طیبه سلمانی
دهه ۶۰ در تاریخ ایران مقطعی حساس، پرمخاطره و مملو از حوادث گوناگون است و صدالبته سرشار از نوستالژیها و خاطرات تکرارنشدنی برای مردمی که آن دوران را درک کردهاند. از همراهی و همبستگی مردم در ایام جنگ تا ترس و وحشت ناشی از موشکباران شهرها، تشییع باشکوه هر روزه شهدا و صفهای طولانی گوشت و برنج و روغن کوپنی همگی یادآور آن دوران مهم تاریخ ایران هستند؛ اما واقعاً مردم چه تصویری از آن دوران دارند؟ آیا زندگی معیشتی و رفاهی مردم در وضعیت مطلوب قرار داشت؟ اگر کمی از فضای شعارزده و انقلابی بهشدت ایدئولوژیک آن دهه فاصله بگیریم با چه تصویری از زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم مواجه میشویم؟ مردم چه قضاوتی از آن دوران (دوران جنگ) با دوران پس از آن دارند؟
آنچه بیش از همه از اطرافیانمان میشنویم همبستگی و همراهی مردم با هم و با حکومت است. یکدلی و همرنگی جوهره آدمهای آن دوره بوده و هرکس به هر شکل که میتوانسته قدمی برداشته است آنچنانکه مثلاً خانمی حلقه ازدواجش را که بیش از هر چیز گرانبها برایش ارزشمنده بوده برای کمک به جبههها بخشیده، به قول قدیمیها مالا و جانا آنچه را داشتند در طبق اخلاص گذاشتند. عطیه خانم چنان با هیجان از همدلی آن دوران میگفت گویا که دیگری اثری از آن دّر گرانبها در زندگیاش نیست. «مشکلاتمان زیاد بود. برای داشتن آب گرم و حمام کردن بچهها مجبور بودیم ساعتها برای تهیه سوخت در صف بایستیم، اما اگر دوست و آشنا و همسایه باخبر میشدند که شما نفت و گاز ندارید و خودشان در خانه داشتند دریغ نمیکردند. خصوصاً اگر خبردار میشدند خانوادههای با بضاعت کم این مشکل را دارند».
قناعت و سادهزیستی شاخصه دیگر مردمان آن روزگار است، بهطوریکه طیف وسیعی از جامعه را دربر میگرفت؛ به طبقه افراد ربطی نداشت جزئی از روش زندگیشان بود. اگر در طبقه پایین جامعه ساده زیستی لاجرم رواج داشت به همان اندازه در طبقه متوسط سبک زندگی شده بود. دلیل آن هم شاید کمبود همگانی یا اعتقاد به جنگ در مقابل دشمن تجاوزگر بود. زوجی که در دهه ۶۰ تشکیل خانواده دادند میگویند با درآمد کارمندی سپاه و آموزش و پرورش توانستند خانهای با قیمت ۳۰۰۰ تومان در منطقه شمیران اجاره کنند و درآمدشان کفاف هزینههای زندگی سادهشان را میداده. آقای خانه میگوید: «زندگیمان را مقتصدانه، ساده و کمتجمل شروع کردیم. با وجود اقتصاد کوپنی میتوانستیم مایحتاجمان را با درآمدمان تهیه کنیم. رفتوآمد و مهمانیهایمان بیش از دوران پس از دهه ۶۰ بود؛ تقریباً ماهی یکی دو بار مهمانی بزرگ و مفصل برگزار میکردیم که مشکلی بابت تأمین هزینههای آن نداشتیم.» خانم خانه هم تأیید میکند که زندگی ساده و بدون تجملاتی داشتند. او تعریف میکرد که سفر جزء جدانشدنی زندگی آنها بوده و جز سفرهای مرتبط سالیانه، برای دیدن خانوادهاش سالی چند بار با هواپیما به کرمان سفر میکرده که البته هزینه بلیت آن موقع ۳۰۰ تومان بوده است.
فارغ از اینکه سطح رضایتمندی از رفاه میتواند واقعی یا متأثر از شرایط باشد شاید بتوان گفت این نسخه را میتوان برای عموم مردم در زمان جنگ پیچید که بهواسطه شرایط جنگی کشور کمتوقع بودن آنها دلیل رضایتمندیشان بوده. بدون چشموهمچشمی، بدون چشمداشتی از هم و از حکومت.
حسن آقا که در زمان جنگ کارشناس رادیولوژی بوده به شوخی میگوید: «به قول معاون هیتلر ما به دوست نیاز نداریم ما به دشمن نیاز داریم وقتی دشمن داشته باشیم ملت از ما توقعی ندارد.» او سطح رفاهش را نسبتاً بالا ارزیابی میکند و میگوید با وجود اجارهنشینی و داشتن یک فرزند حقوقش کفاف زندگیاش را میداده. او همچنین از درک مردم در شرایط حساس آن دوره میگوید. «باوجود سختی تهیه مایحتاج ضروری زندگی، مردم اما هیچگاه اعتراض و شکایتی نداشته و شرایط خاص آن دوران را درک میکردند. سعهصدر مردم در مقابل مشکلات زیاد بود و شاید این تنها عاملی بود که جامعه میتوانست با سختیهای آن دوره کنار بیاید.»
در همان دوره علی آقا در یکی از شهرستانها یک کارگاه نجاری داشته و دیدگاهش در مورد سطح رفاه جامعه کمی با سطح متوسط آن دوره که قشر کارمند بودند متفاوت است. «شرایط از الآن خیلی بهتر بود اما اینطور نبود که راحت صاحب همهچیز شوی. ما هم سختیهای خودمان را کشیدیم. با قسط و قرض خانه خریدیم و مغازه اجاره کردیم. در کار هم باید مواد اولیه را از تعاونی تهیه میکردیم چراکه هم در بازار آزاد خیلی کم بود و هم برای ما صرفه اقتصادی نداشت، از طرفی به خاطر وضع بد اقتصادی مردم کارهایی که میساختیم فروش نمیرفت و گاهی مجبور میشدیم مواد اولیه را بفروشیم تا سرپا بمانیم.»
جامعه ایران آن روزگار در کنار همه نداشتنها و از دست دادنها دلخوشی یکی بودن، با هم و در کنار هم بودن داشت؛ درست مثل یک خانواده. شاید بتوان گفت اصلیترین دلیل این همبستگی شرایط یکسان برای اغلب مردم جامعه بود، چراکه فاصله طبقاتی بسیار کمتر از دوران پس از جنگ و سهم همه مردم از سفره انقلاب تقریباً برابر بود؛ در خوشی و ناخوشی. حرص و طمع و سهم خواهی در میان نبود، تماماً خلوص بود و ازخودگذشتگی چیزی که الآن به چشم نمیخورد؛ اما چرا اکنون این همدلی، قناعت، سادهزیستی و اعتماد به حاکمیت دیده نمیشود؟ آیا نمیتوان دلیلش را رژه ماشینهای میلیاردی در خیابان، کاخ خانههای ویلایی در مناطق بالای شهر، رانت، فساد و خودی و ناخودی کردن در اداره امور مردم دانست که البته برخی این وضعیت را ناشی از تبعات سیاستهای اقتصادی پس از دوران جنگ میدانند.
اختلاس، دزدی از بیتالمال، تحریمها و فشارهای اقتصادی چنان شیره جان این مردم را مکیده است که رمقی برای همدلی ندارند، همینکه برای بقایشان بجنگند فتحالفتوحی بس شگرف کردهاند. قهر مردم با خودشان و حاکمیت چه دلیلی میتواند داشته باشد جز اینکه روزبهروز بر تعداد کودکان کار در سر چهارراهها، دستفروشان مترو و تنفروشی برای گذران امور افزوده میشود و درحالیکه مردم برای لقمه نانی با مشکلات میجنگند دوستان کسانی سندهای میلیاردی به نامشان میکنند و آنها پز مرام و رفاقت میدهند. این مردم همانهایی هستند که در دهه ۶۰ تمام داراییشان یعنی یک انگشتر طلا را برای کمک به جبههها میفرستادند.■