لطف الله میثمی
زمان آن رسیده که از مقاومت ملتها در برابر کودتاها، تغییر رژیمها، توسعهطلبیها، جنگها، بهرهکشیهای ابرقدرت سلطه و دیگر قدرتهای سلطه، بهرهبرداری کرد.
اراده خدا چه در طبیعت و چه در تاریخ، بر تحول و تکاملِ سَمتدار قرار گرفته است، تکاملی که موجب افول قدرتهای غیربالنده میشود و مقاومت ملتها این افول را تشدید میکند و تضادهای درونی آن را افزایش میدهد. در سرمقاله شماره ۸۲ چشمانداز ایران، قدرت مردم و قدرت افکارعمومی یادآوری شده بود. برای اولینبار دیدیم که فرمانده کل قوا و رئیسجمهور یک کشور که خود را قدرتی نامحدود میپندارد، دارای ۷۰۰ پایگاه نظامی در سراسر دنیا بوده و از بودجه نظامی ۷۰۰ میلیارد دلاری برخوردار است، تصمیمگیری درباره حمله به سوریه را به مردم امریکا و کنگرهای که منتخب مردم است واگذار میکند، آن هم در تهاجمی که خط قرمز اوباما بود. همچنین دیدیم که مردم انگلستان، که دولت آن جنگافروز لیبی و سوریه بود، با جنگ با سوریه مخالفت کرده و تنها هشت درصد موافق جنگ بودند. در کشوری که وزیر دفاع آن دونالد رامسفلد از «مدل قدرت و دیگر هیچ» و جنگ پیشگیرانه دفاع میکرد و گزینه جنگ را به رخ میکشید، حالا وزیر دفاعش، چاک هیگل، وقتی در برابر نیروهای مسلح و کنگره قرار میگیرد، برای دفاع از تفاهمنامه با ایران، بدیل و آلترناتیو جنگ را نامطلوب مطرح کرده و اعتراف میکند که ۸۰ درصد سربازان و نیروهای مسلح امریکا از گزینه جنگ بیزارند. منابع مختلف اطلاعاتی نیز اعتراف کردند که ۷۵ درصد مردم امریکا مخالف جنگ هستند؛ چه این جنگ حق باشد و چه باطل. در گزارشهای جداگانه نیز ژنرال دمپسی، رئیس ستاد ارتش و چاک هیگل وزیردفاع، پرهزینهبودن حمله به سوریه و مخالفت خود را با آن حمله اعلام کرده بودند.
چه اتفاقی افتاده که خانم سوزان رایس مشاور امنیت ملی اوباما که تهاجم امریکا به لیبی را توجیه راهبردی میکرد، حالا آشکارا به مخالفت با جنگ برخاسته و اعلام میکند امریکا به هیچوجه نباید وارد جنگی در خاورمیانه بشود؟ مگر در سه حالت؛ امنیت عرضه نفت به خطر افتد، حملهای به امریکا شود و یا اعمال تروریستی منافع امریکا را تهدید کند.
چه اتفاقی افتاده که توماس فریدمن، سرمقالهنویس نیویورکتایمز که از تهاجم امریکا به افغانستان، عراق و لیبی دفاع میکرد، اکنون از طرفداران پروپا قرص تفاهمنامه ۱+۵ با ایران شده است؟
چه اتفاقی افتاده که رایان کروگر سفیر جنگطلبان امریکا در افغانستان و عراق، اکنون از تفاهمنامه با ایران دفاع میکند و با جنگ به مخالفت برخاسته است؟
آیا مخالفت نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل با اوباما رئیسجمهور امریکا چه در انتخابات ۲۰۱۲، و چه اکنون در مذاکره با ایران ـ اساساً آنطورکه برخی سرمقالهنویسان ما اشاره کردهاند ـ ظاهرسازی و جعلی و تقسیم کار است و یا اینکه جنبه تاکتیکی و حتی استراتژیک و کارشکنی دارد؟
آیا مخالفت اسرائیل با سرنگونی حسنی مبارک و حمایت امریکا از انقلاب مصر اساساً یک تقسیم کار بود یا یک اختلاف تاکتیکی یا استراتژیک؟
آیا مخالفت عربستان با سرنگونی مبارک و مخالفت آشکار آن با اخوانالمسلمین بر سر قانونگرایی، حق شهروندی و صندوق رأی، مخالفتی جدی نبود؟
آیا عربستان با کمک دلارهای نقدی و نفتی خود به ژنرالهای ارتش مصر موجبات سرنگونی مرسی و اخوانالمسلمین را فراهم نکرد؟
آیا درگیری عربستان در قالب «لشکر اسلام» و «جبههالنصره» با ارتش آزاد سوریه که مورد حمایت امریکاست، مخالفت جدی عربستان با امریکا را نشان نمیدهد؟
آیا مخالفت عربستان و اسرائیل بر سر مذاکره با ایران را نباید جدی گرفت؟ واقعاً چه اتفاقی افتاده که نتانیاهو این مذاکره را اشتباه قرن از جانب امریکا میداند؟ آیا ارزیابیهای جدید ذخایر نفت و گاز غیرمتعارف امریکا و اعلام خودکفایی آن در مقوله انرژی تا سال ۲۰۱۶ و در نتیجه بینیازی نسبت به نفت عربستان، تأثیری در روابط امریکا و عربستان نداشته است؟
آیا دهنکجی نتانیاهو در امر خانهسازی در سرزمینهای اشغال شده فلسطینی، مخالفت آشکار با مصوبات شورای امنیت و سیاستهای اعلام شده اوباما نیست؟
شواهد امر نشان میدهد تغییری در استراتژی خاورمیانهای امریکا رخ داده است. بهطوریکه نظر استفان والت که در سال ۲۰۰۷ با تابوشکنی خود کتاب «لابی اسرائیل و سیاستهای ایالاتمتحده امریکا» را به رشته تحریر درآورد، نیز تغییر کرده است. استفان والت در سال ۲۰۰۷ بر این باور بود که سیاستهای خاورمیانهای امریکا تابع سیاستهای اسرائیل در خاورمیانه است ولی با توجه به رخدادهای اخیر نظر وی نیز تغییر کرده است.[۱] اورن خبرنگار اسرائیلی هاآرتص خطاب به نتانیاهو مینویسد نهتنها ۸۰ درصد نیروهای مسلح امریکا با جنگ مخالفند بلکه نیروهای امنیتی و نظامی اسرائیل هم با جنگ مخالفند. باز این پرسش مطرح است که چه اتفاقی افتاده است. اگر در جنگ ژوئن ۱۹۶۷، سه عنصر دولتمردان اسرائیل، صهیونیستهای سرمایهدار و جامعه یهود در یک خط هماهنگ عمل میکردند اما امروزه این سه عنصر، سازی ناهماهنگ دارند. نتانیاهو در سفر اخیرش به امریکا تلاش کرد تا جامعه یهود امریکا را علیه اوباما بشوراند. ولی جامعه یهود دست رد به سینه او زد و حق شهروندی و منافع ملی امریکا را به رؤیای نتانیاهو ترجیح داد، رؤیایی که هیچچیز را برتر از امنیت اسرائیل نمیداند. جامعه قدرتمند یهود روسیه نیز برخلاف راهبرد نتانیاهو، مخالف حمله امریکا به سوریه بود و از پوتین درخواست کرد تا مانع این حمله شود. علاوه بر آن در برابر لابی اسراییل در امریکا، یهودیان لیبرال هم شکل سازمانی به خود گرفته که با کارهای افراطی نتانیاهو مخالفند. از سوی دیگر صهیونیستها نیز که از عنصر سرمایهداری جدا نیستند، مخالف جنگ هستند. برای نمونه توماس فریدمن که سوابق جنگطلبی را در کارنامه خود دارد، نهتنها مخالف جنگ است بلکه معتقد است منافع امریکا و ایران در افغانستان، عراق و سوریه در حال تعادل است و اگر این کشورها بخواهند گامی جدی در راستای توسعه بردارند، به دلیل جنگ غیررسمی که بین ایران و امریکا در جریان است غیرممکن مینماید و در نتیجه از تفاهمنامه دفاع میکنند.
مسیحیان بیتالمقدس، هماهنگ با مسیحیان جهان از پوتین خواستند تا مانع حمله امریکا به سوریه شود و نگران بودند که مبادا سلفیهای افراطی مورد حمایت عربستان در سوریه، به نسلکشی مسیحیان اقدام کنند.
سوزان رایس مشاور امنیت ملی امریکا، بازنگری استراتژیک در خاورمیانه را طی مقالهای در نیویورکتایمز توضیح داد. دلیل این بود که امریکا چیزی در خاورمیانه بهدست نیاورد، نه در مصر، نه در یمن، نه در لیبی و نه در سوریه و بنابراین دخالت نظامی را نادرست دانست.
به نظر میرسد برای ریشهیابی این تغییر راهبردی در امریکا باید به گذشته دور و نزدیک اشارههایی داشته باشیم. بعد از جنگ جهانی دوم و کاربرد بمب اتمی در ناکازاکی و هیروشیما و اتخاذ راهبرد جنگ سرد، بهتدریج استراتژی نظامی امنیتی در رأس امور امریکا قرار گرفت. همزمان با این روند امنیتی و نظامی شدن، امریکا به تدریج هژمونی خود در صنایع داخلی را از دست میداد تا جایی که سالها بعد بیل کلینتون با شعار حمایت از صنایع داخلی رأی آورد و اعلام کرد ۶۰ درصد محصولات فروشگاههای امریکا، ژاپنی و چینی و… است. راهبرد امنیتی ـ نظامی در روند خود به کودتای امریکایی ـ انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه حکومت ملی مصدق منجر شد. آیزنهاور این فضای نظامی ـ امنیتی را ناشی از مجموعه نظامی ـ صنعتی دانست. به نظر من جناح راست در درون امریکا در سه کلمه خلاصه میشد: کمپلکس نظامی صنعتی (Military Industry Complex) که اصطلاحاً به آن MIC گویند. اقدامات این مجموعه در ۱۴ کشور در کتاب ارزشمند براندازی نوشته استیون کینزر به تفصیل آمده است:[۲] این کشورها عبارتند از هاوایی، کوبا، پورتوریکو، فیلیپین، نیکاراگوئه، هندوراس، ایران، گواتمالا، ویتنام، شیلی، گرانادا، پاناما، افغانستان و عراق. کندی که این روند را مغایر با قانون اساسی امریکا و امریکای قبل از جنگ جهانی دوم تشخیص داد سعی کرد با تقویت نهضتهای رهاییبخش از یک سو و تقویت صنایع داخلی امریکا (Domestic Indutries) از سوی دیگر راه برونرفتی پیدا کند. اما این مجموعه او را به قتل رساند و تاکنون هیچ پیگیری جدیای در رابطه با ترور او انجام نشده است.[۳] مدتها پس از کندی، کارتر تلاش داشت تا راه برونرفتی از این فضای نظامی ـ امنیتی پیدا کند، که به قول آندره باسویچ پیروزی انقلاب ایران و حمله شوروی به افغانستان این تلاش را ناکام گذاشت و روند نظامی ـ امنیتی در قالب نیروهای واکنش سریع و… ادامه یافت.
روند نظامی ـ امنیتی در دوره هشت ساله رئیسجمهوری ریگان و دوره بوش پدر به اوج خود رسید که مصادیق آن حمایت کامل از اسرائیل و صدام در جنگ علیه ایران، عملیات توفان صحرا و تسلط کامل امریکا در منطقه خلیج فارس و کشورهای حاشیه آن بود.
در سال ۱۹۹۱ ابرقدرت شوروی فرو پاشید و جهان دو قطبی ظاهراً پایان یافت. بوش پدر با اتخاذ سیاست «نظام نوین» (New Order) امریکا را پیروز جنگ سرد اعلام کرد و میرفت تا یکهتاز جهان شود. فوکویاما کتاب پایان تاریخ را نگاشت، به این معنا که مقولهای بالاتر از لیبرال دموکراسی مصداق امریکا نخواهد آمد. در زمان بوش پدر تنها فشاری که به اسرائیل وارد آمد شعار زمین به جای صلح و قرارداد مادرید بود که فلسطینیان و اعراب آن را گامی به نفع خود میدانستند. بوش پدر در سال ۱۹۹۲ بیانیهای منتشر کرد که مقدمهای بود برای ظهور نیرویی بهنام محافظهکاران جدید (Neoconservative) که اصطلاحاً آنها را نئوکانها مینامند. این بیانیه در سال ۱۹۹۷ و در زمان کلینتون به اوج ساماندهی خود رسید و ۱۵ نفر از سردمداران نئوکان آن را امضا کردند که عبارتند از الیوت آبرامز (Elliott Abrams)، گری بوئر (Gary Bauer)، ویلیام جی.بنت (William J.Bennett)، جب بوش (Jeb Bush)، دیک چنی (Dick Cheney)، الیوت ای.کوهن (Eliot A.Cohen)، میج دکتر (Midge Decter)، پائولا دوبریانسکی (Paula Dubriansky)، استیو فوربس (Steve Forbes)، آرون فریدبرگ (Aaron Friedberg)، فرانسیس فوکویاما (Francis Fukuyama)، فرانک گافنی (Frank Gaffney)، فرد سی.آیکل (Fred C.Ikle)، دونالد کاگان (Donald Kagan)، زلمای خلیلزاد (Zalmay Khalilzad)، آی. لوئیس لیبی (I.Lewis Libbey)، نورمن پودورتز (Norman Podhoretz)، دان کوئیل (Dan Quayle)، پیتر رادمن (Peter W.Rodman)، استفن روزن (Stephen R.Rosen)، هنری اس.راون (Henry S.Rowen) ، دونالد رامسفلد (Donald Rumsfeld)، وین وبر (Vin weber)، جورج وایگل (George Weigel) و پل وولفوویتز (Paul Wolfowitz).[۴]
تعجب اینکه همینها در سال ۱۹۹۸ پیشنهاد تهاجم به عراق را به کلینتون دادند که او نپذیرفت ولی پنج سال بعد و در سال ۲۰۰۳ این تهاجم را جامه عمل پوشاندند که هیچ ربطی به رخداد ۱۱ سپتامبر نداشت. کلینتون در زمان خود جهانیسازی را مطرح کرد که به قول جورج سوروس همان تداوم جنگ سرد به رهبری امریکاست. در سال آخر حکومت کلینتون، امریکا با یک بحران اعلام نشدهای مواجه گشت و میشد حدس زد که جنگطلبان برای حل این بحران حاکم خواهند شد. علیرغم اینکه الگور در سال ۰۲۰۰ رأی بیشتری آورده بود، اما قوه قضاییه امریکا بوش پسر را رئیسجمهور امریکا اعلام کرد. به همین دلیل از یکسو او رئیسجمهور ضعیفی بود و ازسوی دیگر دشمن آشکاری هم نداشت تا امریکاییها را علیه آن بسیج کند. الگور معتقد است که بوش پسر اقدامات مناسبی در جهت پیشگیری از عملیات ۱۱ سپتامبر انجام نداد و در پی آن از احساسات جریحهدار شده مردم امریکا استفاده کرد و خطمشی نئوکانها را در لباس ۱۱ سپتامبر و مبارزه با تروریسم جهانی جامه عمل پوشاند. بوش پسر اعلام کرد که نباید قدرتی برتر از قدرت امریکا باشد. در کنار آن جنگ پیشگیرانه و سیاست یکجانبهگرایی امریکا را پیش گرفت و گفت هر که با ما نیست دشمن ماست و هر انتقادی به این روند مخالفت با میهنپرستی تلقی شد که عوارض منفی زیادی برای امریکا و جهان به بار آورد. ابتدا به افغانستان حمله کرد و در سال ۲۰۰۳ بدون دلیلی منطقی به عراق حمله کرد. حمله به عراق در حالی انجام گرفت که عموم مردم جهان، اندیشمندان امریکایی، سازمان ملل، شورای امنیت و بخش زیادی از اروپا با این حمله مخالف بودند. به همین دلیل مخالفت مردم عراق اشغالگران را از پا درآورد و اوباما در مبارزات انتخاباتی خود آن را فاجعه نامید و توانست رأی مردم امریکا را به دست آورد.
در همین سالها بود که کتاب برژینسکی بهنام «انتخاب؛ رهبری جهان یا سلطه بر جهان» منتشر و اعلام شد که مردم جهان بهویژه خاورمیانه از امریکا متنفر شدهاند و امریکا بایستی ابرقدرتی منفی یا ابرقدرتی سلطه را کنار گذاشته و در پی دستیابی به ابرقدرتی مثبت و یا علمی ـ تکنولوژیک باشد.[۵] برژینسکی از ابتدا با تهاجم به عراق مخالف بود. او در این کتاب مطرح کرد که مردم امریکا و غرب، مسلمانان را تروریست میدانند و متقابلاً مسلمانان نیز غربیها را کافر میپندارند که این معادله نه به نفع غرب است و نه به نفع مسلمانان. پیشنهاد او این بود که امریکا خود را با مسلمانان میانهرو هماهنگ کند. او به لحاظ راهبردی اسلام را به رسمیت شناخت اما اسلامی با قرائت معتدل و میانهرو، اسلامی که در سازوکارهای دموکراتیک تعریف شود.
بوش پسر با دارا بودن ۱۶ درصد افکارعمومی امریکا ریاست جمهوری را ترک کرد و اوباما رئیسجمهور شد. او به توصیه برژینسکی در دانشگاه قاهره و پارلمان ترکیه سخنرانی کرد و از اسلامی که با تروریست مغایر است دفاع کرد و گفت اسلام با تروریسم میانهای ندارد. امریکا در راستای همین مدل و در گریز از تنفر و پیوند با مردم خاورمیانه اخوانالمسلمین مصر، تونس و ترکیه را تأیید کرد. مخالفین معمر قذافی در لیبی از مدل بهار عربی پیروی نکردند و به سرعت به اقدامات مسلحانه دست زدند و طبیعی بود که پای نیروهای خارجی بهویژه انگلستان و فرانسه در آنجا باز شد. در سوریه نیز مخالفین اسد ابتدا از روش راهپیمایی و تظاهرات استفاده میکردند ولی دخالت انگلستان، فرانسه، عربستان و قطر آن مخالفت را به مبارزه مسلحانه تبدیل کرد و از مدل بهار عربی خارج شد. دخالت امریکا در لیبی هیچ سودی جز تنفر از امریکا و غرب به دنبال نداشت. هماکنون بنادر نفتی لیبی به دست القاعده افتاده و هیچ نیرویی امنیت ندارد و هیچ توسعهای ممکن نیست. چین و روسیه از سوءاستفادهای که از رأی آنها درباره لیبی در شورای امنیت شد ـ که تمام زیرساختهای لیبی را نابود کردند ـ پند گرفتند و اینبار با عملیات نظامی در سوریه مخالفت کردند. البته عقل سلیم هم بر این باور است که سوریه راهحل نظامی ندارد. نظرخواهی نیویورکتایمز که به نظرسازی شبیه بود نشان داد که مردم امریکا به پنج دلیل با دخالت نظامی امریکا در سوریه مخالفند. دولتمردان امریکایی مشاهده کردند که سلفیهای افراطی طرفدار عربستان در سوریه، موسوم به جبهه النصره، درگیریشان با ارتش آزاد مورد حمایت امریکا در سوریه بیشتر است تا ارتش سوریه. جنایتها و وحشیگریهاییکه انجام میدهند، غربیها بهویژه مسیحیها را نگران کرده است و همین پدیده هم نقطهعطفی در تغییر نگاه غرب نسبت به دخالت نظامی در سوریه بود. مرسی قبل از سرنگونی، در راستای حمایت از مخالفین بشار اسد، سفیر سوریه را از مصر اخراج کرد اما حاکمیت نظامی فعلی رابطه با سوریه را تعدیل نمود. در پی همین نقطهعطف بود که شیخ تمیم حاکم جدید قطر رابطه خود را با اخوانالمسلمین مصر و حماس تعدیل کرد و به جای حمایت از مخالفین بشار اسد از طریق رهبران الفتح نامهای برای اسد فرستاد که حاضر است در بازسازی سوریه کمک کند. گفتنی است که عربستان با برخورد نامناسب خود تلاش کرد قطر را از معادلات سوریه حذف کند.
مواضع غیر انسانی و دگماتیستی عربستان در داخل کشور، بحرین، مصر و سوریه، افکارعمومی جهان بهویژه مردم امریکا را برانگیخت، چرا که زمانه اجازه نمیدهد با رهبران کشوری القاعدهپرور بیش از این اتحادی راهبردی داشت. رویکرد شتابان امریکا به سمت انرژیهای پاک و همچنین بهرهبرداری از ذخایر نفت و گاز غیرمتعارف، امریکا را به سوی خودکفایی در مقوله انرژی و بینیازی از عربستان و سوخت فسیلی آن سوق داد.
گرچه امریکا با اشغال فاجعهبار عراق، اختلافات طبیعی ـ تاریخی شیعه و سنی را به فرقهبندی زیانبار و خصومت راهبردی آشکار تبدیل کرد، ولی مولودی افراطی به نام القاعده را هم در بطن خود پرورش داد، تا جایی که این مولود به دنبال سرزمینی است که حتی منافع امریکا را هم به خطر بیندازد. وقتی کار به اینجا کشیده شد، توماس فریدمن گفت که این، جنگ ما نیست و این روش جنگ را قبول نداریم. آری، پرورش دلادل اضداد سیاستهای فاجعهبار امریکا را به ضد خود تبدیل کرد.
از طرفی آقای پاپل کروگمن (Paul Krugman) مطرحترین اقتصاددان نئوکینزین در امریکا و برنده جایزه نوبل، بر این باور است که اقتصاد محدود امریکا کشش توسعهطلبی نامحدود نظامی امریکا را ندارد، چرا که قدرت خرید خانوارها کاهش یافته و نرخ رشد وامگرفتن خانوارها از بانکها به حدی افزایش یافته که بیش از درآمد خانوارهاست. این مقولهای است که فرایند وامگرفتن و در نتیجه گردش پول را متوقف کرده است. آقای کروگمن نتیجه میگیرد چنین اقتصادی نمیتواند پشتوانه جنگ قرار گیرد، که نهتنها رکود امریکا را حل نکرده بلکه ممکن است به فروپاشی جامعه بینجامد.
انتخابات خرداد ۹۲ در ایران با دو توصیه رهبری ـ اینکه حقالناس مهمتر از حقالله است و اینکه اگر کسی نظام اسلامی را هم قبول ندارد به مملکت ایران رأی دهد ـ برآمدن خط اعتدال در پرتوی قانون اساسی، پیروزی پیشبینینشده دکترحسن روحانی و در پی آن جشن و پایکوبی سراسری ملت ایران آن هم در خاورمیانهای پرتلاطم و ناامن، برای جهانیان پیام آشکاری داشت که ما ایرانیان مخالف جنگ، اشغالگری، ساختن بمب اتمی، دشمنتراشی، افراطیگری، تروریسم و تحریمهای غیرقانونی و موافق خلع سلاح اتمی و تعامل با جهان هستیم.
منافع امریکا ایجاب میکرد که با بیش از یک میلیارد مسلمان برخورد احترامآمیزی داشته باشد و در پی اسلام معتدل در سازوکارهای دموکراتیک بودند و مردم امریکا جنگ با ایران و اتمیشدن ایران را قبول نداشتند، بنابراین دولتمردان امریکایی به نقطهعطف راهبردی جدیدی رسیدند. آندرو باسویچ در مقاله ارزشمند خود بهنام «پایان جنگ در خاورمیانه با کمک ایران»[۶] مینویسد که نیکسون در سال ۱۹۷۱ چین انقلابی را از دسترفته تلقی نمود، آنگاه راه امتیاز متقابل با چین را طی کرد، اکنون نیز اوباما به این نتیجه رسیده که ایران انقلابی از دست رفته و بازگشتناپذیر است و به اردوگاه غرب باز نمیگردد بنابرین باید راه امتیازات متقابل با ایران را طی کرد. اوباما در مرکز یهودیان به این مضمون گفت که من هم آرزو داشتم ایران صنعت اتمی نداشته باشد ولی واقعیت این است که ملت ایران از دستیابی به تکنولوژی هستهای دستبردار نیست. بنابرین یا باید با ایران وارد جنگ شد و یا شاهد اتمیشدن ایران باشیم، که هردو پیامدهای نامطلوبی دارد. فلسفه تحریمها از سوی غرب برای این بود که مردم ایران از پای درآیند و علیه نظام موجود شورش کنند، در حالی که در خرداد ۹۲ مردم ایران به فردی رأی دادند که هم عضو نظام جمهوری اسلامی و هم عضو شورایعالی امنیت ملی و نماینده رهبری در این شورا بود. این دیدگاه دیوید کامرون را بر این داشت تا با نوشتن نامهای به دکتر روحانی، فصل راهبردی تازهای با ایران بگشاید. در راستای مجموعه این عوامل و شواهد، از پایان تابستان امسال جلسات چالشی مستمری در کاخ سفید به ریاست سوزان رایس و نظارت اوباما تشکیل شد و منجر به نامهای شد که اوباما در مجمع عمومی شورای امنیت آن را خواند که بوی براندازی ایران را نمیداد. برای اولین بار به جای رژیم ایران از واژه جمهوری اسلامی ایران استفاده کرد و خواهان مذاکره با دولتمردان ایران شد. ممکن است مسئولان امریکایی از گزینه جنگ در مکالمات خود استفاده کنند اما باید توجه داشت که زمینه جنگ در درون امریکا وجود ندارد و به نظر میرسد که عملکرد مجموعه نظامی ـ صنعتی و یا فضای امنیتی ـ نظامی، امریکا را به این ارزیابی رسانده که باید به سمت ابرقدرت علمی تکنولوژی برود و هژمونی خود را از این طریق تأمین کند. به نظر میرسد مقاومتهای ملتها از جنگ ویتنام تا جنگ عراق و لیبی، امریکا را به یک نوع عقبنشینی تاریخی کشانده است. عنصر اصلی آن هم در این زمان مردم امریکا هستند که هیچ نوع جنگی را نمیخواهند، چه حق باشد و چه باطل. زمان آن رسیده که از این مقاومتها بهرهبرداری کرد.
۱ـ لابی اسرائیل و سیاستهای ایالاتمتحده امریکا، اسفتان والت و جان میر شامیر، برگردان لطفالله میثمی، نشر صمدیه، ۱۳۷۸.
۲ـ کندی علیه امپراتوری، آنتوان چیتکین، برگردان علی بهادری، چشمانداز ایران، شماره ۸۲.
۳ـ استیون کینزر، براندازی، برگردان دکتر فیضالله توحیدی، نشرصمدیه، ۱۳۸۷.
۴ـ رؤیای برتری امریکایی، جورج سوروس، برگردان لطفالله میثمی، نشر صمدیه، چاپ دوم ۱۳۸۵.
۵ـ انتخاب؛ رهبری جهان یا سلطه بر جهان، زبیگنیو برژینسکی، برگردان لطفالله میثمی نشر صمدیه، ۱۳۸۳.
۶ـ پایان جنگ در خاورمیانه با کمک ایران، آندرو باسویچ، برگردان هادی عبادی، چشمانداز ایران، شماره ۸۳.