گفتوگو با فرید براتی سده
احمد هاشمی: دکتر فرید سده براتی، معاون پیشگیری و درمان اعتیاد بهزیستی کشور است. وی مدرک دکترای روانشناسی خود را از دانشگاه علامه طباطبایی اخذ کرده است. براتی افزون بر تألیف و پژوهش در دانشگاه نیز تدریس میکند. با او درباره مباحث پیشگیری و درمان اعتیاد و نیز سیاستگذاری مبارزه با مواد مخدر به گفتوگو نشستیم.
***
چه زمینههایی باعث میشود فرد به اعتیاد مبتلا شود؟
اعتیاد بهعنوان یک معضل، یک بیماری یا یک مشکل مولتی فاکتریال (چندعاملی) است؛ بنابراین، باید از جنبههای زیستی نیز آن را بررسی کنیم و بگوییم بخشهایی از آن ارثی است، کما اینکه در خانوادههایی که والدین مصرفکنندهاند احتمال اینکه فرزندان مصرفکننده باشند خیلی زیاد است. ما، روانشناسان، البته این مورد را به عوامل زیستی و ژنتیکی نسبت نمیدهیم. ما این مسئله را ناشی از تقلید و یادگیری در خانواده میدانیم، اما متخصصان علوم پزشکی و ژنتیک میگویند ممکن است دلایلی از ژنتیک در این مسئله وجود داشته باشد. دستهای از متخصصان علوم زیستی به مبانی ژنتیک اعتقادی ندارند و ایراد میگیرند برای اینکه یک موضوع بتواند سیر ژنتیکی پیدا کند و بعد بین نسلها منتقل میشود حداقل باید در سه نسل این وضعیت ادامه داشته باشد. در کشور ما این شرط تداوم سه نسل در موارد زیادی وجود ندارد، حتی امروزه این مورد برای افسردگی نیز مطرح است. در کشور ما بعضی معتقدند افسردگی موضوعی ژنتیکی است و از نسلهای قبل منتقل شده است؛ البته میدانیم در کشور ما افسردگی هیچگاه بهمیزان فعلی نبوده است که بخواهیم عامل ژنتیک را در آن دخیل بدانیم.
یک عامل زیستی دیگر کارکردهای مغزی است. نیاز مغز به تحریک موجب میشود تا سیستم پاداش و لذت مغز فعال و تحریک شود؛ بهدلایلی مختلف ازجمله اینکه احتمالاً شرایط محیطی و بیرونی این مورد را فراهم نمیکند، خود فرد بالاجبار دست به تحریک مغزی خود میزند. اینها یک بخش است؛ یعنی، بخش عوامل بیولوژیکی یا زیستی. بخش دیگر از دیدگاه روانشناسی، موضوع شرایط خانوادگی است. یادگیریهای غلط، نبود انسجام در خانواده، درگیریها و تعارضها و اختلافهای خانواده و والدین در این بخش مطرح میشود. در خانوادههایی که بین پدر و مادر دعواست، میزان مصرف مواد بیشتر است. بخش دیگر که به نظر من از اینها مهمتر است عوامل و مباحث کلان اجتماعی و اقتصادی است که نمیتوان نقش آنها را نادیده گرفت. اینکه میگویم مهمتر به این دلیل است که حتماً شما از من خواهید پرسید چرا اینقدر اعتیاد زیاد است، شما که مدعی هستید اقدامات پیشگیرانه زیادی انجام داده و میدهید چرا اعتیاد افزایش داشته است؟ من جواب شما را با متغیرهای کلان اجتماعی خواهم داد. متغیرهای کلان اجتماعی در این زمینه نقش زیادی دارند مانند فقر، بیکاری و شرایط ابهامدار اجتماعی. وقتیکه فرد از فردای خود بیخبر است و درواقع قدرت پیشبینیکنندگی ندارد، استرسهای شدید اجتماعی و روانشناختی ناشی از متغیرهای اجتماعی در فرد، خانواده و جامعه اثرگذار است. بیمعنایی که امروزه وجود دارد، و هزار و یک تبعیض هم که هست، حتی عوامل کلان سیاسی هم اثرگذارند. برایتان مثالی میآورم. در تاریخ اعتیاد کشور، اولین بارقههای مصرف هرویین در کشور پس از کودتای ۱۳۳۲ شروع میشود و اوج مصرف شیشه متاآمفتامین در کشور پس از سال ۱۳۸۸ است. قصد مقایسه ندارم، اما این نشان از شرایط خاص جامعه و ناامیدی است. ما گزارش اولین مورد مرگ ناشی از مصرف هرویین را در سال ۱۳۳۴ و ۱۳۳۵ داریم.
درباره اینکه چرا یک فرد مواد مصرف میکند، نباید برخوردمان رویکرد اخلاقمدارانه داشته باشد، چراکه مسیر رویکرد اخلاقی به اینجا میرسد که آنها را بگیریم و ببندیم تا خوب شوند؛ البته تأثیر موارد اخلاقی را هم در مصرف اعتیاد نمیتوانیم نادیده بگیریم. فردی که در محیطی زندگی میکند که اخلاقیات در آن ضعیف است و فضیلتها ضعیف میشود، خودبهخود ممکن است به این راهها کشیده شود، اما این بهمعنای آن نیست که بگوییم برخورد ما با مصرفکننده باید از موضع اخلاقی باشد. اگر بهطور مشخص مطرح شود چرا یک انسان در شرایط فعلی جامعه ما مواد مصرف میکند، میتوانیم از متغیرهای کلان بهطور عمده و همان مواردی نام ببریم که ذکر شد: نبود شادی و نبود راههای بروز هیجانات؛ یعنی نداشتن مفری که این هیجانات ابراز شود. وقتی شما نتوانید شادیهایتان را مطرح کنید قدر مسلم به سراغ شادیهای غیرعادی و غیرمعمول میروید، به این دلیل که مغز میطلبد و این در همه جای جهان نیز هست. پایینآمدن تحملها و کمشدن طاقتها در اثر فشارهای مختلف اقتصادی و روانی و مسائلی که در خانوادهها وجود دارد افراد را به سمت مصرف مواد سوق میدهد؛ البته در این میان از مد اجتماعی هم نباید غافل بود. در کشور ما هجوم تبلیغاتی خاصی در اثر گرایش به مد وجود دارد که مثلاً بعضی خانمها ممکن است تحت تأثیر گرایشهای خاص اقتصادی و سیاسی نباشند، اما مد به آنها بگوید بهترین اندام، ترکهای است و بعد ممکن است در فضای مجازی ماهواره و حتی دهانبهدهان بشنوند که با مصرف مواد محرک لاغر میشوند.
در مباحث اعتیاد، نظریههایی برای شروع مصرف مواد وجود دارد به نام مواد دروازهای. یکسری مواد دروازهای داریم؛ یعنی تا این مواد مصرف نشود به سراغ مواد پرخطرتر نمیروند؛ مثلاً در این نظریهها بیان میشود افراد با مصرف سیگار شروع میکنند، بعد سراغ حشیش و الکل میروند و سپس به مصرف مواد سنگینتر روی میآورند. الآن در کشور ما بعضی از زنان ممکن است فرآیند مصرف را از مواد دروازهای شروع نکرده باشند؛ یعنی از سیگار شروع نکرده باشند و بعد سراغ حشیش و الکل و بعد مواد پرخطرتر نرفته باشند، بلکه یکدفعه به سراغ مصرف شیشه رفته باشند. وقتی از او میپرسند چرا شیشه مصرف کردی که ماده پرخطرتری است میگوید برای اینکه لاغر شوم و این الگوی منابع سنتی ما را به هم میریزد. اینجا بهنظر میرسد رسانه یا مد اجتماعی نقشآفرینی ویژهای دارد.
با توجه به آمارها و اعداد و ارقامی که گفته میشود آیا شما معتقدید اعتیاد در جامعه زیاد است؟ برخی اعتقاد دارند صد سال پیش حدود ۲۰ درصد مردم مصرفکننده بودند و حالا به نسبت اوضاع بهتر است.
طبق آمار اعلامشده در سال ۱۳۹۴ مصرفکننده مواد ما بیش از ۴ میلیون نفر است. از این تعداد آنطور که در گزارش پیمایش ملی خانوار در بهزیستی که با همکاری ستاد مبارزه با مواد مخدر انجام شده است آمده: نزدیک به ۲ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر مصرفکننده دائمی هستند؛ یعنی معتادند و نزدیک به ۱ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر هم مصرفکننده تفننی هستند؛ البته بعضی از اعداد و ارقام بهدست آمده از این پیمایش درست نیست و در بعضی از استانها میتواند مورد سؤال قرار گیرد، مثلاً عددی که در البرز بهدست آمده خیلی کمتر از عدد واقعی در جامعه است و در بعضی از استانها هم عدد بزرگی بهدست آمده که ممکن است واقعی نباشد. اگر این ۴ میلیون را مبنا قرار دهیم و بگوییم نسبت به قرن گذشته یا اوایل قرن بیستم توفیقی داشتهایم، بله داشتهایم، اما مردم در آن زمان بیماریهای دیگری هم داشتند، مثلاً در جنگ جهانی اول کشور ما حدود ۴ یا ۵ میلیون کشته داده است. آبراهامیان در مقدمه یکی از آخرین کتابهای خود چنین مینویسد: ایران قرن بیستم را با قحطی، مرگ، فقر و فلاکت شروع کرد و با یک برنامه پیشرفته هستهای به پایان برد. این ناشی از یک پیشرفت عمومی در جامعه به سمت رشد و مدنیت است؛ بنابراین مقایسه الآن با صد سال پیش قیاس معالفارق است. شرایط کنونی را باید با شرایط کنونی سنجید و مقایسه کرد.
در بخش متغیرهای کلان جامعه، یک بخش زمینههای روانی فرد و جامعه و بخش دیگر اطلاعرسانی بود. فکر میکنید در سازمانی که مشخصاً شما حضور دارید در کدام از این بخشها توانستهاید کار انجام دهید و در کدام بخشها نتوانستید؟ در بحث سیاستگذاری چه کارهایی برای پیشگیری انجام شده است؟
یک گزارش از پیشگیری، درمان، کاهش آسیب و حمایتهای اجتماعی وجود دارد که بخش عمده این فعالیتها در کشور را سازمان بهزیستی انجام داده است. نتایج گزارش را خدمتتان میگویم که ببینیم آیا توفیقی بوده یا هست و اگر توفیقی نبوده دلیل آن چیست. در کشور ما مبارزه با مواد مخدر یک استراتژی و یک سیاستگذاری چهارمحوری (چهارستونی) است: یک ستون کاهش عرضه (مبارزه با عرضه و قاچاق) است؛ یک ستون کاهش تقاضا (از طریق پیشگیری و درمان) است؛ یک ستون معاضدتها و کمکهای بینالمللی است؛ و یک ستون هم معاضدتها و امور قضائی (از طریق دستگیری، زندان و اعدام) است. ستون کاهش تقاضا در ارتباط با سه ستون دیگر بهویژه ستون معاضدتهای حقوقی و قضائی و کاهش عرضه است. تا عرضه نباشد کسی به سمت مواد نمیرود. در زمینه پیشگیری بهطور اخص و حتی پیش از انقلاب هم فعالیت خاصی نداریم. پیش از انقلاب درمان داریم، اما پیشگیری نداریم. پیشگیری پس از انقلاب و مشخصاً در دهه ۱۳۷۰ در کشور ما و در سازمان بهزیستی آغاز شده است. در سال ۷۰ تا ۸۴، سه برنامه پنجساله نوشته میشود و در هر سه برنامه پیشگیری اجرا میشود. عمدتاً مبنای این برنامهها آموزش، آگاهسازی و اطلاعرسانی است. این یعنی باید مردم را نسبت به مضرات و آثار مواد آشنا کنیم، البته این کمکم از سازمان بهزیستی فراتر میرود و به دستگاههای دیگر مانند وزارت ارشاد میرسد. بهیاد دارم در سال ۱۳۷۷ تابلوهایی در سطح شهر با این مضمون بود: «جیغ بکشید، اعتیاد فرار میکند» یا روی اتوبوسها عکس اسکلت میکشیدند یا مینوشتند: «اعتیاد جنگل را بیابان میکند» این درواقع نوعی سیاستگذاری بود.
استراتژی بعدی در این فعالیتها، استراتژی آموزش مهارتها بود. در سازمان بهزیستی دفتری با نام پیشگیری از آسیبها هست که رویکرد آن آموزش مهارتهای زندگی است. از آنجا که افراد مهارتهای لازم برای زندگی، نه گفتن و مانند اینها را ندارند، بنابراین نمیتوانند حرف خود را بزنند. عزتنفس و خودآگاهیشان پایین است و نمیتوانند هیجانات خود را کنترل کنند. ده مهارت زندگی را که سازمان بهداشت جهانی، یونیسف و دیگر نهادهای بینالمللی بهعنوان ده مهارت اصلی زندگی مطرح کردند در سطحی گسترده آموزش دادهایم.
استراتژی بعدی بهعنوان آخرین استراتژی مشخص که هنوز در سازمان بهزیستی ادامه دارد، رویکرد اجتماعمحوری بودن[۱] اقدامات است؛ یعنی کارشناس بهزیستی اینجا نقش تسهیلگری دارد؛ یعنی باید خود مردم را در شهرها، محلهها، مدرسهها، دانشگاهها و محیطهای کار مشارکت دهیم.
همه این استراتژیها دچار اعوجاجات شدهاند، مثلاً آگاهسازی ما به اینجا ختم شد که مثلاً در تلویزیون آقاتقی را نشان میداد که اگر شما بروی در زیرزمین خانهات و کمی همت داشته باشی، پاک و مطهر بیرون میآیی. این نوعی اعوجاج بود که در جاهایی هنوز هم ادامه دارد. ما میگوییم تنها بهصرف آموزشدادن همه چیز را درست میکنیم، اما قضایا اینقدر هم خطی نیست. بحث مهارتها هم به همین ترتیب بود که بعداً عدهای گفتند این مهارتها غربی است و خواستند آن را تغییر دهند. در زمان دولتهای گذشته میلیاردها تومان در آموزش و پرورش و جاهای دیگر هزینه کردند و در انتها اتفاق خاصی هم نیفتاد. یادم هست که ۱-۲ میلیارد به یکی از دانشگاههای قم دادند که در جلسهای آمدند و مهارتهای زندگی را هم نقد کردند، اما بعد گفتیم به قول خودشان ثم ماذا؟ حالا راهکاری ارائه دهید، مهارتهای اسلامی چه هستند؟ گفتند خیر قرار بر این بوده که ما تنها نقد کنیم. در اجتماعمحوری هم همانطور که میدانید الآن همه مدعی اجتماعمحوری هستند؛ یعنی شهرداری برج پانزده طبقهای میسازد و میگوید محلهمحوری است، ناجا یکسری اقدامات میکند و میگوید همیارمحلهای است، بهزیستی و آموزش و پرورش هم به همین ترتیب، اما در حال حاضر اگر بخواهم گزارشی از عملکردها بدهم ما نزدیک به ۴ هزار CBO[۲] یعنی تشکیلات خُرد داریم که خود مردم ایجاد کردند. شعار ما این است «خود مردم، برای مردم، توسط مردم»؛ یعنی کارشناس بهزیستی در جایجای مملکت فقط تسهیلکننده است و خود مردم هستند که برای نیازسنجی مشکلات محلهشان دور هم جمع میشوند، البته این مورد برای مصرف مواد اثرگذاری بیشتری دارد. باید سعی کنیم از خود مردم پروژه بگیریم و آن پروژه اجرا شود و ببینیم آیا در کاهش مصرف مواد اثر دارد یا خیر.
اکنون حدود ۴ هزار محله در کشور و بیش از ۱۳ میلیون تحت پوشش داریم، اما کافی نیست، چون این فقط حداکثر ۲۰ درصد جامعه را پوشش میدهد و در بعضی جاها اثربخش هم نیست. دستگاههای اجرایی، آموزش پرورش و دیگران درباره آنها کار میکنند، اما علیرغم اینهمه فعالیتهای پیشگیری بهدلیل همان عواملی که گفتم، عوامل کلان اجتماعی تأثیرگذارترند. فعالیتهای پیشگیرانه خرد نمیتوانند حریف عوامل کلان شوند. در فعالیتهای پیشگیرانه هرچقدر هم از بدیها و مضرات گفته شود، آقاتقی در تلویزیون ساخته شود، برنامههای شوک را نشان بدهیم (تازه اگر اثرگذار باشند) از پس تبعیضی برنمیآییم که یک جوان در جامعه میبیند، از پس بیکاری پدرش برنمیآییم. درواقع برنامه پیشگیری برای زمانی است که همهچیز آرام است. آیا این برنامه در کشور ما در همسایگی افغانستانی با ۹ هزار تن تولید تریاک میتواند موفق باشد؟ البته ارزشیابیهایی داریم از اثربخشی یا عدم اثربخشی، اما نمیتوانیم متغیرهای کلان را نادیده بگیریم.
نکته بعدی این است که علیرغم اینکه ما همیشه گفتیم پیشگیری مهمتر و مقدم بر درمان است هیچگاه منابع لازم برای پیشگیری را در کشور فراهم نکردهایم. این واقعیت تلخی است. علتش هم به ذهنیت مدیریتی ما برمیگردد. جامعه ما جامعه کوتاهمدتی است. مدیریتش هم کوتاهمدت است؛ بنابراین من مدیر دوست دارم تا زمانی که هستم کار برجسته و در معرض دیدی انجام دهم که نامم بماند. اقدامات پیشگیرانه این شرایط را ندارد. شما باید چاهی را بکنید که بهقول مولوی شاید صد سال بعد به آبی برسد. پس پیشگیری مطلوب و مورد توجه نیست. بسیاری از متخصصان میگویند جهانسوم، جهان درمان و بازتوانی و توانبخشی است تا جهان پیشبینی و پیشگیری. حتی در همین سازمان بهزیستی که یکی از معدود تشکیلاتی است در کشور که بر پیشگیری متمرکز شده و ما در سازمان دفتر پیشگیری از آسیبهای اجتماعی، دفتر پیشگیری از معلولیتها، دفتر پیشگیری از مصرف مواد و درمان اعتیاد داریم؛ بودجه ما مثلاً در مقایسه با بودجه توانبخشی سازمان یا در مقایسه با بودجه اجتماعی سازمان در حد صفر است. شما میتوانید از وزارت بهداشت هم بپرسید بودجه پیشگیریشان چقدر و بودجه درمانشان چه مقدار است. در طرح تحول سلامت بودجه چندانی برای پیشگیری گذاشته نشده است. باید اینها را در نظر بگیریم و بعد بگوییم پیشگیری چهکاری کرده است. توفیقهایی بوده اما کم بوده. در درمان وضع ما بهتر است. چون سابقه درمان به پیش از انقلاب میرسد و این تجربه اگرچه در اوایل انقلاب انقطاعی پیدا کرد، اما تا الآن ادامه پیدا کرده است.
پیش از انقلاب مراکز درمان اعتیاد داشتیم که فضاهای بزرگی مانند شورآباد و درمانگاه ونک بود. تجربه توزیع تریاک کوپنی هم داشتیم و تا یک سال پس از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. این تجربه پس از انقلاب بهدلیل جنگ و شرایط دیگر مدتی قطع شد و پس از مدتی دوباره شروع شد؛ اردوگاهها را جمع کردند، از سازمان زندانها گرفتند و به بهزیستی تحویل دادند، بهزیستی هم معاونت پیشگیری تشکیل داد، بعدها مراکز خودمعرف ایجاد شد و بعدتر این مراکز به کلینیکهای سرپایی با همیاری بخش خصوصی تبدیل شد و درنهایت به وضعیتی رسید که الآن میبینیم. (وزارت بهداشت وارد شد) ما حدود ۸ هزار مرکز سرپایی داریم که بخش بسیاری از آن از مراکز بهزیستی بوده و تحت پوشش وزارت بهداشت قرار گرفتند. الآن حدود ۱۳۰۰ مرکز سرپایی داخل بهزیستی وجود دارد که عمدتاً درمان اصلیشان دارودرمانی اعتیاد است. در کنار آن ۱۲۰۰ مراکز اقامتی و ۴۰ مرکز تیسی داریم. کاهش آسیب چشمگیری برای پیشگیری از اشاعه ایدز داشتیم. حدود ۱۴۰ مرکز گذری در محلههای پرخطر داریم که به معتادان پرخطر که مبتلا به بیماریهای اچآیوی یا بیماریهای دیگر یا کسانی که مصرف تزریقی دارند یا معتادان بیخانمان، خدمات میدهند؛ ۹۰ سرپناه برای معتادان بیخانمان داریم. از سال گذشته حدود ۳۰ واحد موبایل راهاندازی کردیم. موبایلسنتر یک ون است که داخل پاتوقها خدمات (مثلاً سرنگ، کاندوم، یک وعده غذای گرم) میدهد چون معتادان به خاطر دستگیریهای نیروی انتظامی دیگر به سمت ما نمیآیند، به همین دلیل تیمهای سیار ما به سراغ معتادان میروند. در تهران دوازده تیم سیار فعال و برنامهریزی کردهایم که این را هم در تهران و هم سایر کلانشهر گسترش دهیم.
در بخش حمایتهای اجتماعی و بازتوانی روانی اجتماعی خدماتی میدهیم، اما بهصراحت میگویم در این بخش ضعیف هستیم. در این بخش باید خانوادهها را ببینیم و از آنها حمایت کنیم، از فرد درمانشده نیز باید برای اشتغال و سرپناهش حمایت کنیم. طرح «معتادین متجاهر» را که چند سالی است آغاز شده به بهزیستی سپردهاند. برای این عده و خانوادههایشان باید برنامههای جامع حمایت داشته باشیم، البته کارهایی را شروع کردهایم، ولی تا به ثمر برسد و تا استقرار کامل سیستم جامع رفاه و خدمات پس از درمان اولیه راه درازی در پیش هست. اینها عملکردهای ما در بحث سیاستگذاری بودند، سیاستگذاریهای کلان در ستاد مبارزه با مواد مخدر انجام میگیرد. به نظرم در بعضی از بخشها باید سیاستگذاری شفاف شود. یک جاهایی سیاستگذاری و قانون شفاف نیستند. قانون باید معلوم کند این معتادی که در خیابان است باید باشد و ما به وی خدمات بدهیم یا خیر و آنها را از خیابان جمع کنند و به گوشهای ببرند.
چیزی که من از فحوای کلام شما متوجه میشوم این است که ما نظام هماهنگی نداریم که برنامهها و قوانین را یکپارچه و متحد کند. مثال را خودتان بیان کردید، شما معتقدید که باید به اینها خدمات دهیم و بعد نیروی انتظامی دستگیرشان میکند. چرا باید نیروی انتظامی مقابل بهزیستی قرار گیرد؟ شما این مورد را در جاهای دیگر هم میتوانید تعمیم دهید؛ یعنی فرض کنید شهرداری کمپ میزند و بهزیستی خبر ندارد، یا آموزش مهارتهای زندگی باید از طریق آموزش و پرورش انجام شود، اما همکاری نمیکنند. چرا نهاد هماهنگکنندهای شکل نمیگیرد؟
در کشور ما ایجاد هماهنگی بین دستگاههای مختلف کار سختی است. ممکن است هر دستگاهی برای خودش برنامههایی داشته باشد که با دستگاههای دیگر در تعارض باشد. در یک موضوع چندبخشی مانند اعتیاد که از گذشته تا الآن مخصوصاً در بخش مقابله دست بالا با نیروی انتظامی است و قانون هم در بعضی موارد یا مسکوت است یا بهدرستی شفاف نشده است. این است که میگوید در قانون گفتهشده معتاد متجاهر یعنی هرکسی که قیافه او شبیه معتادان است باید دستگیر شود. بعد چه میشود؟ اینها را به مراکز ما برای غربالگری میآورند و بعد در آزمون اولیه مشخص میشود یکپنجم اینها اصلاً معتاد نیستند. شکل و ظاهر وی شبیه معتاد است، اما مثل این میماند که یک معتاد خیابانی اگر گرسنه باشد، در سطل زباله دنبال غذا میگردد، همانطور که یک بیخانمان متکدی همان کار را میکند. نیروی انتظامی چون نمیتواند آزمون کند همه را دستگیر میکند. در قانون پیشبینیشده که قوه قضائیه باید مصادیق تجاهر را تعریف کند؛ یعنی بهزیستی چه کسی را تحویل بگیرد و چه کسی را تحویل نگیرد.
توانایی ایجاد هماهنگی سخت است و این توانایی را متأسفانه ساختار فعلی ستاد مبارزه با مواد مخدر ندارد؛ البته که سازمان امور اجتماعی ایجاد شد، اما اینکه این سازمان هم بتواند از عهده این کار برآید حقیقتاً و بهعنوان یک کارشناس من در آن تردید جدی دارم. جایگاه این سازمان امور اجتماعی در وزارت کشور است؛ آن هم در وزارت کشوری که باید هزاران مسئله سیاسی در کشور را اداره کند. شاید بهتر بود سازمان امور اجتماعی در قالب سازمانی مستقل مانند سازمان محیط زیست ذیل ریاستجمهوری تشکیل میشد. یا حداقل همان کاری که در برنامه قانون ششم کردند و برای بهزیستی شرح وظایف تعریف کردند، اجازه دهند خود ما این کار را انجام دهیم، البته اجازه نمیدهند. خود قانون میگوید مدیریت معتادان متجاهر با بهزیستی است، اما بودجه آن در اختیار ما نیست. اگر جدولهای مالی ما را ببینید در آن رقمهای پایینی وجود دارد، پولهایی که بهعنوان بودجه باید در استانها برای جمعآوری معتادان متجاهر تقسیم شود، دست ما نیست و بسیار کم است.
قرار است پس از جمعآوری معتادان چکار کنید؟
سؤال همین است. آنها را جمعآوری کنیم که بعداً چه بشوند. دیدگاه اتوپیایی که نیروی انتظامی یا بعضی قضات دارند آن است که اینها جمع شوند، درمان شوند و پاک بیرون بیایند؛ من اسم این را فرضیه گوجهفرنگی گذاشتم. در تبلیغ کارخانههای تولید رب حتماً دیدید گوجه خوشگلی را بعد از شستوشو وارد دستگاه میکنند، حرارت میبیند، پوست آن جدا میشود بعد به رب تبدیل میشود و بعد رب را داخل قوطی میکنند که بسیار جذاب است. به آدمهای معتاد هم همین نگاه را دارند. فکر میکنند مرکز ماده ۱۶ جایی است که یک معتاد با وضعیت اسفبار وارد میشود و بعد پاک بیرون میآید. نوع نگاهشان به این درمان درواقع درمان نیست. مگر اجبار به انسان درمان میدهد؟
درباره ماده ۱۶ سالهاست بهطور همهگیر صحبت میشود. همه میگویند اشتباه است. اصلاً فساد آنجا زیاد است و از خانوادهها به بهانههای مختلف پول میگیرند. اصلاً تجاهر یعنی چه؟ یعنی معتاد بودن جرم است؟
این تناقضاتی است که در قانون وجود دارد. از یک طرف میگوید اگر معتاد برای درمان مراجعه کند، مجرم نیست، اما اگر مراجعه نکند، باید او را دستگیر کرد. بهعنوان اینکه او تجاهر میکند. حالا این را میپذیریم که قرار است فشاری برای درمان ایجاد کند، اما نیروی انتظامی اگر در خیابان معتادی را ببیند، دستگیر میکند. باید اجازه بدهیم شاید خودش بخواهد به مرکز درمان مراجعه کند. پس چرا نیروی انتظامی چنین کاری میکند؟ این همان تناقض در قانون است. حالا چرا نمیخواهند؟ دیدگاه این است که متأسفانه از جانب مردم میگویند چرا این معتاد باید در محله ما باشد؟ کسی نگفته که معتاد باید در محله شما باشد، شاید این محله شرایطی دارد که با وضعیت این معتاد سازگار است. حالا که معتاد در این محله است ما باید او را نگه داریم و به وی خدمات بدهیم. میگوییم او متجاهر است، بنابراین باید او را از خیابان جمع کرد. حتی میگویند شما مرکزتان را جمع کنید و در جواب اینکه قانون به ما گفته است میگویند ارتباطی به ما ندارد. حالا اگر ما مرکز را جمع کنیم، معتاد باید به کجا مراجعه کند؟ میگویند اردوگاه بزنیم. اولاً که تجربه اردوگاه در گذشته کشور ما تجربه شکستخورده پرزیانی بوده است که جز افزایش ایدز کاری نکرده است. حالا چرا باید این را ادامه دهیم؟ هزینههای اینها بیش از درمان میشود. در بیمارستانهای روانپزشکی مانند رازی که بیماران روانی بیستوچهار ساعته در آن زندگی میکنند، چقدر هزینهها بالاست. برای فردی که معتاد است، نیروی انتظامی و درمانگر باید باشد که البته میگویند به درمانگر نیاز نیست.
مراکزی که شما در محلات دایر میکنید به بهانه مردم تعطیل میکنند؟
نامهای به ما داده شده که در فلان منطقه میخواهیم پاکسازی و سالمسازی کنیم و شما مراکزتان را ببندید. میگوییم خب ما چه کنیم؟ میگویند معتادان را ببرید بیرون! این بیرون دقیقاً کجاست؟ شخص معتاد در این محل زندگی میکند. ما از اول انقلاب تجاربی داریم که پاکسازیهای اینچنینی و تطهیر محلهها چه آثاری داشت. الآن در ماده ۱۶ هم همین را میبینیم. ما محله جمشید را پاک کردیم نتیجه چه شد؟ خود آقایان مدعی شدند در سطح شهر پخش شدند. خاک سفید را هم جمع کردیم نتیجه همین شد. چند روز پیش در روزنامهای که گمان میکنم همشهری بود، خواندم اهالی خیابان شهید نامجو در خیابان گرگان به افزایش معتادان خیابانی در محلهشان معترض شدند. این معتادان قبلاً کجا بودند؟ در هرندی سمت دروازه غار از ما خدمات میگرفتند، اما با جمعکردن آنها اکنون در سطح شهر پخش شدهاند. هر وقت ما به اینها اعتراض میکنیم میگویند آدرس خانهتان را بدهید که تعدادی از آنها را پشت در خانهتان بیاوریم و ببینیم خودتان با دیدن معتادان پشت در منزلتان چه میکنید. من هم پاسخ میدهم کاری که از دستم برنمیآید جز اینکه با بهزیستی یا یکی از این موبایلسنترها تماس بگیرم تا حداقل به اینها غذا بدهند. البته دیدگاهی هم وجود دارد که میگوید شما باید ذهنیت مردم را تغییر دهید؛ درست است اما ما چقدر بضاعت داشتیم و داریم؟ همانطور که صدا و سیما، برنامههایی میسازد که در مردم این ذهنیت ایجاد میشود باید معتادان را جمع کنند و بهجایی ببرند، اما چنین کاری نمیکنند؛ کارهای ما در ذهنیت مردم بیاثر میشود. هم مسئولان، هم ستاد مبارزه با مواد مخدر میدانند این نحوه عمل صحیح نیست و جمعآوری معتادان طرح شکستخوردهای است مانند اردوگاه زدن و ما همچنان طرحهایی را تجربه میکنیم که اثربخش نبودن آنها را قبلاً دیدهایم و توجیه میکنیم که مردم میخواهند.
در موضوع اطلاعرسانی برای پیشگیری گاهی برنامههایی ساخته میشود که مضر هم هست، بر اساس نظریهای که میگوید وقتی معضلی را بزرگ میکنی خود باعث میشود آدمها به سمت آن بروند. آیا سریال یا برنامه تلویزیونی داریم که با مشارکت بهزیستی باشد و مشاوران بهزیستی بخواهند بهصورت علمی مهارتها را آموزش دهند؟
خیر. زمانی قرار بود برنامههایی از طریق برنامههای آقای بیژن بیرنگ ساخته شود که از همکاران پیشگیری بهزیستی در سالیان قبل بودند؛ اما بعداً پیش نیامد. ما حتی به برنامههای ساختهشده هم انتقاد داریم. مثلاً در یک مورد نحوه پذیرش کودکان بیسرپرست را خیلی بد نشان دادند و معاونت اجتماعی بهزیستی هم به صدا و سیما اعتراض کرد. در یکی از فیلمهای آقای سیروس مقدم علناً و عملاً نحوه مصرف هرویین را نشان داد، همانطور که میدانید در بحث رسانهای میگویند همه مسائل را بگویید، شفافسازی کنید، اما طوری نباشد که نحوه مصرف نشان داده شود. در بحث خودکشی نیز همینطور است. عمده کارشناسانی که در این فیلمها استفاده میکنند از کارشناسان نیروی انتظامی هستند، البته بعضی کارگردانها در فیلمهای سینمایی از کارشناسان بهزیستی و متخصصان مربوطه مشاوره میگیرند، ولی صدا و سیما، تهیهکنندگان و کارگردانان آن کمتر این کار را انجام میدهند.
آیا شما در حوزه آموزش و پرورش هم وارد شدهاید؟
قبلاً همکاریهای خوبی با آموزش و پرورش داشتیم، مخصوصاً در زمانی که پیشگیری را آغاز کردیم. در بحثی که در زمان آقای احمدینژاد شروع شد، گفتند بعضی از این برنامهها غربی هستند و آموزش و پرورش در خود را به روی ما بست. تا یکی دو سال اخیر که مشکلات در آموزش و پرورش بسیار زیاد شد و دیدند نمیتوان کتمان کرد. طرحهایی وجود دارد مانند طرح نماد، (نظام مراقبت از آسیبهای اجتماعی) که با همکاری چند دستگاه ازجمله بهزیستی در آموزش و پرورش اجرا میشود. طرح درمان دانشآموزان مصرفکننده هم هست که الآن با همکاری بهزیستی و بهداشت و درمان انجام میشود. طرح دیگر طرح ماد است. ما در خود بهزیستی هم برنامههای پیشگیری در مهدهای کودک داریم؛ یکی طرح مصونسازی در مهدهای کودک و دیگری طرح خانه و مدرسه در مدارس ابتدایی و در مهدهای کودک که با همکاری آموزش و پرورش اجرا میشود. اخیراً مفرهایی باز شده و نگاه مدیران آموزش و پرورش عوض شده و پذیرفتهاند که ما در محدوده آنها ورود کنیم، اما تقریباً در یک دوره دهساله با آموزش و پرورش همکاری نداشتیم.
در موضوع هیجانات سرگردان که زمینه ابتلا به اعتیاد است چه طرحهایی دارید؟
طرحی را از سال گذشته در سازمان تحت عنوان «شادی پایدار» شروع کردیم که امسال قرار است در دو استان آزمایش کنیم. از اساتید برجسته مانند آقای گلزاری دعوت کردیم که در زمینه شادیها و نشاط در کشور کار کردند، از حوزه و جامعهشناسان هم دعوت کردیم. برنامهریزی کردیم و در حال تهیه بسته کاملی هستیم که انشاءالله امسال با همکاری ستاد کار کنیم، چون در یکی از جلسات ستاد با حضور خود آقای رئیسجمهور قرار بر این شده که دستگاهها بر روی نشاط اجتماعی و عمومی کار بکنند. نشاط و امید خیلی به هم نزدیک هستند البته این نشاط به معنای بیبندوباری نیست، درواقع ایجاد امید و خوشبینی و رضایت از زندگی است. در این بسته علیالقاعده یک بخش مدیریت هیجانها وجود دارد؛ اما مدیریت هیجانها ابعاد دیگری هم دارد که جزو همان سیاستگذاریهای کلان است. بهعنوان یک روانشناس عرض میکنم نه یک مسئول، نیاز است کشور در این موارد تکلیف خود را مشخص کند. در منابع علمی داریم که نیاز به نشاط چون یک نیاز پایه است باید برای آن فکری کرد. اگر به مراجع در این مورد بگوییم، پاسخ میدهند آیا مسئله اساسی کشور شادی است؟ بله برای من شصت ساله یا خود آن روحانی ممکن است شادی مسئلهای نباشد، اما برای یک جوان هست. شادی بخشی از همان مدارهای مغزی است و بنابراین مسئله یک جوان است. شاید مانند من و آن آقای روحانی مسئله آخرت نداشته باشد، اما قطعاً شادی و نشاط مسئله اوست. موسیقی یک نیاز است و باید برای آن فکری شود در جاهایی که ما موسیقی را محدود میکنیم، آسیبها خیلی خیلی زیاد است. یکی از بزرگترین استانهای ما بهلحاظ آمار همین معتادان بیخانمان و معتادان حاشیه مشهد است.
همانطور که مستحضرید در همه دنیا برای سلامت روان اهمیت خاصی قائل هستند و این بحث تحت عنوان آلترناتیوهای سلامت روان مطرح است. مثلاً پتتراپی (نگهداری حیوان خانگی) که ما با این مسائل هم برخورد میکنیم یا خیلی از کارهای دیگر. اینها سیاستگذاریهایی هستند که در بحث مدیریت عواطف و مدیریت هیجانها باید روی آنها کار شود. توجه کنید با یک مسابقه فوتبال وضعیت خلقی مردم چقدر تغییر میکند. اگر شادی که طلب میکنند به جوانها ندهیم، سراغ شادیهای زیرزمینی میروند و دقیقاً همان کارهایی را میکنند که ما میخواهیم انجام ندهند، منتهی به شکلی که دیگر نمیتوان آنها را کنترل کرد. بهطور مثال مصرف مواد را نگاه کنید، چرا مصرف «گل» اینقدر زیاد شده است؟ مگر گل چه میکند؟ چون خوشحالی و نشاط دارد. من زمانی پیشنهاد یک شورای فقهی دادم که هم از حوزه و هم از بهزیستی برای صحبت و تبادل اندیشه دور هم جمع شویم. یک جاهایی هم مجوزها را داریم، مثلاً در مورد همین اعتیاد، مسائلی که در سیاستهای کلان ابلاغی مقام معظم رهبری ابلاغ کردند. ما موردی داریم تحت عنوان اینکه از مصرف مواد پرخطر به مصرف مواد کمخطر بیاییم و این یک سیاست دقیق منطقی است، بااینحال اجازه نمیدهند. حتی در مورد مدیریت مصرف صحبت شده است؛ مدیریت مصرف یعنی مرکزی داشته باشیم که این مصرفکننده مواد، داخل مرکز مصرف کند و اجازه ندهیم که او از دست ما خارج بشود. ما حتی مجوز ایجاد اتاق امن مصرف را هم از ستاد مبارزه با مواد مخدر گرفتیم، ولی نتوانستیم جایی پایلوت کنیم.
شما با مسئله مطرحشده قانونیسازی موافق هستید؟
ما چندین اصطلاح داریم؛ قانونیسازی، جرمزدایی. بهنظر میرسد در جاهایی چارهای نداریم جز اینکه به این سمت برویم. در خیلی از کشورهای دنیا هم این مسئله مطرح است. اخیراً در کانادا ماریجوانا آزاد شد. بهنظر میرسد ما هم باید این فرصت را برای معتادان پرخطرمان فراهم کنیم مانند پرتغال که کاهش آسیب را مجاز دانست و به معتادان پرخطر اجازه داد مواد مصرف کنند و آنان را به سمت مواد کمتر سوق داد و اتفاقاً موفق هم شد. این وضعیت ممکن است مقداری مصرف را افزایش دهد، اما شدت مصرف را کنترل میکند. مشکل امروز ما مصرف و تعداد مصرف نیست، مسئله امروز کشور ما شدت مصرف است. در قدیم فاصله شروع مصرف مواد تا تبدیل شدن بخشی از معتادان به معتاد خیابانی و بیخانمان یک پروسه بیستساله بود؛ یعنی از زمان شروع به از دست دادن کار تا زمان بیرون رانده شدن از خانواده پروسه حدوداً بیست سالهای طول میکشید ولی این مورد الآن به ده سال یا شاید هم کمتر رسیده است؛ یعنی شدت مواد زیاد شده و نوع مواد طوری شده که زودتر خانوادهها آنها را طرد میکنند؛ بنابراین برای کنترل این موضوع باید در مواد کمخطرتر متمرکز شویم. حداقل اینکه میتوانیم جلوی توزیع مواد کمخطرتر را نگیریم. نه اینکه بگوییم آزاد.
پرسش آخر را بهعنوان یک روانشناس از شما میپرسم، توصیه شما چیست به خانوادههایی که یکی از اعضای آنها مصرفکننده است؟
به هر حال اعتیاد مسئلهای است که در جامعه وجود دارد و هیچکسی هم از این مصون نیست که روزی دچار آن نشود. اولاً خانوادهها باید بپذیرند که ممکن است اعتیاد در هر خانهای باشد و ما باید طوری با فرزندانمان رفتار کنیم که به سمت مصرف مواد نروند. باید با آنها صحبت کنیم و نظارت منطقی بر آنها داشته باشیم. اگر احیاناً متوجه شروع مصرف آنها شدیم هر مصرفی را معادل اعتیاد شدید ندانیم. میشود درمان کرد، میشود کنترل کرد، فقط باید از کمطاقتی و ناامیدی بپرهیزیم و متأسفانه هستند خانوادههایی در کشور که برای آنها اولین مصرف، آخرین مصرف است. باید به آنها بگوییم خیر. هستند جوانانی که در یک تجربهای با دوستانشان مصرف کردهاند، اما آن را کنار گذاشتهاند یا حتی به این نتیجه رسیدهاند که مصرف مواد چیز خوبی نیست؛ بنابراین نباید خیلی فاجعهسازی کرد. آنهایی که شروع به مصرف کردند و مصرفشان دائمیتر شده باید خانوادهها آنها را مجاب به شروع درمان کنند و امیدشان را از دست ندهند و اگر به توصیه یا راهکاری نیاز دارند، با شماره ۰۹۶۲۸، خط ملی اعتیاد، تماس بگیرند.
اعتیاد موضوعی است که باید تلاش کرد افراد دچار آن نشوند چراکه درمان آن بسیار سخت است، اما اگر کسی درگیر شد نه خودش و نه خانوادهاش نباید فکر کنند به ته خط رسیدند. هر لحظه و هر آینه احتمال برگشت و کنارگذاشتن مصرف مواد وجود دارد، کما اینکه خیلی از افرادی که ترک کردهاند خودشان بهصراحت معتقدند که از کنار خیابان جمع شدند، درمان شدند و الآن در سیستم درمان اعتیاد کشور خدمت میکنند.
[۱]. Community Based
[۲]. Commuity Based Organization