بدون دیدگاه

مدرنیته جهانی و فراگرد تاریخی آن در ایران

گفت‌وگو با ناصر تکمیل همایون

مطلب حاضر گفت‌وگوی تعدادی از دانشجویان با دکتر ناصر تکمیل همایون است که در اختیار نشریه قرار گرفته و شامل سه بخش است: بخش نخست تعریف مدرنیته و شناخت؛ بخش دوم تبیین فراگرد مدرنیزاسیون در جامعه ایران؛ و بخش سوم نتیجه‌گیری‌های اجتماعی و فرهنگی.

مدرنیته۱

همان‌طور که آگاهی دارید نزدیک دو سده است که در جامعه ایران از پیشرفت و ترقی و تجدد، صحبت می‌شود و چند دهه است که مدرنیته و مدرنیزاسیون۲ در مجامع سیاسی و روشنفکری ایران مطرح شده، اما محصول شایسته و چشمگیری را فراهم نیاورده است. گاه از جهتی نوسازی‌هایی فیزیکی برجسته می‌شود و گاه سیر قهقرایی جامعه را به شوربختی سوق می‌دهد. در این گفت‌وگو به چگونگی‌ها و چرایی‌های این امر تاریخی و تبیین آن‌ها می‌پردازیم. در ابتدا «مدرنیته» را تعریف کنید.

واژه مدرن۳ به معنای جدید و نو، پیش از قرن هجدهم میلادی در ادبیات مغرب‌زمین به کار رفته است، اما واژه مدرنیته یا تجدد و نوگرایی به معنای تاریخی دورانی است که اروپا حیات اجتماعی خود را از عصر رنسانس آغاز کرده و انقلاب‌های علمی، فرهنگی، مذهبی، سیاسی و اقتصادی را با محوریت انسان پشت سر نهاده است. این دوره از قرن نوزدهم میلادی، یعنی از سال ۱۸۰۱ به این‌سو در ادبیات جدید به‌ویژه ادبیات اجتماعی به کار رفته است. آنتونی گیدنز که فرهنگوران ایرانی با او آشنایی بیشتری دارند، در تعریف کوتاهی، مدرنیته را چنین بیان کرده است: «مدرنیته به شیوه زندگی اجتماعی و سازمان‌های اجتماعی اشاره دارد که از قرن هفدهم به این‌سو در اروپا ظاهر شد و دامنه تأثیر و نفوذ آن کم و بیش در دیگر نقاط جهان نیز بسط یافت».۴

به نظر شما تعریف آنتونی گیدنز همه‌جانبه و کامل است؟

به گمان من بیشترین تأکید گیدنز در تعریف فوق بر امرهای اجتماعی مدرنیته است و شاید جنبه‌های نظری و فلسفی که زیرساخت دگرگونی‌های اندیشه‌ای و علمی ازجمله اجتماعی است، پنهان مانده است. باید در نظر داشت از زمان کارل مارکس تا ماکس وبر، دانیل بل، آیزن اشتات و دیگران تعریف‌های زیادی از مفهوم نوسازی و تحولات تاریخی آن ارائه شده است و بی‌تردید اوضاع زمان و برجستگی خاص مدرنیته در آن زمان، در تعریف‌ها و حتی شناخت نوسازی مؤثر بوده است و به تحقیق در تعریف و عملکرد اجتماعی مدرنیته با همه ابعاد در نهادهای جامعه بررسی و بازبینی شده است.

محورهای اصلی مدرنیته چه بوده و چه بنیان‌هایی در پیشروی آن کارساز بوده‌اند؟

محورهای اصلی مدرنیته که در پی رنسانس و انقلاب‌های اجتماعی، سیاسی و صنعتی اروپا پدید آمدند و استحکام یافتند، عبارت‌اند از پیشگامی اصل خردگرایی۵ و هماهنگی این اصل با علم‌گرایی که در پیوند با طبیعت،۶ تجلی می‌یابند و هیچ‌یک از آن‌ها جدا از یکدیگر نیستند و گفت‌وگوهای متخصصان بر سر چگونگی روابط و شناخت علت و معلولی آن است. نکته مهم که باید به آن توجه ویژه داشت این است که مدرنیته یا نوسازی در منطقه‌هایی از اروپا (و نه همه قاره) خودزا بوده است و به هر رو در مسیر تحولات تاریخی در منطقه‌های دیگر تأثیر گذاشته است. از این‌رو باید خودزایی با درون‌زایی مدرنیته را همواره در فراگرد تاریخی بررسی کرد و در پی آن به تحلیل اثربخشی‌ها و اثرگیری‌های اجتماعی و علمی مبادرت کرد. برای نمونه در کشور روسیه مدرنیزاسیون درون‌زا نبود. پترکبیر متوجه تمدن اروپایی شد و مبانی آن را با اختیار تام انتخاب کرد و اندک‌اندک نوسازی اروپایی در روسیه تزاری سازگار شد.

آیا در اخذ امرهای مدرن تقدم و تأخر وجود دارد؟

گمان می‌رود که آری و به ‌احتمال مسئله توجه به قشون و ارتش و ابزارآلات نظامی (به اعتبار دفاع از هویت جامعه) بیشتر و زودتر مورد توجه بوده است. در کشورهای عثمانی هم این امر مهم بوده است. همچنین در مصر و از اتفاق در ایران هم اهمیت نوسازی قشون ملحوظ بوده است؛ مخصوصاً از زمانی که سلطه‌طلبی حکومت‌های متجاوز اروپایی مشهودتر شد و رویارویی جامعه زیرسلطه را با قدرت‌های سلطه‌گر آشکار ساخت. بیشترین توجه مردم مشرق به خردگرایی نظامی و تقلید و اقتباس و آموزش‌پذیری از مغرب‌زمین معطوف شد و این امر نیز آن‌سان که باید فایدتی در حراست از استقلال ایران و تمامیت ارضی پدید نیاورد و از این امر سخن به میان خواهم آورد.

حال که از بحث جامعه‌شناسی مدرنیته به امر سلطه۷ و سلطه‌گری رسیدیم لطفاً در این مورد نیز توضیحی بفرمایید؟

بحث درباره سلطه و سلطه‌گری امپریالیسم جدید جهانی و موقعیت ایران از مباحث مهم تاریخ و جامعه‌شناسی تاریخی است که از آن سخن به میان خواهد آمد، به همین دلیل گفت‌وگوی خود را در همان خط مدرنیته ادامه می‌دهیم.

مدرنیته در نگاه نخست، یک پدیده اروپایی است، اما یک‌باره در همه اروپا ظهور و بروز نداشته است و در همه اروپا گسترش و پیشرفت پیدا نکرده است. عوامل بسیاری چون موقعیت‌های جغرافیایی (دسترسی به دریا و…) و شرایط مذهبی (خاصه در ایتالیا و اسپانیا) مورد بحث اصحاب علوم اجتماعی قرار داشته است. آیا نوسازی‌های اروپایی جنبه «خودزایی» داشته است؟ در این باره بسیاری از مورخان و جامعه‌شناسان افزون بر عوامل «درون‌زایی» این تحول عظیم اروپایی، به جنبه‌های برون‌زایی‌های تاریخی هم توجه کرده‌اند. به‌عبارت دیگر آن تحول بزرگ از شرایط جهانی معارف بشری (= مشرق‌زمین) هم طرف بربسته است و در مرحله دوم به‌گونه عاملی کارساز در دیگر جوامع اروپایی اثراتی پدید آورده است و اکنون یک امر جهانی به شمار می‌رود.

به هر حال در پی رنسانس و انقلاب‌های صنعتی، فرهنگی و اجتماعی در اروپا و عصر جدید آن قاره و ادبیات علم‌الاجتماعی تحت عنوان‌های رفرماسیون۸ (اصلاحات مذهبی و سیاسی) شناخته شده و به‌مرور با توانمندی در مراحل توسعه با عنوان مدرنیزاسیون، حالتی کمابیش جهان‌شمول پیدا کرده است، به‌گونه‌ای که در زمان ما بدون هیچ‌گونه تعصب نمی‌توان این حالت تاریخی را که حوالتی تاریخی دارد، منکر شد.

شیوه‌های دریافت این حوادث تاریخی در جامعه‌های سنتی مشرق‌زمین چگونه بوده است؟

همان‌سان که جامعه ابعاد گوناگون اجتماعی و نهادهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارد، نوزایی‌هایی نیز با آنکه کلیت جامعه را دربر می‌گیرد، اما در ابعاد گوناگون جامعه ظهور و بروز می‌یابد. به همین دلیل دانشمندان جامعه‌شناس (خاصه مکتب تحول‌گرایان) به نوسازی‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و فرعیات آن توجه خاص نشان داده‌اند.

جامعه‌های سنتی اندک‌اندک با شاخصه‌های جوامع پیشرفته آشنا شده‌اند و به‌مرور به حرکت درآمده‌اند و شاید آشنایی‌های آن‌ها سطحی بوده است و ریشه‌های اصلی مدرنیته را درنیافته باشند، اما از اوضاع اروپا هم بی‌خبر و کاملاً ناآشنا نبوده‌اند. این شناخت‌ها به تحقیق فقط در بخشی از جامعه غربی تحقق نیافته است، بلکه تمام بخش‌ها و نهادهای جامعه را دربر گرفته است. شناخت‌های ناقص و ظاهری نه‌تنها کاری صورت نداده، بلکه به ستون‌های کهن فرهنگی آسیب هم زده است. ممکن است آغاز نوسازی در یک نهاد جامعه دیده شود، اما در فراگرد زمان این امر دگرگون‌ساز در کلیت جامعه باید تجلی پیدا کند و تغییرات جدید به‌خوبی بتواند تمامی نهادهای جامعه را به نوسازی فراخواند. کوتاه‌سخن مدرنیته در پاره‌ای کشورهای اروپایی امری خودجوش، زایا و خودبنیاد بوده، اما در بعضی از کشورها (از آن میان کشورهای شرقی) بی‌تردید جنبه «صادراتی» پیدا کرده و به صورت‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تحقق نسبی با شبه‌مدرن رویارویی داشته است.

برای روشن‌تر شدن مطلب درباره چندسویه‌بودن مدرنیته کمی بیشتر صحبت کنید.

دگرگونی‌ها و تحولات جامعه چندسویه است؛ یعنی نمی‌شود نهادهای اقتصادی جامعه کاملاً صنعتی و مدیریت‌شده باشد، ولی هنجارهای نهاد سیاسی متعلق به دوره «سلطانیزم» و شیوه‌های استبدادی و ارتجاعی قرون‌وسطایی باقی بماند. امرهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی به قول رونالد اینگهارت۹ در یک «الگویی منسجم» پیش می‌رود؛۱۰ البته این الگوی منسجم که امرهای گوناگون آن را پدید آورده‌اند پرسشی را مطرح می‌سازد که کدام امر بر دیگری تقدم یا استیلا دارد. برای نمونه مارکس بر امر اقتصاد تأکید می‌کند، حال آنکه ماکس وبر بر امر فرهنگ تأکید دارد. نگارنده به‌عنوان دانشجوی جامعه‌شناسی تاریخی بر هر دو امر تأکید دارم و باور دارم که سیاست به‌عنوان امر سوم نظم‌دهنده۱۱ حرکت در تاریخ است.

به‌عبارت دیگر هر سه امر اقتصاد، فرهنگ و سیاست، یکدیگر را تقویت می‌کنند. مارکس و وبر هر دو اعتقاد به «الگوی منسجم» دارند، اما اختلاف آن‌ها بر این است که به باور مارکس «دگرگونی اقتصادی و فنی تعیین‌کننده دگرگونی‌های سیاسی و فرهنگی است» و در نظر وبر و پیروانش «عوامل یادشده با هم ارتباط دارند و از آن روی فرهنگ به حیات اقتصادی و سیاسی شکل می‌دهد».۱۲

به نظر می‌رسد اگر استقلال سیاسی (تصمیم‌گیری آزاد جامعه) تحقق پیدا نکند، نظام‌های اقتصادی و فرهنگی نمی‌توانند مدت طولانی از هماهنگی جامعه حفاظت کنند، البته در میان سه امر یادشده، نظام فرهنگی جامعه همسازی بیشتری با نظام سیاسی می‌تواند داشته باشد و قادر است در همجوشی‌های همه‌جانبه کارآیی بیشتری نشان دهد.

چرا این هم‌جوشی‌ها پدید می‌آیند؟

در نوشته اینگهارت به‌درستی مطلبی آمده که بیشتر انسان‌شناسان فرهنگی آن را پذیرفته‌اند. وی بیان می‌دارد «فرهنگ، نظامی از ارزش‌ها و دانش‌هایی است که به‌صورت گسترده و فراگیر در بین افراد یک جامعه رواج دارد و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. سرشت انسان از نظر زیست‌شناسی همه‌جا یکسان است، اما فرهنگ آموختنی است و هر جامعه فرهنگ حاضر خود را دارد. جنبه‌های بنیادی فرهنگ و جنبه‌هایی که از کودکی آموخته می‌شوند، دشوار تن به تغییر می‌دهند».۱۳ به همین دلیل؛ یعنی، انسجام مستحکم فرهنگ با جامعه و به دلیل ریشه‌داربودن فرهنگ در تمام ارکان و نهادهای جامعه به‌سهولت نظام سیاسی و اقتصادی هم از این موقعیت تأثیر می‌گیرند و شکل می‌یابند و درنتیجه پیوند سالمی میان آن‌ها و نظام فرهنگی پدیدار می‌شود.

به نظر شما بین مدرنیته و پیشرفت چه رابطه‌ای وجود دارد؟

ملاحظه بفرمایید پیشرفت،۱۴ نوعی تحول یا تطور و واژه‌ای اعتباری است؛ یعنی در تخالف با آن پسرفت است. به همین دلیل بعضی اصطلاحات چون پیشرفت و تکامل (رسیدن به کمال در تخالف یا نقصان) در نظر بعضی از جامعه‌شناسان (از آن میان در درس‌های استاد روانشاد دکتر غلامحسین صدیقی) کمتر به کار می‌رفت. هرچند در تبیین فلسفی سخن حکیم توسی معتبر است «که گیتی نگردد مگر بر بهی».

حال اگر واژه تحول (از حالی به حال دیگر شدن) را بپذیریم، جامعه همواره متحول بوده است. ایستایی و بی‌حرکتی در جامعه؛ یعنی مرگ جامعه. تحول امر ذاتی در بقای جامعه و باروری آن است. مدرنیته در دو سه سده اخیر نوعی تحول است که در جامعه پدید آمده که به قول بعضی «پیشرفت» در حرکت جامعه بوده است. این امر از اروپا و امریکا آغاز شد و با آنکه جنبه خودزایی داشت توانست بر پایه شرایط جبر تاریخی۱۵ به بیرون از خود نیز سرایت کرد و جهان را به‌سوی تحول جدید سوق دهد. این پروسه تاریخی در رابطه با ایران در گفت‌وگوهای بعد روشن‌تر خواهد شد.

پروسه‌های مدرنیزاسیون و موقعیت ایران

کم و بیش در مفهوم مدرنیته و شناخت آن بحث کردیم. چگونه این امر اجتماعی- تاریخی را در جامعه ایران شناسایی کنیم؟

واژه‌های تجدد، تمدن و ترقی و به مرور پیشرفتگی، رشدیافتگی، صنعتی‌شدن و نوسازی و شاید چند واژه دیگر از نیمه‌های عصر قاجار در ادبیات اجتماعی و سیاسی ایران مورد توجه قرار گرفته است. گروهی در برابر آن موضع‌گیری مخالفت‌آمیز داشته‌اند. برخی با شدت تمام علاقه‌مند و فریفته آن شده‌اند، به‌گونه‌ای که تاریخ معاصر ایران همواره در کشاکش و رویارویی جامعه با آن امر جدید بوده است.

واژه‌های یادشده با آنکه در زبان‌های اروپایی هر یک معنا و مفهوم خاص دارند اما روی‌هم رفته نوعی همسویی و هماهنگی نیز در آن‌ها مشاهده می‌شود و من به آن امر هماهنگ بیشتر توجه دارم و برای روشن‌ترشدن مسئله مجدداً تأکید می‌کنم که تجدد یا نوسازی جامعه (مدرنیته) تمام صحنه‌های زندگی فردی و اجتماعی انسان را در بر می‌گیرد و در همه حوزه‌های فکری و ذهنی (فلسفه، علم و معرفت‌شناسی) و اجتماعی و اقتصادی، اخلاقی و معنوی جامعه حضور می‌یابد و این امر جنبه خودجوش دارد و از فشار و اعمال قدرت دولتی به دور است. صنعت و تکنولوژی نمونه بارز علم جدید است که جامعه را دگرگون می‌کند و پیامدهای فرهنگی پدید می‌آورد و حیات تاریخی ملت‌ها را در مسیرهای جدید قرار می‌دهد اما متجددسازی یا تجددگری و مدرن‌سازی یا مدرنیزاسیون حرکتی است در جامعه‌های سنتی که آگاهانه خواستار پذیرش جنبه‌های تجدد هستند. این فعالیت‌های نوین اجتماعی در جوامع غیرمدرن، گاه از سوی نهادهای حکومت، اقتدارگرایانه است و زمانی اقتباس‌ها ناموزون و غیرموجه و در موقعیت‌هایی نفوذ سلطه‌گری‌های برون‌مرزی بر پایه نیازهای ویژه تغییراتی را در جوامع زیر سلطه پدید می‌آورد.

به عقیده شما «دفتر و دستک» مدرنیته با مدرنیزاسیون متفاوت است؟

متفاوت نیست ولی یکسان هم نیستند، در زمینه دستگاه فکری و عملی و سیاسی و عقیدتی است و مدرنیزاسیون چگونگی کاربرد مدرنیته در جوامع بشری است. امروز در دانشگاه‌های جهان مدرنیزاسیون یکی از شعبه‌های مطالعاتی علوم اجتماعی است که بیشتر با جامعه شناسی و اقتصاد سروکار دارد و در کشورهای مختلف در پیوند با فرهنگ آن کشورها شکل گرفته است. در زمان‌های مناسب Take Off (جهش) و زمانی دیگر تطابق کامل حاصل نشود. پس از آن دوره down Break (سقوط) آغاز می‌شود و کشور از توسعه و رونق باز می‌ماند. مدرنیزاسیون به گونه یک پدیده تاریخی و اجتماعی در کشورهای اروپایی و ایالات‌متحده شکل گرفت و جهان به کشورهای رشدیافته و رشد نیافته تقسیم شد. رابطه بین رشدیافتگان و رشدنیافته‌گان گاه به‌صورت تعامل شیوه‌ها و رفتارها و آلات و ادوات نوسازی تحقق پیدا می‌کند و گاه حالت سلطه‌گری در تقابل با رشد کشورها پدید می‌آید و به همین دلیل مدرنیزاسیون غربی در برابر وابستگی‌های سلطه قرار می‌گیرد و پروسه‌های استعماری و امپریالیستی را پدید می‌آورد که به ساخت‌های تاریخی کشورهای جهان امکان شکفتگی نمی‌دهد. کشورهای رشدنیافته مواد اولیه را برای رشد کشورهای اروپایی فراهم می‌آورند و در پی آن خریدار مصنوعات تولید شده اروپا می‌شوند و به سبک سرمایه‌داری روش‌های بهره‌وری خود را ادامه می‌دهند و کشورهای صاحب منابع اما زیر سلطه از حرکت و تعالی اقتصادی دورتر می‌شوند.

کمی در این باره روشن‌تر توضیح دهید.

سلطه‌گری اروپا و امریکا بر کشورهای عقب‌مانده؛ یعنی قرارگرفتن هر نوع حرکت و تحول جامعه زیر سلطه در مکانیسم سلطه و وابسته به قدرت مسلط و سلب هر نوع استقلال در تصمیم‌گیری‌ها با آنکه در ظاهر به نوعی آزادی‌های مشروط و فریبنده مشاهده می‌شوند، حال آنکه استقلال و آزادی در گاهی پیوند با یکدیگر قرار می‌گیرند و در پروسه تحول و رهایی، اصل استقلال پیشگامی ساختاری و بنیادین و سازندگی کامل دارد و اصل آزادی که مقدس‌ترین و مهذب‌ترین خواسته انسانی است در جامعه‌ای تحقق می‌یابد که اصل استقلال اختیار حیات و انتخاب انسان را در محدوده زیست انسانی و ملی او فراهم آمده باشد. امید است پیوند و یگانگی اصل استقلال و اصل آزدی فراموش نشود و همواره در نظر باشد که این دو اصل منفک از یکدیگر نیستند و تقدم و تأخر آن‌ها در شیوه تحقق آن‌هاست. روانشاد دکتر محمد مصدق در جایی گفته است:

«ملت ایران طالب استقلال است و آن را به هیچ قیمتی از دست نمی‌دهد… ایرانی باید خانه خودش را خودش اداره نماید» (مجلس چهاردهم) و در پی آن گفته است «در سایه این سیاست است [سیاست استقلال] که ما می‌توانیم تمام نعمت‌های مادی و معنوی را مانند یک ملت مستقل تحصیل نماییم. فقط با این سیاست است که ما می‌توانیم از آزادی‌هابه معنای حقیقی در تمام شئون بهره‌مند شویم و بر مال و نفس خود مسلط باشیم [تقدم اصل استقلال]، وی می‌افزاید «واضح‌تر بگویم ما باید خود را به آن درجه از استقلال واقعی برسانیم که هیچ‌چیز جز مصلحت ایران و حفظ قومیت و دین در تمدن خودمان محرک ما نباشد»(همان).

ملاحظه می‌فرمایید، موقعیت تقدم با اصل استقلال ملی است، آزادی به‌عنوان ودیعه الهی و مردمی در جامعه مستقل تدارک پیدا می‌کند. انتخاب خط‌مشی و هر نوع حرکت و پیشرفت و حتی پذیرش نوآوری‌ها و مدرنیته بر بنیاد حراست از فرهنگ و تمدن تاریخی جامعه محقق می‌گردد. این امر اساسی متأسفانه در کشورهای اسلامی و میهن ما بدون بررسی و شناخت تاریخی جامعه و بی‌هیچ نقد بر مدرنیته و شاخ و برگ‌های آن ظاهر شده است.

با این توضیحات و حرمت فرهنگی اصل استقلال، به نظر می‌رسد که برخورداری مردم مشرق‌زمین از مدرنیته با سلطه‌گری کانون‌های قدرت اروپایی همزمانی داشته و این امر آسیب‌های فراوان بر این کشور وارد کرده است.

همزمانی نوگرایی با سلطه‌گرایی اروپا و سیاست شوم موازنه مثبت به ایران هم آسیب‌های بسیار وارد کرد. یکی از ویژگی‌های این دوره بر پایه‌های اقتصادی و دستیابی به منافع طبیعی جهان و ارزش‌های اندوخته‌های انسانی در پیوند با سیاست قدرت‌طلبی و سلطه‌گری اروپاییان بوده و در نخستین آهنگ منطقه‌های آسیب‌پذیری که مشرق‌زمین بوده، مورد توجه قرار گرفت؛ به‌گونه‌های متفاوت در آن زمان خاص که ضعف و ناتوانی بر کل منطقه مستولی بود و ریشه در حملات مغولان و ترکان و نیروهای عثمانی و فتنه‌های پایانی دوره صفویه داشت. با آنکه کشورهای مشرق‌زمین تلاش داشتند دسیسه‌های جهانخواران جدید اروپایی را مرتفع نمایند اما همه تلاش‌های خود را معطوف رفع اشغال و تسخیر سرزمین‌های خود و پایان‌دادن به جداسازی‌های بالکانیزاسیون کردند. این موقعیت نابهنجار اندک اندک انحطاط کلی (علمی و اخلاقی) جامعه آن روزگار ایران را بیشتر کرد.

بحث از آشنایی ایرانیان با تجدد و مدرنیته از دوره صفویه مشهور گردیده است. بدان‌سان که اشاره شد همه کشورهای آسیایی تجدد خود را با شناخت سلاح‌های آتشین جنگی به امور نظامی آغاز کردند. ایران هم در زمان شاه‌اسماعیل اول و هم در دوره پس از جنگ‌های تحمیلی روسیه علیه ایران بیشترین توجه خود را در نوسازی‌ها معطوف به امور نظامی می‌کرد.۱۶

بعد از ورود مستشاران نظامی فرانسوی (ژنرال گاروان) و انگلیسی و حتی قزاق‌های تزاری، آن‌ها به ظاهر برای تربیت نظامیان ایران آمدند. با آنکه قائم مقام اول و دوم، عباس میرزای نایب‌السلطنه، کوشش‌های فراوانی از خود نشان داد، نه‌تنها ارتش نیرومند و مدرن تشکیل نشد، بلکه در جنگ‌های نابرابر بخش‌هایی از سرزمین تاریخی ایران زیر سلطه روس قرار گرفت و در زمان محمدشاه حتی نشانه‌های ارتش سنتی (ایلات و عشایر و…) هم از میان رفت.

در دوره ناصرالدین شاه با اقدامات امیرکبیر که می‌توانست نخستین Take Off مدرنیزاسیون نظامی -فرهنگی- بهداشتی در ایران باشد تا کودتای ۱۲۹۹ ارتش‌های بیگانه ساخته (قزاق‌ها، پلیس جنوب، نظمیه (سوئدی‌ها)) در کشور حاکمیت داشتند و ارتش ملی و مدرن که در تأسیس آن مردم مشارکت داشته باشند تأسیس نشد. لکن القاب و ظاهرسازی‌ها که ربطی به مدرنیته نداشت همچنان رواج داشت. وضع ارتش در نابسامانی‌های وابسته به «موازنه مثبت» و نابهنجاری‌های درون جامعه قرار گرفت و تا سقوط قاجاریه ادامه یافت.

غیر از امور نظامی، در این دوره حرکت‌هایی در مسیر مدرنیته یا پیشرفت پدید نیامد؟

در این دوره آشنایی‌هایی پدید آمد. مسافرت سیاحان خارجی و روابط آنان با بخشی از مردم، بازدید دولتیان از اروپا به ویژه پادشاهان و سران کشور موجب دگرگونی‌هایی شد که به آن تغییرات عنوان «مدرنیته» نمی‌توان داد.

توجه اندک به امور بهداشتی، تحول در مدرسه‌سازی، اقتباس‌هایی در ساختمان‌سازی و سبک سکونت و گاه تغییرات در پوشاک و جز اینها که به گروه‌های حاکم جامعه تعلق داشت، مردم در همان سبک و سیاق سنتی خود به‌سر می‌بردند. به زبان دیگر «مشارکت عمومی» به چشم نمی‌خورد، درحالی‌که بی‌توجهی نسبت به اوضاع کشور هم مردم را از صحنه‌های اجتماعی خارج نمی‌کرد.

در آن دوره چه ویژگی حاکمان را در مسیری قرار می‌داد که مغایر با خواسته‌های مردم بود.

به گمان من غیر از مکانیسم‌های خود جامعه و موقعیت خاص تاریخی که پدید آمده بود، سیطره و سلطه دو قدرت اروپایی به‌گونه امپریالیست‌های جدید در سراسر ایران زمین به شیوه‌های مختلف و حاکمیت استبدادی و ارتجاع شاهان قاجار و وابستگان به نهاد سلطنت و پیوستگی آن‌ها با سلطه خارجی است. افزون بر این دو امر (سلطه خارجی و استبداد داخلی) با بررسی بیشتر، آشنایی نه‌چندان عمیق شهرنشینان جامعه ایرانی به تحولات و پیشرفت‌های علمی و فنی اروپا به‌ویژه در امر نظامی نیز مشهود بوده است.

مسائل متعدد اجتماعی و سیاسی در ارتباط با سه امر یادشده همسازی‌های سلطه‌گرانه، وابستگی استبدادی حکومت و برداشت‌های ارتجاعی و عامیانه چندجانبه، بسیاری از شخصیت‌های ایرانی را در مسیرهای نابهنجار (روسوفیل، انگلوفیل و جز اینها) قرار داده و گروه‌های دیگری را در مناطق کشور به استقامت و پایداری فراخوانده و حماسه‌های تنگستان و مسئله هرات و خراسان و قیام‌های ضدبالکانیزاسیون و تسخیر سرزمین ایرانی را پدید آورده است. همچنین باید یادآور شد قیام بزرگ مردم را علیه سلطه‌گری و اهانت‌های وزیر مختار روسیه (گریبایدوف) و چشمگیرتر از همه خیزش سراسری مردم ایران علیه امنیت تنباکو که به قول احمد کسروی «تکان بزرگی در توده‌ها پدید آورد»، با این حرکت‌ها و حرکت‌های مشابه نشان می‌دهد که مردم ایران هشیار بوده‌اند.

شیوه یا سیاق حکومت‌گری در ایران آن روزگار را چگونه تبیین می‌کنید؟

در ادبیات سیاسی ایران دو نوع سیاست کشورداری مطرح بود؛ یکی حفظ استقلال کامل ایران و آزادی جامعه و حرمت انسانی همه شهروندان کشور به دور از هرگونه تجاوز و دخالت خارجی که با عنوان موازنه منفی (از قول دکتر مصدق) و توازن عدمی (از قول مرحوم مدرس) نامیده شده است. نوع دوم، سیاست شوم زیر سلطه خارجی رفتن و قبول مواضع پیشنهادی آن‌هاست که بی‌تردید منافع و مصالح ایران تحت‌الشعاع سیاست‌های نیمه‌استعماری قرار می‌گرفت و این شیوه، عنوان «موازنه مثبت» (از قول دکتر مصدق) و توازن ایجابی (از قول مرحوم مدرس) نامگذاری شده است. در اینجا باید یادآوری کرد که دو قدرت مهاجم و متجاوز در ایران آن روزگار سیطره داشتند (روس‌ها و انگلیسی‌ها) و سلطه‌گری آن‌ها آسیب‌پذیرتر از استعمار مستقیم بود. میان آن دو قدرت گاه تضادهایی دیده می‌شد اما در چپاول‌گری‌ها و حفظ منافع و مصالح خود، همکاری‌هایشان چشمگیرتر بوده است و اکثر کشورهای رابط با ایران هم به یکی از این دو قدرت نیرومند وابستگی داشتند؛ اما وابستگان نظام استبداد گاه با یکی از آن‌ها زدوبند داشتند. روسوفیل یا انگلوفیل بودند و گاه با هر دو که به قول گویندگان آن زمان (با هر دو بساخت که مزد از دو سو گرفت!) آنان پلیدمردانی بودند که استقلال وطن و آزادی مردم و عدالت حاکم بر جامعه خود را فدای منافع و مطامع شخصی می‌کردند؛ اما برخلاف این گروه نابکار که دست‌نشاندگان سیاست موازنه مثبت یا توازن ایجابی بودند، مردانی دیگر از استقلال جامعه و شرافت ملی ایرانیان هماهنگ با توده‌های مردم که همواره اصالت فرهنگی خود را پاس می‌داشتند، دفاع جانانه می‌کردند و با هر نوع سلطه خارجی مخالف بودند. آن‌ها ایرانی‌بودن و ایرانی‌ماندن را با افتخار هر چه تمام‌تر پذیرفته بودند.

پیشگامان این طریقت راستین که آغازگران نهضت جدید استقلال ملی و آزادی و عدالت و قانونمندی و حق‌طلبی جامعه به‌شمار می‌آمدند میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی (سیدالوزراء و الشهدا) و پدرش میرزا عیسی قائم مقام و پس از آنها میرزاتقی‌خان امیرکبیر و تنی چند از پیروان آنان در تهران و آذربایجان و اصفهان و گیلان و دیگر منطقه‌های کشور بودند که جان خود را فدای اندیشه و ایمان و حق‌طلبی کردند و تا بر پایی هنگامه مشروطه‌خواهی محکوم و مغلوب سیاست موازنه مثبت بودند، اما در فرایند مبارزه پیگیر خود، بزرگ‌ترین نهضت نوین قانون‌خواهی و عدالت‌طلبی ایرانیان (مشروطیت) را با سرافرازی تمام پدید آوردند که در آسیای آن روزگار حق تقدم داشت و به یک معنا Take Off مدرنیزاسیون واقعی ایران بود.

در راستای سیاست موازنه منفی یا توازن عدمی که اصل استقلال و تمامیت ارضی کشور و دفاع از آزادی و حرمت انسانی، دینی، قومی و فرهنگی و جامعه بزرگ ایران بر بنیاد عدالت‌خواهی و اجرای دقیق قانون و حق‌طلبی‌های تاریخی و اجتماعی، هدف ریشه‌دار مردمی بود که در آوای مشروطه‌خواهی به نمایش درآمد و در این نهضت مردان و زنان و گروه‌های مسلح و غیرمسلح در همه جای ایران به‌ویژه شهرهای بزرگ به‌پا خاستند و از حرکت سازنده خود صمیمانه پاسداری کردند. اصناف و کسبه و بازاریان، روحانیان و طلاب و منورالفکران و برخی از دیوانیان روشن‌بین و زنان و مردان از طبقات مختلف جامعه در آن رستاخیر شرکت داشتند و به حرکت تاریخی خود صبغه «ملی» دادند و چهره اجتماعی «رعیت» را در جلوه تابناک «ملت» تاریخ‌ساز به نمایش درآوردند که به یک معنا take off حرکت اصیل و تابناک مدرنیزاسیون واقعی بود.

به همان سان که در قیام‌ها و حرکات اجتماعی پیش از مشروطیت، مردم به‌پا خاسته جامعه را برای پذیرش مشروطیت آماده می‌کردند، جوشش این نهضت و کوشش مردم جامعه را در تحولی جدید قرار داده بود که ورق دیگر در تایخ ایران معاصر باز شد و وضع دیگری از «نوآوری اقتدارگرایانه به دور از عدالت و قانونمندی پیش آمد که می‌توان آن را Break down مدرنیته واقعی در ایران دانست.

مدرنیته و غرب‌گرایی آمرانه

به نظر شما چه نتایجی از مدرنیته در ایران حاصل می‌شود؟

می‌توانیم نتایج بسیاری را پیش رو داشته باشیم که هریک به گفته شما «دفتر و دستک» دیگری دارند. از دوره قاجاریه اروپاییان با علاقه‌مندی سیاسی و فرهنگی و تاریخی و جغرافیایی، ایران را بعضاً از نظر دیپلماسی و گاه به معنای شناخت علمی و آشنایی با مدنیت مشرق‌زمین مورد بررسی قرار داده‌اند و رفت‌وآمدهای آنان بی‌تردید در ایرانیان اثر می‌گذاشت. گفت‌وگوها، روزنامه‌ها، مسافرت‌های ایرانیان به اروپا، مدارس جدید (اروپایی مسیونری و ایرانی)، شیوه‌های دادوستد و تجارت بر روی هم اخذ ظواهر رسوم اروپایی (لباس و پوشاک) و آرایش سر و صورت و بنای ساختمان‌ها مسکونی و تزیینی و چیدمان (طاق‌ها و دیگر اقتباس‌ها را پدید می‌آورد) و این موقعیت، گروهی از مردم (به‌ویژه شهرنشینان) را فریفته خود می‌کرد و گروه‌های دیگر را از آن دور می‌ساخت. به این مسائل قبلاً هم اشاره کردیم.

محققان زمان‌های بعد مدرنیته را در کشورهای جهان سوم «میانجی استعمار» دانسته‌اند. پارسونز جامعه‌شناس مشهور امریکایی بر این باور است و برخی دیگر با «اگر» ها و «لیت و لعل» ها مدرنیته ژاپن را استثنا دانسته‌اند.

مدرنیته به‌عنوان ابزار دوره امپریالیسم در جهان سوم، از باورهای جامعه‌شناسان چپ اروپاست. در مقابل آن‌ها گروه دیگری استعمار را «پدیده مترقی» دانسته و آن را نجات‌دهنده کشورهای خمود تاریخی به‌شمار آورده‌اند. حال آنکه برخی دیگر مقوله مدرنیته را جدای از استعمار و امپریالیسم و آن را دوره تاریخی و ریشه‌دار دانسته که از موقعیت‌های علمی اکثر ملت‌های جهان بهره برده و در حال حاضر دستاوردهای خود را به بشریت تقدیم می‌دارد حتی عده‌ای از آنان اعتقاد دارند اگر روزگاری ژاپن و همین کشورهای آسیای شرقی از اروپا برای پیشرفت خود بهره می‌جستند بی‌تردید روزی را خواهند دید که کشورهای مغرب‌زمین از کشورهای آسیایی برخورداری می‌یابند.

من به‌عنوان یک دانشجو فکر می‌کنم که ما «مدرنیته» را نشناخته بودیم و چشم‌بسته اسیر آن شدیم و باور داشتم که آزادی و رهایی و نجات ما در پذیرش آن‌هاست.

البته مدرنیته نه آن‌سان آزادی می‌آورده و نه آن‌سان استبداد، در جامعه مدرن شوروی خروشچف تاحدی به آزادی توجه کرد (برعکس استالین) اما پس از مدتی برژنف آمد با تفرعن تزاری و سرانجام کار به زمان ما رسید که دیدیم و می‌بینیم. به هر حال علوم و فنون جای خود را دارند و دیکتاتوری و سلطه‌گری به سبک دیگر کشورهای امپریالیستی و روسیه «مدرنیزه» هم پا برجاست، یا در آلمان نازی صنعت و علوم به اعلا درجه پیشرفت و سیطره بود، اما با تجاوزگری و تهاجم و کشتن میلیون‌ها انسان بی‌گناه که بی‌تردید با امر تاریخی مدرنیته پیوند نداشت چهره تاریخ اروپا را سیاه کرد. هم‌اکنون کشورهایی که به کشورهای کوچک و کم‌قدرت ستم روا می‌دارند (با هر ایدئولوژی و مرام) همه آنان دوره مدرنیته را گذرانده و به پسامدرنیسم رسیده‌اند؛ اما از آنچه متفکران قرن نوزدهم تصور می‌کردند و مدرنیته را بر هر حیات علم و عدالت و پیشرفت و اومانیسم می‌دانستند، دور شده‌اند و با همه ثروت‌ها و مکنت‌ها به مرحله «طغیان جهانی» رسیده‌اند: إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی.۱۷

به دنباله بحث اگر موافق هستید از Take Off مشروطیت شروع کنیم.

البته فراموش نفرمایید Take Off امیرکبیر هم (خیال کنسطیطوسیون)‌ در زمان خود بسیار مهم بوده است و با استعمار و ارتجاع رویارویی پیدا می‌کند و به عقیده من این جهش نخستین بود.

رستاخیر مشروطه‌خواهی ایرانیان «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بوده»، نهضت ملی مشروطیت با استبداد حکومتی (محمدعلی شاهی = استبداد صغیر) از یک‌سو و ارتجاع تاریخی باعنوان مشروعه‌خواهی (علی‌رغم نظر علمای بزرگ و مرجعیت‌های پیشرو) از سوی دیگر روبه‌رو شد و همزمان با سلطه روسیه (بمباران مجلس، اولتیماتوم به مجلس و دست‌اندازی‌های نوبتی در شمال کشور) و نفوذ فتنه‌انگیزی‌های بریتانیای کبیر (خاصه در جنوب و خلیج فارس وحلقه‌های نامرئی حاکمان درونی)، گاه همسازی آنان با هم (قرارداد ۱۹۰۷) و بالکانیزاسیون کشور و گاه تحت‌الحمایه قراردادن کشور (قرارداد ۱۹۱۹) و انواع دسایس دیگر، و شاید آشنانبودن مردم ایران با نظام‌های دموکراسی و قانونمند موجب شد قانون اساسی مشروطیت واقعی ایران۱۸ پس از پایان جنگ جهانی اول آن‌چنان در سراشیب سقوط فرو افتد که زمینه‌های پیدایش نظام زورمداری و قلدری باعنوان «اصلاحات آمرانه» فراهم آید که غیرمسئولانه پاره‌ای از محققان داخلی و خارجی واژه «نوسازی» (نوسازی آمرانه و اقتدارگرا) برای آن دوره به‌کار برده‌اند و پاره‌ای اقدامات متظاهرانه را (که همواره بدون بهره هم نبوده‌اند) نوسازی قلمداد کنند.

پس به نظر شما در دوره حکومت پهلوی اصلاحات و تغییراتی در ایران پدید نیامده است؟

خیر، من چنین ادعایی نکرده‌ام، به هر دلیل (داخلی و خارجی) و به هر منظور، تغییرات زیادی در دوره پهلوی پدید آمد، آمرانه بود یا ظالمانه و به گفته مخبرالسلطنه بولواری بوده یا لابراتواری، هر چه بود بخش‌هایی از آن مورد قبول مشروطه‌خواهان هم قرار گرفت و بعدها مردم نیز از آن تغییرات بهره‌مند شدند. روان‌شاد دکتر محمد مصدق که در مخالفت با نظام سلطنت پهلوی گوی سبقت را از همه سیاستمداران دوران معاصر ربوده است در آغاز نطق تاریخی خود در مخالفت با سلطنت رضاخان بیان کرده است:

«بنده نسبت به شخص ایشان (رضاخان سردار سپه) علاقه‌مندم و ارادت دارم. ایشان یک خدماتی به مملکت کرده‌اند و گمان نمی‌کنم بر احدی پوشیده باشد… خدماتی نسبت به امنیت مملکت کرده‌اند که گمان نمی‌کنم بر کسی مستور باشد.» علاوه بر دکتر مصدق و حتی مرحوم مدرس و گروه‌های دیگری از مشروطه‌خواهان و روشنفکران از خلع قاجاریه و پادشاهی رضاخان پهلوی و اقتدار وی از زمامداری و اصلاحات مقتدرانه دفاع می‌کردند که گاهی به دستور همان حاکم اصلاح‌طلب مقتدر، به هلاکت رسیدند که به تحقیق، آن رفتارها ناقض مدرنیزاسیون بود.

اصلاحات در سجل احوال، ایجاد تقویم جدید، پدیدآوردن نظام وظیفه (بدون در نظر داشتن آسیب‌های اجتماعی آن)، تأسیس دانشگاه و نظام نوین آموزش و پرورش و اصلاح عدلیه نابسامان، اعزام دانشجو به خارج از کشور برای تحصیلات عالی، جز اینها که فوایدی کامل برای مملکت داشت، حتی ایجاد راه‌آهن (که اشتباهاتی در مسیرهای آن وجود داشت) و بسیاری دیگر از اقدامات زمان رضاشاه که البته راهنمایی‌های اندیشمندان مشروطه خواه زمان را هم در برداشت و سوءمدیریت‌هایی را هم پدید آورد اما با مدرنیزاسیون شباهت‌هایی داشته و به همین دلیل برخی از جامعه‌شناسان ما از واژه «شبه‌مدرن» استفاده کرده‌اند.

یعنی آن اقدامات در مسیر مدرنیزاسیون نبوده است؟

به باور بسیاری از جامعه‌شناسان و مورخان اجتماعی، شباهت‌هایی با مدرنیزاسیون داشته است، ولی بیتشر اقتباس‌هایی نامعقول از تحولات اروپایی بوده و شاید واژه‌های غرب‌گرایی۱۹ درست‌تر از کاربرد مدرنیزاسیون باشد. در آن دوره، نه شناختن علمی از مدرنیزاسیون وجود داشت و نه نقدی غیرمتعصبانه بر آن شده بود و نه مردم و نه مجلس مردم مشارکتی در گزینش‌ها و کاربردها داشته‌اند. دگرگونی‌های صوری بدون خمیرمایه استقلال وآزادی انجام می‌شد حال آنکه باز به قول دکتر مصدق: «حکومت داشتن در یک ده خراب بهتر از اسارت در یک مملکت آباد است». جوهر مدرنیته عدالت و انتخاب و ملت‌خواهی به دور از قلدری و کشتار و اجحاف و دزدی و مال‌اندوزی حکام و سردمدار اصلی است که اگر مدارا و شناخت و رعایت قانون و خردورزی لحاظ می‌شد، نه وقایع شهریور ۱۳۲۰ جامعه را به قهقرا می‌برد و نه آسیب‌های جنگ دوم جهانی ناامنی فقر و فاقه و آشوب پدید می‌آورد.

شاید به علت ناخوشی‌های سیاسی که متأسفانه وجود دارد و هر روز فزونی می‌یابد، نوعی مقایسه‌های غیرعینی و نظام‌های گذشته را (که بی‌تردید در پدیداری نظام کنونی سهیم بوده‌اند) به سمت مشروعیت‌های اجتماعی سوق دهد، اما کلاهبرداری و کلاه‌گزاری، جامه‌برداری و پاره‌کردن روسری‌های زنان، ویران کردن بناهای تاریخی به بهانه خانه‌های فرسوده، آشفته‌کردن زندگی‌های عشایری و سنتی، کشتن سردار اسعد بختیاری و صولت‌الدوله قشقایی و دیگران به بهانه نوسازی و آبادانی و ده‌ها اقدامات دیگر خوب و بد و درست و نادرست نمی‌تواند اقدامات دوره پهلوی را در جدول «مدرنیزاسیون» قرار دهد با آنکه بی‌تأثیر در تحولات بعدی نبوده است. این گفتار را به زبان مرحوم مشیرالدوله که بی‌تردید از اندیشه‌گران مؤمن و عامل به قانون و پیشرفت و تعالی کشور (مدرنیزاسیون) بود به پایان می‌رسانیم.

حسین مکی که در جمع‌آوری مطالب ارزنده درباره تاریخ معاصر ایران کوشش‌هایی داشته، درباره «اصلاحات رضاشاهی آورده» است:

اصلاحات رضاشاهی؟

«داود پیرنیا فرزند مشیرالدوله برای نگارنده نقل کرد دو سه سالی به فوت پدرم مانده بود یک روز رضاشاه، پدرم را به کاخ سعدآباد احضار و در حالی‌که قدم می‌زد، با تبختر مخصوصی خطاب به پدرم گفت: می‌دانم اگر شرح اصلاحات و اقداماتی را که شده برایت بگویم خوشوقت خواهی شد. ملاحظه می‌کنید که مملکت در حال پیشرفت است. راه‌آهن چنین، اصلاحات چنان و از این قبیل مدتی از اصلاحات دم زد. پدرم همچنان ساکت ایستاده بود او را نگاه می‌کرد. ناگهان رضاشاه سؤال کرد: چرا چیزی نمی‌گویی؟ مگر این کارهای بزرگی که شده کافی نیست؟

پدرم بدون پروا جواب داد. تمام این فرمایشات درست، ولی متأسفانه!…

رضا شاه گفت: متأسفانه چه؟

پدرم گفت: متأسفانه عدالت اجتماعی نیست و اگر در کشوری عدالت اجتماعی وجود نداشته باشد این کارهایی که شده در حکم خانه‌هایی است که با ورقِ بازی بسازند که با مختصر نسیم ملایمی فرو خواهد ریخت.

رضا شاه ناراحت شد و دیگر چیزی نگفت و ایشان را مرخص نمود.

مدرنیته با همه برخورداری‌های علمی جهانی، پدیده‌ای اروپایی به‌شمار رفته است، با همه خصلت‌ها و ویژگی‌هایش در تسری این امر تاریخی. به هر صورت (تفهیمی و تقلیدی) در میان کشورهای آسیایی، ایران با عنوان «مدرنیزاسیون کشورهای سنتی» شناخته شده است. آیا این امر تاریخ ساخته اروپایی یعنی «مدرنیته» با همان کیفیت اروپایی، جهان آسیایی و افریقایی را در بر گرفته است؟ و چرا در ایران پیروزی کامل حاصل نمی‌شود؟

پرسش جالبی است. نوآوری اروپایی به نوعی خصیصه اروپایی دارد. اروپا دارای گذشته تمدن یونانی و رومی، و بافت یهودی و مسیحی (کاتولیک و پروتستان و ارتدکس) و فرهنگ‌های متفاوت اروپایی، عصر اسکولاستیک و رنسانس، حاکمیت‌های سیاسی و فرهنگی فئودالیسم (به‌ویژه در اروپای غربی) و نیمه‌فئودالیسم (اروپای شرقی) و تحولات بسیاری بوده است که با ایران و فرهنگ و تمدن آن تفاوت داشته است.

در اروپا نیز سنت‌شکنی و کوشش‌های ضد سندیت۲۰ پایگاه محکمی پیدا نکرده است و هنوز هم دیانت و باورهای مذهبی (حتی خرافات) رونق دارد. مدرنیته اروپایی هم تطور و تحول در اندیشه بود و نه اینکه گذشته‌ها و فرهنگ‌ها و آیین‌های زمانه را به کلی از میان بردارد؛ اما در ایران ورود مدرنیته یک امر بیش و کم «صادراتی» بوده که گاه سودمندی‌های آن مورد نظر و گاه عدم تطابق آن، موقعیت اجتماعی و تاریخی، نابسامانی‌هایی را پیش می‌آورد که برخی از جامعه‌شناسان «پسامدرنیسم» آن را مورد نقد قرار داده‌اند و با روشنی تمام، «غرور عقلانی و علمی» را که فقط امرهای مادی را پذیرفته‌اند و به مباحث مابعدالطبیعی و ادراکات ذهنی و ارزش‌های فرهنگی کمتر بها داده‌اند، مورد نقد و نکوهش قرار داده‌اند.

به هر حال آنچه از مدرنیزاسیون می‌بایست عاید جامعه شود، توسعه اقتصادی، آموزش و پرورش همگانی، گسترش دیوان‌سالاری خردمندانه، توسعه ارتباطات و گسترش صنعتی (برپایه توسعه شهری و بناهای پدیدآمده و مسائل اکولوژی) جز اینها، نشانه‌هایی از این امرهای تاریخی در تاریخ معاصر ایران کمتر دیده شده است و به تصدیق محققان تاریخ و جامعه‌شناسان دوره قاجار و پهلوی هیچ‌یک از اقدامات انجام شده، رسایی و کمال لازم را نداشته‌اند و پس از جنگ دوم جهانی، جامعه ایران (خاصه در امور سیاسی) بیش و کم در همان مطالبات بود که در آغاز قاجاریه قرار داشت؛ اما اگر منصفانه قضاوت شود Teke Off های چندگانه با همه شکست‌های موضعی یا عمومی، نگاه‌هایی در سامان‌های اجتماعی ایران پدیدآورده بود و ایران زیر سلطه و استبدادزده، ساکنانش دیگر رعیت و برده کامل نبودند. مجلس شورای وزرا، خیالات کنسطیطوسیون۲۱ دار الشورای کبرای دولتی، و سرانجام تأسیس مجلس شورای ملی (هر چند با شیوه‌های گاه نابهنجار) انجمن‌ها، روزنامه‌ها، احزاب نمی‌توانست در جامعه اثری باقی نگذاشته باشد و آن را از جهش میرزا تقی خان و مشروطه‌خواهی به سامان دیگری رهنمون شود.

دستاورد تاریخی ایرانیان از این همه کشمکش‌ها رسیدن به خواست بنیادی اصل استقلال به‌عنوان زیربنای هر حرکت آزادیخواهی و قانون‌طلبی و عدالت‌محوری است که به لسان متشرعان، باعنوان حفظ بیضه اسلام و تحفظ از مداخله اجانب و حیل معموله آن‌ها (به نقل از تنبیه‌ الامه و و تنزیه ‌المله علامه نائینی) و به زبان جدید «استقلال و دفاع از وحدت ملی جامعه» شناخته شده است.

ملت ایران برپایه فرهنگ گرانسنگ خود با برخورداری از تمدن و تجدد کارساز جامعه بشری، در مسیر پیشرفت و نیل به این هدف از آغاز آشنایی با غرب در تلاش بوده است. دکتر محمد مصدق و آموزش‌های او در تبیین اصل یاد شده و گسترش مفاهیم برخاسته و کارا در زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به‌ویژه قانون‌خواهی و عدالت‌طلبی، از آغاز گذار در این مرحله، نقش اساسی داشته است و در عملکرد به آن و حقانیت تاریخی و آموزشی روشنی ارائه کرده است که اگر Take Off سوم را در نظر داشته باشیم بی‌تردید نهضت ملی ایران است که هنوز هم روایی و پایداری خود را پاس داشته است و به یک بررسی کامل همه‌جانبه نیاز دارد.

تحقق مدرنیزاسیون که به نوعی پیشرفت جامعه بر پایه فرهنگ و مدنیت تاریخی است با رعایت اصل نقد همه‌جانبه و انتخاب بهینه و نیاز اجتماعی و اقتصادی لازمه جامعه است و تأخیر در انجام آن عقب‌ماندگی و فتور و اضمحلال جامعه را فراهم می‌آورد. هر نوع موضع‌گیری متعصبانه یا تقلید و اقتباس مشتاقانه به دور از مطالعه و ژرف‌اندیشی، دورماندن از حیات انسانی و دموکراتیک جامعه است.

در پایان آیا Take Off دیگری ندارید.

واژه‌های Take Off و Break down از من نیست، اصطلاح جامعه‌شناسانه است که از صنعت هواپیمایی اخذ کرده‌اند. من هم سپاسگزارم که وقت عزیزان را گرفتم. مطالبی بود در رابطه با پرسش‌های شما به ذهنم آمده چه‌بسا بندهایی از آن قابل تفسیر باشند و کسانی دیگری مطالب روشن‌تر و دقیق‌تری ارائه نمایند. من وظیفه و تکلیف کوچک خود را انجام دادم آن هم در این وانفسای اجتماعی و کرونای ناخواسته خارجی. در این نوشتار هم همان به یاد بیتی از سعدی هستم که در مقاله پیشین هم آمده بود:

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

پی‌نوشت:

  1. Modernite
  2. Modernization
  3. Modern
  4. آنتونی گیدنز،پیامدهای مدرنیته،ترجمه محسن ثلاثی: تهران،نشرمرکز، ۱۳۸۰،ص ۴.
  5. Rationalism
  6. Naturalism
  7. Domination
  8. Reformation
  9. Ronald Inglehart
  10. «نوسازی و پسانوسازی»، ترجمه علی مرتضویان، ص ۱، ارغنون، شماره ۱۳، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۶.
  11. Orientation
  12. همان،ص ۱۹.
  13. همان،ص ۱۱.
  14. Progress
  15. determination
  16. حسن روملو، مورخ عصر صفوی، از تفنگ‌هایی که در دوره شاه‌اسماعیل اول مردم تبریز از آن استفاده می‌کردند یاد می‌کند.
  17. آیه ۶ و ۷ سوره علق.
  18. Constitution
  19. Westternization-Occidentalistation
  20. Autorite
  21. constitution

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط