سید حسن امین
با مرگ سید محمود دعایی اولین سفیر بعد از انقلاب ایران در عراق، بعضی از دانشگاهیان و روشنفکران دوباره از او انتقاد کردهاند که وی در جلوگیری از حمله صدام از عهده انجام وظایف سفارتش برنیامده است و شاید اگر سفیری آزموده و مجرب در بغداد میداشتیم، میتوانست از حمله صدام به ایران جلوگیری کند.
یادداشت حاضر را برای روشنگری در این موضوع بهطور عام و نه به دلیل دفاع از شخص خاص و یا به دلیل مناسبات و روابط شخصی خودم با مرحوم دعایی بر قلم میآورم. امید که در تبیین و شفاف شدن موضوع تأثیرگذار باشد.
آنچه مسلم است، اینکه محاسبات صدام حسین در حمله به ایران ربطی به هویت و شخصیت سفیر جمهوری نوپای ایران در بغداد نداشت، بلکه محصول ارزیابی او از وضع موجود بود. موضوع اول، عکسالعمل صدام نسبت به خطرات صدور انقلاب ایران به کشور عراق با اکثریت شیعه و فراخوان آیتالله خمینی به انقلاب عراقیها علیه او بود. مطلب دوم و همزمان، افول قدرت نظامی ایران در پی انقلاب بود.
ایران پیش از انقلاب از نظر نظامی در خاورمیانه قویترین کشور بود و شاه ایران نهتنها در سایه حمایت امریکا با رزمایش نیروی دریایی و راندن کشتی ابنسینا در آبهای مرزی، ادعاهای عراق را نسبت به اروندرود خنثی کرده بود، بلکه در سطح گسترده منطقه هم با اعزام کمک نظامی به ظفار خطر حمله کمونیستهای یمن به عمان و مسقط را خاموش کرد و فراتر از آن، همسو با دولت ایالاتمتحده در ویتنام حضور نظامی یافت.
تفوق نظامی ایران بر عراق، در ۱۹۷۵ با توجه به حمایت ایران از جنگهای پارتیزانی کردهای عراق به رهبری بارزانی علیه دولت مرکزی عراق، صدام را مجبور کرد که به خواستههای ایران برای قبول خط تالوگ بهعنوان مرز آبی ایران و عراق در اروندرود تن در دهد و معاهده ایران و عراق ۱۹۷۵ الجزایر را امضا کند، اما به فاصله کمتر از چهار سال، با انقلاب ۱۹۷۹ این توازن قوا بر هم خورد. رژیم پهلوی بهعنوان «ژاندارم امریکا در منطقه» سقوط کرد. ایران انقلابی، ارتش تربیتشده و آموزشیافته را بهعنوان پشتیبان رژیم طاغوت تضعیف کرد و قراردادهای نظامی با امریکا را فسخ کرد.
این شرایط نظامی تضعیف شده نیروهای مسلح ایران، صدام را که در ۱۹۷۵ تحقیر شده و برای رهایی از حملات بارزانیها که بهوسیله ایران پشتیبانی میشدند، با ایران به توافق رسیده بود، در شرایط برتر قرار میداد. جو بینالمللی هم علیه ایران بود و صدام تصمیم گرفت با حمله به ایران هم تحقیر سابق را جبران کند و معاهده ۱۹۷۵ را یکطرفه ابطال کند که در حقوق بینالملل و نظم جهانی توجیهی نداشت و هم از خطر صدور انقلاب اسلامی ایران به عراق و دیگر کشورهای مسلمان جلوگیری کند که دلخواه دولتهای نگران منطقه و در نظم دوقطبی آن روز جهان، مطلوب جهان سرمایهداری به سرکردگی امریکا بود و هم در اجرای اهداف ایدئولوژیکی ناسیونالیستی حزب بعث میتوانست اعراب ایرانی خوزستان را با عراق متحد کند که جهان به آن امور بهایی نمیداد و ممکن بود اقلیتی از پیروان مکتب میشل عفلق را در حزب بعث خوشحال کند.
در این شرایط از نگاه صدام، آنچه محلی از اعراب نداشت شخصیت، هویت، مواضع و علایق و گفتار و رفتار فردی سفیر ایران در بغداد بود، آن هم سفیر یکلاقبایی همچون دعایی که سالهای مدید پیش از انقلاب با گویندگی در رادیو بغداد علیه شاه ایران با حداقل امکانات در زی طلبگی در اتاقکی در بغداد و در حجرهای در نجف میزیست و ارتباطات سالم و زندگی ساده و بیپیرایه او از چشم استخبارات عراق و نیروهای امنیتی صدام پنهان نبود.
منتقدان نقاد مدعیاند صدام حسین قبل از حمله به ایران، سفیر وقت ایران یعنی دعایی را احضار کرده و به او گفته است به تهران بگوید دست از اخلال در عراق و تحریک شیعیان به تکرار انقلاب اسلامی ایران در عراق بردارد وگرنه به ایران حمله میکند.
اولاً دعایی در حیات خود، احضارش و دیدارش را با صدام انکار میکرد. من احتمال میدهم که اگر احضاری هم صورت گرفته باشد دعایی باید به وزارت خارجه عراق احضار شده باشد، نه به ملاقات صدام.
منتقدان میگویند دعایی پیام صدام را به مهندس بازرگان رسانده است، ولی دعایی میگفت در زمان آغاز اولین تحرکات نظامی عراق به مرزهای ایران، انتخابات ریاستجمهوری انجام شده بود و ابوالحسن بنیصدر مستقر بود و بازرگان دیگر نقشی نداشت.
آنچه با شناخت رابطه دعایی با مراجع قدرت در ایران، برای من موجب اقناع وجدانی میشود، این است که دعایی باید جوِ ضد ایرانی عراق و احتمال حمله صدام به ایران را نه به بازرگان و بنیصدر، بلکه به شخص پیر و مقتدا و مراد خود آیتالله خمینی منتقل کرده باشد. شیاع تام هم دارد که وی گریهکنان این خبر را به استحضار بنیانگذار و رهبر نخستین جمهوری اسلامی رسانده است. به هر حال. اینکه دعایی با خصوصیتی که آیتالله خمینی داشت گزارش محل مأموریت خود را که سالها کشور محل تبعید آیتالله خمینی بوده است، به امام و پیشوای خود ندهد از حساب احتمالات خارج است.
نتیجهگیری من این است که انگیزهها و ملاحظات صدام حسین در حمله به ایران چیزی نبود که حتی تغییر مواضع شخص آیتالله خمینی بتواند مانع آن حمله شود، چه رسد به گفتار و رفتار دعایی در مقام سفیر یا کل دستگاه دیپلماسی ایران، بلکه مذاکره، قول و قرار یا خواهش و التماس مثلاً بازرگان نخستوزیر یا بنیصدر رئیسجمهور، کمترین تأثیری نمیتوانست در تصمیم صدام داشته باشد.
بهعلاوه، حمله بعدی صدام حسین به کویت نشان داد که تصمیم او به آغاز جنگ بخشی از ساختار ذهنی مستبدانه قهرمانپرور و غرورآفرینیِ شخصیتیِ کاذب خود او هم بوده است. با این ملاحظات، اگر احتمال سهو و خطای سفیران امثال دعایی هم برود که البته چون کاریر دیپلماتیک نداشتند، احتمال این قصور نه تقصیر بالاست، باز هم مؤثر در نفس امر نبوده است؛ به عبارت دیگر، رفتار سفیر ایران در بغداد هرچه متغیر هم میبود، درنتیجه تصمیم صدام در آغاز حمله به ایران بیاثر بود. من این مطالب را همان چهل سال پیش در مقالاتی به انگلیسی در فصلنامه مطالعات حقوق بینالملل و حقوق تطبیقی دانشگاه لندن نوشتم و دیگر در اینجا تکرار نمیکنم.■