بدون دیدگاه

مجازات مضاعف

خانواده زندانی مجرم نیست

در گفت‌وگو با مهدیه محمدی

انسیه ابراهیمی: پدر و مادر مهدیه محمدی در زمان کودکی‌ او از مبارزان با رژیم پهلوی بودند و به همین خاطر به زندان افتادند. مهدیه محمدی بعدها نیز همسر مردی شد که فعال سیاسی است و بارها بازداشت شده و به زندان رفته است. خانم محمدی با پشت دیوارهای زندان و سالن‌های ملاقات آشناست. در این گفت‌و‌گو، خاطرات مهدیه محمدی از ملاقات‌ها و فشارهای روحی که خود و فرزندانش به‌عنوان خانواده یک زندانی سیاسی متحمل شده‌اند را می‌خوانیم.

***

به‌تازگی گروهی فیلم‌هایی از داخل زندان اوین و نحوه برخورد با زندانیان منتشر کردند که در جامعه بازتاب‌هایی هم داشت. شما از کودکی با زندان آشنا بوده‌‌اید و پدر و مادر شما هر دو پیش از انقلاب به زندان رفته‌اند. بعدها هم آقای احمد زیدآبادی، همسر شما، چندین بار تجربه زندان و زندانی شدن را داشته‌اند. با دیدن این فیلم‌ها چه احساسی داشتید؟ آیا تجربه‌ای خاص از برخورد مأموران با شما که خانواده زندانی بوده‌‌اید دارید؟

این فیلم‌ها را دیدم و خاطرات تلخی برایم زنده شد. آنچه ما از دوران زندان سراغ داریم روش‌های دوگانه‌ای بوده است یعنی از یک‌سو مأمورانی که روش و رفتار ملایم و خوبی داشتند و از سوی دیگر مأمورانی که از لحاظ روانی ناسالم بودند و بدون دلیل با سختگیری زیادی رفتار می‌کردند. این‌ها همه به شخصیت مأموران بستگی داشت.

درباره تجربه خانواده از آن دوران درواقع تجربیات مختلفی دارم. سال ۸۸ که حدود سه ماه از انفرادی احمد گذشته بود به ما تلفن زدند که برای اولین بار‌‌ می‌توانیم به ملاقات برویم. ساعت و روز آن را مشخص کردند که به در اصلی زندان اوین برویم. من و سه تا پسرم خیلی خوشحال شدیم و خدا را شکر می‌کردیم که احمد زنده و سالم است و بعد از آن‌همه دلهره‌ها و استرس‌ها و بی‌خبری‌ها‌‌ می‌توانیم ملاقاتی داشته باشیم.

با ذوق و شوق زیاد خرید کردیم، حتی پسر کوچکم که هفت سال داشت اصرار‌‌ می‌کرد برای بابا پاستیل نوشابه‌ای بخریم. به در زندان اوین برای ملاقات رفتیم. من در زدم که خانواده زیدآبادی هستیم و برای ملاقات آمده‌ایم. مأمور پنجره را باز کرد و گفت مگر زیدآبادی ملاقات داشته؟ گفتم با ما تماس گرفته‌اند که بیاییم. گفت فکر نکنم ملاقات داشته باشید، حالا صبر کنید ببینم چه‌‌ می‌شود. ما هم به امید گشایشی در آفتاب ایستادیم و منتظر ماندیم، اما خبری نشد تا اینکه پس از ۴۵ دقیقه تصمیم گرفتم که بروم و دوباره در بزنم. این بار آقای میانسالی در را باز کرد و پرسید کی به شما گفته بیایید؟ گفتم به ما زنگ زدند که بیاییم. گفت من تماس گرفتم و گفتند زیدآبادی ملاقات ندارد. با این حرف عرق سردی بر بدنمان نشست. نه دلمان‌‌ می‌آمد برگردیم، نه کاری از دستمان برمی‌آمد. پس از مدتی این‌پا آن‌پا کردن سرانجام تصمیم گرفتم که برگردیم که در همان لحظه در را باز کردند که خانم بیا داخل، زیدآبادی ملاقات دارد. داخل رفتیم و نشستیم. چند دقیقه بعد گفتند کارشناس ما گفته زیدآبادی ملاقات ندارد چرا خانواده‌اش را به داخل راه دادید! بلند شوید بیرون بروید. این حرف که زده شد، پسر کوچکم شروع به سیلی زدن به صورت خودش کرد. در عمرم این بچه را این‌طور ندیده بودم. خیلی ناراحت شدم و وقتی بیرون آمدیم بچه‌هایش را نفرین کردم و گفتم الهی بلایی سرت بیاید که بفهمی امروز چه بلایی سر ما آوردی. با بچه‌ها در حال برگشتن بودیم که مأمور دنبالم دوید و‌‌ گفت خانم برگرد ملاقات داده‌اند.

خلاصه این بار ملاقات دادند و آن امور هم به احمد گفته بود خانمت مرا بد نفرین کرد، درحالی‌که من تقصیر ندارم و فقط مأمورم. حالا واقعاً معلوم‌‌ نمی‌شود این نوع مأموران مقصرند یا به او فقط دستور داده‌اند؟ این آدم‌ها از نفرین کردن‌‌ می‌ترسند، اما وقتی دستور باشد انجام هم‌‌ می‌دهند.

خاطره دیگر مربوط به زمانی است که احمد در زندان رجایی‌شهر بود. مأموران عادی زندان مثل همه مردم بالاخره گرفتاری دارند و از حقوقشان ناراضی هستند و مسائل دیگر و برای همین نسبت به زندانیان سیاسی و خانواده‌های آن‌ها احترام قائل‌اند. هرچند گاهی هم پیش می‌‌آید که رفتارها مناسب نیست و اغلب با خانواده زندانیان دیگر برخورد خوبی ندارند. یک بار برای ملاقات که رفتیم گفتند هفته گذشته یکی از خانواده‌ها یک فلش به داخل زندان فرستاده و امروز بازرسی بدنی کامل انجام‌‌ می‌شود. ظاهراً گفته شده بود به خانواده‌های سیاسی‌ها سخت بگیرند.

موقع بازرسی از من خواستند عریان بشوم. گفت لباس‌هایت را تا زیر گردن بالا بده و از کمر به پایین هم لباست را پایین بیاور. گفتم من هرگز چنین کاری‌‌ نمی‌کنم. مگر من متهم هستم؟ اصلاً من ملاقات‌‌ نمی‌روم. بیرون که آمدم متوجه شدم بچه‌ها را هم همین‌طور بازرسی کرده بودند و آن‌ها از روی ترس اعتراض نکرده بودند. به بچه‌ها گفتم شما بروید ملاقات، اما من نمی‌آیم. در سالن ابتدایی بودم که من را صدا کردند که تلفنی صحبت کنم. آن طرف خط تماس احمد بود و پرسید چرا‌‌ نمی‌آیی ملاقات؟ من هم توضیح دادم و گفتم غرورم اجازه‌‌ نمی‌دهد. بعد مأمور آمد و به من گفت دست من نیست و من شرمنده‌ام و این ملاقات نرفتن شما برای من دردسر‌‌ می‌شود چون‌‌ می‌روی و مصاحبه‌‌ می‌کنی و همه‌جا‌‌ می‌پیچد. من گفتم همسرت را جای من بگذار! چرا من باید این‌قدر تحقیر را تحمل کنم؟ وقتی این‌همه مواد مخدر وارد زندان‌‌ می‌شود، دیگر بهانۀ بردن یک فلش چه جنایتی است که باید همه را تحقیر کنید؟ زنان دیگر هم از این تحقیر ناراحت بودند. نهایتاً با تلاشی که احمد کرد و گویا با دستور رئیس زندان آن روز مرا بدون آن نوع بازرسی و با یک بازرسی مختصر و از روی لباس به داخل سالن ملاقات فرستادند.

یک بار هم در سال ۷۹ آمدند احمد را ببرند. ساعت ۶:۳۰ صبح آمدند. من شوکه شده بودم و مدام به مأمور‌‌ می‌گفتم این چه نانی است که برای زن و بچه‌ات‌‌ می‌بری؟ چطور حاضر‌‌ می‌شوی ساعت ۶ صبح بیایی و خانه مرا ویران کنی؟ همه آن مأموران بعداً به احمد گفته بودند به خانمت بگو این حرف‌ها را به ما نزند، ما چاره‌ای نداریم. هیچ‌کس بی‌وجدان نیست و این مأموران بین وجدان و کارشان درگیر هستند.

چطور این مأموران بین وجدان و دستورات کاری وجدان را فراموش‌‌ می‌کنند؟

سال ۹۲ که احمد را به بیمارستان آورده بودند دو سه سرباز همراه تیم نگهبانی او بودند. زندانی که به بیمارستان‌‌ می‌رود باید نسبتاً در همان شرایط زندان باشد. حالا برای زندانی سیاسی تخفیف‌هایی قائل‌‌ می‌شوند، اما بالاخره ممکن است پابند یا دستبند داشته باشد و همراه مأمور به دستشویی‌‌ می‌رود و بدون سرباز نیست. یکی از این سربازها‌‌ می‌گفت من قبل از اینکه به سربازی بیایم خیلی دل‌نازک بودم و خون که‌‌ می‌دیدم غش‌‌ می‌کردم، اما حالا در سربازی مأمور پایین کشیدن اعدامی از چوبه دار و بردن جنازه به سردخانه هستم و شب‌ها تا فیلم‌های خون‌آشام نبینم خوابم‌‌ نمی‌برد. این‌ها آدم‌های معمولی هستند که در اثر مکان و فضای کاری روحیاتشان هم عوض‌‌ می‌شود. این مأموران دچار تناقض‌های زیادی هستند؛ یعنی هم دستور است، هم خودش تصمیم‌‌ می‌گیرد، هم روحیاتشان عوض‌‌ می‌شود و همه این‌ها در رفتار امور تأثیر دارد. هرچند برخی‌شان خیلی رفتارهای خوبی با ما داشتند که شاید اگر برایتان تعریف کنم برایشان بد هم بشود.

احمد درمجموع هفت سال در زندان بود و شاید موردهای تلخ بیست تا سی مورد بوده و بیشتر آن‌ها هم در انفرادی برای خودش اتفاق افتاده است، چون دستور از جاهایی‌‌ می‌رسید که‌‌ می‌گفتند سخت بگیرید. یک بار بود که گفتند ملاقات داده‌اند و من و دو تا از بچه‌هایم رفتیم که هر دو تب هم داشتند. سالن ملاقات خالی شد، اما آخر هم به ما ملاقات ندادند. وقتی آن روز از اوین بیرون آمدم، مصاحبه‌‌ می‌کردم و گریه‌‌ می‌کردم. ناراحتی و حال بد آن روز را هرگز فراموش‌‌ نمی‌کنم. مأموری که آن روز با ما برخورد کرد خیلی بی‌وجدان بود. با خشم با ما حرف‌‌ می‌زد و از روی عمد و قصد‌‌ می‌خواست ما را اذیت کند. من فقط یک سؤال داشتم که مگر خانواده زندانی هم متهم است؟ اگر متهم است چه جرمی دارد؟ آیا اندازه مجازاتش با جرمش هم یکی است؟ اگر متهم نیستیم، این چه نوع رفتاری است که با خانواده‌ها‌‌ می‌کنند؟ این خودش نوعی شکنجه است.

آیا این فشارها باعث شده که شما و بچه‌ها از آقای زیدآبادی بخواهید فعالیتشان را محدود یا لغو کنند؟

همیشه حرف من به احمد اصطلاحی بود که آقای علوی‌تبار استفاده‌‌ می‌کنند که کار سیاسی در ایران، شطرنج‌بازی کردن با گوریل است. به احمد‌‌ می‌گفتم طرف مقابل قواعد کار سیاسی تو را رعایت‌‌ نمی‌کند و فقط به تو چنگ‌‌ می‌زند. حالا این وسط نه‌فقط خودش که ما هم داریم آسیب‌‌ می‌بینیم.‌‌ می‌گفتم با وجود عشق و علاقه به کشور و دوستان و اقوام از ایران برویم و احمد در آنجا به کار سیاسی ادامه بدهد، بدون اینکه هزینه آن زندان باشد.

ما هم نیاز به امنیت داریم و ناامنی از بی‌غذایی بدتر است. هر بار که بی‌موقع زنگ خانه ما را‌‌ می‌زنند، قلب همه ما به تپش می‌افتاد. شما شب که‌‌ می‌خوابید آرامش دارید که سختی‌های روز تمام شد، اما برای ما این آرامش شب هم نبود. هرچند این کار احمد است و گاهی سعی‌‌ می‌کند مداراهایی هم داشته باشد.

زندان کمیته مشترک به موزه عبرت تبدیل شده است. دوست دارید زندان اوین یک روز به چه مکانی تبدیل شود؟

من یک بار به زندان کمیته مشترک رفتم و ای کاش‌‌ نمی‌رفتم. تمام خاطرات دوران بچگی‌ام که مادر و پدرم آنجا بودند برایم زنده شد و اذیت شدم. هنوز که از خیابان درکه رد‌‌ می‌شوم و زندان اوین را که‌‌ می‌بینم حالم بد‌‌ می‌شود. من و بچه‌هایم خاطرات بدی از زندان اوین داریم و من دوست ندارم بچه‌هایم آن فشارهای روحی را به یاد بیاورند. زندان اوین هم چه پارک بشود چه موزه، دلم‌‌ نمی‌خواهد بروم و آنجا را ببینم و یاد آن روزها بیفتم.

به نظر شما افشای فیلم‌هایی از داخل زندان و نحوه برخورد مأموران،‌‌ می‌تواند تأثیری در کاهش خشونت داخل زندان داشته باشد؟

من از بچگی خوش‌بین بودم، اما دیگر نیستم. با این حال امیدوارم اتفاق مثبتی بیفتد.■

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط