسی اجرا نمیشود؟ یکی دیگر از توصیههای مرحوم احمدزاده غفلت جوانان از استراتژی دستهای مرموز بوده است. همیشه به نقش کسانی چون سید ضیاء و بقایی در جدایی فداییان اسلام از کاشانی و مصدق و جدایی این دو از هم اشاره میکردند. آقای علوی اشاره کردند که شاه چطور فداییان اسلام را به احکام فردی تشویق میکرد در برابر احکام اجتماعی مثل خلعید از انگلیسی که چهار مرجع بزرگ شیعه نسبت به آن فتوا داده بودند. این خیلی مهم است و در تاریخ بینظیر که چند مرجع با هم یک فتوای ضد امپریالیستی بدهند.»
نوع نگاه احمدزاده و زیستش مبارزاتی بود. شخصیتی که ناخودآگاه انسان را به یاد مبارزی تمامعیار میاندازد: «با ایشان و مهندس سحابی و ۱۵۰ جوان چریک، مدتی در زندان عادلآباد شیراز بودیم. آقای احمدزاده میگفتند که در میان این همه جوان کوچکترین شائبه جنسی نمیبینیم و هیچکدام هم بیکار نیستند؛ یا در حال مطالعهاند، یا ورزش میکنند، یا با هم در مورد مسائل مهم روز و مطالعاتی که کردهاند در حال گفتوگو هستند و اکثرشان حتی وقت اینکه به خانوادههایشان هم یک نامه بنویسند را ندارند و این رشد در جنبش مردم و تاریخ ایران بینظیر است». ماجرای بهار ۵۲ در زندان شیراز، خاطرهای دیگر بود که میثمی از آن روزگار روایت کرد: «در بهار ۵۲ زندان شور عجیبی داشت. آن روزگار هم پلیس ساواک و هم پلیس حفاظت و هم پلیس کمیته مشترک برای بازرسی به زندان آمدند و بین زندانیان و زندانبانان درگیری ایجاد شد و کار به زد و خورد کشید. در این درگیریها بچهها شروع کردند سرود خواندن و سرودی خواندند که در آن «سلاح ما سلاح ما» داشت. ساواکیها فکر کردند در زندان سلاح داریم و دررفتند. بچهها یکی از ساواکیهایی را که برای بازرسی به زندان آمده بودند، گروگان گرفتند. تمام زندان را پلیس و ارتش محاصره کردند تا همکار ساواکیشان را نجات بدهند. بچهها هم تمام ابرهای پشتی و بالش و تشک را ریختند وسط کریدور زندان که اگر حمله شد آنها را آتش بزنند و از هجومشان جلوگیری کنند. اگر این اتفاق میافتاد، اول از همه خودمان میمردیم. آقای احمدزاده بهاتفاق مهندس سحابی و آقای حَجَری آمدند و صحبت کردند و بالاخره جوانان را قانع کردند که گروگان را تحویل رئیس زندان بدهند و کار به درگیری نکشید.» واکنش احمدزاده به اعدام فرزندانش در آن زمان نیز درخور توجه است. «او آیهای از سوره آلعمران میخواند که میگوید: إِنَّ الَّذینَ یکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَ یقْتُلُونَ الَّذینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیم؛ یعنی یک عده هستند که نشانههای خدا را انکار میکنند و پیامبران را بهناحق میکشند و همچنین میکشند کسانی را که در میان مردم شعار قسط و عدالت میدهند. اینها را به عذاب دردناک بشارت بدهید.» احمدزاده فرزندانش را همان عدالتخواهانی میدانست که توسط عمال رژیم به شهادت میرسند. این دیدگاه در اندیشههای طالقانی هم بود: «در اوج ماجراهای تغییر ایدئولوژی و جداسازی کمونها از هم و بحث پاکی و نجسی که حسینی جلاد و شکنجهگری که نماز میخواند پاک دانسته میشد و بیژن چهرازی را که شعار عدالت میداد و در مقابل شکنجهگر و شکنجهها جانانه مقاومت میکرد، چون کمونیست بود نجس میدانستند
یکی از سختترین دورههای زندگی طاهر احمدزاده بود.
به هر حال بهواسطه ویژگیهای مصدقیای که مرحوم طاهر احمدزاده برخوردار بود و همچنین قرائتی که از دین اسلام داشت مبنی بر دین برادری و برابری رنج بسیاری بعد از انقلاب متحمل شد».
تأکید بر دموکراسی از جایگاه دین
هادی خانیکی، هم از جایگاه مبارز پیشین و هم از منظر همشهری بودن با احمدزاده حشر و نشر داشت. این استاد دانشگاه، قدرت بازنگری، نقد و درسآموزی احمدزاده را ویژگیای میدانست که او را مخاطب نسلهای گذشته و امروز قرار داده است: «سال ۸۰ یا ۸۱ بود که ایشان به همراه دوستی آمدند به خانه خواهر من که در مشهد بود. ایشان درددلهایی داشت و میخواست که آن دردها را منتقل کند. من به دو نکتهای که مرحوم احمدزاده تأکید داشتند اشاره میکنم: دولت دوم آقای خاتمی بود و بحثهای بسیار درباره اصلاحات و تندی و کندی حرکت اصلاحطلبانه و اینکه آیا باید جلوتر از خاتمی حرکت کرد یا نه مطرح بود. آقای احمدزاده گفت من مسئله ایران را مسئله دموکراسی میدانم و اینکه تمام تلاشمان را باید متمرکز بکنیم برای اینکه دموکراسی را در ایران پیش ببریم. به نظر من در ایران دموکراسی را نمیشود پیش برد مگر اینکه نسبت بین دین و دموکراسی را تبیین کرد. من اگر از خاتمی حمایت میکنم، برای این است که او کمک میکند به اینکه دموکراسی را از پایگاه و جایگاه دین پیش ببرد. من این پیغام را به آقای خاتمی رساندم و ایشان گفتند که آقای احمدزاده لطف دارند. نکته دوم اینکه همانطور که آقای علوی گفتند، در عین حالی که ایشان به شخصیتهای ملی مانند دکتر مصدق بسیار ارادت داشت، انتقاداتی هم داشت. ایشان در آن جلسه گفتند من بهرغم اینکه در جوانی انتقاداتی داشتم، اما میخواهم که اصلاحطلبان اشتباه دوستان مصدق را دوباره تکرار نکنند. ما صدای مصدق را در اواخر دولت او خوب نمیشنیدیم. وقتی صدای مصدق را شنیدیم که او داشت در دادگاه محاکمه میشد. چه خوب است که از این تجربه شما و نسل شما درس بگیرند و فاصلهای که در آن زمان ایجاد شد و باعث ضربه به نهضت ملی شد، در این دوره اتفاق نیفتد.»
اصالت عمل
پوران شریعت رضوی که چونان همسرش علی شریعتی، دلنشین سخن میگفت سخنران دیگر این مراسم بود: «اولین بار نام آقای احمدزاده را در سال ۱۳۳۶ شنیدم؛ زمانی که دانشجوی دانشگاه ادبیات و همکلاسی علی شریعتی بودم. درست که در خانوادهای سیاسی زندگی میکردم اما این افراد را بهصورت تکتک و از نزدیک نمیشناختم. این آشنایی هم به این علت بود که ۲۸ نفر را در مشهد بازداشت کرده بودند و جزو این افراد بازداشتی استاد محمدتقی شریعتی، علی شریعتی و طاهر احمدزاده هم بودند. اینجا بود که من برای اولین بار با ایشان آشنا شدم و در زندانهای بعدیای که ایشان افتادند، با خانوادهشان بیشتر آشنا شدم. آقای احمدزاده طرفدار اصالت عمل بودند و حرف و عملشان یکی بود. مردی که در مبارزه استوار بود و ایشان سهربع قرن، مبارز بودند و در راه آزادی بیشتر فعالیتهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی میکردند.
وقتیکه ایشان برای اعترافات به تلویزیون آورده شد، برخی دوستان، خانواده و بهخصوص همسر آن مرحوم را سرزنش میکردند که دیدید طاهر احمدزاده در تلویزیون چه حرفهایی زد و … منصوره خانم متأثر و متألم خانهنشین شده بود. من آنوقت تهران زندگی میکردم، سفری به مشهد رفتم و اتفاقاً خانه دوستی دعوت داشتیم. به منصوره خانم که خانهنشین شده بود و با کسی رفتوآمد نمیکرد گفتم: بیا با هم برویم مهمانی، چرا نمیآیید و رفتوآمد نمیکنید؟ گفتم، شما خانواده سیاسی هستید و همه میدانیم که چه سختیهایی کشیدهاید و باید باز هم مبارزه کنید. همان زمان یکی از دوستان از زندان آزاد شده بود و آمده بود نزد آقای محمدتقی شریعتی و گفته بود هرکس که میآید درباره اعترافات آقای احمدزاده حرف میزند بگویید چطور آقای احمدزاده مجبور به این کار شده است. سه بار آقای احمدزاده را برای ضبط اعترافات برده بودند، اما هر بار شیوه اعترافات ایشان را قبول نکرده بودند. به هر حال آن چیزی که مسلم است اینکه عملاً به مردم ثابت کردند که طرفدار آزادی و طرفدار نعمتهای زندگی برای تمام مردم بهطور برابر است. ایشان هرگز برای جاه و مقام و پول مبارزه نکردند، سه فرزند عزیز را از دست دادند». حرفهای پوران با گلایه پایان یافت، گلایهای که بر دلها نشست و شاید شرححال خودش نیز بود: «من از سخنرانان گلایه و انتقاد دارم که همه به تلاشها و مبارزات و سختی و رنجهای مرحوم احمدزاده اشاره کردند، اما کسی به تلاشها و مبارزات و سختیهای همسر ایشان نپرداختند که چه پشتیبان بزرگی برای همسرشان بودند و با ایثار و فداکاری خود موجب مقاومتهای آقای احمدزاده بودند.» شریعترضوی با خاطره آغاز کرد و با پیام به پایان برد: «من صحبتهایم را با شعری خطاب به دیگر فعالان و مبارزان سیاسی تمام میکنم:
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
تاریخ مسکوتمانده
خاطرات احمدزاده که عمری فعال عرصه سیاست و به روایت دوست و دشمن دارای هوش و حافظهای دقیق بود، منتشر نشده است. فاطمه گوارایی، ناشر و فعال ملی-مذهبی، میگوید: چرا برخلاف سنت خاطرهنویسی که منشأ انتقال تجربه به نسلهای دیگر است، خاطرات احمدزاده که روایت سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷ است، هنوز به طور رسمی منتشر نشده، در حالی که هوش سیاسی بالا و حافظه قوی او حتماً نیاز نسلهای دیگر بود. این کتاب روایتگر آن بخشی از تاریخ معاصر ماست که مسکوت مانده است و هیچ جا نشانی از آن نمیبینیم. نکات بسیار کلیدی دارد که من تنها اشاره میکنم و رد میشوم. ریشههای تقابل بین سنت و روشنفکری در هشتاد سال اخیر را در این خاطرات میتوان دید؛ یعنی ما اگر استاد شریعتی و آقای احمدزاده را نسل اول روشنفکری دینی در ایران بدانیم، ریشه تمام تقابلهای بین سنت و روشنفکری از ابتدا آورده شده است. نکات بسیار زیادی در مورد تفکر سنتی و روحانیت در این مجموعه میتوانید ببینید. احمدزاده بسیاری از بزنگاههای تاریخی را که در آنها روحانیت و تفکر سنتی انتخابهایی انجام دادهاند آورده و به چرایی این انتخابها پرداخته است. مثلاً اینکه چرا روحانیت در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت آن برخورد را داشته است، چرا در مشروطیت آن برخورد را کرده است و … تمام این ریشهها در این کتاب مورد بررسی قرار میگیرند. یک نکته مهم دیگر اینکه من خودم که نسل سوم یا چهارم روشنفکری دینی هستم، میدانستم که قطب خراسان در جریان روشنفکری دینی خیلی مهم است، اما نمیدانستم چرا؛ اما میبینیم تمام جریانهایی که در خراسان و مشهد فعال بودهاند، نهتنها روشنفکران دینی، نقش مهمی در این هشتاد سال اخیر داشتهاند بلکه قویترین قطبی که در کنار تهران عمل میکرده قطب خراسان بوده است. نکته دیگر اینکه فرزندان مرحوم احمدزاده بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق هستند. میدانیم که در آن زمان، تمام افراد و گروههای سیاسی، حتی کسانی که امروز از جایگاه بالایی در قدرت سیاسی حاکم برخوردار هستند، این مشی چریکی را تأیید میکردند و جنبش مسلحانه را تحرکی میدانستند که موجب تغییری جدی در فضای سیاسی ایران خواهد شد. بگذریم که امروز برخی آن جنبش مسلحانه را نقد میکنند و انتقاد به گذشته و تندروی و کندرویهای آن دوران هم طبیعی است، اما آن زمان مورد تأیید همه بود و خراسان در ایجاد این جنبش مسلحانه نقشی جدی داشت. باز هم ما در خاطرات ایشان ریشهیابی بسیاری از تندرویها و کندرویهای گذشته را میبینیم. به یاد داشته باشیم که طاهر احمدزاده جزو جناح چپ روشنفکری دینی است و نقدی که به تندروی دارد با نقد کسانی که از موضع راست برخی حرکات رادیکال را نقد میکنند بسیار متفاوت است. همچنین میبینیم که برخی تحرکات تند نسل جوان را نقد میکند و عوارض این نوع برخوردها را بیان میکند.
آقای مهندس میثمی به زندان عادلآباد شیراز اشاره کردند: آقای احمدزاده در نقد تندروی جوانان در زندان عادلآباد معتقد بود آن تندروی موجب شد رژیم در تمام زندانهای ایران برخوردی را در پیش بگیرد که تا پیش از آن مرسوم نبود. بعد از این اقدام باعث شد بسیاری از دستاوردهایی که تا آن روز در زندانها داشتیم از بین بروند. یک نکته دیگر اینکه، ریشههای تساهل و مدارایی که در روشنفکری دینی میبینیم و در مبانی فکری و بینشی آنهاست، در زندگی طاهر آقا و استاد شریعتی نقش بسیاری دارد. شما در بطن این خانواده مسعود و مجید احمدزاده را میبینید. در خانوادههای دیگر چنین نگاه مثبتی نسبت به سایر گرایشها وجود نداشته است. در خاطرات آقای احمدزاده میخواندم که کانون وقتی شکل گرفت دو اصل داشت: یکی در عین اینکه شما عضو کانون هستید، میتوانید عضو هر جریان سیاسی دیگری هم باشید؛ و دوم اینکه دین ما از سیاست ما جدا نیست. این دو اصل را در تمام طول زندگی این بزرگان دیدهایم. وقتی استاد احمدزاده از دنیا رفتند، تمام سازمانهای سیاسی، با هر گرایش فکری، برای بزرگداشت ایشان پیام دادند. ایشان را مظهر وحدت میدانستند. این به خاطر همان تساهل و تعاملی بوده که دیدگاه روشنفکری دینی داشته است. در خاطرات ایشان هرچه جلوتر میآییم میبینیم مرزبندیها بین افراد و گروههای سیاسی بیشتر و بیشتر میشود و تنها تعداد اندکی ته غربال میمانند. در خاطراتشان میگویند بعد از شهادت مجید و مسعود، تنها کسانی که از طیفهای مختلف به من تسلیت گفتند آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی بودند. با وجود اینکه آن زمان من حتی با این آقایان هم سنخیتی نداشتم. آقای احمدزاده در خاطراتشان داستانی از نواب صفوی را بازگو میکند مبنی بر اینکه چگونه افراد نفوذی وابسته به سرویسهای جاسوسی موجب انحراف زیادی در موضعگیریهای فداییان اسلام میشوند تا جایی که حتی اقدام به ترور مصدق میکنند و البته ناکام میمانند. نواب صفوی در کودتای ۲۸ مرداد از خارج کشور پیام تبریک میفرستد. وقتیکه برمیگردد و میبینید که چه مسیر اشتباهی را رفته است به دوستان نهضت مقاومت ملی پیشنهاد همکاری میدهد. آقای احمدزاده در خاطراتشان نقل میکنند که به مهندس بازرگان میگویند آقای نواب پیشنهاد همکاری داده است، اما مهندس بازرگان با توجه به شناختی که از آن مجموعه داشتهاند، مخالفت میکند. این خاطرات خیلی مبسوط و با جزئیات بیان شدهاند و برای نسل جوان ما که میخواهند به پاسخهایی در مورد انقلاب ۵۷ و اینکه چرا اصلاً انقلاب شد برسند و پاسخ به اینکه چه کسانی انقلاب کردند و موجب پیروزی انقلاب شدند و چه کسانی آمدند و بر امواج انقلاب سوار شدند، بسیار مفید است.
خاطرات ایشان بر محور «آزادی شأن انسان» است؛ یعنی مهمترین وجه در انسان را آزادی دانسته است. بر این مبنا معتقد بوده که هیچ جبری بر انسان نمیتوانسته است حاکم باشد. خود آقای احمدزاده در کتابشان میگویند: اصل در جهانبینی توحیدی این است که خدا انسان را آزاد آفریده است. شأن انسان آزاد بودن است نه بردگی، بردگی به معنای عام».
تفاوت دورانها
تفاوت دورانی ما و احمدزاده چه بود؟ جریانهای موجود در آن روزگار، با امروز چه تفاوتهایی داشتند؟ اینها پرسشهایی است که توجه حبیبالله پیمان، دبیر کل جنبش مسلمانان مبارز و از همراهان مرحوم احمدزاده را در مراسم یادبود به خود جلب کرد. پیمان درباره دهه ۲۰ تا ۴۰ که اوج دوران جوانی احمدزاده است میگوید: «آن زمان، نیروهایی که در عرصه عمومی منتقد حکومتها بودند و برای تغییر شرایط هرکدام به نحوی، بر اساس بینش و منافع و مصالحی که برای خودشان یا پایگاه طبقاتیشان تعریف میکردند، تلاش میکردند، همه در عرصه عمومی و خارج از حوزه قدرت فعالیتهایی داشتند. این فعالیت از یک طرف معطوف به نقد قدرت و سیاستهای حکومت در ابعاد مختلف آن بود و از طرف دیگر، با یکدیگر یک تعامل و گفتوگو و نقدها و درگیریهایی هم داشتند. چون گرایشهای بسیار متنوعی از مذهبی و غیرمذهبی و طیفهای مختلف سیاسی و اجتماعی حضور داشتند. بهخصوص در سالها ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ که کودتا شد، شرایط خیلی آزاد بود و کسی برای انتشار نشریه و تشکیل حزب و گروه محدودیتی نداشت. شاید اگر کسی مستقیماً به شاه حمله میکرد و علیه او حرف میزد، بازداشت میشد، اما عموماً همه آزاد بودند. در این شرایط همه گرایشها در ایران ظهور و رشد کردند. شاید یک دوره کمنظیری بود.»
پیمان روند روحانیت و چگونگی تحول در نگاه به قدرت و حکومت از سوی آنها را تبیین کرد و به ریشهیابی اختلاف روشنفکران و روحانیت، که اهمیت بسزایی در تاریخ معاصر ایران دارد پرداخت: روحانیت شیعه، برخلاف همصنفهای اسماعیلی و زیدی خود، در دوره غیبت چون حکومت را حق امام معصوم میدانستند، ادعایی نسبت به آن نداشت و چون دعوی حکومت نداشت، دعوایی هم با حکومت نداشت. تنها توصیهاش این بود که حکومت عادل بهتر از حکومت جائر است. انقلاب مشروطه، ترم جدیدی در گفتمان سیاسی روحانیت ایجاد کرد. مشاهده آثار سوء استبداد و استعمار، روحانیت را به میدان مبارزه برای اصلاح شرایط کرد. این گفتمان آنها را کنار جریانهای آزادیخواه و رهاییبخش قرار داد: «این یک فرصت خوبی به مبارزان آزادیخواه و جنبشهای رهاییبخش داد و هر وقت جنبشی شکل میگرفت بدون تردید بخشی از روحانیتی که نسبت به مسائل جامعه و جهانی بیدارتر بود و مسئولیت بیشتر احساس میکرد، از آن حمایت میکردند. این حمایت کمک میکرد که جنبش پیروز شود. مثل جنبش تنباکو، انقلاب مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت. این روش روحانیت تا یک دهه بعد از نهضت ملی تداوم داشت تا اینکه در آغاز دهه چهل آیتالله خمینی بحث ولایتفقیه را مطرح کردند. سیاست کل فقهای حوزه علمیه تا آن زمان این بود که ما نمیخواهیم دولت تشکیل دهیم ولی از جنبشهای ضد استبدادی و ضد استعماری حمایت میکردند. خیلی از روحانیون و مراجع بزرگ وقت از نهضت ملی و دکتر مصدق حمایت جدی کردند و موجب پیروزی اولیه جنبش ملی شدند.» این فضا به تداوم جدی جنبشهای خواهان عدالت و آزادی و استقلال کمک زیادی میکرد اما پس از طرح بحث ولایتفقیه و قدرتیابی روحانیت، حالا جریانی به قدرت رسیده بود که دعوی ایدئولوژی برتر هم داشت، درنتیجه امکان نقد از بین رفت. «امروز این انتقادات توهین علیه مقدسات دانسته میشود و بههیچوجه حق نداریم حرف بزنیم. در این میان باید نیروهایی وارد میشدند که جریان سنتی را نقد کنند و سعی در ایجاد تعامل کنند. مرحوم احمدزاده که بهحق جزو فعالترین افراد بودند، در این زمینه نیز چه در مشهد و چه در تهران پیشرو بودند و خیلی جدی بهنقد تفکر روحانیون میپرداخت و در تلاش بود که با این جریان سنتی تعامل و گفتوگو ایجاد کند.»
سرای امید
خاطره امیدواریهای پدر از زبان مژگان احمدزاده، شنیدنی است، مهرماه سال ۸۰، احمدزاده پس از تحمل شش ماه زندان آزاد میشود و در اولین تماس از «امید» برای دخترش میگوید: «زمانی که آزاد شدند، من از خارج کشور با پدر تماس گرفتم، در همان تماس اول به من دلداری میدادند و از امید برای من میگفتند. هیچوقت کینهای نبودند و همیشه به گذشتن و عفوکردن تأکید میکردند. پدر به من و برادر کوچکترم که بچه بودیم، خطبهای از نهجالبلاغه را یاد میدادند که در آن آمده بود، در عفو لذتی است که در انتقام نیست. زندگی را مبارزهای دائم میدانستند که دیگران کاشتهاند و ما برداشتهایم و حالا نوبت ماست که بکاریم تا آیندگان بردارند. همواره امیدوار بود که روزی ایرانیان به دموکراسی و آزادی خواهند رسید، اما نه اینکه لزوماً در دورهای که خودشان در قید حیاتاند. پدر خیلی فروتن و متواضع بودند و میگفتند که انسان جایزالخطاست. هر انسانی در هر مقامی ممکن است خطا بکند و مهم این است که انسان متوجه خطاهای خود بشود و در تلاش برای جبران آن برآید.
توحید و جامعه
نگاه احمدزاده به جهانبینی توحیدی که بهصورت جزوه هم درآمده است، مورد توجه بسیاری از مدعوین ازجمله احسان شریعتی بود: «اصولاً درک ایشان از این جهانبینی خیلی ساده و مابازای انسانی و اجتماعی آن روشن بود؛ یعنی تنها یک جهانبینی مذهبی، فلسفی و کلامی نبود، بلکه ترجمان و مابازای روشن اجتماعی داشت که در انتخابها و گزینشهای تاریخی درستی که ایشان داشتند، یعنی انتخاب نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق، نهضت عدالتخواهی، در دورههای بعدی که نهضت آزادی درست شد و نسل مجاهدین خلق و … نقش داشت. آنچه مهم است اینکه از نظر مذهبی چگونه این توحید و انسانشناسیای که نتیجه آن شده است، با یک انتخاب ملی- مردمی تبیین میشد که این انتخاب ملی- مردمی وجه فرامذهبی و فراایدئولوژیک داشت و امری انسانی بود، امری که در آن همه گرایشهای فلسفی و کلامی دیگر هم میتوانستند مشارکت داشته باشند. فرزندان ایشان که در کانون نشر حقایق اسلامی فعال بودند، میدانیم در برونرفتهای ایدئولوژیکی که پیش آمد، انتخابهای متفاوت و مستقلی از نظر فکری و عقیدتی داشتند، اما همه چون در این امر ملی و مردمی جهتگیری مشترکی داشتند، اجماع و همسویی وجود داشت؛ بنابراین حرف احمدزاده این بود که ارزشهای ملی و مردمی جهانیاند و تنها مختص به نحله فکری ما نیست.»
در پایان منصوره احمدزاده، همسر مرحوم احمدزاده، با ذکر خاطرهای از برگزاری مراسم تشکر کردند.
به یاد دارم روزی ما مهمان آقای میثمی بودیم و ایشان صبح نان سنگک خریدند و با مورس ما را بیدار کردند. همیشه به آقای احمدزاده میگفتم ایشان جزو انبیا و اولیا هستند. یاد آن روزها به خیر، احمدزاده زنده است چون شما روحش را زنده نگه میدارید.