لطفالله میثمی
التقاط معضلی است که در تاریخ معاصر ایران به هزینههای اجتماعی زیاد و حذف نیروها از چرخه دموکراسی و مدیریت مملکت منجر شده و خشونتهایی را به بار آورده است. واژه التقاط میتواند معانی مختلفی را داشته باشد، ولی در ایران بیشتر جنبه اتهامی و حذفی داشته است. گرچه این واژه ابتدا در مبارزات کمونیستها استفاده شد و اگر رگههایی از خردهبورژوازی یا تفکرهایی غیرپرولتری در یک حزب کمونیستی یا فرد کمونیست پیدا میشد آن را التقاطی یا اکلکتیک۱ مینامند. امروزه در ادبیات جدی آکادمیک اساساً از این کلمه استفاده نمیشود. آنچه در ادبیات علمی امروز جامعهشناسی سیاست شناسی و اقتصاد است سازگاری درونی یا همان اینترنال کانسیتنی۲ (پیکربندی داخلی) است.
هماکنون نیروهای امنیتی جریانهایی چون نهضت آزادی ایران، پژوهشگاه شریعتی و نهضت مجاهدین را جزو نیروهای التقاطی تعریف کردهاند، حتی التقاط معضلی است که در حذف فقیه عالیقدر هم بیتأثیر نبود و وزیر وقت اطلاعات در سیمای جمهوری اسلامی ایران مطرح کرد که جرم اصلی سید مهدی هاشمی التقاط و تسری آن به درون حوزههای علمیه بوده است. تأسف اینکه التقاط که یک مسئله فکری است بهصورت جرم درآمده است؛ آن هم جرمی که تبعات زیادی دارد.
انجمن ضد بهاییت که در دوران پهلوی دوم با بهاییت مبارزه فرهنگی میکرد درحالیکه به نزدیکیهای انقلاب رسیدیم معتقد بودند آیتالله خمینی بذر کمونیسم را در جامعه میافشاند و تدریجاً به یک جریان ضد مارکسیسم تبدیل شدند و با اینکه سیاست را بد میدانستند، پس از پیروزی انقلاب سیاسی شدند و به بخشی از سیاست و حکومت تبدیل شدند. اینها شعار التقاط را مطرح کردند که شامل بیشتر جریانهای سیاسی پیش از انقلاب میشد. در نوروز ۱۳۵۹ مبارزه با التقاط از جانب ایران به یک امر جهانی تبدیل شد. در این بستر با عوارض منفی زیادی روبهرو شدیم. بدین معنا که هر روشنفکری التقاطی تلقی میشد و دیدیم در طول جنگ هم در جبهههای جنگ از حضور روشنفکران محروم شدیم که این امر در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ بیتأثیر نبود. روز ۲۷ تیر ۱۳۶۷ که مرحوم امام قطعنامه را پذیرفتند بازنگری در شعار التقاط به وجود آمد و مرحوم امام در همان بیانیه پذیرش قطعنامه بدین مضمون گفتند انگ و برچسب التقاط از خود التقاط بدتر است. اگر جوانها را با انگ التقاط و انحراف طرد کنیم به دام لیبرالها و منافقین و ملیگرا میافتند و گناه این کمتر از التقاط نیست جوانانی را که قلبشان برای اسلام میتپد نباید با چنین برچسبی محروم کنند.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲
مدتی پس از مقاومت در برابر کودتای ۲۸ مرداد، زندهیادان آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی دین و علم و سیاست و بهنوعی ایران، اسلام و مدرنیته را به هم آمیختند و فعالیت مذهبی را با نهادسازیهای مناسب به عرصه اجتماعی آوردند و آن را شفاف کردند و با نوآوریهای خود آموزشهایی را تدوین کردند که ثمرات آن انجمنهای اسلامی دانشجویان، انجمنهای اسلامی مهندسین و پزشکان و سپس نهضت آزادی ایران و مجاهدین بود؛ البته اخوانالصفا هم تلاشهایی در رابطه با علم و دین داشتند که مخالفان، هریک از این شخصیتها را به نحوی به التقاط متهم میکردند: التقاط دین با علم (سیانتیزم)؛ التقاط دین با تکامل؛ و التقاط دین با ماتریالیسم.
این در حالی بود که مهندس بازرگان، هم به خدای واحد هم به نظم واحد در جهان و هم به نظم و سازگاری درونی در قرآن اعتقاد وافر داشت و دستاوردهایش هم حکایت از این امر میکرد. مهندس بازرگان راه و روش انبیا را عینیت و مصداق قرآن میدانست. زندهیاد دکتر شریعتی گفتند کاری که مهندس بازرگان درباره سیر تحولات قرآن انجام داد کمتر از فلسفه نسبیت انیشتین نیست. مهندس بازرگان در روز ششم تیر ۱۳۷۲ در گفتوگویی با من تصریح کردند که من سیانتیست نیستم، بلکه در عمر خود تلاش کردهام که دین را به زبان روز و علم مطرح کنم تا برای دانشآموزان و دانشجویان و نسل تحصیلکرده بهتر جا افتاده و نهادینه شود. گاهی نقدهای همدلانه هم میشنویم که بازرگان را جریان تطبیقی-یعنی تطبیق دین با علم- تلقی میکنند. مخالفان او را به التقاط با ماتریالیسم متهم کردند و میکنند و این در حالی است که در کتاب ذره بیانتها جهان سه عنصری مرکب از «ماده-انرژی-اراده» را مطرح میکند و معتقد است جهان دو عنصری «ماده- انرژی» قادر به تبیین تکامل سمتدار و هدفدار نیست. آیتالله بهشتی در ملاقاتی در شهریور ۱۳۴۲ تأیید مطلقی از راه طی شده مهندس بازرگان داشتند، همینطور حنیفنژاد میگفت مهندس بازرگان بدون اینکه اسمی از ماتریالیسم ببرد در کتاب راه طی شده و ذره بیانتها به نقد ماتریالیسم پرداخته است. بازرگان سعی کرد دین را با علم آشتی بدهد و در کنار راه انبیا، راه علما و دانشمندان را هم قرار دهد. این در حالی است که دین پایدار و علم متحول است. اگر در راه دینداری رگههایی از علم هم وارد دین شود -به دلیل تحول و سیالیت علم- یک امر موقت است، چراکه علم نمیتواند به یک التقاط سیستماتیک تبدیل شود. شاید بتوان گفت التقاط مصادیق است نه مبانی و مفاهیم و به التقاط سیستماتیکی که باید از آن برحذر بود تبدیل نمیشود. علم از تجربه، تکرار تجربه، تئوری، فرضیه و قانون شروع میشود و به اصل میانجامد، ولی ما دیدهایم که حتی کاخ علم و کاخ اصول علمی هم چندبار به زیر آمده و دومرتبه برافراشته شدهاند. از سویی مخالفان، آیتالله طالقانی -مفسر کبیر قرآن- و دکتر سحابی را به التقاط با تکامل با قرائت داروین و لامارک متهم کردند؛ درحالی که این دو بزرگوار حلقه مفقوده تکامل و نارسایی آن را به کمک دین تبیین کردند و نظریه تکامل را ارتقا دادند بدین معنا که اگر شیء متکامل بخواهد با محیط خود تطبیق یا تطابق داشته باشد این گرایشی به پسرفت است. این دو به کمک قرآن و جهشهایی در سیر الی الله تکامل سمتدار و هدفدار را تبیین کردند.
از رنسانس تا دکتر سحابی
به بیانی آنچه در رنسانس در قرن پانزدهم اتفاق افتاد و نظریه خلقالساعه که جای خود را به نظریه تکامل و تبدل انواع داد احیا و کامل کردند. در همین بستر فرزند معنوی این دو بزرگوار، یعنی محمد حنیفنژاد دانش تکامل سمتدار و هدفدار را جزو آموزشهای سازمان مجاهدین قرار داد و ضمن احیای رنسانس آن را تکامل بخشید؛ البته اینها استثناء نبودند، از این روشها اخوانالصفا یا ابنسینا و ابنرشد، مولانا و ملاصدرا و بقیه هریک تا حدی این کار را انجام داده بودند.
انجمنهای اسلامی دانشجویان
از آنجا که انجمنهای اسلامی دانشجویان از سال ۱۳۳۹ به بعد، دو مؤلفه قرآنمداری و احکام اجتماعی قرآن را انتخاب کرده و به اعضا آموزش میدادند و قرآن و نهج البلاغه و راه حسین را دنبال میکردند و از این بابت با آموزشهای جاری در حوزه علمیه زاویه داشتند به القاط متهم شدند که راهی جز راه دین رسمی را میپیمایند. این همان راهی بود که به تشکیل نهضت آزادی ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران منجر شد و به نظر من پیروزی انقلاب هم مدیون آموزههای قرآن و نهج البلاغه و زندگی ائمه هدی همچون امام علی (ع) و امام حسین (ع) بود.
مجاهدین بنیانگذار
حنیفنژاد را به التقاط با مارکسیسم متهم کردند درحالیکه او راه تعامل را میپیمود نه راه التقاط، آن هم التقاط سیستمی. توضیح اینکه در آیه ۱۲ سوره فاطر۳ مطلب مهمی آمده است که دو ماهی را در نظر بگیریم یکی در آب شیرین و دیگری در آب شور و تلخ. ملاحظه میکنیم گوشت این دو ماهی شیرین است. این پدیده چه چیزی را به ما میآموزد؟ چرا ماهی غوطهور در آب شور دریا شکل و رنگ آن را به خود نمیگیرد؟ علت آن است که ماهی آنچه را که نیاز دارد جذب میکند و در مرحله بعد آن را هضم کرده و اگر چیزی هماهنگ با نیازش نباشد آن را دفع میکند. حنیفنژاد به این پروسه متابولیسم جذب، هضم و دفع تأکید زیادی میورزید. قرآن به ما میآموزد که هر پدیدهای فطرت و هویتی دارد و به کمک این فطرت یا هویت است که با محیط خارج تعامل میکند و آنچه به نفعش است را جذب میکند و آنچه به نفعش نباشد دفع میکند. مولانا در مثنوی به بیانی دیگر میگوید عشق در دریای غم غمناک نیست. گرچه محیط یک انسان عاشق نومیدکننده و مأیوسکننده باشد، ولی عاشق را غمناک نمیکند؛ بنابراین اینطور نیست که یک جوان مسلمان نتواند مکاتب دیگر را مطالعه کند و با آن تعامل داشته باشد. حنیفنژاد در سال ۱۳۵۰ در زندان که بود تأکید کرد ما به انقلاب شوروی، چین و کوبا بهعنوان یک تجربه انقلابی نگاه میکنیم و به کمک مکتب خودمان با آن تعامل خواهیم داشت کما اینکه عملکردش هم همینطور بود. علاوه بر این، مگر دستاوردهای بشر را باید همیشه برخلاف راه انبیا و دین اسلام بدانیم. حضرت علی (ع) در وصیت خود به حسن و حسین پس از ضربت خوردن میگویند « اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ لَا یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ»۴. ایشان ضمن تأکید روی خداینامه بودن قرآن هشدار میدهند که مبادا دیگرانی غیر از شما، در عمل به آموزههای قرآن از شما پیشی گیرند؛ بنابراین با توجه به این آموزه علی (ع) باید دقت کنیم قرآن راهنمای بشریت است؛ بنابراین میتواند راهنمای بشرهایی غیر از مسلمانهای شناسنامهدار نیز باشد. این امر به ما میآموزد باید به دستاوردهای بشر ارج نهیم و با توجه به فطرت و هویت و مبانی خودمان با آن تعامل داشته باشیم.
برای نمونه یکی از دستاوردهای بشر خطاپذیری است که جزو زندگی روزمره بشر و موجب رشد آنها شده و این روشی است که انبیا پس از هر هبوطی چنگ به ریسمان خدا میزدند و راه بازگشتپذیری و توبه را میپیمودند، ولی متأسفانه ما پس از انقلاب چنین راهی را نپیمودیم. سید جمالالدین اسدآبادی گفت من در غرب اسلام را دیدم، ولی مسلمان ندیدم و در شرق مسلمان دیدم، ولی اسلام را ندیدم؛ بنابراین ما باید در نگرش خود یک بازبینی بنیادی به وجود آوریم و بهسادگی جوانانی را که قلبشان برای اسلام میتپد و راه تعامل را با دستاوردهای بشر میپیمایند با انگ التقاط از چرخه مدیریت جامعه حذف نکنیم که منشأ خشونت هم است. در آیه ۴ سوره رعد خداوند روش اندیشهورزی را به ما میآموزد و مطرح میکند در زمین قطعاتی است کنار هم و باغهایی از انگور و کشتزارها و درختان خرما، چه از یک ریشه و چه غیر از ریشه که با یک آب سیراب میگردند و [با اینهمه] برخی از آنها را در میوه [از حیث مزه و نوع و کیفیت] بر برخی دیگر برتری میدهیم.۵ ملاحظه میشود در شرایط یکسان حتی برای یک درخت، ولی میوهها متنوعاند و هرکدام ویژگی خاصی دارند و این نشان میدهد هر پدیدهای هویت و فطرت خاصی دارد که درواقع مکمل آیه ۱۲ سوره فاطر است. حنیفنژاد و یارانش با الهام از قرآن به این جمعبندی رسیدند که بایستی با دستاوردهای علمی بشر و مکاتب مختلف تعامل و برخورد تعالیبخش داشته باشیم. نمونهای از این تعامل را من برای مرحوم طالقانی در سال ۱۳۵۲ توضیح دادم که مائو در کتاب تضاد خود مطرح میکند که قانون تضاد، قانون اتحاد اضداد است و مبارزه اضداد و به عبارتی مبازره طبقات فرع بر آن است. مرحوم طالقانی گفتند این دستاورد توحیدی را مائو از کجا به دست آورده است؟ از بودا یا کنفوسیوس بوده؟ از این نمونهها زیاد است و در این باره توضیحاتی نیز در مقاله «مجاهدین، مارکسیسم و مارکسیستهای ایرانی»۶ داده شده که مفید به نظر میرسد. اینطور نیست که با هر دستاورد بشر و با هر مکتبی برخورد سیاه و سفیدی انجام گیرد یا آن را کامل رد کردکنیم یا کامل بپذیریم، بلکه بایستی با دقت و با مبانی خودمان وارد آن شویم و آنچه مفید است را برگیریم. اینطور نیست که قانون اساسی انقلاب مشروطیت و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران تعاملی با دستاوردهای بشر در این زمینه نداشته باشند. یکی از دستاوردهای مهم جمهوری اسلامی ایران برجام است که مصداقی است از تعامل سازنده با دنیا و ما نمیتوانیم خود را بهطور کامل از نظر توحیدی و علمی منزوی کنیم و ارتباطی نداشته باشیم. به نظر میرسد نظریه نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی هم باید تفسیر بهروز شود، بدین معنا که نمیتوان هم شرق را نفی کرد و هم غرب را، بلکه با حفظ استقلال در تمامی زمینهها و تمامیت ارضی میتوان با شرق و غرب تعامل داشت. مقام رهبری نیز در جایگاه ریاستجمهوری گفتند معنی نه شرقی نه غربی این نیست که از شرق و غرب استفاده نشود و ارتباطی نداشته باشیم. به نظر من در شرایط امروزی تعامل سازنده با جهان میتواند کاملتر از نه شرقی نه غربی باشد که دربرگیرنده آن است. ویژگی پایدار، فطرت و هویت انسانها همیشه دنبال انسجامطلبی است و سعی دارد به مکتبی دست یابد که از نظم و سازگاری درونی برخوردار باشد. اگر هر گروه حزب یا مملکتی انسجام داشته باشد، در برابر تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی نهتنها تاب میآورد، بلکه این تهاجمات بهمثابه تازیانه تکامل عمل کرده و رشد و انسجام بیشتری را فراهم میآورد. حتی ترامپ، رئیسجمهور امریکا، اعتراف کرد جمهوری اسلامی در هر مذاکرهای برنده خواهد بود کما اینکه او چندین بار گفت در برجام سر امریکا کلاه رفته و باید از آن خارج شد و بالاخره چنین کاری را کرد؛ البته معنی دیگر آن این است که باید به زور متوسل شد. متأسفانه برخی میگویند استراتژی برد-برد معنا ندارد، درحالیکه ما حق هستیم و طرف مقابل باطل و ما همیشه باید برنده، پیروز و نابودکننده باطل باشیم. به همین دلیل تعامل را با التقاط اشتباه میکنند و فکر میکنند در هر مذاکرهای جریان مقابل به ما نفوذ کرده و شبیخون میزند. این دیدگاه نشاندهنده بیمبنایی و بیهویتی ماست. برای تقریب به ذهن، مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میگویند قرآن ۲۵۰ بار ما را به تعقل و تدبر و تفکر تشویق کرده، ولی روش تعقل در خود قرآن نیست و ایشان قیاس مساوات در منطق ارسطو را بهعنوان کلید فهم و روش تعقل معرفی مینماید. (المیزان، جلد ۱۰، ذیل آیات ۱۵ تا ۱۹ مائده). بنیانگذاران مجاهد با الهام از تفسیر المیزان گفتند آیات زیادی هست که ما را به اندیشهورزی و تعقل دعوت میکند، ولی روش تعقل را مانند مرحوم علامه بیرون از قرآن اما دیالکتیک معرفی کردهاند و منظورشان از دیالکتیک، دیالکتیک محصول علم بود که چهار اصل دیالکتیک در دانشگاههای اروپا هم تدریس میشد. سعید محسن به من میگفت ما قرآن را که مطالعه میکردیم ملاحظه کردیم سرشار است از حرکت، تأثیر متقابل و تغییر کمّی و کیفی و بدینسان بود که ما دیالکتیک را انتخاب کردیم، اما وقتی با دیالکتیک وارد قرآن شدیم به خاطر غنایی که قرآن داشت دیالکتیکمان ارتقا پیدا کرد. آنگاه با این دیالکتیک تقویتشده قرائت بهتری از قرآن پیدا کردیم و ایشان معتقد بود باید بدون وقفه و الیالابد تعامل دیالکتیک و قرآن یا عقل و وحی را دنبال کنیم. به نظر من این روش برخورد تعالیبخشی است که با هر پیشفرض فهم قرآن میتواند انجام گیرد. نکته اینجاست که دیالکتیک چیزی ثابت، فیکس و لایتغیر نیست و اگر به فرض با کمک آن، التقاطی با فهم ما از قرآن پیدا شود التقاط سیستمی ناشی از التقاط مبانی یا مفاهیم نیست، بلکه التقاطی است در مصداق و موقت و ما را به جمود و دگماتیزم نمیکشاند، اما بعضی برای دستیابی به روش شناخت صحیح میگویند در دنیا جهانبینیهای مختلفی هست. برای اینکه ببینیم کدام جهانبینی درست است باید به جهانشناسی متوسل شویم که زیر بنای آن است، اما جهانشناسیهای مختلفی هم وجود دارد. کدامیک صحیح است؟ در اینجا باید به روش شناخت درست دست یابیم. باز این سؤال مطرح میشود که روشهای شناخت هم متفاوت است. در بعضی شناختها میگویند ملاک صحت، عمل است. خب عمل هم ممکن است جواب بدهد ممکن است جواب ندهد. پس چه باید کرد؟ در اینجا مطرح میشود که باید شناختشناس باشیم و برای این منظور باید یک ملاک خود معیار یا ملاکی قائم به ذات داشته باشیم که برتر از این ملاک چیزی نباشد آن وقت قیاس تعقلی ارسطویی به عنوان چنین ملاکی مطرح میشود.
به نظر میرسد اگر بخواهد قیاس تعقلی ارسطویی معیار فهم قرآن قرار گیرد، ما به یک التقاط سیستمی دچار خواهیم شد. برای اینکه فلسفه و منطق ارسطو مبانی دارد که با مبانی توحید و قرآن هماهنگی ندارد. این آن التقاطی است که باید از آن بر حذر بود. شهید مطهری در کتاب منطق و فلسفه۷ مینویسد: «یکی از علومی که از جهان خارج وارد حوزه فرهنگ اسلامی شد و پذیرش عمومی یافت و حتی بهعنوان مقدمهای بر علوم دین جزو علوم دینی قرار گرفت، علم منطق است. علم منطق از متون یونانی ترجمه شد. واضع و مدون این علم ارسطاطالیس یونانی است. این علم در میان مسلمانان نفوذ و گسترش فوقالعاده یافت. اضافاتی بر آن شد و به سر حد کمال رسید». ما با بسیاری از علما که دیدار داشتهایم میگویند منطق ارسطو کلید فهم همهچیز ازجمله قرآن است، اگر این منطق در ما نهادینه شود، نیازی به قرآن نداریم. شاید به همین دلیل قرآن از آموزشهای جاری حوزه علمیه حذف شده است. جدا از این آیات آنچه آیتالله مطهری نقل کردهاند التقاط قرآن با منطق ارسطو نیست. یک سؤال جدیتری هم مطرح است وقتی مجاهدین دیالکتیک را پذیرفتند گفته میشد که دیالکتیک از فلسفه ماتریالیسم جدا نیست، اما وقتیکه به منطق ارسطو میرسیم گفته میشود منطق ارسطو از فلسفه اصالت ماهیت ارسطو جداست و هیچ سنخیتی با ماهیت و ماده ندارد. علامه محمدتقی جعفری در شرح مثنوی میگویند منطق ارسطو سه ادعا ندارد؛ درباره آینده، عمق اشیا و مصادیق؛ بنابراین نمیتواند آیندهنگر، ژرفنگر و مصداقاندیش باشد، درحالیکه ملاحظه میکنیم قرآن سراسر آیندهنگر، ژرفنگر و مصداقاندیش است. آیتالله جوادی آملی معتقدند با منطق ارسطو میتوان خیلی آیات را تبیین کرد، ولی پای خدا و قیامت که میرسد کششناپذیر است؛ بنابراین وظیفه ما این است که هر پیشفرض و هر کلید فهمی را با قرآن تعامل دهیم و اگر در بعضی زمینهها نارساییهایی دیده میشود دنبال یک قاعده کلیتری برویم که این نارساییها را هم تبیین کند و این یک روش علمی و منطقی هم هست.
گفتنی است در سال ۱۳۵۰ دائرهالمعارف شوروی درباره ارسطو به جمعبندی جدیدی رسید و از ارسطو اعاده حیثیت کردند و گفتند او ایدهآلیست نبوده، بلکه پدر ماتریالیسم است. آیا حداقل پس از این تحقیقات دائرهالمعارف شوروی نباید تأملی کرد تا ببینیم منطق ارسطو سنخیتی با ماتریالیسم دارد یا نه؟ برای نمونه شیخ شهابالدین سهروردی درباره قاعده «جنس، فصل و نوع» ارسطو میگوید این منطق حسی است نه عقلی، با ذکر مثالی آن را توضیح میدهد که وقتی میگوییم اسب حیوان شیههکش آیا تا شیهه کشیدن اسب را نبینیم میتوانیم چنین حکمی بکنیم؟
چرا التقاط سیستمی با یونان آری ولی التقاط با موضوعات سیالی چون علم و دیالکتیک هرگز. دکتر عبدالکریم سروش در مقاله لیبرالیسم در مجله کیان بدین مضمون مینویسد: در یونان خدا از معادلات حذف شد و در رنسانس دین از معادلات. اگر از یونان به رنسانس خط مستقیمی وصل کنیم، حال جایگاه دین و جایگاه یک فرد مذهبی چیست؟ ایشان در پاسخ میگویند باید عقل فلسفی و فلسفه عقلی دریده شود، اگر دریدنی باشد. من این نتیجه را میگیرم اگر یک فرد دیندار بخواهد از این متافیزیک رهایی یابد، ناچار تا زمانی که معلوم نیست به دام التقاطی خواهد افتاد رهاییبخش است. بدین معنا که برای رهایی از یک پارادایم قدیمی و پایدار و دستیابی به یک پارادایم جدید و نو باید سالها این راه پیمود تا درنهایت به پاکسازی کامل دست یابیم.■
پینوشت:
- Eclectic
- Internal configuration
- وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ کُلّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّا… دو دریا یکسان نیستند: این یکی دریایی است که آبش گوارا و شیرین و نوشیدنش خوشگوار است و آن یکی شور و تلخ و گلوگیر است; (امّا) از هر دو، گوشتی تازه میخورید…
- نهجالبلاغه، شرح نامه ۴۷
- ترجمه فولادوند
- چشمانداز ایران شماره ۱۲۱
- کتاب منطق و فلسفه، ص ۱۸